همانطور که در قسمتهای قبلی شاهدش بودیم سیر تاریخ سینمای ایران به دههی پر کار ۱۳۳۰ رسید که اساسا سینمای ایران به روی چرخ دنده افتاده و با سپری کردن دوران اولیه اکنون به بهرهبرداری رسیده است. همانطور که در پایان قسمت قبل ذکر کردیم شرکت پارسفیلم در اوایل دههی ۳۰ به سراغ ساخت فیلم “مادر” رفت. فیلمی که پس از شکستهای مکرر به بازدهی مالی رسیده و این کمپانی را به عملکرد خود امیدوار نمود. “مادر” در سینماهای متروپل و هما از بیست و یکم اسفند ۱۳۳۰ به نمایش درمیآید و ۱۰۲ شب روی پرده باقی میماند. فیلم را دکتر کوشان کارگردانی و عنایتالله فمین فیلمبرداری کرده بودند. فمین که از نخستین تحصیل کردههای این رشته بود به لحاظ روحیهی گوشهگیر و خجالتیاش، خیلی دیر با توصیهی نصرتالله محتشم جذب کار شد. فیلم که به روال آثار دیگر پارسفیلم با رعایت کلیهی موازین اقتصادی (علیرغم دستمزد گزاف دلکش: هشت هزار تومان دستمزد بازی و دوازده هزار تومان برای اجرای دوازه آهنگی که مهدی خالدی برای او می.سازد) ساخته میشود، هزینهی آن به صد هزار تومان نمیرسد. بازده فیلم دو میلیون و دویست هزار ریال است که با احتساب عوارض شهرداری و سهم صاحبان سینماها، در نمایش نخستینش سرمایهی خود را باز میگرداند. با توجه به اکرانهای بعدی و نمایش آن در شهرستانها فیلم عواید بسیار خوبی دارد و این بر کارگزاران سینما پوشیده نمیماند. با این وجود مجله عالم سینما در شماره فروردین ماه خود در ۱۳۳۱ نقدی بر جزئیات فیلم که دارای نواقصی در ساختمان و فرم خود داشت ارائه نمود:
فیلمنامه:
داستان فیلم مادر را آقای علی کسمایی نوشته است، کسمایی همان کسی است که داستان فیلم شرمسار را نیز از آثار والکن نویسندهی انگلیسی اقتباس کرده بود و اتفاقا شرمسار او بیش از مادر توانست جلب نظر اهل ذوق و دوستداران فیلمهای فارسی را بکند، زیرا در فیلم مادر آن آنتریک قوی و موثر که معمولا لازمهی فیلمهای درام است کمتر دیده میشود.
فیلمبرداری:
فیلمبرداری مادر اگرچه از فیلمهای شرمسار و مستی عشق بهتر است ولی باز هم در بعضی قسمتها که باید در فیلمهای بعدی رعایت شود دارای نواقصی است. مثلا در صحنههای داخلی فیلم هیچگاه مناظر دور و در نتیجه وضع عمومی صحنهها روی پرده منعکس نشده است…. تنظیم نور نیز در بعضی صحنهها به طور صحیح انجام نگرفته است
صدا:
صدابرداری فیلم مادر خوب است و صرف نظر از یکی دو جا که موزیک گوش را آزار میدهد و یا بدون علت با آنکه هنرپیشه به دوربین نزدیک است و باید صدای او بلند باشد، کم میشود اما در کلیت میتوان گفت که صدابرداری فیلم مادر بهتر ازفیلمهای سابق این استودیو است.
لباس:
لباسهای هنرپیشگان خوب انتخاب شدهاند ولی در یکی دو مورد اشتباهاتی بنظر میرسد که تهیهکنندگان فیلم بایستی بدان توجه مینمودند و….
موزیک:
آهنگهای فیلم مادر خوب تنظیم شده ولی لازم بتذکر است که خواندن سه آهنگ پشت سرهم در آغاز فیلم نه تنها لذتی به تماشاچی نمیدهد، بلکه او را ناراحت هم میکند…
مونتاژ:
مونتاژ فیلم چنگی به دل نمیزند، هنوز در خیلی از قسمتهای فیلم مخصوصا صحنههای دور لب هنرپیشگان با صدا تطبیق نمیکند و صحنهها نیز آنطور که باید به یکدیگر نمیچسبند…
اشتباهات فنی:
متاسفانه تهیهکننده فیلم توجه نکرده است که وقتی چند جلسه باید منظرهی عمومی یک کافهی عمومی نشان داده شود نمیتوان در تمام صحنهها همان زنها و مردانی را که در جلسهی اول نشان داده شده¬گاند با همان لباسها و پشت همان میزها نشان داد، لازم بود که در هر مرتبه تغییری در هنرپیشگان و یا لااقل لباس و میز آنها داده میشد زیرا آنچه مسلم است به هیچ وجه امکان ندارد که کلیهی مشتریهای یک کافه رستوران بدون اینکه کم یا زیاد شوند در شیهای بعدی هم به همان کافه رفته و پشت میز شبهای قبل خود قرار بگیرند…
بازی هنرپیشگان:
اگر بخواهیم نسبت بگیریم بیجانیان در نقش تقیخان و عبدالله بقایی در نقش بازپرس بهتر از همه بازی کردند و خانم دلکش هم در این فیلم بیش از فیلم شرمسار هنرنمایی میکند.
