در آمریکا این مرد را «هیچ» صدا میزنید، ما در فرانسه به او میگوئیم «آقای هیچکاک». شما به این خاطر او را گرامی میدارید که صحنهای عاشقانه را طوری فیلمبرداری میکند گویی صحنهٔ قتل است. ما ستایشاش میکنیم چون صحنهٔ قتل را طوری فیلمبرداری میکند گویی صحنهای عاشقانه است! (فرانسوا تروفو)
با استثنا قرار دادن چارلی چاپلین که شهرت کارگردانیاش بیشتر به واسطهی بازیگریاش بود، در سینمای کلاسیک و در میان کارگردانان تنها آلفرد هیچکاک را سراغ دارم که نامش همواره بر ستارگان فیلمهایش سنگینی میکرد. تنها فیلم سازی که مردم نه تنها بخاطر نام بازیگران بلکه بخاطر نام خود هیچکاک بود که به سینماها هجوم میبردند تا اثری دیگر از مردی را ببینند که دلهره و تعلیق را به سینما هدیه کرده بود. آلفرد هیچکاک که بسیاری او را بزرگ ترین ابداع گر فرم در تاریخ سینما میدانند، فیلمسازی بود که به معنی واقعی سبک را برای عام مردم ترجمه کرد و مرز میان عام و خاص را برداشت، مردی که خود ترسان بود اما توانست میلیون ها انسان در سراسر جهان را به وحشت بیاندازد. او در سرگرم کردن بی مانند و در تکنیک سرامد تمام کارگردانان بود و گزافهگویی نیست که بگوییم بخش اعظمی از اعتبار هنر هفت بخاطر زحمات او در این مدیوم بوده است.با اینحال با رجوع به همان جملهی معروف: که اگر بخواهید همه را راضی کنید در نهایت هیچکس راضی نخواهد شد. هیچکاک نیز مخالفانی داشته و همچنان نیز این مخالفان وجود دارند. و شاید بهتر باشد بحث را با سوالی که دیویدکر در سال ۱۹۸۴ در فیلم کامنت مطرح کرده ادامه دهیم او میگوید: آیا هیچکاک هنرمند است؟ و بعد اضافه میکند این پرسش را میتوان به عنوان مسئله اساسی نقد فیلم در نیم قرن اخیر به حساب آورد.
البته پیش از این نیز بحثهایی همواره بر سر آثار هیچکاک و این سوال وجود داشته، اندره بازن با تمام احترامی که به هیچکاک میگذاشت، از مخالفان او بود (هرچند نه در تمام موارد)، در مجله کایه دو سینما شمارهی ۳۹، ۱۹۵۴ که شمارهی ویژهی سینمای هیچکاک بود بسیاری از بزرگان نقد آن زمان به اظهار نظر در مورد هیچکاک و سینمایش پرداختند. بازن ما را به دو مصاحبه ارجاع میدهد که یکی از آن ها در جریان فستیوال بروکسل، ۱۹۴۸ بوده و بحثی که بر سر یکی از صحنههای آثار هیچکاک با ویلیام وایلر داشته و همچنین گفتگویی با خود هیچکاک و بعد میگوید ایراداتی فرمی توانسته از هیچکاک بگیرد و هیچکاک نیز لبخندی دوست داشتنی زده و آنها را قبول کرده، اما در همین شماره فرانسوا ترفو جواب بازن را میدهد. او میگوید هیچکاک به تو دروغ گفته! و دو مثال میزند: اول آنکه هیچکاک ۱۸ بار بعد از پایانی فیلمی اشاره کرده که این بهترین فیلم من است و هر بار از او پرسیده میشد کدام فیلمت را بهتر میدانی؟ میگفت: آخرین آن. با اینحال در مصاحبهای با کلود شابرول وقتی از او پرسیده میشود بدترین فیلمت کدام است؟ میگوید: تمام فیلمهای من بدترین هستند! و این بر میگردد به حس شوخ طبعی هیچکاک. دیوید کر میگوید مصاحبه با هیچکاک بسیار سخت بود چون او استاد سخنوری بود و همچنین هیچکاک در هیچ کجا حتی یک کلمه در مورد اینکه خود را هنرمند بنامد چیزی نگفته است. وقتی بسیاری سعی میکردند هیچکاک را درتلهی روشنفکری بیاندازند او با کنایه بحث را به سوی دیگر میبرد و به قول خودش کنایه بهترین نوع ادبیات است. به عنوان مثال وقتی در مورد فیلم روانی از او سوال میشود هیچکاک فیلم را یک کمدی میداند! و وقتی درمورد محتوا از او سوال میکردند میگفت برایم مهم نیست تنها چیزی که برایم مهم است شیوهی بیان داستان است.
