فیلم تحسینشده داستان یک روح، پروژهی مخفی دیوید لاوری (David Lowery) کارگردان تازه شناختهشدهی سینمای مستقل امریکا، در تابستان سال ۲۰۱۷ فیلمبرداری و منتشر شد. فیلم با بازی کیسی افلک (Casey Affleck) و رونی مارا (بازیگران فیلم قبلی لاوری ) فیلمی بحث شده در محافل سینمایی اما نه چندان موفق در گیشه بود. بیشتر از المانهایی که مختص به سینمای مستقل در همهی ادوار بودهاند، آنچه باعث می شود اثری از یک کارگردان آنچنان که سزاوار است به چشم نیاید، شخصی بودن آن اثر است. سادگی حس و عمومیبودن تجربهی بیان شده در یک اثر، نه به معنای مثبت آن، بلکه در سینمای کنونی ابتداییترین نوع نمایش احساسات آدمی مخاطب بیشتری نسبت به سینمای مصر بر ارتباط عمیق حسی بین بیننده و کارگردان، جذب میکند. با سینماگیمفا همراه باشید.
اگرچه این مسئله بحث فراتری میطلبد اما میتوان به طور خلاصه دلیل آن را در از بین رفتن روحیه جستجوگر و نه در میان فیلمسازان بلکه در میان مخاطبان جست. مخاطب عام سینمای امروز، مانند هر فرم هنری دیگری، به سینما به مثابهی مأمنی برای پناه بردن از دنیای شلوغ و پرهیاهو و راه فراری از آنچه طبقهی متوسط در بحبوحهی روزمرگیهای خود، زندگی می نامند، مینگرد. نه فقط مخاطبان سینما بلکه گردانندگان سینمای عامهی قرن اخیر نه به دنبال کشف و درک ارتباطات انسانی و فراتررفتن سینمای تجربهگرا، بلکه به دنبال کشاندن هر قشری از مردم به قیمت عرضه سینمایی بیکیفیت هستند. با بیان این جو مسموم سینمای غالب در هالیوود و امریکا مبرهن است، فیلمسازی که دغدغهی شخصی خود را در قالب سینما به نمایش بگذارد فرصت ناچیزی برای خودنمایی مییابد.
فیلم لاوری نیز به سرنوشت هزاران فیلم ساختهشده در جهان که به سبب نگنجیدن در چارچوب مورد نظر سرمایهگذاران آنگونه که باید دیده نمیشوند ، دچار شد. با اینحال داستان یک روح، از دست فیلمهایی است که کمیت بیننده تاثیری بر سنجش فیلم ندارد چه بسا بهتر بتوان در حس شخصی منتقلشده توسط فیلم شرکت کرد.
داستان یک روح، داستان زوجی است که درگیر نقلمکان از خانهی ساکت دوستداشتنی خود هستند. در این میان مرد (m) در تصادفی کشته شده و زن (c) در تقلا با غم از دستدادن، به مرور به زندگی روزمره خود مشغول میشود غافل از آنکه در تمام ثانیهها و دقیقهها و حتی سالهای بعد، روح مرد او را نظاره میکند.
فیلم با بهترین مقدمه ممکن، نمایی صمیمی و گرم از زوجی که بر روی کاناپهی خود لم دادهاند و به خصوصیترین حرفهای یکدیگر گوش میکنند، شروع میشود. ترکیبرنگ نمای آغاز را میتوان در مقایسه با بخش پس از مرگ مرد، ترکیب بندی گرم و تیره را مشاهده کرد. مرد و زن ابایی از بیان احساسات ندارند و دیالوگهای مختصر فیلم ما را به خوبی با آنچه پیش رو داریم آشنا میکنند. زن از نقلمکانهای مکرر دوران کودکی خود میگوید و اینکه چگونه تکهای کاغذ حاوی آنچه دوست داشته به یاد داشتهباشد را در هر یک از خانه ها به جا میگذاشته تا هنگام برگشت به آن مکانها بتواند آنها را بیابد اما هیچوقت اینکار را نکرده چرا که احساس نیاز نمیکردهاست.
مکالمه با صدایی از طبقهی بالا قطع میشود و از آنچه بعدها به عنوان روح سرگردان موجود در خانه میبینم خبر میدهد. شروع فیلم ساده اما حاوی خلاصهای از آنچه در فیلم به عینیت و زیبایی نشانداده میشود، است. حس وابستگی انسانها به مکانها، موضوعی انتزاعی اما ملموس برای تک تک افراد است. این وابستگی در قالب نوشتهای به جا مانده و یا تکهای کنده شده از روح همواره در مکانی که به آن وابسته شدهایم باقی میماند. چرا به این مکانها باز نمیگردیم؟ چون نیازی به این بازگشت نداریم. حتی اگرچه این مکانها به مانند شخصی درهرلحظه از زندگی به تماشایمان بنشینند و در نیمه ی شب ما را صدا بزنند، نیازی به بازگشت احساس نمیشود.
