برای موفقیت یک اثر سینمایی کارگردان نیاز به شناخت المانهای زیادی دارد.این در حالتی است که فیلمساز اصول مدیوم مورد بحثش را بشناسد و سپس بخواهد به بررسی عناصری بپردازد که اثرش را به اثری در خور توجه تبدیل کنند. اما بگذارید یک قدم به عقب برگردیم. اگر اساسا فیلمساز مدیوم مورد بحثش را نشناسد چه؟ “ساعت ۵ عصر” جدیدترین ساخته مهران مدیری بهترین مثال برای این دسته از آثار است. با سینماگیمفا همراه باشید.
از مهران مدیری میتوان به عنوان سمبل و نماد طنازی تلویزیون و شبکه نمایش خانگی ایران در دو دهه اخیر نام برد. مردی که سوژههای خوبی برای آیتمهای تلویزیونی دارد و همین موضوع باعث محدودیت بی حد و حصرش شده است. علاوه بر آن میتوان او را سازنده بهترین سریالهای بعد از انقلاب از جمله شبهای برره و قهوه تلخ دانست که خصوصا مورد اول در آشتی دادن بینندگان با تلویزیون جمهوری اسلامی ایران نقش بسزایی داشت. اما اولین ساخته سینماییاش مشخصا از مسائلی لطمه میخورد که نشان از ناآشنایی او با مدیوم سینما دارد. ساعت ۵ عصر اساسا فیلم سینمایی نیست. مجموعهای از همان آیتمهای تلویزیونی مدیری با محوریت شخصیت سیامک انصاری است که حال در حجمی بیشتر تولید و با مونتاژی بی ربط (از آن مونتاژها که تن آیزنشتین را در گور میلرزاند!) به هم متصل شدهاند. یک چیز واضح است و آن این است که مدیری سوژههای زیادی برای ساخت این فیلم در نظر داشته است. مسائل و دغدغههایی که ذهن او را مشغول کردهاند و باعث شدند که به فکر ساخت فیلم سینمایی بیفتد. مسائلی که بیشتر آنها را بارها در برنامه دورهمیاش ذکر کرده و مشخص نیست اگر قرار بوده سوژههایش برای فیلم بکر بماند چرا همه آنها را یک بار دستمالی کرده است! اما مشکل از آن جایی شروع میشود که این دغدغهها حجمی زیاد دارند و کیفیت پرداختی بد. فیلم عملا از شدت تراکم موضوع در حال انفجار است. مدیری سکانس به سکانس به هر مسئلهای که به فکرش میرسد نوک میزند اما به خاطر هیجانی که از ظهور این همه ایده و موضوع دارد حتی به یکی از آنها نیز به درستی نمیپردازد. فیلم به راحتی میتوانست اثری کوچک، جمع و جور و حتی دیدنی شود اما ناآشنا بودن کارگردان با این مقوله که اصول سینما با تلویزیون تفاوت زیادی دارد فیلم را حتی از آثار تلویزیونی مدیری نیز به شدت عقبتر میبرد. زیرا آثار تلویزیونی مدیری هویتی مشخص دارند، مدیومشان مشخص است و طنز گزندهشان هم به دل مینشیند. اما ساعت ۵ عصر دچار نوعی بیهویتی، از خود گمگشتگی و ناآشنایی است که نه فیلم سینمایی است و نه آیتم تلویزیونی. کتاب کمیکی است که هر ورقش یک حرف میزند و یک خطش شرق میرود و یکی غرب.
