اوقات بد در الرویال (Bad Times At The El Royale)، فیلمِ کاملاً بیحاشیه در عین حال موفقی است، که فقط در بُعد جنایی-معمایی یا رازآلودش کار فوقالعادهای انجام نداده، بلکه در اکثر بخشهای دیگرش هم “خوب” ظاهر شده؛ البته که ضعفهایی پُررنگ در فیلم وجود دارد که مخاطبان حساستر را ناامید میکند، ولی اگر ضعفهای این اثر را نادیده بگیریم و توقعمان را اندکی پایین بیاوریم، “اوقات بد در الرویال” به تجربهای لذت بخش و بسیار مقبول تبدیل خواهد شد. در ادامه و نقد و بررسی این عنوان، با من و سینما-فارس همراه باشید.
فیلمنامهی جذاب به همراه بازیگری “بسیار خوب” و کارگردانی باز هم “خوب”! “اوقات بد در الرویال” را تبدیل به یک اثرِ ارزشمند برای تماشا تبدیل میکند؛ دقت کنید همینجا از صفت “خوب” استفاده میشود، که نشان دهندهی مرتبهی (لِول!) بالای تمامی بخشهای این عنوان نیست و آنقدر بالا-پایین دارد که نکات چشمگیر و قابل توجه موجود، از اهمیت و مثبت بودنشان کم میشود (تجربهی مخاطب را اندکی تحت الشعاع قرار میدهد!) روایت، به چندین حالت و رازآلودی تمام پیش میرود؛ این وضعیت با اهمیت دادن به دیالوگها و روابطِ دیگران با یکدیگر رنگ و بوی متفاوتی دارد، که بدون مقدمه چینی بیشتر به سراغ یکی از بهترین نکاتِ فیلم که به موضوع مذکور مربوط است، میرویم. شیمیِ قابل لمسِ میان کاراکترهای متفاوت؛ همین که “اوقات بد در الرویال” بتواند رابطه و دیالوگهای بسیار خوب و با کیفیت را نشان دهد کافیست تا مخاطب فقط بنشیند و به صحبتهای جذاب دو کاراکتر گوش دهد و کُنش-واکنشِ آنها ببیند! در ابتدا اصلا و ابدا متوجه این که هر کسی هدفش چیست نخواهید شد، این گفتگوها با شروعی متفاوت دربارهی هُتلی با مرزِ مشخص شده و عجیب شروع میشود و در ادامه بهتر و بهتر خواهند شد.
شخصیتهای متفاوت با روحیات کاملا مختلف و سبکِ زندگیِ متغیر، قطعا باعثِ درگیری و کشمکش بیشتر خواهد شد. تمامِ افراد در این هُتل قصدِ سکونت یک شبه را دارند و هیچکدام دلیل خود را واضح نمیگویند؛ ارتباط برقرار کردنِ کاراکترهای کاریزماتیکِ فیلم به مانند فیلمهای سطح بالاست و به جرعت میتوان ادعا کرد، سطحِ این فیلمنامه و دیالوگها چیزی بالاتر از صفتِ “خوب” قبلی که گفتیم است. اما این روایتِ جناییِ داستان همراه با مرموز بودن رفته رفتهاش در هر دقیقه برای تمامیِ افراد است که موجبِ بهتر شدن این روابطِ مذکور شده! در ادامه و با بخش-بخش کردن داستانِ هر شخصیت در هر اتاق، آرام-آرام متوجه خواهیم شد که این افراد به چه دلیل اینجا آمدهاند و هدفشان آشکارتر خواهد شد. غیرمنتظره بودنِ ریتم و اتفاقات در هر لحظهِ یک طرف، سرنوشتِ غیرقابل حدسِ ادامهی داستان و کاراکترها طرف دیگر! این دو نکتههای پُررنگ و مثبتِ دیگر در “اوقات بد در الرویال” هستند؛ بدین صورت که در هیچجای این داستان بلند نمیتوانید حدس بزنید دقیقهی بعدی چه اتفاقی میافتد و درواقع به دامِ این داستانِ جذاب افتادهاید. فیلم شما را مجبور به صبر کردن و متوجه شدن نوبتیِ اتفاقات میکند، که این موضوع ارزشِ تماشایِ “اوقات بد در الرویال” را بالاتر میبرد (مخصوصا تماشای دستهجمعی) و به هیچ عنوان به هنگامِ تماشا حس خستهکنندگی و سیرشدن از اتفاقات، به شما دست نخواهد داد.
