از این پس نباید سینمای کره جنوبی را سینمای ناشناختهها بدانیم و آن را به دیگران معرفی کنیم. در حال حاضر کره دارای سینمایی لایق تماشا و دیده شدن دارد و بعضا غرق در زرق و برقهای هالیوودی میگردد و در بعضی مواقع، پافشاری کرهایها در ارائه محتوای غنی آن هم مطابق با ریشههای شرقی، جواب میدهد. «من شیطان را دیدم» یا (I Saw the Devil) اثری جنایی و بی پروا ساخته کیم جی-وون میباشد که در سال ۲۰۱۰ راهی سینما شد. فیلمی که خشونتاش را از پدران خود آموخته است و بیباکانه آنها را به تصویر میکشد. گاهی ما را به یاد پرچمدار موج جدید آثار جنایی در کره یعنی «خاطرات قتل» میاندازد و گاهی از شدت خشونت، به یاد «Oldboy» خواهیم افتاد همچنین در اثر تقابل فکری و جسمی دو پرسوناژ اصلی از دو جبهه مختلف نیز ما را به یاد اثر فوق العاده دیوید فینچر، «Se7en»، خواهد انداخت. «من شیطان را دیدم» مورد استقبال مثبت مردم و منتقدان قرار گرفت و از این حیث نیز باید آن را جزو آثار موفقیت آمیز سینمای کره بدانیم. اثر غیر قابل مهار کیم جی-وون را باید ترکیبی از همه چیز بدانیم. گاهی به روانشناسی یک انسان درمانده میپردازد که فقط انتقام میخواهد و گاهی افکار بارِ منفی یک قاتل سریالی را زیر تیغ میبرد؛ از تبعات یک شکست میگوید و پیروزی زهرآگین را بدتر از یک شکست عمیق میداند و کمی از مسیر اصلی منحرف میگردد و به سراغ روانکاوی کارآگاهان اداره پلیس میرود. حتی در بعضی از مواقع دیدگاه فیلسوفان را وارد حیطه انتقام کرده و در نهایت از شیطان نقل قول میکند. «من شیطان را دیدم» یک آش شله قلمکار به تمام معنا است که رنگ و لعاب خوبی دارد، بوی خوبی هم از آن استشمام میشود ولی وقتی آن را بچشید، به درون تلخ آن پی میبرید. تلخی ناشی از کوتاهی سرآشپز در پخت آن. با نقد «من شیطان را دیدم» با سینمافارس همراه باشید.

«من شیطان را دیدم» اثری جنایی و بی پروا ساخته کیم جی-وون میباشد که در سال ۲۰۱۰ راهی سینما شد. فیلمی که خشونتاش را از پدران خود آموخته است و بیباکانه آنها را به تصویر میکشد. گاهی ما را به یاد پرچمدار موج جدید آثار جنایی در کره یعنی «خاطرات قتل» میاندازد و گاهی از شدت خشونت، به یاد «Oldboy» خواهیم افتاد همچنین در اثر تقابل فکری و جسمی دو پرسوناژ اصلی از دو جبهه مختلف نیز ما را به یاد اثر فوق العاده دیوید فینچر، «Se7en»، خواهد انداخت
نکته: اگر فیلم را تماشا نکرده اید، از خواندن ادامه متن صرف نظر کنید.