فیلم داستان زندگی یک شخص یک روز از صبح تا عصر در تهران را مشخص میکند. شخصی که مثل تمام آثار مدیری سیامک انصاری است و از صبح که بیدار میشود تا عصر همان روز درگیر اتفاقاتی عجیب میشود و انواع و اقسام بلاها به سرش میآیند و هر بار سر از جای اشتباهی در میآورد. باید اعتراف کرد که ساعت ۵ عصر شروعی خوب دارد. یعنی ده دقیقه ابتدایی بسیار کنترل شده (تا بعد از شوخی حمام) دارد که نویدبخش یک اثر کمدی قدرتمند را میدهد. به یاد میآورم وقتی فیلم آغاز شد و چند دقیقه از آن گذشت حس کردم که بالاخره بعد از سالها (دقیقا بعد از دایره زنگی!) که فیلم کمدی خوبی از سینمای ایران ندیدم ساعت ۵ عصر میتواند این سنت کمدی-ابتذال که به قانون سینمای ایران تبدیل شده را بشکند. فیلم با نمایی از شهر تهران آغاز میشود. سپس کات میخورد به داخل خانه و دوربین تا تختی که مهرداد پرهام (سیامک انصاری) رویش خوابیده است تراولینگ میکند. پس از چند دقیقه از فیلم و آرامشی اولیه تلفن او زنگ میخورد و از بانک به او خبر میدهند که باید برای قسط وام منزلش تا ساعت ۵ عصر به بانک مراجعه کند. از همین جاست که دردسرهای شخصیت اصلی (و البته فیلم) شروع میشود. فیلم از چندین فصل کاملا مجزا تشکیل میشود که متاسفانه جز همین فصل ابتدایی هیچکدام نه حس میدهند نه طنز و نه سینما. مهرداد راهی بانک میشود اما در همان پارکینگ ساختمان متوجه یک درگیری عجیب و بدون منطق میشود. یکی از همسایهها ماشینش را جلوی در پارک کرده زیرا آب ساختمان قطع شده. مهرداد ناگهان بیدلیل به وسط مهلکه میپرد و کل پول شارژ ساختمان را میدهد. چرا ؟ چون نیاز دارد حتما از پارکینگ بیرون برود؟ خوب با آژانس تشریف ببرد. از این دست اعمال بی منطق در فیلمنامه به وفور یافت میشود. از تمام این موضوعات بدتر شوخیهای دم دستی و ضعیف ساعت ۵ عصر است که اثر را تا حد اثری سخیف تقلیل میدهد. به راستی برخی فصلهای فیلم مثل فصل بیمارستان و گورستان چرا تا این حد بد و دم دستی هستند ؟ در فصل بیمارستان مهرداد که سرش زخمی شده و چشمهایش هم توسط زنی آسیب دیده برای مداوای خود به بیمارستان مراجعه میکند. شوخیهای مدیری همه تکراری و ضعیف هستند از شلوغی اغراقآمیز بیمارستان گرفته تا شوخیهای سردخانهایش. از همه بدتر نقش پرستار (نگین معتضدی) است. پرستاری مهربان که برخلاف محیط خشن اطراف بسیار وظیفه شناس عمل میکند. سوالی که پیش میآید این است که حضور این شخصیت چه کارکردی در پیشبرد فیلمنامه دارد؟ اصلا پیشبرد فیلمنامه را هم بگذاریم کنار، کلا برای فیلم چه کارکردی دارد؟ یک زمانی کارگردان ناآشنا و سخیفسازی حتی فیلمنامه و کارکردش هم برایش اهمیتی ندارد، در نتیجه شخصیتی را صرفا برای خنداندن مخاطب در فیلم میگنجاند تا مخاطب حداقل بخندد. مدیری از یک چنین فیلمسازی نیز عقبتر و ناآشناتر عمل میکند. انگار فقط خواسته نقشی برای معتضدی بنویسد تا حتما در این فیلم بازی داشته باشد.