اما تا به اینجا و دلایل مذکور نشان میدهد با اثری تماماً مثبت طرف هستیم، ولی خیر در ادامه نکاتی منفی این وجههها را تضعیف میکنند؛ بله، به هیچ عنوان ایرادهای وارده بر “اوقات بد در الرویال” کوچک نیستند و حتی بسیار مُخرب هم هستند. از برخی از شخصیتها شروع میکنیم؛ چرا که فیلم تقریبا برای هر نفر که تعدادشان چندان زیاد نیست یک داستانِ جداگانه و پیشزمینهای ساخته است. برخی از آنها از بدترین سناریوهای موجود در هر فیلمی هستند، باور کنید! اگر شخصیتها را تقسیمبندی کنیم سه کاراکتر اصلیتر (اصلی از نظر نگارنده البته) خیلی عالی در داستان پرداخته شدهاند؛ ولی چهار نفرِ باقی مانده فرسنگها از فیلمهای آبکی هم پایینتر هستند. این موضوع تا اواسطِ فیلم توی ذوقِ بیننده نمیزند، ولی همینجاست که تازه برمیگردید و متوجه میشوید چقدر وضعیت زیرخطِ آبکیِ مَد نظر ما بوده؛ روایتِ چند لایهی کاراکترها و همزمان بودن اکثرِ اتفاقات، مخاطب را از توجه به این ضعفهای پرواضح اندکی دور کرده است. اما هرکاری هم کرده باشند، اصلا باعث نشده ضعفهای بسیارِ دیگر پنهان شوند. خب این همان ضربهی “اساسی” به نکاتِ مثبتِ گفته شده قبلی است؛ اینکه گفتیم تا اواسط و انتهای فیلم این ضعفها کمتر دیده میشوند، باعث ضربه به همان ریتم، روایتِ خاص، روابط کاراکترها و کلا نیمهی دومِ “اوقات بد در الرویال” به طرزِ فجیهی شدهاند. خب با این تعاریف، نگاهی کوتاه به این شخصیتها خواهیم داشت و خوب و بد را بررسی میکنیم.
اول با پدرِ روحانی “فلِین” یکی از مثبتها شروع میکنیم؛ داستانی قدیمی و کاراکتری فراموشکار (به دلایلی بسیار دِراماتیک!) که خیلی با چنین دورهی زمانی هماهنگ است. تصمیمهای منطقی به همراه دیالوگهای هوشمندانه و البته مرموز بودنِ تا دم آخر؛ “فلِین” در طی داستان و هدفهایش تحولاتِ مختلفی دارد و یکی از باورپذیرترین کاراکترهاست، که در جای-جایِ فیلم متوجهی اهمیتِ تصمیمات و علل تحولاتش را متوجه میشوید و به قولی عمل الانش با گذشته همخوانی کامل دارد! دیگر شخصیتِ مثبتمان “دارلین” است که بازیگر بااستعدادی پشت این نقش ظاهر شده (صد در صد بازیگران دیگر هم عالی هستند، ولی خب “سینتیا اریوو” ستارهی فیلم است!) دارلین به نوعی زوجِ همان پدرِ روحانی است؛ داستانِ شخصی و قابلِ لَمس، احساسی زیبا با آیندهنگری کاملا درگیرکننده این شخصیت را به یکی دیگر از بهترینها تبدیل کرده است. دارلین خیلی طبیعیتر از دیگران به نظر میرسد؛ هرکسی به الرویال آمده مرموز و مشکوک است، ولی درموردِ دارلین دقیقا حسِ معمولی بودن به شما دست میدهد و همراه بودن چنین کاراکتری خیلی لذت بخشتر خواهد بود (در بخشِ موسیقی نکته قابل توجهای درموردِ دارلین وجود دارد، که در ادامه اشاره میکنیم)
