مُرداب ژرف تناقض | نقد و بررسی فیلم The Wild Bunch

1 August 2018 - 22:32

فیلم جنجالی و بحث‌برانگیز این گروه خشن، به‌عنوان یکی از آثار برتر، برجسته و احتمالاً شاهکار ژانر وسترن تاریخ سینمای کلاسیک غرب، به نظرم اثری است کم‌عُمق، غیرقابل‌ دفاع و کسل‌کننده که در بسیاری از ثانیه‌ها و دقیقه‌ها، به‌غایت خسته‌کننده، نامفهوم و خواب‌آور ظاهر می‌شود و بدون لحظه‌ای تردید، باید اذعان نمود که این گروه خشن، از لحاظ پرداخت موشکافانه‌ی روایت و آرایه‌بندی نظام‌مند فُرم و ساختار بصری ـ‌ به‌جز در معدود مواردی ـ به‌شدّت ضعیف، ناکارآمد و بُغرنج ظاهر شده است. آغاز کلیشه‌ای، سرگیجه‌آور و شُلوغ‌وپُلوغ فیلم، در ادامه‌ی روایت قصّه به شکل ناموزون، خسته‌کننده و کسالت‌باری جریان پیدا می‌کند و درنهایت اینکه، روند پُرفرازونشیب روایت فیلم با بی‌منطقی محض، شلختگی وصف‌ناشدنی و ابهام غیرقابل فهم و معمّاگونه‌ای به پایان می‌رسد و این رویداد تراژیک، برای فیلم مُمتاز و تحسین‌شده‌ای که مُنتقدان و تماشاگران در طول تاریخ سینمای وسترن، حسابی به شکل مجنون‌وار و افسارگسیخته‌ای سنگ آن را دیوانه‌وار به سینه زده‌اند و با تماشای خوش‌بینانه‌ی آن، چه انسان‌ها در بستر خود کف و خون قاطی کرده و سر به کوی و بیابان گذاشته‌اند، امری بسیار نابخشودنی، تراژیک و نااُمیدکننده است.

فیلم پُرحاشیه‌ی این گروه خشن، محصول سال ۱۹۶۹ میلادی سینمای ایالات‌ متحده آمریکا است که کارگردانی آن را سام پکینپا بر عهده داشته است و در طول این پنج دهه‌ای که از ساخت و تولید آن می‌گذرد، همیشه از آن به‌عنوان یکی از آثار شاخص، خوش‌ساخت و ساختارمند سبک وسترن یاد می‌شده است. این گروه خشن در زمان اکران، به دلیل خشونت عُریان، صریح و واقع‌گرایانه‌ای که در بستر روایت ارائه می‌داد، بسیار مورد انتقاد و سرزنش قرار گرفت و حتّی برخی این فیلم را پایه‌گذار روایت خشونت‌آمیز در تاریخ سینما دانسته‌اند اما نکته‌ای که تا مدّت‌ها بعد از تماشای فیلم، ذهن من را حسابی درگیر تفکّر و تأمُل کرد و آرام‌آرام آن را مُستهلک و فرسوده نمود، به شکل غم‌انگیز و نااُمیدکننده‌ای به خود فیلم ارتباط چندان دقیق و پیوسته‌ای نداشت و بیشتر به ماهیّت روان‌شناختی هُنر سینما و تأثیرات زیرپوستی و ژرف آن بر ذات و سرشت عاطفی ـ هیجانی انسان برمی‌گشت و این نکته‌ی جان‌فرسا و فرساینده این بود که خشونت صریح فیلم این گروه خشن که بسیار سبب نکوهش و سرزنش بی‌رحمانه‌ی آن شد، بسیار کمتر، ساده‌تر و بی‌شیله‌وپیله‌تر از خشونت روایی یک فیلم با رده‌ی سنی PG-13 امروزی است و این نکته‌ای بس تفکّربرانگیز است و نشان می‌دهد که در این پنج دهه، چقدر معیارها، هنجارها و شالوده‌ی اخلاقی سینما تغییریافته است و از آن عجیب‌تر این‌که انسان امروزی چقدر به روایت بصری خشونت در فیلم‌ها، عادت نموده و آستانه‌ی تحمّل روان‌شناختی او بالا رفته است و اگر مردمان پنج دهه پیش همچون اصحاب کهف یک‌باره در این دنیای پُست‌مُدرن چشم بگشایند و آثار تهوع‌آور و هولناک کوئینتین تارانتینو برای آنان به نمایش دربیاید، حقیقتاً چه واکنش و عکس‌العملی به این حجم از خشونت نفرت‌آور و مُتعفّن نشان می‌دهند؟ درواقع هنُر سینما به‌عنوان یک رسانه‌ی نمایشی و البته فراگیر، آستانه‌های هیجانی ما ـ به‌عنوان یک انسان معمولی ـ را تغییر داده است و این موضوع، حقیقتاً جای تفکّر و تأمُل بسیار دارد. اگر انسان بی‌آلایش و زودرنج پنجاه سال پیش، با تماشای اصابت گلوله به یک انسان و پاشیده شدن خون در قالب اِسلوموشن و حرکات آهسته، دچار انزجار روان‌شناختی، روان‌نژندی هیجان و دل‌مُردگی اندیشه می‌شد، انسان امروزی حتّی با تماشای بیرون ریختن دل‌وروده‌ی یک انسان، درآوردن چشم‌ها و مُثله کردن اجزای بدن هم دچار کوچک‌ترین حالت عاطفی ـ هیجانی منفی و آزاردهنده نمی‌شود و این اتفاق شوم، نه‌تنها ازلحاظ فکری، مورمورکننده بلکه ازلحاظ هیجانی نیز بسیار غم‌افزا و اندوهناک است.

