نقد و بررسی The Neon Demon | فریبنده

4 August 2020 - 22:00

فیلمی متفاوت با ظاهری فریبنده که با نگاه اجمالی‌تر تقریباً متوجهِ این موضوع خواهیم شد که “شیطانِ نئونی” (The Neon Demon)، تمامیِ فاکتورهای لازم برای تبدیل‌شدن به اثری خوش‌ساخت و قابل‌تحسین را دارد؛ ولی افسوس که به دلایل متعدد ریز و بیشتر ناهماهنگی‌ها، لغزش‌‎هایی تمام‌عیار پیدا می‌کند! اصلی‌ترین مشکلِ فیلم، ناتوانی در جمع‌وجور کردن درستِ هر یک از عناصُر موجود، دقیقاً سر جایِ خودشان است؛ به‌طوریکه قطعاً فیلم در بسیاری از دقایق، نمی‌تواند مسیر مشخصش را “کنترل” کند و هر بار از طریق یک شیار، تعداد زیادی از این عناصُر بیرون از چارچوب می‌پرند! فیلمِ “شیطانِ نئونی” قطعاً پُتانسیل بسیار بالایش را در نقاطی هدر داده و این مشکلاتِ و هدر رفتن‌ها، ضربه‌ی بدی به پیکره‌ی اصلی می‌زند. با بررسی این عنوان، در ادامه با من و سینما-فارس همراه باشید.

همین ابتدا باید بگویم شخصاً فیلم را پسندیده‌ام امّا در بررسی و نقد، چنین عواملی (نظرِ شخصی) هرگز دخالتی ندارند. شاتِ اولیه‌ای که از سرنوشت “جسی” در پایان ماجرا خبر می‌دهد.

از نورپردازی و نئون‌های فیلم شروع کنیم، مبحثی که محرکِ بی‌چون و چرای کُل این قصه است؛ قاب‌های “شیطان نئونی” بدون شک با توجه رنگ‌بندی بسیار خاص و نورپردازی فوق‌العاده پرجزئیات در هر صحنه، چشم‌نواز هستند. خلقِ اتمُسفری پر از نویزهای زننده و نئونی (رنگ‌ها) در راستای محتوای و بخش‌های دیگر، کاربلدی می‌خواهد؛ قضیه قدیمی و همان تکنیک‌های حیرت‌انگیز استفاده از رنگ است. وقتی با استفاده از رنگ‌بندی دیگر نیازی به گفته شدن برخی مسائل نباشد، همان‌طور که فیلم‌سازانِ بزرگ از چنین نورپردازی یا بهتر بگوییم “رنگ‌”هایی برای نشان دادن حسِ درونیِ شخصیت‌های قصه‌شان استفاده کرده‌اند. در راستای محتوا یا هر بخش مدنظر دیگر، چنین عنصری از تقویت‌کننده‌ها به شمار می‌رود و استفاده‌ی درست از آن، هرگز منجر به نتیجه بدی نشده! حال تمرکز نکردن برروی این بخش از ریشه شاید چندان خللی ایجاد نکند، موافقید؟ امّا، اینکه ادعاها با زبان بی‌زبانی در جای-جایِ “شیطانِ نئونی”، از سر و کولِ رنگ‌ها و نورپردازی چشم‌نواز بالا می‌روند، حتماً انتظاراتی به وجود می‌آورند (فیلم قطعاً شیک! بودن را به هر چیز دیگری ترجیح می‌دهد، ولی به این معنی نیست که هرگز در لحظاتی درست عمل نکند!)

رابطه‌ای که بسیار پُتانسیل دارد، ولی به شکلی ساده یا بهتر است بگوییم “ناکافی” آغاز و پایان می‌یابد (چکیده‌ی اکثرِ خط داستانی‌ها!) “دین” می‌توانست بیشتر از این‌ها در قصه “دخالت” داشته باشد.

