«برگ برنده» اثر بیلی وایلدر از معدود فیلم های اوست که در زمره آثار عاشقانه او قرار نمیگیرد. نقطه مشترکی که با سایر آثار او دارد قصه ای ناب و جذاب است.
از فیلم های وایلدر که حرف بزنیم به جمله خودش میرسیم، او میگفت: فیلمی خوب است که سرگرم کننده باشد. جمله ای که این فیلمساز بزرگ گفت، خلاصه ای است از تمام فیلم های کارنامه وی. ما با کنکاش فیلم هایی که برچسب « سرگرم کننده بودن» را دارند و درگیر شدن با سایر مولفههای فرمیکال در تمام آثار وایلدر به جان مایه درونی فیلم برگ برنده میرسیم.
وایلدر داستانی ساده را با موقعیتی جذاب گره میزند. این گره های موقعیتی در رابطه مخاطب با چندین فیلم های کارگردان در درجه بالایی تاثیرگذار است. فیلم های وایلدر از نقطه اوج و گره گشایی پایانی اعتبار میگیرند.
این دو را ذخیره میکنند و به وسیله آن افکار و تعقل را از تماشاگر میگیرند، به عبارتی او را منفعل میکنند. هرچه افکار مخاطب از نفس میافتد، احساسات او فوران میکند، وایلدر با دراماتیزه کردن یک سری از موقعیت ها در قالب روایت فیلم را جلو میبرد. نکته جالبی که راجب او وجود دارد، تنوع است. سری آثار او همچون برخی فیلمنامه هایش فراز و نشیب بسیار دارند. به عنوان مثال میان شخصیت پردازی و روایتی که در فیلم The apartment با The double indemnity فرسنگ ها فاصله است. این تنوع ها شیوه جهان بینی وایلدر را برای ما پیچیده میکند، کلید پاسخ به ناهمواری ژانر در کارنامه وایلدر در سخن خود اوست. قصد و غرض فیلم اهمیت ندارد، بیان اعتراض نسبت به سیاست و اقتصاد در راستای آزادی بیان در آثار بیلی وایلدر پوچ است، نهایت جایگاه آنها حاشیهای است در بخشی از موقعیت های پوچ فیلم های او. بیلی وایلدر با تکنیک خودش روایت و فرم در اثر زمانی قبول دارد که نتیجه کار برای مخاطب جذاب باشد، به عبارتی همه مولفه ها و اجزای فیلم را بنده ای میکند برای خلق اثری سرگرم کننده.
برگ برنده رویدادی ساده را دست مایه خلق انسان میکند، انسانی که تمام مولفه های عقلانی، از طمع تا عشق در گنجانده شده است. مخاطب در پی انتهای رشته ای است که در فصل سوم فیلم به او داده شده است همه دغدغه تماشاگر باز شدن این گره داستانی است. هیچ چیز تمرکز ما را از داستان دچار انحراف نمیکند، این تمرکز ما از شخصیت پردازی درست نشأت میگیرد، فصول اول و دوم فیلم به شرح گذشته شخصیت اصلی با بازی «کرک داگلاس» میپردازد و پرونده کاراکتریزه شدن او از همان ابتدا باز میشود و تا انتها باز میماند. فیلم کاملا ضد انسانی است، انسان را موجودی آزمند نشان میدهد که برای حفظ منافع و ثروت اندوزی هرکاری میکند، برایش جان و مال دیگران اهمیت ندارد تنها مفهومی که در سرشت او معنی دارد رسیدن به هدف است. با این تفاسیر فیلم کمی رنگ و بوی ناتورالیسم میگیرد، کارگردان با استفاده از این سبک جان مایه درونی و ذات انسان را رو میکند، نشان میدهد که آدمی به دنبال برگ برنده ای است تا یک شبه به تمام خواسته هایش برسد. فیلم با استفاده از ایده ای که در آن انسانی که زیر آوار کوه مانده است، به نمایش روان مریض انسان رخنه میکند، گریزی گاه به گاه به کاراکتر زیر کوه میزند، احوالات، در کل شخصیت او را به وسیله دیالوگ هایش میسازد. سوژه ای که دست مایه اهداف شوم سایر شخصیت ها