یکی از نکاتی که عموم سینماگران جوان و اشخاص علاقهمند به هنر از آن غافل میشوند آشنایی با تاریخچه مدیوم مورد علاقهشان است. آفتی که در هنرمندان تازهکار بسیار شایع است و میتواند سبب بروز مشکلات بزرگتری در آینده شود. چگونه یک فیلمساز جوان میتواند بدون دیدن هیچکاک، تعلیق را درک کرده و از آن در فیلم خود استفاده کند؟ چگونه یک سینماگر تازهکار بدون دیدن مورنائو و شوستروم میتواند فرم بفهمد و در نتیجه اثری بسازد که فرم داشته باشد؟ از سویی دیگر تفکری خطرناک از سوی بسیاری از هنرمندان -خصوصا دوستان آلترناتیو و آوانگارد- در حال تزریق به جامعه جوان هنر ایران و مسموم کردن آن است، مبنی بر اینکه چه کسی گفته ما نیاز به خواندن تئوری و دانستن تاریخ سینما داریم؟ قوانین را به دور بریزید و الله بختکی فیلم بسازید. نتیجه این تفکر هم میشود خروار خروار فیلم تجربی که با کج و راست کردن بی دلیل دوربین و ادا درآوردن با آن به دنبال پوشاندن ضعف خود در فهم و درک اصول اولیه سینما و تاریخ این مدیوم عظیم هستند و فیلمسازانی که هنوز دوربین ساده و مستحکم جان فورد را درک نکرده، میخواهند با تکان دادن بیخود دوربین روی دست صحنه دلهرهآور خلق کنند. در سری مقالات تاریخ سینما سعی من بر این خواهد بود که نگاهی کلی و نسبتا مختصر به تاریخچه عظیم سینما داشته باشم تا خوانندگان و علاقهمندانی که زمان یا حوصله خواندن کتاب های قطور تاریخی مانند تاریخ سینمای دیوید بوردول و یا تاریخ سینمای کوک را ندارند با خواندن این مقالات آشنایی نسبی با تاریخ سینما پیدا کنند. امید است که شما خوانندگان عزیز با نظرات خود مرا هر چه بیشتر در نگارش این مقالات یاری فرمایید.
در قسمت پیشین سری مقالات سینما در گذر زمان با نحوه آغاز سینما در کشورهای مختلف آشنا شدیم و آثار سینماگران مهم دوران اولیه از جمله برادران لومیر، ژرژ ملی یس، لویی فویاد و گریفیث را برشمردیم. در این قسمت از مقاله به سراغ سینمای آلمان با محوریت یکی از مهمترین مکاتب سینمایی تاریخ یعنی مکتب اکسپرسیونیسم آلمان خواهیم رفت و آثار مهم و ویژگیهای آنها را بررسی میکنیم. اکسپرسیونیسم را جزو اولین و در عین حال یکی از جدیترین مکتبهای تاریخ سینما میدانند که برای اولین بار اصول و ویژگیهایی را به عنوان اصلی کلی تعریف کرد که تقریبا در اکثر آثار اکسپرسیونیستی وجود دارد. برای مثال صحنهآرایی و فضای حاکم بر بیشتر آثار اکسپرسیونیستی فضایی گوتیک مانند و وهم آلود و هراس آور است و بیشتر آنها فضاهای داخلی و استودیویی هستند. معمولا از بازیگران حرفهای در این آثار استفاده میشود و گریم به کار رفته روی صورت آنها گریمی اغراق شده و به شدت اگزجره است. در بحث نورپردازی نیز – که از ویژگیهای مهم و به شکلی نمادین این مکتب به حساب میآید – نورپردازیها به شدت سخت و پر کنتراست و سایهها تیز و خشن و شکسته هستند و معمولا از فرمهای مثلثی برای طراحی نور و صحنه به وفور استفاده میشود. از سوی دیگر بیشتر فیلمنامه نویسان اکسپرسیونیستی پایان فیلمنامهها را باز میگذاشتند و از داستانهای پیچیده و تو در تو استفاده میکردند. معمولا آثار این سبک نمایشگر دنیای ذهنی اشخاص دیوانه و روایتهای گذشته با مکانهای عجیب و غریب و اکثرا متاثر از ادبیات گوتیک بودند. شکل رسمی سینمای اکسپرسیونیسم پس از جنگ جهانی اول در سینمای آلمان پیدا شد یعنی زمانی که مردم آلمان در جنگ جهانی شکست خورده بودند و با پذیرفتن قرارداد ورسای احساس حقارت میکردند. نخستین فیلمی که ایده این مکتب را در سینمای آلمان کلید زد و به عنوان اولین فیلم مکتب اکسپرسیونیسم معرفی شد فیلم دانشجوی پراگ (۱۹۱۳) بود که توسط پل واگنر و استلا رای ساخته شد. زیگفرید کراکوئر نظریه پرداز مهم سینمای آلمان، رویکرد ترسناک افسانهای روانکاوانه فیلم را به عنوان پیشتاز اکسپرسیونیسم آلمان مطرح مینماید. پس از این فیلم نیز آثاری مثل گولم (۱۹۱۵) توسط پل واگنر ساخته شد که ته مایههای اکسپرسیونیستی داشتند.
