«شاد مانند لازارو» دومین ساختهی آلیس رورواچر، فیلمساز زنِ ایتالیایی، که پیش از این فیلم «شگفتیها» را ساخته بود و خود را در فستیوالهای سینمایی مطرح کرده بود است. «شاد مانند لازارو» در جشنواره کن امسال که به ریاست کیت بلانشت برگزار شد جایزهی بهترین فیلمنامه را به طور مشترک با فیلم «سه رخ» جعفر پناهی برد. اول از همه بگذارید نگاهی به سیستم جایزه دادنهای این سالهای کن بکنیم، همانطور که مراسم اسکار بر محوریت سیاست ضد ترامپ و ژست همرنگی با سیاهپوستان را به خود گرفته و سعی میکند جوایز را به گونهای دهد که ضد نژادپرست بودن را نمایان کند و در این چند سال اخیر به سه کارگردان مکزیکی جایزهی بهترین فیلم و یا کارگردانی را داده است (آلفونسو کوآرون برای جاذبه، آلخاندرو گنزالز ایناریتو برای بردمن و گیلرمو دل تورو برای فیلم فاجعهی شکل آب) و همینطور فیلم «مهتاب» که با یک تیر دو نشان زده شد و فیلمی که هم بر محوریت سیاهپوستان و هم مردانی که عاشق یکدیگر میشوند ساخته شده بود را به عنوان بهترین فیلم سال انتخاب کرد. حال جشنوارهی کن که ژست هنریاش همیشه به چشم آمده و در دهههای قبل سعی میکرد به فیلمهای هنری و مستقل که وجه زیباییشناسی و آوانگارد دارند جایزه دهد (مثل مَش ساختهی رابرت آلتمن یا فیل ساختهی گاس ون سنت) ولی در چند سال اخیر اگر کمی دقت کنید چند تا چیز در بین فیلمهای برنده و تحسین شده مشترک است. عاشق شدن شخصیتهایی با جنسیت مشترک، مشقت زندگی برای مهاجران، سیاه نماییهای سیاسی و یا فیلمهای به ظاهر اعتراضی (آبی گرم ترین رنگ است، دهیپان، من دنیل بلیک هستم) و همینطور فیلمهایی که آنقدر متظاهر و ضعیف هستند که پشت توصیف آوانگارد پنهان شدهاند و از سبک فیلمسازانی چون روی اندرسون، لارس فون تریه و بخصوص میشائیل هانکه تقلید میکنند (مانند برندهی نخل طلای سال گذشته، فیلم مربع ساختهی روبن اوستلند) و در واقع فیلمهای خوب انتخابی جشنواره نه جایزهای میگیرند و نه توجهی به آنها میشود (مانند فیلم موتورهای مقدس ساختهی لئوس کاراکس).
حال فیلم «شاد مانند لازارو» بیشترین ضعف را در بخش فیلمنامه دارد که در واقع اصلا فیلمنامهای وجود ندارد و در حد یک پلات سربسته و پوچ باقی مانده جایزهی بهترین فیلمنامه را از جشنواره کن میبرد! واقعا سوال پیش میآید که چه اتفاقی برای سلیقهی سینمایی کن افتاده است که چنین فیلمهای تخت و ضعیفی جایزه میبرند؟ (و اصلا چنین فیلم ضعیفی چطور در لیست انتخابی جشنواره قرار گرفته است؟) جواب فکر کنم ساده است، جشنوارههای سینمایی اعم از کن، ونیز و برلین که زمانی جایگاه مشخصی داشتند و ریاست داوران را به کسانی چون پولانسکی، لینچ، کراننبرگ میدادند و افراد مهم و آگاه به داوری مینشستند، ولی الان بازیگری آمریکایی چون کیت بلانشت و بازیگر جوان آمریکایی کریستین استوارت از اعضای گروه داوری انتخاب میشوند و در طول برگزاری جشنواره شروع میکنند به اجرای اعتراضهای نمایشی و از این جشنواره هنری به عنوان تریبون شعاری استفاده میکنند. فکر میکنم با این توضیحاتی که داده شد بهتر میتوانیم با اثر تخت و ضعیفی چون «شاد مانند لازارو» مواجه شویم. فیلم با یک پلان هوایی برای معرفی مکان (روستا) در شب استفاده میکند، سکانسی که ما با یک ازدواج محلی و جشن مواجه هستیم و لازارو که مانند بقیه نوشیدنی نمیخورد، بیرون میآید و در هوای سرد با زیرپراهنی و شلوار گشادی که به تن دارد نگهبانی مرغها را میدهد تا در نیمهشب گرگی حمله نکند. صورت بدون ریش و سبیل لازارو، معصومیت و کودکانه بودن چهرهاش که سعی در نمایان کردن خوبی در بطن او است ما را یاد شخصیتهای مشابه این چنینی میاندازد، فارست گامپ به عنوان نمونه که آنجا هم فارست چون ببش از حد خوب بود آدمها فکر میکردند عقب مانده است (از نظر نویسنده شخصیت فارست هم خوب بودن شخصیتاش تلقین شده و حتی غیر انسانی است) و در اینجا هم لازارو برای مخاطب کمی منگ و عقبمانده مینماید.