کنترل اجزا و عناصر توسط لاوری در فیلم به طور غالب دیده و حس میشود و کوچکترین جزییاتی که در بیان هدف نقش ندارد (همانند اسم ، شخصیت پردازی کلاسیک گونه اشخاص و …) از فیلم حذف شده و همچنین به هر تکنیکی که متوسل شده تا فیلم به بیان نهایی خود نزدیک شود.
نسبت تصویر ۱:۱ به شیوهای حسابشده حس درقابگیرکردن و کلاستروفوبیک موجود در مکان بسته و نیز ایجاد حس《 از دریچه ی دوربین تماشاکردن》 وقایعی که نه فقط ختم به یک داستان بلکه به مانند تشبیهای به کل افراد بشر پایان مییابند.
هر سکانس از فیلم مانند عکسی برای به دامانداختن زمان و افراد است و تعدد قابها، درها و پنجرهها بیش از پیش تداعیگر حس تماشا و به داخل چارچوبانداختن لحظات هستند.
با پیشرفتن داستان، مرد طی تصادفی بیاهمیت از حیث پرداخت و زمان اختصاص دادهشده که حتی نشاندادهنمیشود، کشته میشود. به گونهای که انگار نه خود حادثه و نه لحظات اوج ایجاد رخداد، بلکه اثرات ناشی از آن و آنچه یک حادثه چه برای فرد حاضر در حادثه و چه برای اطرافیان امری مهمتر است.
با مرگ مرد ، رنگ ها سرد و مرده میشوند ، فیلم برعکس لحظات آغازین به سکوت پناه میبرد. با دوربین قرارگرفته با فاصله و از نمای پشت و با نشاندادن اندکی از آنچه در جریان است ، زن مرد را در سردخانه رها میکند. با گذر لحظاتی نور صحنه به تدریج کمتر میشود تا در نهایت پروتاگونیست داستان (اگر بتوان یک روح منفعل و تماشاگر را اینگونه نامید) برمیخیزد. با بازگشت روح موسیقی بار دیگر اوج میگیرد، دوربین باز فعال و جستجوگر شده و رنگها نو و چشمگیر (درنمای خیره کننده ی مواجههی روح با در نورانی) میشوند . روح می تواند آزادانه قدم بزند، رنگها را به بازی بگیرد و فیلم را از فضای سرد، خارج کند اما روح، برخلاف انسانها وابسته است. وابسته به مکان و وابسته به افراد آن مکان با بازگشت روح به خانه، فیلم به بی رنگی خود باز میگردد ، سکوت دوباره حکمفرما شده و قابهای محاصرهکننده در هر سکانس دیده میشوند. روح سردرگم و حیران درخانه قدم میزند تا زن وارد شود. در این صحنه روح از قالب فعال خود خارج شده و در پسزمینه و خارج از فوکوس به دقت به تماشای اعمال ملالانگیز و بیهوده زن در تلاش برای کنار آمدن با غم و حقیقت ناشی از مرگ مرد، مینشیند. روح تلاش برای برقراری ارتباط با دیگر روحهایی با همان شکل و شمایل بچگانه از فاصلهی میان خانهها و از طریق پنجرهها میکند و مکالمات منطبق با منطق فیلم زیرنویس میشوند. بیش از همه او در تمنای لمس دوبارهی زن، در لحظات تنهایی او، فعالیتهای روزمره و در تماشای گذر فصلها به همراه زن را مشترک میشود. به نظارهی ارتباط زن به دیگر مردان مینشیند و خشمگین از این روابط، هرچند ناکام سعی میکند برای او پیامهایی بفرستد.
زن نیز در اخرین سوگواریها ، به موسیقی موردعلاقه مرد گوش میکند و غافل از اینکه مسئله ارتباط تا چه اندازه برای روح مهم است، زن دست از تقلا برای برقراری ارتباط میکشد و تصمیم به ترک مکان و روح ساکن در مکان میگیرد و مانند آنچه در ابتدای فیلم به تصویر کشیده شد، نوشتهای را در دیوار خانه و تکهای از روح خود را در خانه به جا میگذارد و نقطهی اغازی برای داستان تلخ و بی پایان ترک انسانها میشود و با اوج گرفتن موسیقی و روشن شدن رنگها و بازتر شدن لنز دوربین، خانه را برای همیشه ترک میکند.