به چه دلیل و با کدام ارتباطی چنین قاب‌های حتماً “زیبایی” باید با داستان و روایت محتوا یا هر چیز دیگری در درازمدت مرتبط باشند؟ جالب است که صحبتِ اصلیِ فیلم و به‌قول‌معروف فَکتش! درمورد همین زیبایی‌ها و چشم‌نوازی‌هاست. ولی از این‌طرف بالکن، از زیبایی بصری برای بالاتر رفتنش در لحظه استفاده کرده… مسائله‌ی آشنایی نیست؟ از موضوعی برای تخریب خودش استفاده کنی. خیر! چنین چیزی حداقل در “شیطان نئونی” وجود ندارد و یا در نقاطی محدود، اصلاً دیگر “گیرا” نیست. مثل این است که در “سیستم” کار کنی و از بدی سیستم بگویی! اصلاً نیازی به این نبوده و نیست که انتقاد/دفاع از زیبایی شود و حتماً هر بازیگر یک مُدل باشد یا هر قاب نهایتِ زیبایی را در عین بی‌ربطی با قصه داشته باشد! مخاطب هم متوجهِ این مثلاً ارجا‌ع‌ها به آخر داستان یا حتی رنگ‌بندی‌های خاص برای غرق شدن “جسی” در غرور زیبایی‌اش می‌شود، امّا به‌عنوان یک جمع‌بندی “ارزشمند” نیستند! به‌هیچ‌عنوان “تماماً” چنین عَملی در خدمتِ محتوا نیست و نمی‌تواند به‌درستی چنین ارتباط پُتانسیل‌داری را شکل دهد و به‌قول‌معروف این نقطه‌ی ارتباط‌‌‌ ‌دهنده، لنگ می‌زند! (افسوس! شخصاً چنین فضاسازی و نورپردازی که در این فیلم وجود دارد را خیلی می‌پسندم! ولی خب نقد جدا، نظر خیلی شخصی جدا!)

اگر به‌صورت تصاویر لحظه‌ای و قاب‌هایی بخواهیم فیلم را اندکی بازکنیم، متوجه می‌شوید این اثر تا چه مقدار فریبنده! است؛ ولی در جمع‌بندی و نگاهی کلی‌تر، ناامید می‌شوید (مثال خوبی دراین‌باره وجود دارد و در دو تصویر بعدی توضیح می‌دهم)

امّا ارجاع‌هایی به کلیتِ داستان را می‌شود پیدا کرد که طبق گفته‌ی اول مقاله اکثرا اِلمان‌ها وجود دارند، ولی در کنار یک دیگر چفت و بس ندارند؛ بیشتر دقت کنید، از همان نماهای ابتدایی به‌نوعی خبر از اتفاقات نیامده و سرنوشت شومِ “جسی” و ارجا‌ع‌‎های به این مسئله هویداست، درصورتی‌که اصلاً این بخش “مستقلش” کافی نیست و عواملی که تاثیرگذاری برروی چنین موضوعی دارند، یکی دوتا نیستند! اندکی بیشتر مسئله را بازکنیم؛ در آغازِ داستان و با شاتِ خون‌آلودی از جسی و حتی محیطی نئونی-قرمز، حداقل اندک اشاره‌ای درست به آخر داستان وجود دارد. در چند نقطه که تمرکز بیشتری کنید، با مسائل مختلفی که در پیرامون هدف اصلی داستان وجود دارند، برخورد خواهید کرد؛ چیزهایی مثل غرق شدنِ جسی در این دریای خروشان! یا نقد و حمایت‌هایی که از چنین سناریویی، وجود خواهد داشت. همگی این موضوعات را می‌بینیم، امّا آیا چون فقط “وجود دارند” دلیلی بر قابل‌قبول بودنشان است؟ خیر با یک کلی‌نگری، نتیجه‌ی خوبی دریافت نخواهد شد و فیلم در حفظِ این بخش ناتوان است!