در حوالی سال ۱۹۱۷ حکومت برای پر و بال دادن به فیلمهای هوادار جنگ چندین موسسه سینمایی کوچک را در هم ادغام کرد و شرکت یوفا را به وجود آورد. یوفا از عظیمترین حمایتهای مالی بهرهمند بود و در آن زمان بعد از هالیوود بهترین تجهیزات و تکنسینهای جهان را در اختیار داشت به طوری که این دوره سینمای آلمان را عصر طلایی کلاسیک آلمان مینامند. حتی زیگفرید کراکوئر شرکت یوفا را عامل اصلی تولید سینمای آلمان میداند. در این میان شرکت کوچکی به نام دکلا نیز فعالیت میکرد که در سال ۱۹۱۹ وظیفه ساخت فیلمنامهای غیر معمول اثر دو نویسنده جوان و ناشناس به نامهای کارل مایر و هانس یانوویتس را بر عهده گرفت. برای طراحی فیلم سه نقاش سرشناس اکسپرسسیونیست یعنی هرمان وارم، والتر رایمان و والتر روهریک استخدام شدند که پیشنهاد دادند فیلم به سبک اکسپرسیونیستی ساخته شود. نتیجه فیلم موفقیتی عظیم در سرتاسر جهان بود. مطب دکتر کالیگاری تقریبا تمام ویژگیهای فیلمهای اکسپرسیونیستی از جمله گریم اغراق شده، فضاهای داخلی، فرمهای مثلثی و نورپردازی شدید و پرکنتراست را دارا بود و همچنین از داستانی تو در تو – داستان در داستان – بهره میبرد که آن را پیشگویی آلمان هیتلری دانستهاند. فیلم به حدی از سبکپردازی افراطی بهره میبرد که به گفته هرمان وارم یکی از طراحانش “تصویر فیلم به هنر گرافیک تبدیل شد”. موفقیت ساخت مطب دکتر کالیگاری باعث شد فیلمسازان آوانگارد به سمت این مکتب هجوم بیاورند و آن را بستر مناسبی برای ساخت آثار خود بیابند. در این زمان فیلمهای انتزاعی مثل سمفونی – دیاگونال اثر وایکینگ اگلینگ و حتی فیلمهای دادائیستی مانند ارواح قبل از صبحانه (۱۹۲۸) اثر هانس ریشتر ساخته شدند. در این سالها شرکتهایی مثل یوفا تماما بر روی ساخت فیلمهای اکسپرسیونیستی سرمایهگذاری کردند و طعم رقابت با سینمای هالیوود را چشیدند.
