نقد فیلم بی‌حسی موضعی | بی‌خود و بی‌جهت

16 December 2020 - 22:00

ساختن فیلم ابزورد کاری است سهل و ممتنع. سهل است از این جهت که چالش اساسی قصه‌گویی در سینمای کلاسیک یعنی رابطه‌ی علی و معلولی وقایع و باورپذیری پلات و شخصیت‌ها در سینمای ابزورد نباید رعایت شود. همچنین ممتنع است از این جهت که از دل پوچی و هیچ‌انگاری رخدادهای داستان و طنز گزنده‌ی آن می‌بایست با ظرافت و در لفافه طعنه‌های اجتماعی و سیاسی گنجانده شود. به عبارت دیگر، ابزوردیسم یعنی حذف کردن ارتباط منطقی موقعیت‌های داستان و بی‌هدف و معنا کردن رفتار شخصیت‌ها به قصد نشان دادن تیرگی‌های جهان واقعی. حالا اگر فیلمساز بیاید و صرفا رابطه‌ی علت و معلولی وقایع را حذف کند و شخصیت‌های بی‌هدف و غیر نرمالی بسازد که یک “ناداستان” را روایت کنند اما هیچ طعنه و کنایه‌‌ای در زیرمتن اثرش نگنجاند و حرف حساب خاصی نزند، یعنی کار سهل را انجام داده ولی به بخش ممتنع کار نزدیک هم نشده است. حکایت فیلم بی‌حسی موضعی دقیقا همین است. فیلمی به وضوح و آشکارا دارای مایه‌های ابزورد اما بدون حرف حساب و خنثی. حتی نام فیلم نیز حکایت دارد از سرّ درون آن؛ بی‌حسی موضعی یعنی این فیلم قرار است چند لحظه مخاطبش را سرگرم کند و به محض پایان، اثر دارویی‌اش تمام شود!


حسین مهکام را به خاطر نوشته‌هایش در مجله‌ی فیلمنگار می‌شناسم. او کسی است که با زبان تحلیلی‌اش مفاهیم تئوریک مهمی را درباره‌ی فیلمنامه‌نویسی در مجله‌ی مذکور توضیح داده است. کارنامه‌ی سینمایی مهکام نیز در راستای همین سواد و احاطه، تاکنون متنوع بوده‌است. «آزادی مشروط»، «آندرانیک» و اکنون «بی‌حسی موضعی» فیلم‌های او هستند که تفاوت زیادی هم به لحاظ مضمون و هم ساخت دارند.

«بی‌حسی موضعی» را می‌توانیم در امتداد فیلم‌های عبدالرضا کاهانی بدانیم که آن‌ها نیز مایه‌های برجسته‌ی ابزورد داشتند و از قضا همین حسین مهکام در پرورش و موفقیت آن آثار تاثیر بسزایی داشت چرا که به همراه کاهانی فیلمنامه‌ی آن آثار را نوشته بود.

به کاراکترهای فیلم نگاه کنید:
ماری و شاهرخ به تازگی ازدواج کرده‌اند. ماری بیماری اختلال دوقطبی دارد به همین دلیل سرتاسر فیلم پرخاش می‌کند و در سیر وقایع داستان نیز هیچ تاثیری ندارد.
شاهرخ شوهر پولدار ماری است که دائما در فوتبال شرط‌بندی می‌کند و در انتها نیز بدون هیچ دلیلی خودش را می‌کشد!
جلال برادر ماری و یک منتقد فیلم است که بعد از اطلاع از ازدواج خواهرش قهر می‌کند و به خانه‌ی دوستش بهمن می‌رود. رفتارهای جلال نیز از منطق خاصی پیروی نمی‌کند، مثلا او که ظاهرا وضع مالی خوبی ندارد و مدام پول قرض می‌گیرد، در یک جا برای گربه‌هایش شیر می‌خرد!
بهمن یک آهنگساز زیرزمینی است که به طور عجیبی علاقه‌ای به فروختن و بیرون دادن ساخته‌هایش ندارد و فقط جلال و ماری آهنگ‌های او را گوش می‌دهند!
این وسط تنها رفتار راننده‌ی تاکسی که با جلال در شب‌گردی همراه می‌شود تا حدودی منطق پیدا می‌کند که البته تمام رفتارهای او را (مثل شکستن شیشه‌ی ماشین شاهرخ) توجیه نمی‌کند.


کل روال فیلم نیز بر شب‌گردی جلال و بهمن و راننده تاکسی بنا شده که به خودکشی بی‌معنای شاهرخ منتهی می‌شود بدون اینکه اهمیتی برای این سه نفر داشته باشد. حسن ختام فیلم نیز رقصیدن آن‌ها پس از اطلاع از مرگ شاهرخ است که در جهت بی‌معنا و بی‌هدف نشان دادن کاراکترهای فیلم طراحی شده‌است.

جهان اثر نیز طبق الگوی ابزوردیسم، کاملا خیالی و غیر عادی است. مثلا کاراکترها در اواخر داستان به یک آبمیوه فروشی می‌روند تا آب طالبی بخرند و جلال از آنجا قلاده می‌خرد! اپراتور تلفن همراه جلال در جاهای مختلف فیلم، توضیحات غیر عادی درباره‌ی “مشترک مورد نظر” می‌دهد. پیرمردی برای تذکر دادن به جلال به دلیل انداختن ته سیگار بر روی زمین، تا درون اتوبوس به دنبال او می‌آید! و یا فیلمی که هیچ مخاطبی ندارد در سینما سانس فوق‌العاده گرفته است.
درک و دریافت بعضی نکات ابزورد فیلم نیاز به دقت و توجه دارد. مثلا اینکه چند بار کاراکترها درباره متولد شدن در ماه آذر حرف می‌زنند و آن را به چهارشنبه سوری ربط می‌دهند! گویی چهارشنبه سوری در ماه آذر واقع شده است. صدای پیجینگ بیمارستان نیز مثل صدای اپراتور تلفن همراه جلال پر از ادا و افاده‌ی گوینده است که لحن اثر را از رئال بودن دور می‌کند.