است، رابطه ضدیتی با سایر کاراکتر ها دارد، او از عشقی ژرف و شعاری دم میزند، تا بخش زیبایی از درون انسان را نشان دهد. بیلی وایلدر میداند آدمی که زیر آوار کوه مانده به تنهایی برگ برنده ای برای شهرت خبرنگار کثیف و سودجو نیست، او از قصه های کهن و خرافات بومی کمک میگیرد، این بهره گیری که نتیجه مثبتی به دنبال دارد ضربه دیگری به ذات انسان میزند، او را خرافاتی و به دور از هرگونه فکر و اندیشه نمایش میدهد. در فصل های پایانی در سیر و سلوک شخصیتی کاراکتر اصلی انشعاباتی پاک و مقدس یافت میشود، شخصیت اصلی که زمانی خبرنگار مشهوری بوده است و برای رسیدن به جایگاه سابق خویش انسانیت کوچک میشمارد، در نقطه اوج داستانی به درون خود رجوع میکند، در جستجوی درونی خود مقابل هجوم تاریکی پر از طمع نور معرفت در آغوش میگیرد. خبرنگار خیلی دیر به خودش میآید، زمانی که داستان زهر خود را به مخاطب زده است. در این میان کاراکتر زن( همسر مرد زیر آوار) لقب تاریک ترین پرسوناژ را بر دوش میکشد و و با طمع خود در تاریکی خود ساخته اش گم میشود. دستور ساخت روایت فیلم از تندی آز، تلخی نقطه اوج و شیرینی عشق در کنار هم نوشته شده است، این دستور با کارگردانی وایلدر به هم چفت شده اند. شخصیتی دیگری در فیلم وجود دارد، سردبیر روزنامه ای که کرک داگلاس در آن مشغول به کار است، او در فیلم از هرگونه رذالت اخلاقی منزه است، نوری است در برابر سیاهی مطلق، مظهر سادگی و صداقت در کار؛ با این تعاریف فیلم کمی جنبه مثبت و منفی به خود میگیرد، این جنبه منافاتی با جریان قهرمان و ضد قهرمان ندارد، زیرا که فیلم روایت وار به نحوه واکنش ها نسبت به رویدادی میپردازد. فیلم به آن جلوه مثبت و منفی خود پر و بال میدهد،به وسیله شخصیت معدن کاری که زیر آوار مانده است. او به خیال خودش دارای عشقی پاک و متقابل است، با خیال آن زنده میماند و به نفس کشیدن ادامه میدهد.
کارگردانی وایلدر مثل همیشه به اندازه ای است که با روایت جفت و جور باشد، وایلدر سبک خاصی در فیلمسازی ندارد، بهره گیری او از لانگ شات و کلوز آپ به یک اندازه است. میزانسن ها خط مفروض پنهانی برای شکسته شدن ندارند، اساساً حرف مشکوکی در فیلم برای مخاطب زیرک تبیین نشده است، به همه مفاهیم مگر نقطه اوج داستان، در بیرونی ترین لایه پرداخته میشود. فصلی از فیلم وجود دارد برای آشکار ساختن ذات منحوس بشریت، که وایلدر به خوبی با دوربینش به آن پرداخته است.
لانگ شاتی از قطار داریم از نمای بالا، پرسپکتیو قطار به خوبی ساخته شده است، انسان ها همانند حیواناتی وحشی به سمت آن موقعیت جغرافیایی مورد نظر میروند، همان دوربین با یک حرکت عرضی فضا را به تصویر میکشد، تحولات منطقه ای آنجا تلفیقی از غافلگیری و حرص را برای مخاطب به همراه دارد، این حرص از منش جماعتی که از عام مردم تشکیل شده اند به وجود آمده است. بیلی وایلدر با دراماتیزه کردن این موقعیت ها قصد دارد مهم ترین حرف خود را بزند، آن هم زیاده خواهی و مولع بودن انسان است، این حرف وایلدر شامل همه در هر طبقه اجتماعی است. در کنار این حریص بودن، به کثرت خرافاتی بودن و کم سوادی هم طعنه های میزند. از تحکیم کاراکتریزه کردن شخصیت ها را به وسیله پرداختن به گذشته شان سر باز میزند. تا بیشتر بتواند به حرف اصلی اش بپردازد.
نظرات