اما واقعا میتوان هیچکاک را ساده انگارانه قضاوت کرد؟ قطعا خیر دیوید کر در همان مقالهی بینظیرش میگوید هیچکاک خود میدانسته که چقدر بزرگ است اما به هیچ وجه دوست نداشت در مورد خود صحبت کند. او همچنین در ادامه، به تئوری بین فیلمهای هیچکاک میپردازد و از ارتباط بین شخصیت جیمز استوارت در فیلمهای طناب، پنجرهی پشتی و بعد سرگیجه میگوید و توضیح میدهد که چرا استوارت بعد از سرگیجه در فیلم دیگری از هیچکاک ظاهر نشده او که سرگیجه را نقطهی اوج هنر هیچکاک میدانسته این چنین در موردش توضیح میدهد: طناب ادبیات را به عنوان استعاره بر میگزیند، پنجرهی رو به حیاط، عکاسی، دردسرهری، نقاشی و مردی که زیاد میدانست، موسیقی، با سرگیجه، فاصلهی استعاری از بین میرود. هنری که به کارگرفته میشود هنرخود هیچکاک یعنی سینما است. رویای سرگیجه – رویای عشقی که به مرگ میانجامد، رویای توهم زیبایی که راه به پوچی میبرد و رویای سینما نیز هست. و این عظمت را نمیشود در گفتگوهای هیچکاک پیدا کرد. او خود در موردشان صحبت نمیکرد. یان کامرون در مقالهای میگوید هیچکاک حرفش را در فیلمهایش میزند وعلاقهای به صحبت در مورد خود اثر ندارد خودتان در فیلمهایش باید جوابتان را بگیرید.
هیچکاک زمانی به دنیا آمده که عمری از سینما نگذشته بود او اولین فیلمهایش را از سینمای صامت و سیاه و سفید شروع کرد و بعد کارهایش را تا فیلم های ناطق و تکنی کالر ادامه داد درواقع او مهمترین تغییرات و پیشرفتهای سینمایی را دیده بود و همواره بدون آن که از تکنولوژی عقب بماند با آن پیشرفت کرد با اینحال هیچوقت اسیر تکنیک زدگی نبود و از آن برای خلق فرم آثارش استفاده میکرد. هیچکاک به گفتهی خودش ذهن تصویری قوی داشت، سینمای صامت شرایط خوبی برای او فراهم کرده بود تا ایدههایی که در ذهن داشت را به نمایش بگذارد و البته نه اینکه تنها تجربه کند به گفتهی هیچکاک: فیلم ساختن جایی برای تجربه کردن نیست فیلمساز پیش از ساخت باید همهی این تجربهها را گذرانده باشد. در این جمله احترامی که او به مخاطبش میگذارد موج میزند. هیچکاک به استادی، تمام چیزی را که میخواست بسازد پیش از ساخت در ذهن داشت و احتمالا به همین دلیل است که او معمولا اجازهی بداهه گویی را به کسی نمیداد چون تمام ساختار پیش از ساخت به صورت کامل در ذهنش وجود داشتند. همچنین او به داشتن استوری بردهای دقیقی که برای فیلمهایش میکشید شهره بوده و این تسلط و شناخت او در همهی جنبههای دیگر آثارش وجود داشت. هیچکاک داستانهایی را انتخاب میکرد که شاید اگر یک خلاصهی کوتاه از آن را میخواندیم با خود فکر میکردیم که یک داستان کودکانه است و بسیار ساده و یا حتی غیر منطقی، مثل قتل مادلین در سرگیجه که ذهنهای ریاضی همچنان به آن ایراد میگیرند اما وقتی فیلم را میبینیم متوجه میشویم هیچکاک چقدر استادانه از این داستانها و ترسهای ساده که برخی نوستالژی گونه در اعماق ذهن هر انسانی در دورانی، خصوصا کودکی هستند استفاده کرده تا مخاطب حس همذات پنداری پیدا کند و در یک هارمونی دقیق منطق آنها و واقعیت اثر را به نمایش میگذاشت.