بونگ جون هو، کارگردان سر زبانهای آخرین مراسم آکادمی اسکار، قبل از «انگل» نیز کارنامه تر و تمیزی را از خود نشان داده بود. مهمترین اثر و به حتم بهترین آن، «خاطرات قتل» یا (Memories of Murder) است. اثری که به سینمای جنایی کره، رنگ و بوی دیگری اعطا کرده بود و توانست زودیاک چینی را با ظرافت انسانی – نه با نمایش یک شیطان در کالبد انسان – به تصویر بکشد. ظرافت کاری بونگ جون هو باعث شد «خاطرات قتل» از ذهن کمتر بینندهای پاک گردد و تا ابد سکانسهای بارانی و موسیقی غمبارش و شکار زنان قرمز پوش در لوکیشنهای خشک و سرد فیلم، در افکار مخاطبانشان حک شود. باید بزرگترین عنصر الهام بخش «من شیطان را دیدم» را اثر ماندگار بونگ جون هو بدانیم که تاثیرات غیر قابل انکاری بر فیلمهای پس از خود زده است. «من شیطان را دیدم» نیز همانند «خاطرات قتل» روایتی چند منظوره را به تصویر میکشد و تقلیدهای کورکورانهاش، موجب خط خوردن بسیاری از نقاط قوتش شده است. اولین مشکل در خلق شیطان است. در فیلم «من شیطان را دیدم»، ما شیطان را نمیبینیم، بلکه یک قاتل سریالی روان پریش را نظاره میکنیم که ابدا نمیدانیم این انسان چرا به این روز افتاده است و حتی چرا به آن میگوییم قاتل سریالی. شیطان بودن این کاراکتر برایمان اثبات نمیشود و شخصیت پردازی ناقص کاراکتر جانگ کیونگ چول، اولین نقطه ضعف فیلم را برایمان شرح میدهد. حتی در سکانسی از فیلم میبینیم که کاراکتر کیم سو هیون (شوهر بخت برگشته که به دنبال انتقام همسرش بوده) به خانه کیونگ چول میرود و با پدر و مادر او مکالمه میکند. مادر جانگ تصاویری را از دوران کودکی و جوانی جانگ نشان میدهد؛ دوربین فوکوسی بر تصاویر میکند و به دلیل عدم وجود نکته ای خاص در تصاویر، هیچ گونه برداشت مشخصی نمیتوان کرد که عملا فوکوس دوربین را بیهوده جلوه میدهد. ( به عنوان مثال محتوای تصاویر میتوانست تنهایی جانگ و اشاره غیرمستقیم به عقدههای درونیاش باشد). گوش خود را به دیالوگهای پدر جانگ میسپاریم؛ پدرِ او نیز اطلاعاتی از گذشته جانگ نمیدهد و باز هم دریغ از یک سرنخ از وضعیت کنونی جانگ. در سکانسی شاهد تجاوز جانگ کیونگ چول به یک دختر دبیرستانی بخت برگشته هستیم که جانگ دیالوگ مهمی را به زبان میآورد؛ “کی گفته که من نمیتونم تو رو دوست داشته باشم؟ مگه من چمه؟ چرا توی این دنیای کثیف، دختران (شاید مجاز از همه انسان ها) من را دوست ندارند!” که این دیالوگها به خوبی وضعیت نابهسامان جانگ را نشان میدهد ولی ما چیزی فراتر از “چرا های” کنونی جانگ لازم داریم، ما به دنبال چگونگی هستیم؛ “چگونه” این شرایط برای جانگ رقم خورده است؟ حداقل میتوانیم با چشمای خود به همان چراهایش برسیم ولی چگونگی آن را نه.

«من شیطان را دیدم» نیز همانند «خاطرات قتل» روایتی چند منظوره را به تصویر میکشد و تقلیدهای کورکورانهاش، موجب خط خوردن بسیاری از نقاط قوتش شده است. اولین مشکل در خلق شیطان است. در فیلم «من شیطان را دیدم»، ما شیطان را نمیبینیم، بلکه یک قاتل سریالی روان پریش را نظاره میکنیم که ابدا نمیدانیم این انسان چرا به این روز افتاده است و حتی چرا به آن میگوییم قاتل سریالی
در کنار شخصیت پردازی ضعیف جانگ، به کاراکتر کیم سو هیون در نقش انتقام گیرنده خواهیم رسید. صادقانه بگویم، کیم سو هیون مسیر مناسبی را برای تبدیل شدن به شیطان طی کرده است، حتی بهتر از خودِ شیطان مصنوعی (جانگ). کیم جی-وون (کارگردان) از دیدگاه فیلسوف مشهور آلمانی – نیچه – برای شخصیت پردازی کاراکتر انتقام گیرندهاش بهره برده است. با توجه به گفته نیچه: آن که با هیولا میجنگد باید بپاید که خود در این بین یک هیولا نشود و همچنین گفتار مشهور او در باب خیره شدن به ژرفا و سپس خیره ماندن ژرفا به او. در همان ابتدای فیلم، کیم سو هیون را انسانی احساسی و علاقهمند به همسرش مشاهده میکنیم که بعد از مرگ همسر، مسیر تبدیل شده به هیولا را با گوشت و خون خود میآمیزد و بیپروا همچون شیطانی درمانده، هیولاها را یکی پس از دیگری شکنجه میدهد. او برای انتقامش، ضربات مهلکی به خود میزند و در یک بازی دو سر باخت شرکت میکند؛ اگر ساکت بنشیند و هیچ اقدامی در قبال مرگ وحشیانه همسرش انجام ندهد، عذاب وجدانی عظیم او را مشایعت میکند و در سوی دیگر که برای انتقام از آن موجود خبیث برمیگردد، ترس از تبدیل شدن به همان موجود است که کیم سو هیون نیز همین رویه را پیش میگیرد. تحول شخصیتی کاراکتر سو هیون نیز مناسب رقم میخورد و در ابتدا او را سرخوش از رابطه تازهاش میبینیم و در ادامه و بعد از مرگ همسرش، چهره او را همانند یک ترمیناتور بیحس نظاره میکنیم. گرچه این شخصیت نیز در جوانب دیگر بسیار میلنگد و نمیتواند حس خالص پوچی را در اعماق انتقام نشان دهد و انتقام را دلیلی بر بیحسی مزمن خود بیان میکند و در نتیجه در تشریح ابعاد انتقام به جز خشم، میماند و کارگردان با خلق سکانسهایی با خشونت بسیار زیاد، سعی در همراهی مخاطب در خشم موجود در انتقام میکند و جوانب مهم دیگرش را فراموش میکند. نمایش فروپاشی درونی کیم سو هیون بعد از هر انتقام میتوانست اعماق درد او را برای مخاطب توضیح دهد ولی چنین حیلهای فقط و فقط در پایان فیلم، بعد از آخرین انتقام و کشتن جانگ کیونگ چول، به نمایش در میآید.