راستی فراموش کردیم درباره خانم قمرالملوک وزیری چیزی بنویسیم گرچه در این فیلم نقش مهمی به خانم وزیری واگذار نشده ولی در همان یکی دو صحنه اگر تهیهکنندهی فیلم که به احتمال قوی رژیستوری آنرا هم بر عهده داشته طرز ایستادن ایشان را تغییر میداد به طوریکه دستهای ایشان با بدنشان بیست سانتیمتر فاصله نداشت به مراتب بهتر بود.
رویهمرفته فیلم مادر با وجود تذکرات بالا خوب تهیه شده و چون یک فیلم محصول ایرانی است بایستی مورد تشویق اهل ذوق قرار گیرد تا در آینده با رفع نواقص و تکمیل لوازم، فیلمهای بهتر و با ارزشتری روی پرده سینما ظاهر شود.”
(پرویز خطیبی)
اگرچه موفقیت “مادر” در مقایسه با “شرمسار” و “مستی عشق” به رغم انتظاراتی که از آن میرفت، کمتر بود، معهذا ناظران موفقیت “مادر” را طلیعهی خوش رونق در سال جدید محسوب کردند. پرویز خطیبی که پس از “دستکش سفید” به خاطر سرعت عملش شهرتی به هم زده بود سه فیلم از هفت تولید سال ۱۳۳۱ را به خود اختصاص میدهد. “عمر دوباره” نخستین آنهاست.
عمر دوباره: این فیلم محصول دوم استودیو البرز که در عین حال دومین تولید عرضه شده در سال ۱۳۳۱ نیز هست، در قطع ۱۶ میلیمتری ساخته میشود و در نمایشش انتظارات را برآورده نمیکند و طی یک هفته (از بیست و پنج تا سی و یکم اردیبهشت در سینماهای ایران و البرز) علیرغم هزینه قابل توجهی که صرف تولید آن شده، موفق نمیشود و نخستین مرحله از تزلزل ارکان استودیو را فراهم میکند.
زندهباد خاله: فیلم بعدی استودیو البرز و خطیبی، که باز هم ۱۶ میلیمتری است و از بیست و دوم شهریور در سینماهای البرز و ایران به نمایش در میآید، علیرغم بهرهگیری از تمهیدات مختلف تجاری نه تنها انتظارات مادی استودیو را برآورده نمیکند، بلکه از جهات حیثیتی و هنری نیز یک شکست کامل محسوب میشود و مطبوعات فیلم و استودیو را مورد خردهگیری و سرزنش قرار میدهند. برای نمونه این نقد در روزنامهی اطلاعات منتشر شد:
” سومین فیلم استودیو البرزفیلم که در دو سینمای ایران و البرز بروی صحنه آمده است زندهباد خاله نام دارد. این فیلم باندازهای خنک و مبتذل است که ما ناچار شدیم انتقاد مشروحی از آن بنماییم.
اول از نظر تکنیک: این فیلم به چیزی که شباهت ندارد همان فیلم است زیرا ظاهرا اینطور به نظر میرسد که آقای فیلمبردار دوربین خود را کوک کرده و پس از این که دکمهاش را زده، آنرا به امید خدا رها نموده و هر وقت هنرپیشگان از مقابل عدسی آن عبور نمودهاند، فیلمی برداشته شده است. آقای سناریو نویس هم که ظاهرا حتی الفبای این کار را نیاموخته، گویی نمیداند که بر طبق قواعد کلی در هر پنج دقیقه باید لااقل تماشاچی ۳۰ نوع پلان روی پرده ببیند. البته این قاعده استثنایی هم دارد و آن در مورد فیلمهایی است که از آثار تراژدی و کلاسیک برمیدارند مثل: هاملت، مکبث، رومئو و ژولیت و غیره و غیره
ثانیا: آقای سناریو نویس با استفاده از سوژههای تخته رو حوضی موقعیکه قهرمانان داستان خود را که یکی از دیگری خنکتر و بیمزهترند و ظاهرا برای مضحک جلوهدادن، یکی از آنها را بصورت بزرگترین شخصیت کمیک سینما، یعنی چارلی چاپلین درآورده است برای غذا خوردن به پشت میز هتل میبرد، یکی از آنها موقع خواندن صورت حساب بجای شیشلیک، “ششلنک” میخواند و رفیقش در نهایت بیمزهگی حرف او را به اصطلاح تصحیح میکند
ولی معلوم نیست همین آقا چگونه در موقع فروش اثاثیه مهمانخانه با دستفروش (که او هم قیافهاش بیشتر به دعانویسها شباهت دارد) از موزهی لوور پاریس و شارل بوایه و ماریامونتز صحبت میکند؟!