تیتراژ «بی‌حسی موضعی» به خوبی این عدم تناسب و بی‌هدفی فیلم را نمایندگی می‌کند. در تیتراژ ارجاعاتی به فیلم‌های «مرثیه‌ای برای یک رویا»، «داستان عامه‌پسند» و «۲۰۰۱ یک ادیسه‌ی فضایی» می‌بینیم در حالی که در فیلم، به جز رقص پایانی که یادآور رقص معروف فیلم تارانتینو است، کوچک‌‌ترین اشاره‌ای به این آثار نمی‌بینیم و گویی تیتراژ همچون یک کابوس پرت و پلا، پر از نکات بی‌ربط است.

از دل تمام این موارد عجیب و غریب و بی‌معنای فیلم که ذکر کردم، هیچ حرف حسابی بیرون نمی‌آید و فیلم صرفا تعدادی شوخی بامزه دارد و لحن جفنگش باعث سرگرمی مخاطب می‌شود. زیرمتن گزنده و هجو مسائل اجتماعی و سیاسی در فیلم محلی از اعراب ندارند. نگاه کنید به کاراکتر مهناز که یک روانشناس سرشار از خودبینی است که تظاهر زیادی درباره‌ی مدرن بودن و باکلاس بودن دارد. او در انتها موقع تلفن حرف زدن، لهجه‌اش شیرازی و اصیل می‌شود که این هجو ظریف درباره شخصیت پارادوکسیکال مهناز، از معدود اشارات و ارجاعات انتقادی «بی‌حسی موضعی» می‌باشد که شاید اگر از این قبیل ارجاعات در فیلم، باز هم بسط پیدا می‌کرد و پررنگ‌تر می‌شد، بخش ممتنع «بی‌حسی موضعی» نیز فربه‌تر می‌شد. به گمانم زمان کم فیلم (حدود یک ساعت و ربع) نیز به این دلیل است که فیلمساز می‌دانسته متریال فیلمنامه‌اش غنای کافی ندارد و خوشبختانه شوخی‌های کم‌مایه را آن قدر تکرار نکرده است تا باعث ملال مخاطب شود.

البته فیلم در همان بخش سهل که خلق شوخی‌های پوچ و سرگرم‌کننده باشد نیز کمی کمیتش لنگ می‌زند. مهم‌ترین ضعف فیلم در نامنسجم بودن بازی‌هاست.
بازی حسن معجونی و حبیب رضایی بر مبنای ویژگی‌های کاراکترشان در فیلمنامه، سرشار از بی‌خیالی و نوعی رهاشدگی بامزه است که به ابزورد می‌خورد و به دل می‌نشیند.
اما بازی بقیه چنین نیست. باران کوثری خواسته طبق الگوی غیر رئال فیلمنامه و کاراکتر روانی ماری بازی کند اما آن قدر اوور اکت دارد و در حرف زدن و میمیک چهره اگزجره عمل می‌کند که بازی‌اش بیش از حد تصنعی و نچسب شده است.
از طرفی پارسا پیروزفر یک بازی نرمال و رئال دارد. ظرافتی در نقش‌آفرینی او نیست و جنس بازی‌اش هارمونی و یکدستی نقش‌آفرینی‌های فیلم را خراب کرده‌است. بگذریم که کاراکتر شاهرخ نیز چندان حساب شده طراحی نشده و خودکشی‌اش در انتها سنخیتی با رفتارهای طبیعی دیگر او (مثلا واکنش تند به شکسته شدن شیشه‌ی ماشینش یا نحوه‌ی تعاملش با ماری و جلال) ندارد.
در سینمای ایران، تاکنون نمونه‌هایی از فیلم‌ها با مایه‌های ابزورد ارائه شده‌است.‌ مثلا «من دیگو مارادونا هستم»، «پذیرایی ساده»، «اسب حیوان نجیبی است»، «هیچ»، «بی‌خود و بی‌جهت» و… که در بین این آثار، هر چه گزندگی و هجو شدت می‌گیرد، کیفیت اثر نیز بالاتر می‌رود.

در نمونه‌های خارجی نیز، هر وقت می‌خواهند فیلم ابزورد مثال بزنند، «لبوفسکی بزرگ» را شاهد می‌آورند که سرشار از طعنه‌ها و کنایه‌های سیاسی و اجتماعی است. بنابراین کاش در «بی‌حسی موضعی» نیز به سیاق آثار شاخص و جذاب ابزورد، بیشتر بر روی کمدی سیاه و مضامین انتقادی کار شده بود.
«بی‌حسی موضعی» حکم همان توصیفی را دارد که جلال درباره نوشته‌های خودش به کار برد: پرت و پلا! البته پرت و پلایی شیرین و بامزه که حداقل مخاطبش را سرگرم می‌کند و با شوخی‌های به‌جا و طنزی جان‌دار، چند لبخند بار بر لب او می‌آورد.

 

[poll id=”102″]

مطالب جنجالی

Sorry. No data so far.

نظرات

دیدگاهتان را بنویسید

Your email address will not be published.