یکی از مهمترین سینماگران مکتب اکسپرسیونیسم فریتز لانگ اتریشی – آلمانی بود. پیش از مهاجرتش به آلمان آثاری مانند دورگه (۱۹۱۹) ، عنکبوت (۱۹۱۹) و کشتی الماس (۱۹۲۰) را ساخت که فیلمنامه اکثر آنها را همسرش – تئافن هاربو – مینوشت. اما ساخت فیلمهای مهم و اکسپرسیونیستی او با فیلم مرگ خسته (۱۹۲۱) آغاز شد. در این فیلم معماری جای گرافیک مطب دکتر کالیگاری را میگیرد. به عقیده زیگفرید کراکوئر این فیلم نشانه ظهور عقیده کیفر در آلمان بود. بعد از آن او به سراغ ساخت فیلم دکتر مابوزه: قمارباز (۱۹۲۲) رفت که اولین فیلم از سری فیلمهای دکتر مابوزه بود و آن را پیشگویی لانگ از خطر نازیسم میدانند. فیلم بعدی او نیبلونگها (۱۹۲۴) بود که در دو قسمت به نمایش در آمد و آن را یکی از باشکوهترین آثار تاریخ سینمای آلمان میدانند. اما شاید بتوان مهمترین فیلم فریتز لانگ و یکی از مهمترین آثار مکتب اکسپرسیونیسم را فیلم مشهور متروپلیس (۱۹۲۷) دانست. فیلم یکی از نخستین اعتراضات هنری به زندگی شهری معاصر در جوامع غربی و صنعتی بود و با به تصویر کشیدن یک شهر به روابط و کشمکشهای کارگران و کارفرمایان میپردازند. عدهای این فیلم را به نزدیکی با عقاید نازیسم متهم کردند و حتی متروپلیس را فیلم محبوب هیتلر و گوبلز دانستهاند و این در حالیست که با وجود پیشنهاد هیتلر به لانگ برای ساخت فیلم در دفاع از حزب نازی، او هیچوقت حاضر به این کار نشد. نویسنده فیلمنامه این فیلم همسر خود لانگ بود. با ورود صدا به سینما و ناطق شدن صنعت سینما بار دیگر لانگ به کمک همسرش فیلمنامه ام (۱۹۳۱) را تهیه کرد و آن را جلوی دوربین برد. ام یکی تبدیل به یکی از محبوبترین آثار فریتز لانگ شد و خود او آن را بهترین فیلمش میداند. موتیف سوت زدن قاتل پیش از انجام قتل و سکانس سایه قاتل بر روی دیوار پشت سر یکی از قربانیانش – که صحنهای به شدت اکسپرسیونیستی را تشکیل میدهد – از معروفترین سکانسهای فیلم هستند. ام را کاربردی خلاقانه از استفاده از فضای خارج از قاب در سینمای میدانند. بعد از این فیلم لانگ آثار زیادی ساخت اما به نظر میرسد ام آخرین اثری از او است که بتوان آن را در دسته آثار اکسپرسیونیستی جای داد.
اما در همین زمان مکتب دیگری به نام مکتب کامرشپیل فیلم – فیلمهای تئاترگون مجلسی – به جریان افتاد که از دل سینمای اکسپرسیونیسم زاده شد اما تفاوتهایی با آن داشت. این فیلمها معمولا وجه فانتزی و ذهنگرای آثار اکسپرسیونیستی را نداشتند و به طور معمول پیرامون ملال آور را نشان میدادند. از سوی دیگر آثار کامرشپیل بر خلاف آثار اکسپرسیونیستی بر چند شخصیت تمرکز میکردند و روانشناسی آنها را در دستور کار خود قرار میدادند. اولین فیلم این جریان را پلکان پشتی (۱۹۲۱) ائو پولدیسنر میدانند. اما مهمترین کارگردان این جریان و خالق اصلی مکتب کامرپشیل فیلم فریدریش ویلهلم مورنائو است. در بررسی کارنامه کاری مورنائو نام کارل مایر به عنوان فیلمنامه نویس به دفعات زیاد به چشم میخورد. کارل مایر را میتوان مهمترین نویسنده سینمای اکسپرسیونیست آلمان دانست که اهمیت او را در حد چزاره زاواتینی برای نئورئالیسم ایتالیا دانستهاند. در واقع او را میتوانیم شخصی بدانیم که سینمای اکسپرسیونیست را از شکل ابتدایی آن – مطب دکتر کالیگاری – به شکل مجلس گونه آن – آخرین خنده – هدایت کرد. نخستین فیلم مهم – پیش از این فیلم نیز مورنائو چندین فیلم دارد – مورنائو فیلم نوسفراتو، سمفونی وحشت (۱۹۲۱) است که به گونهای آن را آغازگر ژانر وحشت در سینما میدانند و یکی از نخستین آثار در مورد دراکولا است. در سال ۱۹۲۴ مورنائو فیلمنامه کارل مایر را جلوی دوربین میبرد و فیلم آخرین خنده – حقیرترین مرد یا آخرین مرد نیز نامیده میشود – را میسازد. این فیلم را مهمترین نمونه کامرشپیل میدانند. فیلم از نظر طراحی صحنه، نورپردازی، دوربین و به طور کلی از هر نظر انقلابی در سینما پدید آورد. برای مثال برای نخستین بار حرکت دوربین به چپ، راست، جلو و عقب در این فیلم شکل گرفته است و به طور کلی فیلمی است مبتنی بر دوربین آزاد. کارل فروند فیلمبردار این اثر و اکثر آثار مورنائو چند سال پس از مرگ مورنائو دلیل اصلی این خلاقیتها را خودش دانست نه مورنائو. اما چه دلیل اصلی را مورنائو بدانیم چه کارل فروند آخرین خنده یکی از انقلابیترین آثار تاریخ سینمای آلمان بود. فیلم از هیچ میاننوشته ای بهره نمیبرد. آخرین مرد داستان یک تراژدی آلمانی است که قرار بود پایان تلخی داشته باشد. اما کمپانی سازنده به مورنائو فشار میآورد و او را مجبور میکند تا برای موفقیت و فروش بیشتر فیلم پایانی خوش را برای فیلم بسازد. بعد از ساخت این فیلم مورنائو بر اساس افسانه معروف و کتاب فاوست اثر گوته فیلم فاوست (۱۹۲۶) را میسازد که درباره مردی است که روح خود را به شیطان – لوسیفر – میفروشد. منتقدان این فیلم را از مهمترین آثار در بحث هنر سایه روشن دانستهاند. یک سال بعد از ساخت این فیلم کارل مایر فیلمنامهای بر مبنای رمان سفر به تیلست هرمان زودرمان مینویسد و مورنائو بر اساس آن فیلم شاهکار طلوع: آواز دو انسان را میسازد. فیلمی که از هر لحاظ یک شاهکار در کارنامه سینمایی مورنائو است و همواره از آن به عنوان یکی از بهترین عاشقانههای تاریخ یاد میشود. آخرین فیلمی که مورنائو میسازد تابو (۱۹۳۱) نام دارد که در میانه ساخت آن با رابرت فلاهرتی مستند ساز معروف که در ساخت این فیلم با او همکار بود به مشکل میخورد.