بنظر ما این دلقک بازیهای مهوع دیگر از مد افتاده و بهتر است آقای سناریو نویس بیمایه در پی سوژههای تازه و بکر و آموزنده بروند. با تمام این احوال گویی خود رژیسور از پیش به ابتذال و بیمزهگی سوژهی سناریو پی برده و بهمین دلیل دست به دامن رقص تامارا و آواز بانو فتانه (که محض نمونه حتی یک کلمه¬اش هم مفهوم نیست) شده و بدون ارتباط با سکانسها و حتی سنهای قبلی آنرا در سناریو جا زده است. نکته قابل توجه دیگر تنگنظری و سوء نیت سناریو نویس است که در یک صحنه به کمک اژدری خواسته است که از بانو دلکش انتقام بگیرد و ایشان را بصورت مسخرهای نشان داده است. شرکت مسافربری “ت ث ث” و چای جهان و سازندگان قرص نورامونویرا نیز در این فیلم با پرداخت مقداری پول جهت خود تبلیغ کردهاند و این میرساند که فیلم در کشور ما به یک آلت تبلیغاتی بیشتر شباهت دارد تا یک وسیلهی آموزنده و سرگرم کننده، بازی عموم هنرپیشگان آنقدر بیمعنی و مسخره است که ما خجالت میکشیم دربارهی آن چیزی بنویسیم و تنها در این میان خانم برخیده با سادگی رل خود را بازی میکند و الحق اگر آن عینک کذایی را به چشم نزده بود، برجستگی رلشان بهتر از اینها میشد. بانو فتانه که از فتانهگی فقط یک هیکل بزرگ و آوازی دلخراش دارند در موقع آواز خواندن مرتب به اطراف خود نگاه میکنند و میخندند !!
خلاصه: یک موضوع مبتذل و بیسر و ته به انضمام یک فیلمبرداری بیفاعده، بعلاوه یک ضبط صوت گوش خراش و رعبآور، مساوی است با زندهباد خاله”
همینطور که دیدید این یک نمونه نقد تند و سلبیای است که دیگر محافظهکارانه با فیلم برخورد نمیکند و به کل آن را نفی میکند. این روش کم کم در فضای نقد سینما در مجلات به دو دستهگی کشیده میشود به صورتی که یک جبهه طرفدار فیلمفارسی میشوند و طرف مقابل کمر به نفی و سلب این نوع سینما میبندند و تا سالها آن را میکوبند اما فیلمفارسی راه خود را میرود و ابتذالش رادیکالتر و بیشتر هم میگردد. به همین منظور است که در اوایل دههی چهل پرویز دوایی به طور رسمی میگوید که ما هر چه سینمای فارسی را نقد میکنیم هیچ گشایشی حاصل نمیشود و گوش بدهکاری برای فیلمسازان نیست و اغلب آنها منتقدان را بیمایه و مزاحم میپندارد، دیگر ما هم وقت خود را برای این سینمای مبتذل و مخمور تلف نخواهیم کرد و به سراغ آثار درجه یک آمریکایی و اروپایی میرویم تا حداقل مخاطبین خود را با یک سینمای اصیل و استخواندار آشنا کنیم و به همه بگوییم تا فکر نکنند سینما این فیلمهای نازل سینمای مبتذل ایران است که فقط به فکر زدن جیب مردم هستند و با هر بهانهای در طول یک هفته یک فیلم را علم میکنند. خطیبی پس از شکستهای پیاپی دو فیلمی که در استودیو البرز کارگردانی کرد شراکتش را برهم میزند و با ایرج فرهوشی و مظفر میزانی مشغول ساختن “حاکم یکروزه” میشود.
“دزد عشق” محصول پارسفیلم، میبایست درتیر ۱۳۳۱ مطابق وعدهی عالم هنر در شمارهی ویژهی خود (شماره ۱۶ در ۴ اردیبهشت ۱۳۳۱) به نمایش درآید. بعد معلوم میشود که به لحاظ تکرار فیلمبرداری تعداد قابل توجهی از صحنههای فیلم که در جریان آتشسوزی اول خرداد پارسفیلم طعمهی حریق شد، نمایشش به تاخیر افتاده است. خبر این حریق را که نوار موفقیتهای پی در پی استودیو پارسفیلم را لااقل برای مدتی قطع میکند، در شمارهی شانزدهم عالم هنر (در آخرین ساعات انتشارش) به اطلاع عموم میرساند.
