فیلم “جومانجی: مرحله بعد” در ارائهی محتوای جدید و گسترش افقهای داستانی سری شکست میخورد و در بهترین حالت یک کپی از قسمت قبل با اندکی چاشنی طنز و هیجان بیشتر است که درنهایت اگر از قسمت قبل لذت بردهاید، میتواند با قاببندیهای رنگارنگ و پر زرق و برقش، تجربهای دوساعته، سرگرمکننده و فراموششدنی به شما هدیه دهد.
درسال ۲۰۱۷ پس از ۲۲ سال قسمت جدیدی از جومانجی عرضه شد و فروش موفقیت آمیزی را تجربه کرد. همچنین موفق شد تجربهی سرگرم کنندهای را ارائه دهد. یکی از هوشمندیهایی که در “Jumanji: Welcome to the Jungle” به کار رفته بود، بروزرسانی کانسپت بازی در مجموعه بود. در قسمت اول این سری در سال ۱۹۹۵ بردگیم جادوئی وجود داشت که در قسمت دوم مجموعه جای خود را به کنسول ویدئوگیمی داده است. نه این که بازیهای رومیزی به طور کامل مربوط به گذشته باشند اما وقتی امروزه کلمهی بازی را بشنوید، در بیشتر مواقع به صورت ناخودآگاه ذهنمان به سمت بازیهای ویدئویی میرود. از این رو در جومانجی: به جنگل خوش آمدید، ماجرای اصلی داستان در خود ویدئوگیم اتفاق میافتد. جذابیت بازگشت به جنگل در آن بود که توانسته بود از فرم و چگونگی عملکرد بازیهای ویدئویی برای شوخ طبعی و سرگرمکنندگی اثر استفاده کند و در این راه موفق ظاهر شده بود. در “جومانجی: مرحله بعد” این جذابیت به صورت کامل غایب نیست. فیلم یک پرش برای مجموعه محسوب نمیشود و همان داستان قابل پیشبینی قسمت قبل را داریم به همراه همان شخصیتها( و اضافه شدن دو شخصیت جدید که عملا تغییر خاصی ایجاد نمیکند)، شوخیها و اکشنها. در واقع تغییر اصلی در پسزمینه اتفاق افتاده است. انگار یک مرحله از بازیهای اکشن ماجراجویی نظیر توم ریدر انتخاب شده و صرفا لوکیشنهای آن تغییر کرده است. این گونه “مرحلهی بعد” در ردهی دنبالههای ناموفق تنها در خانه، اره و … قرار میگیرد که صرفا یک کلونسازی از ساختار اصلی هستند، نوآوری خاصی در آنها دیده نمیشود و ساخته شدن آنها هیچ سودی جز پرکردن جیب تهیهکنندگان نخواهد داشت. باید دید این مجموعه تا کجا پیش خواهد رفت. هرچند با توجه به فروش موفقیت آمیز قسمت سوم، به نظر میرسد حالاحالاها با این مجموعه سروکار خواهیم داشت.