در کنار شخصیت پردازی ضعیف جانگ، به کاراکتر کیم سو هیون در نقش انتقام گیرنده خواهیم رسید. صادقانه بگویم، کیم سو هیون مسیر مناسبی را برای تبدیل شدن به شیطان طی کرده است، حتی بهتر از خودِ شیطان مصنوعی (جانگ). کیم جی-وون (کارگردان) از دیدگاه فیلسوف مشهور آلمانی – نیچه – برای شخصیت پردازی کاراکتر انتقام گیرندهاش بهره برده است
مورد دیگری که در «من شیطان را دیدم» موجب خلق مشکلات فرعی میشود، چالش شخصیتی ضعیف کارآگاهان اداره پلیس میباشد. کاراکتر رییس پلیس در فیلم کمی پیازداغ حماقت و دست و پا چلفتی بودنش زیاد میشود و از سطح مورد انتظار – آن حالت مورد نظر را میتوانم در فیلم «خاطرات قتل» مثال بزنم که کارآگاهان همانند دیگر انسانها اشتباه میکنند؛ بعضی مواقع درست حدس میزنند و گاهی به جنون فکری میرسند ولی کاراکتر پلیس در «من شیطان را دیدم» زیادی نادان است – کارآگاهان همیشگی آثار شرقی پایینتر نشان داده میشود. همانطور که پیشتر گفتم، «من شیطان را دیدم» کلکسیونی از حالات انسانی ناقص و نامیزان است. ارج و قرب خشم را در تمامی پلانهای فیلم فریاد میزند، آزار جنسی و رفتارِ بیمارگونه را در خدمت خشم موجود در اثر میگیرد و خبری از روانکاوی قربانیان در آن نیست، شاید برای همین هم به ژانر این فیلم میگویند اسلشر؛ ولی این فیلم صرفا یک اسلشر بیمغز با خون پاشیدنهای مکرر و بیهوده نمیباشد، این اثر روایتی مهم در بک گرند فیلمنامهاش دارد؛ تبدیل شدن یک انسان به شیطان. حداقل این همان چیزی است که فیلم در همه حال شعار میدهد تا همگان بشنوند و در نهایت در یک قاب، بینندگان با چشمهای خود، شیطان را ببینند و اسم فیلم را به یاد آورند (من شیطان را دیدم).
سکانس آغازین در بارش ملایم برف و سرمای شب کلیک میخورد. در کنار خیابان، زنی تنها که میتواند طعمه خوبی باشد را میبیند. با یک بارونی تیره به سراغ آن زن میرود. زن پالتو روشنی به تن دارد و هر چیزی که از او در زاویه دوربین مشاهده میکنیم، به روشنی گرایش پیدا میکنند (نشان از پاکی زن). با بارونی تیره قصد کمک به زن را دارد و در نهایت به قصد جان او هجوم میبرد و در پی ضربات دیوانه وار چکش، زن دچار جراحت شدیدی میشود اما زنده میماند، چون هنوز با او کار دارد! “او” به اعتقاد فیلم همان “شیطان” است ولی به عقیده من، او همانند یک انسانی روان پریش و خونخوار میماند که علاقه زیادی به آزار جنسی و تکه تکه کردن طعمههای خود دارد. کارگردان به نمایش دادن خشونت در فیلم بسیار اهمیت میدهد بلکه به نوعی شخصیت پردازی جانگِ شیطان صفت را به همان سکانسهای تکه تکه کردن قربانیانش واگذار میکند. جانگ با قساوت تمام رفتار میکند و رحمی در قبال حامله بودن قربانی خود هم ندارد. در کنار جانگ و جو یئون (قربانی)، با کیم سو هیون که همسر قربانی میباشد، آشنا میشویم. کارگردان در پرولوگ فیلم، دو پرسوناژ اصلی فیلم را با یک عنصر تخریب کننده (مرگ جو یئون) به جان یکدیگر میاندازد و در معرفی آنان تعلل نمیکند. درون مایه اصلی فیلم که تاثیرگذاری مضاعف نسبت به شیطانِ فیلمنامه دارد، شروع انتقامهای بیرحمانه کیم سو هیون است. او با کمک پدرزناش (کارآگاه جنایی باسابقه پلیس) اطلاعاتی از چهار مظنون را دریافت میکند و انتقامهای سریالی خود را با یک بارونی شبه تیره (همانند