فیلم کمدی موزیکال “دزد عشق” از نوزدهم آبان سال ۱۳۳۱ در سینماهای متروپل و هما به نمایش درآمد و طی ۶۷ شب، کارکرد رویهمرفته مناسبی داشت. فیلم که نسبت به تولیدات قبلی سینمای ایران مضمونی متفاوت دارد با عکسالعمل مطبوعات مواجه میشود. “سینما تئاتر” (به سردبیری کاظم اسمعیلی در شماره دوم) تحت عنوان “از فیلمهای دو هفتهی اخیر انتقاد میکنیم” دربارهی دزد عشق مینویسد:
” دزد عشق از محصولات جدید استودیو پارسفیلم است که در هفتههای اخیر بروی پرده آمده است. بر این فیلم از چند لحاظ انتقاد وارد است
اول از نظر فنی: اغلب صحنههای فیلم از لحاظ نور و صدا خوب است ولی معلوم نیست چرا در بعضی از صحنههای آن صورت هنرپیشگان تار میشود و صدای آنها خشن میگردد. عکاسی فیلم نیز نسبت به سابق تفاوت زیادی کرده و احتمال میرود در آتیه این نقائص جزئی هم رفع شده و صنعت فیلمبرداری ما لااقل به پای مصریها برسد. اما از نطقه نظر هنری انتقاد بیشتری بر این فیلم وارد است و سوژهی دزد عشق مانند سایر فیلمهای ایرانی ماجراهای زندگی داخلی اعیان و اشراف را نشان میدهد. اگر این سوژهها انتقادی بود مانعی نداشت ولی صرفا بدون وارد شدن در جزئیات و علل امور، زندگی مردم ثروتمند را پایه قرار داده و بر اساس آن فیلمی میسازند. حال آنکه اکثریت ملت ما محروم از وسایلی است که در اختیار اغنیا میباشد و یک تماشاچی ایرانی در طبقهای قرار دارد که درک مسائل مربوط به ثروتمندان برای او مشکل است. باید سوژهی فیلم را از ماجرایی انتخاب کرد که تودهی ایرانی در زندگانی روزمرهی خود با آنها دست به گریبان است واین وظیفهی سینمای جوان ماست که ماهیت خواستهای اجتماعی ما را مجسم کند. سینما در عین اینکه وسیلهی تفریح برای مردم میباشد، راه بدست آوردن زندگی بهتر و فائق شدن بر مشکلات را به مردم میآموزد. این جنبهی آموزندگی مانع جنبهی تفریحی سینما نیست و نباید هم باشد. مردم پول میپردازند و میخواهند در مقابل پرداخت این پول چیزی هم به دست آورند. سوژهی فیلمها باید در سطح عالیتری قرار گیرند که بتواند شعور سینمایی و هنری ملت ما را بالا ببرند. آیا تاکنون این عمل انجام شده است؟؟ بازی هنرپیشگان به جز مجید محسنی به هیچ وجه خوب نیست. مجید محسنی هم در نقش دزد و هم در رل معلم موسیقی کار خود را با سادگی و در کمال سهولت انجام میدهد ولی بعضی حرکات او مانند سایر هنرپیشگان کند و کشدار است. این کندی بازی در اثر شرکت در نمایشهای تئاتر میباشد و در سینما باید کمی تندتر یعنی به اندازهی حرکاتی که در حال عادی صورت میگیرد، بازی کند. خانم برخیده که بدون شک از هنرمندترین اکتریسهای اپراست در این فیلم رل کوچکی دارد و میتوان گفت که واگذاری این رل به او در حقیقت توهینی نسبت به او محسوب میشود. شهلا بیش از اندازه خودمانی بازی میکند و این به هیچ وجه شایستهی او که هنرپیشهی با سابقه میباشد، نیست. حرکات جقه بسیار لوس و خارج از قاعده است. جبلی با آنکه خواننده¬ی خوبی است ولی هنرپیشهی خوبی نیست و این فکر که هر کس آواز خوب داشت باید از او استفادهی هنرپیشگی کرد باید از مغز تهیهکنندگان ایرانی خارج شود. البته در آمریکا و اروپا این کار را میکنند اما این عمل در صورتی است که لااقل آوازهخوان مدت یکسال تعلیم بگیرد و به فنون هنرپیشگی آشنا شود. بازی سایر هنرپیشگان اصلا خوب نیست و حرکاتشان مصنوعی بنظر میرسد. در قسمت مونتاژ هم بیسلیقگی خاصی بکار رفته است و هر تماشاچی عادی که به مسائل فنی هم آشنایی نداشته باشد میفهمد که باید در موقع بهم چسباندن قطعات فیلم تکههای زیادی را برید. مثلا در صحنهای جقه و جبلی آنقدر در صورت یکدیگر خیره میشوند تا دوربین از کار میافتد، در صوریتکه بهتر بود این صحنه¬ها کوتاهتر شود تا باعث خستگی تماشاچی نگردد”
از همان اوایل دههی ۳۰ که ادبیات ما آمیخته با اعتراضی مارکسیستی و چپ شد این نوع نگاه در روشنفکران ما به نقد سینما و مجلات هنری هم کشیده شد. همینطور که میبینید نقد بالا به قلم سردبیر نشریه کاملا خواستگاه چپی و مارکسیستی دارد و نوع نگاهش به مردم و توده کاملا همچون کمونیستهاست. این رویه بعدها تندتر گشت و حتی این منتقدان با برخی از کارگردانان به مثابه ایدئولوژیشان مخالفت شدید میورزیدند.