سکانسی که ازلحاظِ نورپردازی و نئون-رنگ‌ها برای هدفش به‌درستی استفاده کرده و بازیگری، کات‌های متوالی و در کل اجرای درستی دارد؛ جسی در مواجه با این دنیای جدید، پریشان است و سعی در نگه‌داشتن “خودِ” واقعی‌اش دارد…

چند لحظه بعد و تغییر وضعیتِ جسی و رنگ‌ها و قاب، که به تغییر و غرق شدنِ جسی در غرور و این منجلاب اشاره دارد و بعدازاین، متوجه‌ی تغییر شخصیتِ “جسی” در این داستان هستیم؛ چنین استفاده‌ای از عناصُرِ مختلف، قطعاً نشان‌دهنده‌ی پُتانسیل بالای “شیطانِ نئونی” است که در متن توضیح بیشتری مبنی بر از دست رفتش و البته افسوس‌هایمان است!

خب در رابطه با ادامه‌ی مبحث قبلی،اول از همه روند و ریتمِ فیلم کسل‌کننده و فاقد هرگونه هیجان یا جذبه‌ای برای ادامه یا تفکر بیشتر روی مسائل است! وقتی فقط و فقط به چشم‌های شما توجه شده و حتی چند خط داستان درست حسابی که وجود دارد را برای مخاطبش با همین فُرم بی‌میل می‌کند، دیگر چه انتظاری برای پیاده شدن درست اصل قصه می‌ماند… هر بار “شیطانِ نئونی” آن‌قدر به لحظاتِ بی‌اهمیت‌تر و بیشتر “فُرم” فریبنده‌اش میل می‌کند، که مخاطبش بیشتر کلافه می‌شود! فیلم و قصه‌اش از نبود یک “هماهنگی” شدید بین بخش‌های مختلفشان رنج می‌برند؛ این در حالی است که برخی از وقایع یا خط داستانی‌ها با اندکی زمان بیشتر برای خودی نشان دادن، می‌توانستد چنین ایراداتی را رفع کند. در عوض این ایرادات! لحظاتی بسیار بی‌اهمیت مثل نشان دادن یک “شو” و فراز و نشیب‌هایش، آن‌چنان کشِ‌دار هستند (چه ازلحاظِ فُرمی، چه مثلاً تکمیل‌کننده‌ی قصه‌) که به  خسته‌کنندگی و بی‌اهمیتی چند اِلمان درست دیگر هم، ضربه‌ی بدی می‌زنند. مثلاً در روایت‌هایی که فیلم باید حداقل کمی ماجرا را بیشتر باز کند، عملاً عقب می‌ماند (چندین مثال: جسی و خانواده‌اش، ماجرای دین، فکت در مورد زیبایی!) به‌غیر از این موارد، وجود سکانس‌هایی شلخته و الکی شبه‌بزرگ و مثلا عمیق، مشکل دیگر این روایت در نگاهی کلی‌تر است.

سارا از خط داستانی خوبی بهره می‌برد و شخصیت‌پردازی چندان بدی هم ندارد؛ ولی به‌موجب عوامل دیگری که تاثیرگذار هستند، اصلاً نتیجه و وضعیتِ نهایی‌اش خوب نیست!

نویزهای توأم با نامشخص بودن صحبت یا حالتِ کنونی هر کاراکتر، به دل نمی‌نشیند و به طریقی که اصلا کمکی به بُعدهای دیگر نمی‌کند، فقط ناتوانی کارگردان در چنین سکانس‌هایی را در درازمدت می‌دهد. مثال دقیقی از این نوع “ناموفق” بودن در اصل و نهایت قصه، غرق شدنِ جسی در این منجلاب است؛ در بخشِ ورودش به اولین استیج، اصلاً در هیچ صورت چنین مُهمی به رنگ و بویِ اصل داستان نیست و بیشتر از هرچیزی اضافه و آبکی به نظر می‌رسد و یک‌بار مصرف و جداگانه بسیار به دل می‌نشیند و تحسین‌هایی به همراه دارد؛ در همین مقاله و تصاویرش خوبی یک‌باره را نشان دادم! ولی خب وقتی به هدف و چرایی بیشتر بنگرید، خب جالب نیست (حال کاری نداریم که واقعاً به‌جا بودنِ المان‌ها و گیرایی چنین مطلبی، خوب است!) با توجه به‌تمامی مطالب گفته‌شدهه، مشخص است که شخصیت‌پردازی هم به‌شدت لنگ می‌زند؛ باید تا جایی که می‌توانید! صبر کنید و دقیقه‌ها را بشمارید که بالاخره شیطانِ نئونی تِکانی اساسی به خودش و شخصیت‌هایش بدهد.