جانگ کیونگ چول) استارت میزند. چهره خشک و سرد و راه رفتن ترمیناتورگونه او، علائمی از نابود شدن احساسات انسانیاش است. او در مسیرش دو انتقام نصفه و نیمه دیگر میگیرد و پی به بی گناهی آن دو مظنون میبرد و در همان یک چهارم اولِ فیلم، با دیوانهای به اسم جانگ کیونگ چول آشنا میشود و با پیدا کردن حلقه ازدواجش، شکاش به یقین تبدیل میشود. در همین لحظه خواهیم فهمید که «من شیطان را دیدم» نمیخواهد همانند دیگر آثار شاخه جنایی، قاتل را تا انتهای فیلمنامه راحت بگذارد و پلیس نیز کل تایم فیلم را برای رسیدن به قاتل خرج کند؛ بیشتر از یک داستان پلیسی، یک عقده گشایی با رنگ و بوی انتقام سرتاسرِ فیلم را به تصرف خود در میآورد.

این اثر، ارج و قرب خشم را در تمامی پلانهای خود فریاد میزند، آزار جنسی و رفتارِ بیمارگونه را در خدمت خشم موجود در اثر میگیرد و خبری از روانکاوی قربانیان در آن نیست، شاید برای همین هم به ژانر این فیلم میگویند اسلشر؛ ولی این فیلم صرفا یک اسلشر بیمغز با خون پاشیدنهای مکرر و بیهوده نمیباشد، این اثر روایتی مهم در بک گرند فیلمنامهاش دارد؛ تبدیل شدن یک انسان به شیطان
تقابل دو پرسوناژ اصلی در «من شیطان را دیدم»، نقشه راه (Road Map) فیلم را به طور کامل به تصویر میکشد. اول از همه باید به سراغ شخصیت جانگ کیونگ چول برویم. در اوایل نوشته به شخصیت پردازی ناقص او اشارات مستقیمی کردم و اکنون کمی بیشتر آن را مورد بررسی قرار میدهم و الگوهای رفتاریاش را تحلیل میکنم. اولین مشکل «من شیطان را دیدم» در جانگ خلاصه میشود. ما از گذشته نامساعدِ این کاراکتر چیزی نمیدانیم جز یک پسربچه بیاعصاب (تنها فرزندش) و پدر و مادری که اصلا چهره به اصطلاح شیطانی (خشن) او را ندیدهاند؛ شاید اصلا در گذشته او انسانی هنجارشکن و قانون گریز نبوده! پس رفتار حال حاضرش کاملا غیرمنطقی است. این اولین حفره فیلمنامه در قامت جانگ کیونگ چول نمیباشد. به دومی میرویم؛ در سکانس تجاوز جانگ به عنوان سرویس مدرسه به دخترکی، شاهد دیالوگهای عمیق او هستیم. دیالوگهایی که پیشتر آنها را بیان کردم و اکنون فقط مفهوم آن را خلاصه میکنم. هیچ دختری جانگ را نگاه نمیکند و به او اهمیت نمیدهد؛ “مگر او چه مشکلی دارد؟” این همان سوالی است که جانگ از خود میپرسد و ما هم همزمان از او میپرسیم! واقعا او چه مشکلی دارد؟ شما را به یاد سکانسی میاندازم که وسواس رفتاریِ او را بیشتر به تصویر میکشد. سکانس شانه کردن موهایش که با دقت و ظرافت خاصی انجام میگردد و چهره اغفالگرِ او در آینه. قطعا شما هم مثل من باید از جانگ بپرسید مگر او چه مشکلی دارد؟ حداقل در ظاهر بسیار آراسته و گول زننده به نظر میرسد. در پی ظاهر گول زنندهاش، باید به رفتار مناسبش با جنس مخالف اشاره کنم که موجب اعتماد آنها به او میشود و کمتر کسی او را همانند یک شیطان در زیرزمین کشتارگاهش میبیند. ابعاد شخصیتی جانگ تا همینجا تمام نمیشود بلکه بُعد جنون آمیز دیگری را نیز در خود پرورش داده است. جانگ یک بیمارِ آزار جنسی است. این مورد بیشتر از آن که از او یک شیطان بسازد، به یک حیوان با غریزه جنسی بسیار فعال بدل میکند و جنون او را بیشتر به تصویر میکشد ولی باز هم دردی دوا نمیکند. پس از انتقامهای پی در پی کیم سو هیون از جانگ، با آخرین بُعد این جنایتکار