ولگرد: فیلم بعدی “ولگرد” است که بلافاصله پس از “دزد عشق” از بیست و ششم آذر ۱۳۳۱ در سینماهای هما و دیانا روی پرده میرود و ۱۲۰ شب روی پرده میماند و با فروشی برابر چهار میلیون ریال با توجه به بهای بلیطها در آن روزها (۸، ۱۰ و ۱۲ ریال) به یک رکورد دست مییابد و به علاوه نظر مساعد و موافق مطبوعات و دستاندرکاران را نیز به عنوان کاملترین فیلمی که تا آن زمان عرضه شده، جلب میکند. “ولگرد” که همواره از آن به عنوان یکی از نخستین آثار قابل توجه سینمای ایران یاد میشود و آن را در تاریخ ماندگار میبینیم. برای این فیلم ابتدا مقدمهی فکر شدهای برای ساختنش وجود نداشت و یک اتفاق آن را شکل داد. ادغام دو گفتگوی جداگانه با مهدی رئیسفیروز (نویسنده و کارگردان فیلم) و مهندس محسن بدیع (فیلمبردار، تهیهکننده شریک و مدیر فنی فیلم) بازگوی حکایت شیرین ساخته شدن آن است:
” مهندس بدیع پس از نمایش “شکار خانگی” که کارکرد متوسطی داشت، به اتفاق فضلالله منوچهری و جلیل غدیری استودیوی ایرانفیلم را تاسیس و براساس فیلمنامهای نوشتهی دکتر میمندینژاد و تحت نظر او، در صدد تهیهی فیلمی جذابی با نام “قتل در کارخانه” بودند و حتی دکورهای آن را نیز توسط ولیالله خاکدان آماده کرده بودند، معهذا در ساخت آن مردد و مترصد بدست آوردن فیلمنامهای با مضمون خانوادگی بودند و با توجه به اینکه در این ایام جهت تنظیم یک نمایشنامهی چهار پردهای بیش از نهصد ریال پرداخت نمیشد، بیست هزار ریال به این منظور اختصاص داده شده بود.
کاوس خاکپور، چهرهپرداز تئاتر و اخیرا سینما اتفاقا در برابر استودیو البرز (در کوچه باربد، خیابان لالهزار) هم دوره¬ای سابقش را میبیند و ماجرای استودیو ایرانفیلم را با او در میان میگذارد. رئیسفیروز اشتیاق فراوانی برای آشنایی با مهندس بدیع نشان میدهد و خاکپور این امکان را فراهم میکند. رئیسفیروز که در این زمان فقط بیست و یک سال داشت و در پی اشتیاق حضور در سینما و یافتن جای پایی برای خود، نقش کوتاهی را در فیلم عمر دوباره بازی کرده بود، ملاقات با مهندس بدیع را فرصتی طلایی برای خود تلقی کرد. اما در بخورد با مراد، ابتدا به لحاظ فقدان تجربه و پختگی لازم نتوانست توجه او را جلب کند و کاملا متوجه شد که مهندس بدیع با تردید و صرفا جهت رفع تکلیف با او صحبت میکند.
مهندس بدیع: آقای خاکپور میگویند شما سناریوی خوبی دارید، خب آنرا برای ما بخوانید.
رئیسفیروز: من در حال حاضر سناریویی در اختیار ندارم ولی اگر بگویید که چه نوع سناریویی میخواهید میتوانم برایتان تهیه کنم.
مهندس بدیع: من سناریویی میخواهم که زنها دست شوهر و بچههایشان را بگیرند و به سینما ببرند و یا شوهرها این کار را بکنند، تفاوتی ندارد، منظورم را متوجه میشوید؟ من داستانی اجتماعی و خانوادگی میخواهم
رئیسفیروز لحظهای فکر کرد. بنظرش رسید او چنین سوژهای را در اختیار دارد. او دربارهی این سوژه روزها و ماهها فکر کرده و اگر چه آنرا تحریر نکرده بود ولی همهی جزئیاتش را در ذهن داشت. در آنزمان رئیسفیروز در خدمت ارتش بود. او با دویست و چهل تومان حقوقی که به افسران وظیفه میدادند وضع رویهمرفته مناسبی داشت. یک شب در ابتدای ماه که تازه حقوقها پرداخت شده بود، رئیسفیروز در غیاب دوستانش به موضوع نمایشنامهی تازهاش برای اجرا در باشگاه افسران فکر میکرد، با اینکه دیر وقت شده بود خوابش نمیبرد… ساعتی بعد از نیمه شب دوستش چون آدمهای گیج وارد اطاق شد، بیآنکه چراغ را روشن کند یکسره خود را روی تخت انداخت و پس از دقایقی شروع به گریستن کرد. رئیسفیروز جویای ماوافع شد و دوستش که سخت ناراحت بود با پریشانی گفت “همه پولها را باختم، حال نمیدانم با پدر و مادرم چه خاکی بسرم کنم؟” ظاهرا بعضی از دوستان هم دورهی وظیفه با او به بازی نشسته و پولهایش را برده بودند. رئیسفیروز ضمن دلداری او، قول میدهد که پولهایش را پس بگیرد. و وقتی او بخواب رفت بنظرش رسید که ایدهی خوب برای نوشتن یک نمایشنامه جدید را پیدا کرده است. البته از نظر اخلاقی اجرای چنین نمایشنامهای را در باشگاه افسران صلاح ندید ولی همواره به آن فکر کرده و شاخ و برگهای مناسبی برایش تدارک دیده بود. در برابر مهندس بدیع و شرکایش فرصت خوبی بود که یکبار داستانی را که این همه روزها در ذهنش شکل گرفته بود تعریف کند. رئیسفیروز ضمن تعریف داستان متوجه شده بود که توانسته حاضرین را جذب کند. وقتی کار تعریف رئیسفیروز تمام شد مهندس بدیع لحظهای مکث کرده و بعد پرسید سناریویت حاضره؟ رئیسفیروز که نمیخواست فرصت را از دست بدهد بدون تامل پاسخ مثبت داد و داستانش را تعریف کرد.