فیلم به دو بخش تقسیم می شود، قبل از پرت شدن از کوه و بعد از پرت شدن از کوه. حال بگذارید قسمت اول فیلم را بررسی کنیم. «شاد مانند لازارو» در بخش اول روایت کارگران یک مزرعه است که برای یک زن ستمگر که مثلا قرار است نماد کاپینالیسم را القا کند کار میکنند و مورد استثمار و بردگی قرار میگیرند، استفاده از موقعیت و اینکه این کارگران سواد و آگاهی نسبت به مزد گرفتن برای کار ندارند و با این وجود بخاطر ناآگاهی هیچگاه اعتراض نمیکنند. چیزی که عجیب است اینکه شخصیتها هیچ اعتراضی ندارند را فیلمساز از خوبی و نیک اندیشی کارگران میداند ولی اگر توجه کنیم این از منفعل بودن و بلاهت موجود در نهاد آن آدمها نشات میگیرد نه نیک اندیشی. حال این زن ستمگر پسری دارد که مخالف مادر است (از این کلیشهایتر سراغ دارید؟) ولی جالب است که رفتارش نه برای نجات کارگران است و نه از سر خیر اندیشی، بلکه تنها یک پسر لوس بورژوایی است که میخواهد کفر مادر خود را در بیاورد، برای همین از لازارو سود میبرد تا از مادرش پول بدزدد، اینکه چقدر این ایده تکراری، دم دستی و تخت است را فراموش کنید، مسئله این است که قهرمانِ فیلم چقدر منگ است، قهرمانی که قرار است به ما انسانیت بیاموزد، پس نه تنها پسر و نقشهاش را فاش نمیکند، بلکه هر شب و هر روز به او سر میزند و برایش قهوه آماده میکند و غذایش را فراهم میکند، جالب است که هیچکدام از این سکانسها و شخصیتها (حتی شکل هم نمیگیرد) نه قرار است به چیزی ختم شوند و نه حسی را میسازند. لازارو حتی تیپ هم نیست، نه لحن خاصی در ادای کلمات دارد، نه کنش منحصربفردی، نه نوع نگاه خاصی و نه ژستی. در واقع ما باید چگونه با شخصیتی که حتی پرداخت نمیشود و در حد رفتار عقبماندهاش باقی میماند ارتباط بگیریم و چطور باید با کارگران منفعل همدردی کنیم و چرا باید این شخصیتها برایمان مهم باشند؟ دوربینی که ماهیت درستی ندارد و از لحاظ زیباییشناختی در کمپوزیسیون و کنش مختص به صحنه کاملا تخت عمل میکند، پلانهای نور خورشید از پشت سر لازارو که قرار است به لازارو شاخصهی مقدس بودن بدهد مدام تکرار میشوند، آنقدر حرف پلان واضح است که حرف و رویکرد پلان عاری از هرگونه حس و تاثیرگذاری حسی میشود.