دیگر شخصیت قابل قبول “امیلی” است. انگیزههای فوقالعاده احساسی، تعلیقهای درست و حسابی، اشتباهات فردی در گذشته و آینده و در آغاز و پایانِ ماجرایِ این کاراکتر از دیگر بهترینهاست. ولی همینجا کات! به مشکلات خیلی خیلی آبکی و سطح پایین خواهرش با قومش اشاره کنیم! اصلا چرا و به چه دلیل “بیلی لی” باید جزئی از این فیلم میبود؟ دلیل مشخصی بود به ما بینندگان اطلاع دهید! بازیگری غیرقابل تحمل ثور، پیرهنباز و ادا اطوارهای نوجوانپسند، به همراهِ تفکرِ (مثلا بگوییم آرمانها) خیلی خیلی سطحِ پایین چیزی از فاجعه کم ندارد. بیلی لی که به نوعی آرمانهای متفاوتی مثلا! برای زندگیش دارد، خواهر کوچکتر امیلی یعنی “رز” را جزو گروه کرده و افکارات خودش را به او تحمیل کرده است. چهقدر بد (رعایت ادب!) پیرامون و کلیت این داستان سطحِ فیلم را پایین آورده، این بحث به کنار بازیگرِ محبوب چرا اینهمه نقشش را بد اجرا کرده و اصلا از آقای کریس همسورث چنین نقش و اجرایی بعید است! ( کاملا نکتهدار بود)
تصمیماتِ بیدلیل و پایین آوردنِ سطح فیلم و شخصیت پُتانسیلدار، ایراد اصلی جاسوسِ ماجراست؛ “ل.س سالیوان” اصلا کارهایش با عقاید و وظیفهاش جور در نمیآید، تازه محرک اولیه یعنی خانواده و دختر کوچکش هم همان اول معرفی میشوند. این موضوع را با جاسوسی که به سطح بالا بودن مهارتش اشاره میشود و با دانستن خطر! از دستور سرپیچی میکند، فرض و مخلوط کنید؛ متاسفانه این شخصیت در ابتدا بسیار قابل توجه و با جذبه ظاهر شد، ولی رفته-رفته در سرنوشتش یک سقوط آزاد مشاهده خواهد شد، که اصلا مورد تایید و قابل قبول برای مخاطب نخواهد بود. در آخر این پسر ناز قصه! “مایلز” دیگر واقعا تهِ “مسخره بازی” است؛ با کمالِ احترام به تمامی فیلمهای بالیوودی و سبک سیاقِ منحصر به فردشان (موضوع تحولات عجیب و غریب کاراکترهای بالیوودی است و قصد بی احترامی نداریم) دقیقا این شخص کاراکترش مثل همان شخصیتهاست! اصلا چرا باید مخاطب با چنین تحولی همزادپنداری کند؟ تحول بالیوودی و در یک آن این شخصیت بسیار بد است و قطع به یقین بدترین تمامِ کاراکترها مایلزِ مهربان ماست. در چرخشی باور نکردنی این کاراکتر تغییر جبهه میدهد، بله! فقط و فقط بدین خاطر که باید نقشی ایفا کند، چنین تحول غیرقابل باوری صورت گرفته است (کسانی که فیلم را تماشا کردهاند، دقیقا میدانند منظور چیست!) خب از شخصیتها بگذریم؛ موسیقی استفاده شده در این فیلم معرکه است و درتمامِ حالات حس رازآلودی روایت را حفظ میکند، در ادامه به این بخش هم نگاهی بیندازیم.
به لطفِ بازیگرِ پراستعداد و درخشان خانمِ “سینتیا اریوو”، اکثر آوازها و شنیدههایِ دلنشینِ فیلم از دهان او خارج میشوند! که بسیار گوشنواز و قابلِ لمس و ارتباطپذیز هستند؛ اینکه ترکیبِ یکی از خصیصههای کاراکتر، از عناصُر اصلی فیلم باشد کار هوشمندانهایست. پلانهای طولانی با حضور و وجود خوانندگی دارلین در پسزمینه، از لذتبخشترین بخشهای “اوقات بد در الرویال” هستند. فیلمبرداری به نوعی در خدمت به تعلیقِ همهجانبه داستان است؛ قاب همیشه متفاوت و مکانها به یک اندازه تاثیرگذار هستند. به لطفِ طراحی صحنههای بسیار با جزئیات و البته طراحی عالیِ هتل الرویال، اتاقها و مکانهای زیرزمینی و مخفی، فیلمبردار کارش را فوقالعاده انجام داده است. اما جمعبندی و سُخن آخر؛ با تمامِ ایرادات ریز و درشت، باید گفت حداقل این فیلم ارزشِ تجربه دارد و مطمئنا اگر اندکی به سبکِ جنایی-رازآلود علاقه داشته باشید، دل کندن از آن بعد از چند دقیقه کار غیرممکنی است. داستان تا انتها شما را مجذوب نگه میدارد و با اتفاقات غیرمنتظره عطشِ مخاطب برای به انتها رسیدن، هر لحظه بیشتر خواهد شد.
[poll id=”27″]
نظرات