پس از گذشت یک سال از اولین حضور پروتاگونیستهای داستانمان در دنیای بازی جومانجی، دوباره به آنها معرفی میشویم. اسپنسر (الکس ولف) در کالجی در نیویورک تحصیل میکند، در داروخانه کار کرده و به دلیل جدایی که با مارتا (مورگان ترنر) داشته کاملا احساس تنهایی و پوچی میکند. درحالی که فریج (سرداریوس بلین)، بتانی (مدیسون آیزمن) و مارتا قراری را در رستوران برای گردهمایی دوباره برنامه ریزی کردهاند، اسپنسر حاضر نمیشود. او در خانه خود با مادرش (مارین هینکل )و پدربزرگش ادی (دنی دیویتو) که به تازگی جراحی انجام داده است، حضور دارد. وقتی این سه دوست برای بررسی اسپنسر به خانهی او میآیند، او در خانه حضور ندارد. آنها صدای طبل بازی را میشنوند و پی میبرند که اسپنسر به دنیای جومانجی این بار با خواست خودش بازگشته است. به ما گفته میشود که اسپنسر به دلیل کمبود اعتماد به نفس و بعد از جدایی که با مارتا داشته دچار مشکلات روحی شده که دوباره باعث شده او به جومانجی بازگردد و با نقش بریواستون دوباره احساس قدرت کند اما آیا تنها این دلایل کافی هستند تا یک نفر راضی شود به دنیایی برگردد که دفعهی قبل آنها را تاپای مرگ کشاند و باعث شد عهد ببندند که دوباره سمت آن نروند؟. بگذریم آنها تصمیم میگیرند او را نجات دهند، اما این بازی که قبلا توسط گروه نابود شده بود حال به دست اسپنسر دوباره مونتاژ شدهاست، اکنون چند مشکل دارد. به محض ورود قهرمانان به این بازی که البته تصادفی رخ میدهد، ما با دکتر بریواستون (دواین جانسون)، متخصص هنرهای رزمی، روبی راندهوز (کارن گیلان)، فینبار جانورشناس (کوین هارت) و پروفسور شلدون ابران (جک بلک) دوباره معرفی میشویم. کلید بزرگ در این داستان این است که جای آواتارهای بعضی از شخصیتها عوض شده و به عنوان مثال پدربزرگ اسپنسر در نقش بریواستون ظاهر شده است و حال تغییراتی نیز در قابلیتهای آنها ایجاد شده است. مارتا همچنان در نقش رابی، فریج حالا در نقش شلدون، ادی در نقش بریواستون، رفیق او مایلو (دنی گلاور) که بعد از یک دهه به دلایلی برگشته تا اوضاع خود را با رفیقش بهبود ببخشد، در نقش فینبار ظاهر میشود و بتانی وارد گیم نمیشود. در پس زمینهی پیدا کردن و نجات دادن اسپنسر یک پلات وجود دارد که شخصیت شرور این مرحله از بازی یعنی یورگن بیرحم که یک گوهر جادوئی حیاتبخش جومانجی را دزدیده است، را دخیل میکند.
در حالی که اولین فیلم از کلیشهی گیرافتادن در بازیهای ویدیویی به نفع خود استفاده کرده بود اما این فیلم تکرار مکررات میکند و هیچ تلاشی برای جلو بردن آن انجام نمیدهد. هرچند نویسندگان فیلنامه جیک کاسدان( که البته کارگردان اثر نیز میباشد)، جف پینکر و اسکات روزنبرگ قطعا مخالف تکرار قسمت قبل نبودهاند اما سرسری از روی آن تغییرات گذشتهاند. شخصیتهای درون بازی حال قابلیتهای جدیدی دریافت کردهاند و بعضی از آنها نقطه ضعفهای جدید. پروفسور شلدون در برابر شن و آفتاب آسیب پذیر است درصورتی که بیشتر مرحله در این مناطق اتفاق میافتد اما مشکل خاصی برای او ایجاد نمیشود. شخصیتها همچنین همانند گذشته سه خط سلامتی دارند که این بار به مضحکترین و مسخرهترین حالتهای ممکن دوتای آنها از بین میرود تا تلاش ناموفق کارگردان را برای اجرای تعلیق مشاهده کنیم. بیشتر طنز فیلم به دیدن جانسون و هارت و تقلید آنها از همتایان واقعی آنها برمیگردد. مسلما مسخرهبازی های مایلو و ادی در نقشهای فینبار و بریواستون دیدنی است. دیدن جانسون، هارت و در ادامه آکافینا در اجرای نقش پیردمردهای داستان درون آواتارهایشان سرگرم کننده میباشد. البته رابطهی دو فرد پیر در داستان خیلی مخاطب را درگیر نمی کند. این موضوع البته حاوی پیامهای اخلاقی خوبی در رابطه با دوستی است و در مورد همدلی و ترمیم دوستیهای طولانی مدت در شرایط بحرانی صحبت میکند اما در مجموع به دلیل پرداخت نه چندان کافی وصلهی چندان مناسبی برای قصه نمیشود. نقش آفرینی جک بلک در نقش بتانی و فریج همانند قسمت قبل خوب انجام شده است و این را میتوان در لهجه او در اوایل فیلم و درپردهی آخر که نقش یک دختر خودشیفته را بازی میکند، مشاهده نمود.