آغاز یک سقوط؛ روبی یکی از کاراکتر‌های همراه جسی است و در پایان نقشِ مُهمی ایفا می‌کند. “شیطانِ نئونی” باید بیشتر از این‌ها قصه‌های شخصیت‌ها را بالا و پایین کند، ولی با توجه به زمان طولانی‌اش هنوز هم “کمبود”هایی در این بخش احساس می‌شود!

شخصیت‌ها بیشتر از اینکه به سمتِ چندبُعدی بودن و درنتیجه همزادپنداری بیشتر مخاطب با آن‌ها پیش بروند، در پسِ این‌همه ایراد به وجود آمده تک‌بُعدی به راهشان ادامه می‌دهند! اصلاً  هرگز چنین موضوعاتی که ما واقعاً به‌زور از حلقِ این عنوان بیرون می‌کشیم، چیزی نیست که پیاده‌سازی مورد قبولی بوده باشد و بیشتر زرنگیِ ما از بیرون کشیدن عوامل نانوشته و ناخواسته در جوانب مختلف است! پیچش‌هایی وجود دارد؛ بله، شخصیت‌های مختلف مثل “سارا”، حداقل حسرت یا اندک عُمقی دارند یا دیگر شخصیت‌ها مثل “روبی” کمبود‌ها و نیازهایشان مشخص است. اصلاً همین‌که بگوییم انگار فیلم در پسِ زمان طولانی، برای هر کاراکتر مثل “دین” عکاسِ جسی وقت کمی گذاشته، مشخص است جایی زیاده‌روی یا شاید کاستی صورت گرفته و این مسئله کلاً در همه‌جا به‌جز شخصیت‌ها صادق است، که ایراد به شمار می‌رود…

تیتراژ پایانی با تغییر چند درجه‌ای و بعد از این‌همه نورپردازی خاص، نویز، نئون و حتی خون! احساس “آرامش‌بخشی” که همراه با تفکر است را به همراه دارد (یا احساسی شبیه به آن!) ابتدای مقاله را تصحیح می‌کنم این یک مورد خیلی “نظر شخصی” است، شاید من هم فریب خورده‌ام!

به‌عنوان جمع‌بندی باید بگوییم، واقعاً “شیطانِ نئونی” می‌توانست به فیلمِ موفق و کاملاً متفاوتی تبدیل شود، چون اکثر عملگرهای موردنیاز را دارد؛ امّا به‌هیچ‌وجه پیوسته پیش نمی‌رود و از ایرادات زیادی در اجرا و هماهنگی کلی‌اش بهره می‌برد. فیلم به‌آرامی داستانش را روایت می‌کند و باید تا آخر فیلم منتظر بمانید و این انتظار در مقابل نتیجه‌ی نهایی چیز به‌دردبخور یا قابل‌تحملی نیست. نظراتِ شخصی می‌تواند متفاوت باشد، شخصاً امکان دارد چنین فیلمی‌ را با دلایل مختلف، به‌ اشخاصی پیشنهاد بدهم؛ ولی در صورت تمرکزِ بیشتر و با دیدگاه بررسی و نقد، این اثر ضعیف است و احتمالاً اکثر مخاطبانش را ناامید کند.

 

[poll id=”50″]

مطالب مرتبط



مطالب جنجالی

Sorry. No data so far.

نظرات

دیدگاهتان را بنویسید

Your email address will not be published.