فیلم این گروه خشن، برخلاف نقد و نکوهش بی‌رحمانه و قاطعانه‌ای که در ابتدای این نوشتار بر آن رواداشتم، آن‌قدرها هم اثر دست‌وپابسته، مهجور و ازهم‌گسسته‌ای نیست. این گروه خشن، اگر به‌عنوان یک اثر کلاسیک در ژانر وسترن و در کنار سایر فیلم‌های کلاسیک وسترن مورد بحث، بررسی و موشکافی قرار گیرد، فیلم خوب، قابل‌قبول و شُسته‌ورُفته‌ای است که هرچند بازهم حداقل چندین گام از آثار شاخص و باشُکوه این دوره نظیر به خاطر یک‌مشت دلار و خوب، بد و زشت عقب است اما می‌تواند به‌عنوان یک فیلم خوب در این بُرهه از تاریخ سینما، گلیمش را به‌تنهایی از آب بیرون بکشد و مستقلاً و بدون اندک حمایتی، سری در سرها دربیاورد ولی اگر به‌صورت بُنیادین، سعی در سبک‌شناسی و تحلیل آثار ژانر وسترن داشته باشیم و این فیلم، با آثار سبک وسترن امروزی مورد مقایسه محتوایی ـ ساختاری و ارزیابی فُرم بصری ـ بافتاری قرار گیرد، در حقیقت کلامی برای گفتن و عرضه ندارد و مظلومانه و مهجورانه در سکوت سرد تاریخ می‌آید و در بُهت و فراموشی دردناک و غم‌انگیزی نیز می‌رود بی‌آنکه حتّی کوچک‌ترین نوای محزون و ماتم‌زده‌ای در حمایت و پُشتیبانی از آن به صدا دربیاید و اگر نیز در لابه‌لای این مضامین سبک‌شناختی و انتقادی مورد ارزشیابی قرار گیرد، دلیل مطرح‌شدن آن، بیشتر از منظر و چشم‌انداز فهم و ادراک تاریخی در ژانر وسترن است و ازلحاظ شُکوه هُنری و زیبایی‌شناسی، به‌جز چند صحنه و سکانس فراموش‌نشدنی، ارزش قابل‌توجه و اهمیّت خیره‌کننده‌ای ندارد.