همانند قسمت قبل اکشن فیلم جذاب است اما فاقد هیجان واقعی است. تنها یک ست پیس در فیلم وجود دارد که برروی کاغذ خلاقانه است و آن سکانس فرار کاراکترهایمان از دست میمونهای وحشی برروی پلهای آویزان و قدیمی بین صخرههاست که اما اجرای آن به دلیل عدم تعلیق کافی و جلوههای ویژهی نه چندان با کیفیت عالی کار نشده است. جلوههای ویژهی فیلم به صورت کلی رضایت بخش است اما در برخی از موارد نظیر شعلهی مشعل در پردهی آخر فیلم بسیار بیکیفیت کار شدهاند. مشکل اصلی جومانجی مرحلهی بعد در آن است که پر از ایدههای پرداخت نشده است و نویسندگان اثر سرسری از روی آنها گذشتهاند. شخصیت پردازی برای شخصیتهای داستان ایجاد نمیشود و نویسندگان سعی داشتهاند با وارد کردن آنها به درون آواتارهایی قابل بازی بر روی این مشکل درپوش بگذارند که درنهایت به نتیجهای بدتر ختم شده است. آواتارهایی که حال تغییراتی در قدرتها و نقطه ضعفهایشان ایجاد شده است و این تغییرات هیچ تاثیری برروی روند فیلم نمیگذارد و فیلم به صورت گذرا از روی آنها رد میشود. روری مککان که نقش یورگن بیرحم را به عنوان آنتاگونیست داستان اجرا میکند تنها به صورت ظاهری ترسناک به نظر میرسد و بدترین شخصیتپردازی فیلم را بین بقیه شخصیتها دارد. کنسول بازی شکسته شده و شخصیتهایمان نمیتوانند آواتار خود را انتخاب کند و بعضی از آنها در قالب آواتارهای متفاوتی ظاهر میشوند اما بازی در دنیای خود راهی دارد تا این مشکل را برطرف کنند پس عملا ایدهی کنسول شکسته کاملا نادیده گرفته شده است در صورتی که نویسندگان میتوانند از این کانسپت نهایت استفاده را ببرند و با گذاشتن چالشها و مشکلاتی در مقابل آواتارها که به خاطر خرابی کنسول ایجاد شده است از روند یکنواختی سری جلوگیری کنند. این فقط یک نمونه از تنبلی نویسندگان است که از تغییر در ساختار داستان جلوگیری کرده است.
درنهایت فیلم “جومانجی مرحلهی بعد” همان قدر که تلاش شده تا ویژگیهای جدیدی به مجموعه اضافه کند از نداشتن نوآوری و خلاقیت نسبت به قسمت قبلی خود رنج میبرد و در بهترین حالت تجربهای سرگرم کننده و فراموش شدنی ارائه میدهد که در لابهلای آن پیامهایی در ارتباط با دوست داشتن خود و اهمیت دوستی هرچند به صورت غیرهوشمندانه، میتوان یافت. تغییرات در جومانجی ظاهری هستند، فیلم نه یک ارتقا است و نه یک به روز رسانی، بلکه کم و بیش شبیه چیزی است که پیش از این قسمت قبل را به طرز زیبایی جذاب ساخته بود و باید دید با توجه به پایان امیدوارکنندهی قسمت دوم، آیا تغییری در فرمول این مجموعه ایجاد خواهد شد یا خیر.
نظرات