فصل گورستان از فصل بیمارستان هم بدتر است. مهرداد که با پیرزنی در بیمارستان آشنا شده در اقدامی باز هم عجیب به دنبال او راه میافتد تا به مراسم ختم یکی از آشنایان پیرزن بروند. از مترو و شلوغی غلوآمیز آن که بگذریم (یک صحنه خوب این وسط شانسی درآمده آن هم بعد از پیاده شدن انصاری و پیرزن از مترو است که یک بغل جنس بی ربط خریدهاند) میرسیم به گورستان که دیگر نور علی نور سکانسهای فیلم است. مدیری هر ایدهای که در ذهن داشته از عکس گرفتن مردم با سلبریتیها گرفته تا شوخی با مردگان و مراسم ختم و ترانه “رسم زمونه” رسول نجفیان در فصل گورستان پیاده میکند. تراکم موضوعات بیارتباط به هم در این فصل به حدی است که انگار بیننده در حال تماشای قسمت اکسپلور اینستاگرام است! بعد از این مدیری در فصلهای بعدی به مسائل دیگری نیز میپردازد و انقدر از این شاخه به این شاخه میپرد که گستره مباحث انتخابیاش از اعتیاد تا اعتراضات سیاسی را در بر میگیرد. تمام اینها را کنار هم بگذارید و زنگ زدن وقت و بی وقت همسر مهرداد (آزاده صمدی) که با کمترین حد پرداخت شخصیت پرداخته شده است را نیز به اینها اضافه کنید تا بدانید با چه آش شله قلمکاری طرف هستیم. خود مدیری نیز در فیلم نقش بازپرسی را بر عهده دارد که قرار است از مهرداد بازجویی کند. سکانسی به شدت خوابآور با کمترین چاشنی طنز (چه گزنده چه حتی لوده وار!) که نه میتواند کمدی باشد نه انگار تمایلی دارد! سکانس آخر دیگر شاهکار است. مهرداد گوشیاش را به سمت دوربین میگیرد تا همسرش فضای دستشویی را مشاهده کند. ناگهان صدای دستهایی میآید که دارند تشویق میکند و فیلمساز به خیال خودش دیوار چهارم را میشکند. چه پپسیای برای خودت باز میکنی آقای مدیری؟ بینندهها دارند برای شاهکارت دست میزنند؟ ولمان کن آقا!
اساسا در ژانر کمدی بر عکس تمام ژانرهای سینما فیلمنامه و بازی بازیگر اصلی نقشی کلیدیتر از کارگردانی دارند. برای مثال در یک فیلم درام یک لحظه مکث بیشتر یا کمتر دوربین از یک تکنیک، فرم و حس میسازد و نقش اول و آخر را کارگردانی دارد. اما برای فیلمهای کمدی فیلمنامه و بازیگر نقش مهمتری در موفقیت اثر دارند. ساعت ۵ عصر در هر سه عنصر شکست خورده است. فیلمنامه اثر بزرگترین نقطه ضعف آن است. به بیانی بهتر فیلمنامه انقدر سطح پایین، کودکانه، بدون رعایت اصول فیلمنامه نویسی و اساسا تلویزیونی است که فقط با خواندن آن میشد به این نتیجه رسید که این فیلم اثری افتضاح خواهد شد. فیلمنامه نه اوج دارد نه فرود دارد نه دیالوگ خوب دارد و نه بستری برای شخصیت پردازی. در نتیجه همین فیلمنامه بد امکان شخصیتپردازی را از کارگردان میگیرد. همان گونه که در فیلم میبینیم تمام شخصیتها تیپ هستند و در راس آنها سیامک انصاری انگار دقیقا همان تیپ تلویزیونی خود را دارد جلوی دوربین تکرار میکند. در نتیجه نمیتواند بازی خوبی از خود ارائه دهد و همان گهگاه لبخندی که به دلیل نمک بودن ذاتیاش بر لب تماشاچی مینشیند نیز زایل میشود. پس میبینیم که به حالت زنجیره وار همه چیز به خاطر سستی پایه (فیلمنامه) در هم میشکند و به قول شاعر خشت اول گر نهد معمار کج تا ثریا میرود دیوار کج!
ساعت ۵ عصر بد است. در تمام ارکانش بد است و هیچ نقطه قوتی ندارد که بتوان با کمک آن از اثر دفاع کرد. مهران مدیری شخص محترمی در عرصه طنز تلویزیونی ایران بوده و هست اما متاسفانه ناآشنایی او با مدیوم سینما اثر اولش را به فیلمی کاملا دم دستی تبدیل کرده که همه بر این موضوع واقفیم که اگر از این بدتر هم بود در ایران خوب میفروخت! امید است که مدیری قدمهای بعدیاش در جهت فیلمسازی را محکمتر و استوارتر بردارد.
نظرات