مهندس بدیع: در داستانت بنظر من یک تغییری باید داده شود، این دکورها را میبینی، مربوط به فیلم دکتر میمندینژاد، قتل در کارخانه است که در تابستان میگذرد، شما باید فصل و زمان وقوع داستانت را که در زمستان میگذرد تغییر داده و آنرا به تابستان برگردانی.
مهندس بدیع که نمیدانست سناریوی رئیسفیروز آماده نیست خیلی مطمئن به نحوی که انتظار داشته آنرا بعد از تعریف نویسندهاش تحویل گرفته باشد میگوید: خب، تا فردا حاضرش میکنی؟
رئیسفیروز: فکر کنم تا یک هفتهی دیگر بتوانم حاضر کنم.
مهندس بدیع: اوه!!….. برف را گل و گیاه کردن و سرما را به گرما برگرداندن که این همه وقت نمیخواهد.
رئیسفیروز: بله ولی چون سناریو را قبلا نوشتهام کمی دستکاری لازم دارد
مهندس بدیع: پس فایدهای نداره !
رئیسفیروز (که متوجه شده دارد فرصت را به سادگی از دست میدهد): شما سناریو را برای چه وقت میخواهید؟
مهندس بدیع: برای فردا ساعت ۹ صبح، چون ماشین کردنش وقت میبرد و ما میخواهیم قبل از پایان هفته آنرا برای تصویب به وزارت فرهنگ بفرستیم و اگر تا ده پانزده روز دیگر این فیلم را شروع نکنیم، فیلم به سزوِن امسال نخواهید رسید.
رئیسفیروز پس از آن همه این در و آن در زدن، بنظرش فرصت خوبی را بدست آورده بود که میتوانست آیندهاش را بسازد. شرط مهندس بدیع را پذیرفت و به خانهاش رفت، در را بست و شروع به نوشتن سناریوی خود کرد و حدود ساعت ۸ صبح بعد از چهارده ساعت فعالیت مداوم، کلمهی “پایان” را زیر آخرین جمله قید کرد. آبی به سر و صورتش زد و ساعت ۸:۴۵ دقیقه برابر استودیو حاضر شد ولی چون نمیخواست به اصطلاح خودش را کوچک کند یک ربع باقیمانده را در طول خیابان قدم زد و آنطوریکه رئیسفیروز میگوید کشندهترین زمان عمرش همین پانزده دقیقه بود. سرانجام بعد از قرائت سناریو، مهندس بدیع رئیسفیروز را مورد تشویق قرار داد و بلافاصله با شرکایش برای انتخاب کارگردان به مشورت پرداخت. رئیسفیروز در پایان قرائت فیلمنامهاش، شرطی برای واگذاری قرار داده بود که به عنوان نویسندهی داستان این اجازه را داشته باشد در کنار کارگردان منتخب باشد و مهندس بدیع نیز پذیرفته بود. دریابیگی، گرمسیری و استاد حالتی، کارگردانهایی بودند که برای کارگردانی فیلم ولگرد مورد بحث بودند که پس از مدتی گفتگو بر سر آنان به توافقی نرسیدند. در تمامی این زمان، رئیسفیروز چند بار تصمیم گرفت تا خود را داوطلب کارگردانی فیلم نماید اما هر بار از اینکه چنین درخواستی کند دچار شرم میشد. سرانجام در پایان جلسه، موضوع را با هزار مصیبت با سرهنگ فضلالله منوچهری (از شرکای فیلم) در میان میگذارد. در پایان همان روز سرهنگ منوچهری موضوع را با مهندس بدیع در میان میگذارد. مهندس بدیع که هم نمیخواهد پاسخ منفی به سرهنگ داده باشد و هم خاطر جوانی را آزرده کند، به این پیشنهاد تن در میدهد. روز بعد رئیسفیروز یکی از علاقهمندان بازیگری (قصاب سردروازه دولت) را که به استودیو مراجعه کرده تا عکسش را تحویل بدهد و نام و نشانیاش را ثبت نماید، دعوت میکند و فصل اول فیلم را که صحنهی جیبزدن ملکمطیعی از یک جاهل است با او تمرین میکند و خود نیز نقش ملکمطیعی را بازی مینماید. روش جالب رئیسفیروز در تمرین با بازیگر و ادارهی صحنه، مهندس بدیع را جذب کرده و موافقت میکند تا او به طور صد در صد کارگردانی فیلم ولگرد را عهدهدار شود. مرحلهی بعد انتخاب بازیگران بود که رئیسفیروز این بار میتوانست دخالت کرده و اظهار نظر کند. تهیهکنندگان فیلم، حمید قنبری و شهلا را مدنظر داشتند ولی رئیسفیروز به کسان دیگری فکر میکرد.