در سینمای هیچکاک شخصیتها نه کاملا سیاه هستند و نه کاملا سفید آنها مجموعهای از خوبیها و بدیهایی هستند که درون هر آدمی میشود آنها را پیدا کرد. او جایی گفته بود که اکثر مردم در مواردی منحرف هستند و در جاییهم مثالی به مانند پنجرهی پشتی زده بود: احتمالا از هر ۱۰ نفر ۹ نفر وقتی ببینند زنی لباسش را عوض میکند مشغول به دید زدن او میشوند. این نگاه بیشک از چگونگی فهم هیچکاک از زندگی است که فهم درستیهم به شمار میرود و مگر نه آنکه شکسپیر نیز میگوید اگر رذالت و پستی در خود ندیدید در انسانیتتان شک کنید. اگر اینطور نبود چه چیزی باعث میشد ما با نورمن بیتس در روانی همذات پنداری کنیم؟ یا دایی چارلی در سایهی یک شک؟ به نظر میرسد هیچکاک این مورد را به ما یاد آوری میکند که ما همه ضمن داشتن خصوصیات خوب، بدیهایی نیز داریم با اینحال او بر خلاف بسیاری دیگر از کارگردانان که مثبت بودن را با غلو کردن به نمایش میگذاشتند وجه خوبی و خوب بودن را، با نمایش عظیم بدی نشان میداد تا روشنایی شمع در تاریکی بیشتر عیان شود و حتی جایی میگوید هرچه شخصیت بد و شر اثر در فیلم بهتر باشد در نتیجه فیلم بهتر است. البته هیچکاک از سیاهی طرفداری نمیکرد هرچند که آن را نیز نفی نمیکند و نشان میدهد هر انسان هرچقدر معقول چطور میتواند در شرایطی اصول را زیر پا بگذارد و گناهکار شود. درسایه ی یک شک خواهر زاده (چارلی) فرقی با دایی چارلی ندارد و او نیز در نهایت بخاطر جان خود تن به قتل میدهد و هیچکاک به درستی، اسم هردو را چارلی گذاشته که درواقع این دو را به مثابه یک نفر نشان دهد و جالب آن است که مخاطب نیز با این دو شخصیت همذات پنداری میکند همانطور که با جنت لی در روانی پس از دزدیدن پولها میکند و یا دید زدن جیمز استوارت به خانههای مختلف در پنجره پشتی که ما را شریک این بیاخلاقی میکند و ماهم از آن لذت میبریم و یا حتی احساس همدردی ما با سیلویا سیدنی در خرابکاری درحالی که میدانیم او شوهرش را کشته و……
فیلمهای هیچکاک پر شده از نمایش این بدیها و ترسها که همه گرفتار آن هستند و این موارد را به عامیانه ترین شکل ممکن به نمایش دراورده البته این به آن معنای سطحی بودن نیست بلکه عین هنر است. هیچکاک ترس را تنها نه در وجه برونی با غافلگیریهای تصویری و صوتی بلکه این ترسها را درونی و در دل داستان جای داده، در طناب وحشت بر پایه تفکر انسان برتر القا میشود به راستی اگر بسیاری میخواستند با این تفکر جهان را با کشتن انسانهای ضعیف آرمانی کنند چه بلایی بر سر بشریت میآمد؟ و یا اگر روزی پرندگان دست به حمله بزنند تا جهانی آخر زمانی را به وجود بیاورند چه می شود؟ لو رفتن درونیات شخصیتها در پرندگان را به یاد دارید؟ تمام آثار هیچکاک در دل داستان خود ترس و دلهره ایجاد میکند و او ترجیح میداد به جای آنکه بر خلاف بسیاری از کارگردانان که تنها به چند ثانیه غافلگیری اکتفا میکنند، دقایق بسیاری مخاطب را در تعلیق نگه دارد. و باز به قول خودش ترس هیچوقت در شلیک یک تفنگ نیست بلکه در انتظاری است که مخاطب میکشد تا آن تفنگ شلیک کند. و البته نکتهی ارزشمند این نمایش این است که هیچکاک طنز و شوخ طبعیاش را در هولناکترین موقعیتها فراموش نمیکند.
استاد فرم و فن فیلم درسال ۱۹۸۰ درسن هشتاد سالگی درگذشت. او که یکی از پر بحثترین فیلمسازان تاریخ سینما بوده همواره حجم بالایی از منابع سینمایی را به خود اختصاص داده و چندین دهه است که بخاطر ابداعات تکنیکی و فرمیاش ذهن منتقدان سینما را برای واکاوی آثارش به خود جلب کرده تا با جستجو در میان ظرافتهایی که او برای ساخت آثار به خرج داده همه را حیرت زده کند. و این جستجو برای عشاق سینما همچنان ادامه دارد.
نظرات
عالی محمد جان. لذت بردم از خوندن مقالهی بسیار خوبت.
هیچکاک دستنیافتنیه در تاریخ سینما. به تمام معنا، «مظهر سینما»ست
قربانت حامد جان همیشه لطف داشتی به بنده شما خودت یک نقد عالی بر فیلم روانی هیچکاک داری که بسیار خواندی هست.
استاد هیچکاک هم به معنی واقعی تعریف سینماست
سلام
تبارکالله احسن الخالقین!