روح در بخش بعدی ناامید و بیزار از ایجاد رابطه و حس وابستگی مردمی را میبیند که به خانهی محبوب او و زن هجوم می اورند و برای خلوت او مزاحمت ایجاد کرده و حتی سعی در برقراری ارتباط با مکان نمیکند و او ترسی از بیرون انداختن این افراد از محدودهی تحت کنترل خود ندارد. این مردم، چه مادری تنها با فرزندان خود و چه جمعی سرخوش و جوان و فلسفه باف، مانند زن همگی میآیند و میروند و بیوفایی خود را با ترک مکانی که تمام موجودیت روح به ان وابسته است اثبات میکنند.
تنها روح مکان است که میماند و حتی با گذر سالها نیز سعی در فهم آنچه زن از خود به جای گذاشته برای برگرداندن او و اثبات وابستگی او به مکان دارد.
زمان میگذرد و طی عملی دهشتناک ، خانهی روح نیز مانند تمام خانههای اطراف خراب میشود و روحهای دیگر نیز ناچار به توقف انتظار برای بازگشت عزیزانشان و به تبع توقف به وجود داشتن میشوند. بار دیگر دوربین از حالت یکنواخت خود خارج میشود. موسیقی بیش از هرلحظه دیگر در فیلم شنیده میشود و روح سرگردان در میان انبوه ساختمانهای مدرنیزه شده با حرکت ازادانه، به دنبال خانهی خویش میگردد. سردرگمی روح با اوج گرفتن موسیقی بیشتر میشود و حصر شده در میان سازههای عظیم انسانهای بدون قید و بند، روح دست به خودکشی میزند.
سکانس بعد مانند سکانسهای اغازین فیلم، صحنههایی از کهکشانها و ستارگان نشان داده میشود، بیانگر آنکه داستان ما، داستان روح مرد و شخص زن نه مختص به یک زمان و مکان مشخص بلکه متعلق به تمام ادوار است. روح ، روح هرکس که میخواهد باشد، همیشه وجود داشته و همه جا بوده است. سکانس بعد شروع داستانی جدید و نو را بیان می کند. روح در قالب همیشگی خود نظارهگر مردی است که در زمانهای گذشته در دشتی، در حال ساختن ابتدایی ترین شکل مالکیت و خانه است. خانه ای که در قرن های بعد متعلق به زن (c) و مرد (m) خواهد شد. مرد قرون گذشته، خانوادهی خود را به خانهی جدیدشان می آورد و خانواده نیز به مکان وابسته شده و خو میگیرند. زمان میگذرد و روح دوباره به خانهی خود باز میگردد . با این تفاوت که اکنون او مشاهدهگر زندگی زن و مرد است. روح مجادلههای آنان، عشق ورزیها و لحظات خصوصی آنها را می نگرد. امتناع مرد از نقل مکان به دلیل تاریخ دور و دراز خانه و اصرار زن برای پشت سر گذاشتن خانه و این تاریخ و در نهایت تسلیم شدن مرد در شبی که صدایی از پیانوی اتاق نشیمن امد، را مشاهده میکند.
زمان دوباره میگذرد و روح که به مانند شخصیتی رئال پرداخته شده اکنون تلاشی برای برقرای ثبات مانند پیش نمیکند. روح اکنون تنها خواستار رها شدن از بند انتظار برای دیگران است و این رهایی وابسته به نوشتهای است که زن، در دیوار پیدا کرده است . در سکانسی دراماتیک در لحظات پایانی فیلم روح در نهایت کاغذ را مییابد و سپس به طور نمادین درخانه به روی روح بعد از گذر سالها و قرن ها گشوده میشود. روح نوشته را میخواند و سپس چنانچه هیچوقت وجود نداشته نیست و نابود میشود چرا که روح نیز به مانند انسانهای زنده از سر وابسته نبودن، بلکه به معنای واقعی و ایدهآل از حصر مکانی ازاد شده است و او دیگر نه نیازمند و نه منتظر بازگشت کسی است.
همبستگی و تداوم در تک تک لحظات فیلم موج میزند. به خوبی میتوان دید و شنید که شاید محتوای آنچه لاوری قصد گفتنش را داشته برای هرکسی ملموس نباشد اما احساساتی که فیلم بر می انگیزد به دور از سانتی مانتالیسم است و واقعیاند و فهم آن بر همگان ممکن است. فیلم نه بازی محور است و نه دیالوگ محور بنابراین به طرز دلنشین و مکملی دوربین و موسیقی (و حتی سکوت !) اصلیترین اجزای قابل سنجشاند و به راستی اندرو پالرمو و دنیل هارت به خوبی از پس فضاسازی و ایجاد امکان انتقال حس برآمدهاند.
نظرات