فیلم این گروه خشن، روایت نامنظم، کسل‌کننده و ناهماهنگی دارد که گره خوردن کلاف‌گونه‌ی آن با تدوین شُلوغ و گاه شلخته‌ی فیلم، حسابی افکار تماشاگر را به دردسر شناختی ـ ادراکی می‌اندازد. مدّت‌زمان طولانی فیلم، به‌عنوان یک امتیاز بالقوه برای پرداخت منظّم و هدفمند قصّه به‌خوبی توسط کارگردان استفاده‌نشده است و روایت داستان باوجود سرراست و بی‌شیله‌وپیله بودن، در بسیاری از لحظات فیلم، خواب‌آور و گیج‌کننده ظاهرشده است و حتّی صحنه‌ها و سکانس‌های اکشن فیلم هم نمی‌تواند این ریتم کسالت‌بار را قابل‌تحمّل کند و تماشاگر ممکن است چنین احساس نماید که بسیاری از برداشت‌ها، صحنه‌ها و سکانس‌هایی که می‌بیند، زائد، نامربوط و اضافی است و اهمیّت قابل‌توجهی در سیر روایت داستان ندارد و مُتأسفانه تدوین نه‌چندان قوی فیلم هم این موضوع را تشدید نموده است. در بسیاری از منابع و نقدها، نوع تدوین فیلم این گروه خشن تحسین‌شده و حتّی لفظ مُقدس شاهکار به آن نسبت داده‌شده است ولی من حقیقتاً هیچ مزیّت و شگفتی اعجاب‌انگیزی در این شیوه‌ی تدوین نمی‌بینم. برداشت‌ها و صحنه‌ها، بسیار تُند و پی‌درپی کات می‌خورند و به قولی دریچه‌ی دوربین در ثبت و ضبط تصاویر، آرام و قرار ندارد و هر پدیده‌ای را حداقل از چند زاویه و چشم‌انداز بصری، موردتوجه قرار می‌دهد و تعداد کات‌ها، فراتر از تصور است. درواقع، به گمانم نوع فیلم‌برداری این گروه خشن، به‌غایت عجولانه و ناپُخته است و به شکل غیرقابل فهمی، در برخی صحنه‌های اکشن فیلم، این شیوه‌ی فیلم‌برداری، کُند و لاک‌پشتی نیز به نظر می‌رسد زیرا دوربین از روایت صریح و دقیق جزئیات صحنه جا می‌ماند و این اتفاق، بدون تردید رنج‌آور و اعصاب‌خُردکن است. همچنین لازم است بگویم که شیوه‌ی تصویربرداری حرکات آهسته و اصطلاحاً اِسلوموشن فیلم که عمدتاً صحنه‌های مرگ را در برمی‌گیرد، به‌عنوان یک فیلم کلاسیک مربوط به پنجاه سال پیش، بدون تردید امری خلاقانه، مُبتکرانه و قابل‌تحسین است و اینجا، همان نقطه‌ای است که باید به این نوآوری هوشمندانه کارگردان تبریک گفت و درایت و کاردانی او را ستود.

این گروه خشن، سکانس‌های ناب، بکر و فراموش‌نشدنی شُکوهمندی دارد که در تاریخ پُرپیچ‌وخم و غُبارگرفته‌ی سینما، بی‌سابقه و بی‌همتا است. لحظه‌ی دراماتیک یکی شدن گروه چهارنفره پایک و گام برداشتن قاطعانه آنان برای رفتن به‌سوی ژنرال، محشر، فوق‌العاده و بسیار خیره‌کننده ازکاردرآمده است که ازلحاظ کادربندی بصری و فُرم ساختاری، هیچ‌گونه نقص و خللی به آن وارد نیست و همه‌چیز در بهترین و ایدئال‌ترین شکل ممکن خود، قرارگرفته است و یا سکانس خونین پایانی فیلم که از حیث حجم کُشتار و قتل‌عام انسان‌ها، فکر کنم باید جز اولین‌ها و احتمالاً بهترین‌ها در طول تاریخ سینما باشد، بسیار خوش‌ساخت و قابل‌توجّه، آرایه‌بندی و نظم‌بندی شده است ولی اگر بخواهیم از حیث فُرم محتوایی به این پایان‌بندی تراژیک نگاه کنیم، به نظرم بسیار نااُمیدکننده، غیرمنطقی و غیرقابل‌قبول جلوه خواهد کرد و روانِ دل‌تنگ و پریشان تماشاگر از این شیوه‌ی جمع‌بندی روایت، چندان راضی و اقناع نخواهد شد. درواقع مشکل اساسی این گروه خشن، این است که در بسیاری از صحنه‌ها و سکانس‌ها، شاید از حیث ساختاری و فُرم بصری، خوب، قابل‌قبول و حتّی گاهی اوقات شاهکار ازکاردرآمده است اما در بسیاری از موارد، در همان صحنه‌ها و سکانس‌های کذایی، از حیث چینش محتوایی و روایت مضمون، بسیار ضعیف و شلخته جلوه می‌کند و حال این نکته‌ی بُنیادین نیز بماند که این گروه خشن، صرفاً در چند سکانس محدود از حیث فُرم ساختاری، قوی و پرداخت‌شده ظاهرشده است و در کلیّت ساختاری فیلم، چنانچه در همان ابتدای این نوشتار گفتم، این بخش نیز دچار آسیب و نقص فراوان است.