آشنا میشویم که نشان میدهد او هنوز یک انسان است؛ کینه میکند و در صدد انتقام از شیطانِ واقعی داستان برمیآید. در همین سکانس هاست که به یکی از مهمترین پیامهای «من شیطان را دیدم» میرسیم. این اثر به مخاطب خود نشان میدهد، ممکن است از دست تعدادی از انسانها (انسانهایی از همجنس خودمان و پلیدی چون جانگ کیونگ چول)، بعضی مواقع در جبهه شیطان قرار بگیری و از انتقام گیریهای شیطان احساس رضایت کنی. این دیدگاه نشان دهنده شدت پستی و فرومایگی یک انسان است که میتواند حتی از شیطان و هر حیوانی پستتر باشد و فقط شیطان حریف آنان میشود. در سکانسی که جانگ سوار بر تاکسی شبانه میشود، دو نفر آدم ربا و قاتل را مشاهده میکنیم که قصد کشتن او را دارند ولی آنان نمیدانند هر چقدر هم بد باشند، جانگ بدتر است. در نهایت جانگ با خشونت تمام، آنان را تا دنیای دیگر بدرقه میکند (انسان عادی حریف این موجود نمیشود).

این اثر به مخاطب خود نشان میدهد، ممکن است از دست تعدادی از انسانها (انسانهایی از همجنس خودمان و پلیدی چون جانگ کیونگ چول)، بعضی مواقع در جبهه شیطان قرار بگیری و از انتقام گیریهای شیطان احساس رضایت کنی. این دیدگاه نشان دهنده شدت پستی و فرومایگی یک انسان است که میتواند حتی از شیطان و هر حیوانی پستتر باشد و فقط شیطان حریف آنان میشود
سراغ ابعاد شخصیتی دومین پرسوناژ مهم فیلم یعنی کیم سو هیون میرویم و از ابتدای داستان و تحول او در حین حوادث فیلمنامه را بررسی میکنیم. همسرش با او در یک شب برفی تماس میگیرد و وقتی با هم صحبت میکنند، صداهایشان در نقش یک قرص آرام بخش، آنان را به خواب عشق فرو میبرد. کیم سو هیون برای همسرش آواز عاشقانه میخواند و هر دو محو در دنیای خیالی یکدیگر میشوند. کیم سو هیون همانند یک انسان با عواطف پُر رنگ انسانی چون عشق در قاب پُر تکاپوی دوربین نشان داده میشود. این احساسات زیاد ادامه پیدا نمیکند و آن بارونی سیاه به سراغ همسرش میآید و ادامه ماجرا. بعد از مرگ وحشیانه همسرش، او قسمی یاد میکند که انتقام جو یئون را از قاتلش بگیرد. کارگردان با بهره وری از دیدگاه فیلسوفان بزرگ، به کمک فیلمنامهاش میآید. نقطه نظر فیلسوفانی چون نیچه و الگوی نسبی او، آرتور شوپنهاور، اذعان به محو شدن در ژرفا در پی خیره ماندن به آن دارد. به بیان دیگر به مفهوم مقابل خواهیم رسید؛ مواظب باش که اگر با هیولاها میجنگی، خود تبدیل به هیولا نشوی. کیم سو هیون وارد یک بازی دو سر باخت میشود، نه راه پس دارد نه راه پیش ولی او تصمیم میگیرد که مسیر انتقام را در پیش میگیرد؛ او در به در به دنبال انتقام است ولی نه یک مرگ آنی، بلکه مرگ تدریجی سوژه مورد نظرش. رد یابی برای ردیابی جانگ را به خوردش میدهد و در هر لوکیشنی که او قرار است دست از پا خطا کند، کیم سو هیون ظاهر میشود و همانند فرشته مرگ، جانگ کیونگ چول را شکنجه میدهد ولی جانش را نمیگیرد؛ او نیز با همان شعار جانگ به سراغش میآید؛ هنوز مانده است! کیم سو هیون بیشتر از آن که در جایگاه شوهر درمانده و محزون جو یئون (قربانی) باشد، در همان جبهه جانگ کیونگ چول قرار میگیرد، حتی بدتر. «من شیطان را دیدم» روایت فردی است که شیطان را دیده است؛ آن فرد جانگ کیونگ چول میباشد البته به عنوان بینندهِ شیطان نه خودِ شیطان. کیم سو هیون در