مهندس بدیع: تو با اینها مخالفی؟
رئیسفیروز: تصدیق میکنم که اینها هنرپیشگان بسیار خوبی هستند ولی من نمیخواهم به آنها متکی باشم، اگر فیلم خوبی تهیه بشود مردم به حساب هنرپیشگان معروف فیلم خواهند گذارد، اگر به من اجازه بدهید مایلم از چهرههای جدید در ولگرد استفاده نمایم. او آلبوم تصاویر علاقمندان بازیگری را که در استودیو هست ورق میزند، رئیسفیروز در برابر عکس ناصر ملکمطیعی لحظهای نیز درنگ نمیکند و او را برای ایفای نقش اصلی انتخاب مینماید، سپس سوسن و دیگران.
ملکمطیعی که در آن ایام بخاطر شباهتهایش به دانشور (هنرپیشهی معروف روز) به دیگران فخر میفروشد بوسیلهی رئیسفیروز توجیه میشود که اگر از حسین دانشور بیشتر ندارد، کم از او نیست و بدین ترتیب اعتماد بنفس لازم را برای ایفای نقش نخست فیلم ولگرد در او میدمد. ناصر ملکمطیعی از ولگرد که باعث شهرت و محبوبیت فراوان او شد به یاد میآورد:
ابتدا قرار بود من و معصومه خاکباز نقشهای اصلی را بازی کنیم اما رئیسفیروز اصرار داشت که از چهرههای جدید در فیلم استفاده کند و بلاخره مهندس بدیع را متقاعد ساخت که از سوسن، همسر سیروس دینبلی (گریمور فیلم) که خودش نیر نقش عمدهای در فیلم داشت استفاده کند. سوسن سواد نداشت و دیالوگهای مربوط به خودش را حفظ میکرد. رئیسفیروز شیوهی خاصی در هدایت بازیگران داشت، خودش یکبار تمامی نقشها را بازی میکرد و کلاً هم و غم او در فیلم همین بود و امور فنی یکسره به عهدهی مهندس بدیع بود. مهندس بدیع تهیه¬ی این فیلم را با فضلالله منوچهری (که یک سرهنگ بازنشستهی شهربانی بود) و جلیل غدیری شریک بود. بدیع و منوچهری از غدیری که بسیار پولدار بود آزرده خاطر بودند. غدیری ثروتش را به ارث برده بود، فرزند یکی از اولین صرافهای تهران معروف به ابراهیم صراف بود که در خصوص خساست و صرفهجوییهایش داستانها بر سر زبانها بود. از مواردی که بخاطر دارم یکیاش این بود که از آجر بیصاحب در خیابان نمیگذشت و آن را در دستمالی پیچیده و با خود به خانه میبرد. آقا همه¬ی آن پولی را که با خون و دل جمع کرده بود برای پسرش گذاشت و رفت و الحق پسرش هم جانشین شایستهای برای پدر بود و در خساست کمتر از پدر نبود. مهندس بدیع و سرهنگ منوچهری بسیار از این بابت دلگیر بودند و بهمین جهت هم بعد از موفقیت درخشان فیلم ولگرد به هیچوجه حاضر به ادامهی همکاری با او نشدند و مستقلا استودیو عقاب را تاسیس کردند. خاطرهی فراموش نشدنی که از بازی در این فیلم دارم مربوط به دوستی است که شباهت زیادی به تورهان بی (بازیگر معروف و محبوب آن دوره) داشت و در محلهمان به حسین آرتیست شهرت داشت و از من انتظار داشت که او را نیز با خودم برای بازی در فیلم به استودیو ببرم و یکبار این فرصت فراهم شد. برای صحنهی میهمانی بزرگ فیلم (صحنه عروسی دخترم) به تعدادی سیاهی لشگر که نقش میهمانان را به عهده بگیرند نیاز بود و من نیز حسین آرتیست را با خود به استودیو بردم و برای اینکه در خصوص دوستیمان به اصطلاح سنگ تمام بگذارم او را در تمام صحنههایی که از میهمانان فیلمبرداری میشد برابر دوربین قرار دادم. رئیسفیروز و مهندس بدیع آنچنان گرفتار ادارهی صحنه بودند که متوجه امر نشدند، بعدا در زمان تدوین این عدم آگاهی من، گرفتاری درست کرد، چون حسین آرتیست در همه جای سالن و در همهی زمانها حضور داشت!!