گئورک ویلهلم پابست هم از کارگردانان مهم اکسپرسیونیستی است. مفاهیمی مانند صلح طلبی و عدالت اجتماعی دز اکثر آثار او به چشم میخورد. اولین فیلم او گنج (۱۹۲۳) نام دارد که یکی از آثار شاخص مکتب اکسپرسیونیسم نامیده میشود. سپس خیابان های غم زده – کوچه محزون – (۱۹۲۵) را ساخت که آن را مشهورترین اثر سینمای خیابانی که زیر ژانری از اکسپرسیونیسم است میدانند. یک سال بعد با فیلم اسرار یک روح (۱۹۲۶) که روایت گر مردی با ناتوانی جنسی است بار دیگر این رئالیسم نوین را تجربه میکند. عشق ژان نی (۱۹۲۷) مرز فاصله گیری گئورک ویلهلم پابست از سینمای اکسپرسیونیستی و نزدیک شدن هر چه بیشتر به رئالیسم است به طوری که حتی در این فیلم از دوربین روی دست استفاده میکند. در عرصه سینمای مستند نیز این والتر روتمان بود که تاثیر زیادی بر سینمای آلمان گذاشت. مهمترین فیلم او برلین، سمفونی یک شهر بزرگ (۱۹۲۷) نام دارد که بر اساس طرحی از کارل مایر ساخته شده است. فیلم از نظریه سینما – چشم ژیگاورتوف پیروی میکند و حتی بسیاری از صحنهها با دوربین مخفی گرفته شده است. دو سال بعد، فیلمی مشترک با الهام از همین فیلم به طور مشترک توسط بیلی وایلدر، فرد زینه مان، رابرت سیودماک و ادگار اولمر ساخته میشود که مردم روز یکشنبه (۱۹۲۹) نام دارد. این دو فیلم را فیلمهای مهمی از نوع مستند مونتاژی میدانند. علاوه بر پابست لنی ریفنشتال نیز جزو مهمترین مستندسازان تاریخ است. تسلط و دقت او بر صحنههای برخی آثارش از جمله مستند المپیا و پیروزی اراده حیرت آور است. وی چهرهای نزدیک به هیتلر و نازیها بود و در واقع به نوعی مبلغ آنها نیز محسوب میشد. آثار مهم او مانند پیروزی اراده سالها جزو داغترین مباحث جدل بین اندیشمندان مختلفی بودهاند که برخی فرم بی نقص آثار او را میستودند و برخی دیگر به دلیل تفکرات نازیسم از او انتقاد میکردند.
نوشتار فوق مختصری بود از تاریخ سینمای آلمان با تمرکز اساسی روی مکتب مهم اکسپرسیونیسم. در قسمت بعدی این مقاله به سینمای کلاسیک شوروی و مباحثی از جمله مونتاژ شوروی و فیلمسازانی مثل آیزنشتین، پودوفکین و داوژنکو خواهیم پرداخت.
نویسنده : دانیال هاشمی پور
منابع : تاریخ سینمای بوردول
تاریخ سینمای دیوید کوک
بررسی و نقد آثار سینمایی تالیف دکتر امیررضا نوری پرتو
بررسی و نقد آثار سینمایی تالیف عباس ملک محمدی
نظرات