ابتدا با قسمی که یاد کرد، با خود عهد بست که انتقام همسرش را بگیرد. او حتی به پدرزنش نیز قول باز پسگیری حق دخترش را میدهد و با این اهداف به پیش میرود. اما در میانه راه قضیه فرق میکند؛ در سکانسی شاهد حمله ور شدن کیم سو هیون به خانه دوست قدیمی جانگ هستیم. کیم بیباکانه به خانهای نفوذ میکند که دو عدد قاتل خون خوار آنجا هستند؛ دیگر کیم از سرنوشت خودش نیز نمیترسد و جلوی چشمانش را فقط انتقام گرفته است. حتی برای کیم، مرگ پدرزن و خواهرزنش نیز مهم نیست، او فقط طعمه خود را میخواهد، همانطور که جانگ نیز فقط او را میطلبد. کاراکتر کیم نیز همانند کاراکتر جانگ البته بسیار کمتر، اشکال دارد. مشکل عمده خودم را بر انتقام گیریهای خشونت آمیز کیم منتهی میکنم؛ انتقامهایی که هیچ بویی از پشیمانی بعد از آن نیست؛ انگار واژه عذابِ وجدان برای کاراکتری چون کیم سو هیون، کاملا غریب است. انگار نه انگار که قبل از این وقایع، او به عنوان افسر امنیتی مشغول به کار بوده. بیرنگ شدن ناگهانی انسانیت در وجود کیم، ضربهای به مسیر درستی که انتخاب کرده است میزند و کمی از تاثیرگذاری انتقامهایش میکاهد؛ از او کاراکتری آنتی پاتیک میسازد و تحول او از یک انسان به شیطان، صرفا از ماخذ خشونت صورت میگیرد ولی در همان زمینه نیز، قابل قبول رفتار میکند و موجب همراهی مخاطب با چنین کاراکتری میشود. انتقام یک بُعدی برای فیلم جز خشونتی بی مغز و اضافه کردن زیرژانر اسلشر، سودی ندارد.

او (کیم) نیز با همان شعار جانگ به سراغش میآید؛ هنوز مانده است! کیم سو هیون بیشتر از آن که در جایگاه شوهر درمانده و محزون جو یئون (قربانی) باشد، در همان جبهه جانگ کیونگ چول قرار میگیرد؛ حتی بدتر. «من شیطان را دیدم» روایت فردی است که شیطان را دیده است؛ آن فرد جانگ کیونگ چول میباشد البته به عنوان بینندهِ شیطان نه خودِ شیطان
«من شیطان را دیدم» در تعدادی موتیف و نماد نیز حرفی برای گفتن دارد و برای مخاطبش مرزی از واقعه به قتل رساندن انسانها انتخاب میکند. یکی از موتیفهای داستانی، بالهای سفیدی در کنار آینه خودروی استیشن مانند جانگ کیونگ چول میباشد. آن بالها سفید اند و همانند بالهای فرشتگان هستند. به نظر میرسد که دیدگاه کارگردان از چنین موتیفی، نمایش شیطان بودن جانگ کیونگ چول است (شیطان که در قبل فرشتهای بوده) ولی خب همانطور که بررسی کردیم، موفق به القای چنین معنایی نمیشود. کاربرد دیگر این بالها، هشدار است. هشدار از وقوع قتل؛ وقتی جانگ به جان سوژههای خود میفتد، این بالها هستند که روشن میشوند و بیشتر از پیش میدرخشند و نوری سفید در اطراف ساطع میشود. خشونت در سرتاسر فیلم نقش به سزایی در داستانگویی و شخصیتپردازی دارد و این فیلم برای اکرانش در آمریکا، نزدیک به یک دقیقه سانسور کات داشته است. نمایش با وضوح خشونت و استفاده مکرر از خون و رنگ قرمز، تحمل بالایی را در مخاطبان اثر میطلبد. تیم بازیگران فیلم نیز از کیفیت خوبی بهره مندند و چوی مین سیک در نقش جانگ کیونگ چول باز هم مثل همیشه نقش آفرینی چشم نوازی از خود نشان میدهد و موجب تاثیرگذاری زیاد کاراکتر کیونگ چول بر مخاطبان میشود. چوی مین سیک بازیگر نقش اول فیلم «Oldboy» نیز بوده و هنرنمایی بینظیرش در قامت انسانی درمانده را نیز به قاب دوربین تقدیم کرده بود.