(مهندس بدیع)
فیلم ولگرد که به عبارتی بایست اولین فیلم خود محسوب کنم یک حقیقت را به خودم و بقیه ثابت کرد که هیچ استعدادی در خصوص تقلید آوازهخوانی ندارم. چون صحنهی آواز فاختهای و چهچهی او را با سر تکان دادن پی در پی، چنان مضحک از کار در آوردم که هیچ چارهای برای مهندس بدیع در مونتاژ فیلم باقی نگذارد به جز اینکه حتیالمقدور آنرا کوتاه کند” (بر گرفته شده از کتاب خاطرات مهدی رئیسفیروز)
نویسندگان مطبوعات برای نخستین بار در خصوص یک فیلم اتفاق نظر دارند و صرفنظر از ایرادهایی که کم و بیش به “ولگرد” دارند آن را تحسین میکنند. نقد اول مربوط به طغرل افشار یکی از بزرگترین منتقدان تاریخ سینمای ایران است که او را پدر نقدنویسی نوین سینمایی در ایران میدانند:
” طغرل افشار (جهان سینما – شماره ۱۰ – ۱۴ / ۱۰ / ۱۳۳۱)
تاکنون چندین فیلم فارسی بروی پردهی سینماهای تهران آمده. نکات اساسی که در این فیلم مشاهده میشد ابتذال سوژه، پلانهای غلط در نتیجهی نداشتن رژیستور متبحر، ضعف تکنیک، بازی مصنوعی و بلاخره تبعیت از روش یکنواخت و بیارزش آنها بوده است. ولگرد فیلمی است که برای اولین بار در میان فیلمهای فارسی وجه تمایزی پیدا نموده و کمی جنبهی هنری یافته گرچه ما نمیتوانیم برای آن ارزش قائل شویم ولی باید اذعان کرد که از لحاظ تکنیک و همچنین طرح موضوع بهترین و کاملترین فیلم فارسی است که تاکنون تهیه شده است. سوژهی فیلم برداشتی از واقعیات زندگی مردم ایران میباشد و در طی جریانات فیلم به نکاتی برخورد میکنید که آلام زندگی ما از آن سرچشمه میگیرد ولی عمدهی ارزش و اهمیت فیلم در تکنیک آن و بعبارت بهتر در تحولی است که از لحاظ فنی ایجاد شده است. تاکنون در فیلمهای فارسی از تروکهای سینمایی و سایر ابداعات فنی اثری دیده نمیشد و در این فیلم چندین نکتهی فنی جلب نظر میکند، چندین آنتریک قوی و موثر در آن دیده میشود و از اینها گذشته صدا و فیلمبرداری صرفنظر از بعضی عیوب کوچک صحیح و کامل است. ولی پلانها و ترکیب صحنهها کامل و صحیح نیست، صحنهی گردش ناصر و پروین با اسب فوقالعاده طولانی و تجسم مناظر طبیعی با آن شکل نیز زیادی میباشد، عشقبازی و آواز خوانی دو نفر با هم چندان طبیعی بنظر نمیرسد و این آواز خواندن بدین شکل طولانی خشته کننده و از لحاظ فنی و هنری صحیح نیست، در صحنهای که ناصر هنگام شب از قمارخانه خارج میشود نوری که بروی صورت او و صحنه میتابد زیاد از حد روشن و به هیچوجه نور طبیعی نیست، از لحاظ کلی میتوان گفت که استعداد زیادی در چند تن از بازیکنان بخصوص ناصر ملکمطیعی دیده میشود لیکن بازیها برخی اوقات از جنبهی طبیعی خارج شده و علت این امر بیشتر متوجه رژیستور است یا فیلم رژیستور نداشته است، با اینکه به رژیستور وسعت عمل برای تنظیم صحنهها و بازی داده شده بود. نکته با ارزشی که این فیلم دارد موزیک غربی و کلاسیک میباشد که با صحنههای فیلم همراهی میکند و در چند مورد در پرورش نکات مختلف فیلم رل موثری ایفا مینماید و میتوان گفت که این آهنگها بر آهنگهای شرقی که بوسیلهی ارکستر نواخته میشود رجحان دارد. صرفنظر از این نکات از لحاظ کلی باید گفت که سوژهی با ارزشی در نظر گرفته شده که دارای نکات اخلاقی و اجتماعی است و علاوه بر فیلم از لحاظ تکنیک و فیلمبرداری بهترین فیلم فارسی که تاکنون بروی پرده آمده محسوب میشود. ولگرد از از هرگونه ابتذال صرف به دور است (با اینکه ابتذال جزئی و آبکی دارد) و آیندهی خوبی را برای فیلمبرداری و سینمای ایران نوید میدهد. فیلمی است اجتماعی که جنبهی تجاری آن نیز به مراتب از جنبهی هنری آن کمتر میباشد. از این جهت ما به تهیهکنندگان و کارکنان فنی و هنری آن تهیهی چنین فیلمی را تبریک میگوییم.
نظرات