قسمت دوم داستان بعد از پرت شدن ناگهانی و عجیب و غریب لازارو از کوه است، جایی که با پرت شدناش، بردگی کارگران با کمک مسئولین قانون پایان مییابد، سکانسی که هنگام رخ دادناش نماهای هوایی از کوه و طبیعت نشان داده میشود (باز هم تقدیس شخصیت لازارو) و بعد فلش فورواردی به بیست/سی سال بعد وقتی که با آمدن گرگی بالا سر لازارو او دوباره زنده میشود و با همان شمایل جوانی، بدون هیچ زخمی بر بدن و صورت و گیجیِ خاصی بلند میشود و دنبال آدمهای مزرعه میگردد. در واقع لازارو اشارهای به «لازاروس» است که در واقع مسیح او را زنده میکند و در آیهای از انجیل یوحنا آمده که عیسی مسیح در آن هنگام میگوید «پدر، تو را شکر میگویم که مرا شنیدی. من میدانستم که همیشه مرا میشنوی.»، پس فیلم «شاد مانند لازارو» با اشارهای مذهبی، آن هم نه در داستان و یا تمهیدات بصری بلکه به تختترین شیوه یعنی با انتخاب نام شخصیت اصلی، بیمنظقی داستان را با واقعگرایی جادویی معنی میکند. فیلم وجه و رویکرد مسیحی که در داستان دارد را به عنوان جوابی دم دستی برای تمام بیمنطقیهایی که با منطق خود داستان تداخل دارد استفاده میکند و در واقع از داستان لازاروس و عیسی سوءاستفاده می کند تا یک فیلم فستیوالی با ژست انسانی بسازد. با این حال فیلم یک سکانس جذاب و فوق العاده دارد که باعث میشود فیلم در حد یکبار دیدن باشد، سکانس پخش موسیقی در کلیسا جایی که لازارو و شخصیتهای فیلم بعد از یک اتفاق دراماتیک ییرون ایستادند و منتظرند تا ماشین خرابشان روشن شود و به خانه برگردند، اینجا لازارو جدا از بقیه و در حالتی که مسخِ موسیقی کلیسا شده ایستاده است، پس به پیشنهاد یکی از شخصیتها به داخل کلیسا میروند ولی مادر روحانی آنها را بیرون میکند، ولی شگقتانگیز بودن این سکانس بعد از این اتفاق است، وقتی که پیانیست کلیسا میخواهد دوباره شروع به نواختن پیانو کند، پیانو صدایش قطع میشود ولی صدای موسیقی شنیده میشود، موسیقی با کنش دوربین و همراه با لازارو حرکت میکند و از کلیسا بیرون میآید و همراه با لازارو حرکت میکند، سکانسی شاعرانه که با وجود گیرا بودناش متاسفانه در کلیت اثر کارکردی ندارد و در حد یک سکانس خوب در یک فیلم بد باقی میماند.
سکانس پایانی فیلم یک پایان به شدت شعاری است که با وجود اینکه پلانهایش به نسبت باقی سکانسهای فیلم طراحی خوبی دارد ولی وجه نمادین و مذهبی سکانس تو ذوق میزند، وقتی که لازارو بدون اینکه خود بفهمد بانک را تهدید به گروگانگیری میکند و علیه کاپیتالیسم کنشی را انجام میدهد ولی توسط خود مردم آنقدر کتک میخورد تا اینکه میمیرد، گرگ در خیابانها میدود و لازارو، قهرمان فیلم، میمیرد. یکی از مشکلاتی که با این فیلمها دارم این است که خالق شخصیتاش که قرار است نماد انسانیت باشد را تک بعدی، عقب مانده و بیش از حد خوب طراحی میکند به گونهای که بیشتر از اینکه شخصیت زیباییِ انسان بودن را نشان دهد، بیشتر خنگ بودن، عقبماندگی و انفعال را القا میکند همانطور که فارست گامپ این را القا میکرد. این فیلمها فراموش کردهاند آنچه ما را انسان میکند تناقض است نه خوبیِ بیش از حد که به عقبماندگی تبدیل شود.
نظرات
با سلام و خسته نباشید.متاسفانه با کمال احترام باید بگم که شما توانایی نقد این فیلم رو ندارید.اینکه نمیتونید برداشت درست از یک فیلم بکنین دلیل براینکه اون فیلم بد هست، نیس.اگرنتونستین ارتباطی با شخصیت وفیلم برقرار کنین باید بگم شما واقعا یک نقد کننده نیستین.صرفا نقد کردن کوبیدن یک فیلم نیس
موفق باشین
سلام به نظرم راجب جوایز و فیلم های اخیر حق با شما بود ولی خیلی نقد تند و بی تاملی گفتین اگه این فیلم رو دوست نداشتید باشه ولی نمیتونید این گونه نظر بدید نشر کنید و مخاطب رو سرافکنده از دیدن فیلم کنید داستان فیلم روایی زیبا داشت راجب اون انسانی هم که گفتید که از سادگی رو به خنگ بودن میزد اگر هر کسی در یک روستایی که در نقطه ای دور است و مردم هیچ خبری از دنیای بیرون ندارند و یک نفر از انها کار میکشه و پول خورد خوراک شون رو تامین میکنه ایا چیزی از شبکه قانون و نظام بانکی یا غیره میدونه فیلم شاید داستانش گنگ باشه ولی در همین گنگی صحنه هایی داره که میتونه ادم رو به وجد بیاره مثل سکانس پیانو که میتنم بگم اون صحنه شاهکار بود فیلمنامه شاید داستان ناکاملی داره ولی میتونه اون لذت هنری رو به ادم بده سینما همیشه درک کردن تک تک لحظات فیلم نیس بعضی مواقع باید سکانس ها رو لمس کرد و ازشون لذت برد