«من شیطان را دیدم» در تعدادی موتیف و نماد نیز حرفی برای گفتن دارد و برای مخاطبش مرزی از واقعه به قتل رساندن انسانها انتخاب میکند
پایان بندی فیلم همانند چندین گزاره در جوانب مختلف است که باید بررسی شود. “نکنه فکر کردی منو شکست دادی؟ درد؟ من اصلا نمیدونم درد چیه؛ ترس؟ ترس هم نمیدونم چیه. هیچی توی این دنیا وجود نداره که بخوای باهاش عذابم بدی. پس تو همین الان هم بازندهای”. دیالوگهای جانگ کیونگ چول به کیم سو هیون، حقیقت موجود در فیلمنامه را فریاد میزند. جانگ همانند یک انسانی پستتر از حتی شیطان، خود را عاری از هر درد و عذابی میداند و در دنیای انسانها، او به منزه بودن از هر گونه عذابی، جاودانه است. در مقابل او، کیم سو هیون است که در حکم شیطان قرار میگیرد و مسیر تبدیل شدنش به هیولایی به نام جانگ کیونگ چول هموار شده است و چندان دور از ذهن نیست. اشک های کیم سرازیر میشود ولی آیا به خاطر عذابی که به جانگ تحمیل کرده است غمگین است؟ خیر. آیا به یاد همسر فوت شدهاش افتاده است و اکنون که قرار است آخرین انتقامش را بگیرد، گریه امانش نمیدهد؟ باز هم جواب خیر است. کیم سو هیون به حال خودش گریه میکند؛ به ادامه زندگیاش؛ به چگونه ساختن با شیطانی به اسم کیم سو هیون و از یاد بردن آن بی رحمیها. بعد از گردن زده شدن جانگ توسط گیوتینی که آن هم افسارش به دستان والدینش اتفاق میفتد، کیم با تمام وجود خود اشک میریزد و با دست خونیاش، هندزفری خود را در میآورد و نمیداند چگونه با شیطان درون خود بسازد؛ هم جانگ مرده است هم جو یئون (همسرش) ولی هنوز مانده است که کیم به زندگی پوچش پایان دهد؛ مُرده واقعی کیم سو هیون است که پس از مرگ همسرش، همچون یک روح سرگردان به دنبال قاتل بوده و پس از دادخواهی، به فضای تباه سردش بازگشت. ناخودآگاه این سکانس من را به یاد اثر ماندگار اروین د. یالوم میاندازد، وقتی نیچه گریست، که با تعمیم آن (با توجه به درون مایه فیلم که از دیدگاه فردریش نیچه بزرگ الهام گرفته شده است) میتوانم به “وقتی شیطان گریست” برسم.

اشک های کیم سرازیر میشود ولی آیا به خاطر عذابی که به جانگ تحمیل کرده است غمگین است؟ خیر. آیا به یاد همسر فوت شدهاش افتاده است و اکنون که قرار است آخرین انتقامش را بگیرد، گریه امانش نمیدهد؟ باز هم جواب خیر است. کیم سو هیون به حال خودش گریه میکند؛ به ادامه زندگیاش؛ به چگونه ساختن با شیطانی به اسم کیم سو هیون و از یاد بردن آن بی رحمیها
«من شیطان را دیدم» یک خشونت بلیغ است. خشونتی از جنس انتقامی جنون آمیز و جنونی ناشی از انسان پستی چون جانگ کیونگ چول. بر فیلمنامه ایرادات جدیای وارد است ولی باز «من شیطان را دیدم» محتوایی برای تفکر مخاطبانش در خود پرورش میدهد و هنوز هم در اوج خشونت و سکانسهای خشن، دغدغه خود را کنکاش میکند. فیلم شامل صحنههای صریح قطع اعضای بدن و درگیریهای پر زد و خورد و مملو از خون و آزار جنسی است و به بینندگانی که تحمل دیدن چنین محتوایی را ندارند، توصیه نمیشود. «من شیطان را دیدم» تعریف جدیدی از مفهوم انتقام را به مخاطب ارائه میدهد و زیرژانر اسلشر -هیجان انگیز را با آن ترکیب میکند و حرفی برای گفتن دارد گرچه ناقص. شاید در پایان فیلم از خود بپرسید مفهوم انتقام چیست؟ و به اتفاقاتی که برای هر دو شخصیت اصلی فیلم افتاده است به فکر فرو روید. این اثر برای دوستداران ژانر پلیسی – جنایی به خصوص بینندگان جدی آثار کرهای بسیار پیشنهاد میشود و ارزش یک بار دیده شدن را دارد.