درنهایت این‌که فیلم این گروه خشن، به‌عنوان یک اثر کلاسیک در سبک محبوب وسترن، فیلم قوی و نسبتاً ساختارمندی است که در بدبینانه‌ترین وضعیت ممکن، حداقل ارزش یک‌بار وقت گذاشتن برای تماشای مُنصفانه را دارد اما باید با انتظارات واقع‌بینانه و احتمالاً تعدیل‌شده به سراغ آن رفت و هرگونه سوگیری و مقایسه‌ی آن با آثاری نظیر روزی روزگاری در غرب، به خاطر یک‌مُشت دلار و خوب، بد و زشت که آثار ماندگار سرجیو لئونه بزرگ هستند، صرفاً به شکل مازوخیست‌گونه‌ای روان مُضمحل و فرسوده‌ی تماشاگر را می‌رنجاند و می‌خراشد و این موضوع در مورد فیلم‌های وسترن مُعاصر و امروزی نیز صادق و قابل استناد است؛ برای مثال، بازسازی فیلم ۳:۱۰ به یوما اثر جیمز منگولد، تبرزین استخوانی اثر فوق‌العاده‌ی کریگ زهلر، هشت نفرت‌انگیز ساخته‌ی کوئینتین تارانتینو و یا مُتخاصمان اثر اسکات کوپر، آثار شکوهمند و شاخصی در ژانر وسترن امروزی هستند که اطلاق واژه‌ی شاهکار به آن‌ها، کمترین و ساده‌ترین کاری است که یک مُنتقد و نویسنده‌ی مُنصف می‌تواند در حق این فیلم‌های شگفت‌انگیز روا دارد و بازهم هرگونه سنجش تئوریک و مقایسه‌ی محتوایی ـ ساختاری این آثار با فیلم این گروه خشن، فقط همانند یک خودآزاری بیمارگونه است که نه فایده‌ای بر آن مترتّب است و نه به نتیجه‌ی قابل اتکایی ختم می‌گردد؛ بنابراین فیلم این گروه خشن، صرفاً یک وسترن کلاسیک است که به‌عنوان اثری برخاسته از ژرفنای تاریخ سینمای وسترن، حتماً و الزاماً باید آن را تماشا کرد و بهترین، زیبنده‌ترین و دقیق‌ترین تعریفی که می‌توان برای آن ارائه داد این است: یک روایت بی‌شیله‌وپیله‌ی خشونت‌آمیز با ساختار و فُرمی مُتناقض که گاه اعجاب‌انگیز، خیره‌کننده و شگرف جلوه می‌نماید و گاه سطحی، ناشیانه و ناپُخته و مُحتوای روایت، کاملاً تحت تأثیر خشونت صریح حاکم بر فضاسازی فیلم و فُرم معیوب ساختاری آن، خاصیّت هدفمند، مفهوم هدایتگر و ریتم خوش‌آهنگ خودش را ازدست‌داده است. بله فیلم این گروه خشن این‌گونه است و در چنین مُرداب ژرف تناقض و بلاتکلیفی، به شکل غم‌انگیز و مُکافات‌گونه ای دست‌وپا می‌زند.

برچسب‌ها:

مطالب جنجالی

Sorry. No data so far.

نظرات

دیدگاهتان را بنویسید

Your email address will not be published.