«من شیطان را دیدم» یک خشونت بلیغ است. خشونتی از جنس انتقامی جنون آمیز و جنونی ناشی از انسان پستی چون جانگ کیونگ چول. بر فیلمنامه ایرادات جدیای وارد است ولی باز «من شیطان را دیدم» محتوایی برای تفکر مخاطبانش در خود پرورش میدهد و هنوز هم در اوج خشونت و سکانسهای خشن، دغدغه خود را کنکاش میکند
[poll id=”69″]
نظرات
چهار تا فیلم کره ای دیدم : انگل ، خاطرات قتل ، oldboy , و همین شیطان را دیدم جدا از نقدها و نقاط ضعف هر چهار تا یک خصوصیت مشترک داشتن نفسگیر و غافلگیر کننده و هیجانی
امیر جان عافرین پسرم سو پرود عاف یو
امکان نداره دیگه فیلم کره ایی ببینم ، وسط فیلم نزدیک بود از اونهمه صحنه های وحشتناک بالا بیارم که دیگه قطع کردم .
خیلی خشن بود و واقعا به نظرم فیلم بدی بود!
آخه آبجی شما رو چه به این فیلما :-)
حیفه شما روح لطیف دخترونتون رو با این فیلما خراب نکنید
در مورد فیلم هم با اینکه در کل نمره قابل قبولی از جهت ساخت میگیره ولی واقعا شخصیت قاتل خوب پرداخته نمیشه
اما شایدم واقعا خود کارگردان این رو میخواسته و در حقیقت شخصیت اون براش مهم نبوده و صرفا میخواسته شیطان اصلی رو که همون انتقام درون باشه رو نشون بده که سکانس پایانی فیلم وقتی کیم سو هیون اون شیطان رو در درون خودش میبینه مثل یک انسان مارگزیده میشه و احساس پوچی و باخت رو با تمام وجودش حس میکنه
واقعا براتون متاسفم که دیدن یه اثر جنایی و بسیار بی بدیل و آوانگارد رو باعث خرابی روح دخترونه (اصلا یعنی چی😂) میدونید
آخه فیلم دیدن چه ربطی به جنسیت داره. واقعا چطور بعضیا اینقدر بی مغزن
خب این الان چ ربطی داشت؟:/گف روحیه ش لطیفه نبینه
دخترو پسر نداره بعضیا تحمل خشونت ندارن
درست بخون بفهمی . گفته روح لطیف دخترونه. از چرت و پرتای بقیه حمایت کردن مسخره تر از چرت و پرت گفتنه
وای خیلی باحاله ولی واقعا دلم میخواست کیونگ چول بدتر بمیره بعدش هم سو هیون خودکشی کنه اونجوری خیلی بهتر میشد فیلم
شما میگین که به جای شیطان یک قاتل روان پریش را دیدیم. ما که قرار نبود شیطان را ببینیم. جمله ی من شیطان را دیدم رو شخصیت اول فیلم گفته. کسی که اونقد دل نازک بود و اما در آخر فیلم انقد بی رحم شده بود. اشاره به این بود که اون مرد شیطان درونش رو ملاقات کرده بود و اکنون خودش هم یک جنایت کار و قاتل بود.
خشن بود ولی نه در حد Martyrs 2008
واقعا متاسفم برای اون افرادی که فیلم دیدن رو هم با جنسیت مرتبط می دونن
بچهها فیلم شیون حتماً ببینید
نقدی به شدت فوق العاده ۲ تا سایت دیگه نقد آبکی خوندم ولی واقعا فوق العاده و دقیقا پاسخگو به باگ های فیلم بود خیلی ممنون.
و فیلم واقعا تقریبا مفهوما شبیه فیلم Lady Vengeance بود ولی برخلاف اون فیلم کاملا خوش ساخت. کاش کیم جین وون بجای ساخت من شیطان را دیدم داستان فیلم Lady Vengeance می ساخت که به شدت داستان عالی و ساخت متوسط (حتی رو به ضعیف) داشت.
لحظه لحظه این فیلم من رو یاد فیلم مورد علاقه ام، oldboy می انداخت. بازی خارق العاده چوی مین سیک شخصیتش رو بسیار قابل لمس کرده بود، اونجایی ک آخر فیلم زیر گیوتین بود، یهو ساکت شد، بعد سرشو بالا آورد و اون جملات رو گفت، تو میتونستی با تمام وجودت فرا مادی بودن جانگ رو احساس کنی و این فوق العاده بود.
در هر نظر عالی بود ایراداتی داشت. بنظر من کیم بازنده شد با وجود مردن جانگ و فیلم هم تونست این شکست رو به خوبی نشون بده لطفا کساییم که راجبه خشونت اشکار فیلم اعتراض میکنن نظر ندن چون در سینمای کره در فیلم های جناییش به وفور دیده میشه