با عرض سلام و وقت بخیر خدمت کاربران عزیز وبسایت سینما گیمفا. با سومین قسمت از سری مقالات سینما کلاسیک در خدمت شما عزیزان هستیم. در این شماره از این سری مقالات به بررسی فیلم زیبا و عمیق Seventh Seal یا همان مُهر هفتم اثر استاد جاودانه سینمای معناگرا یعنی اینگمار برگمان میپردازیم. امید است که شما نیز با نظرات گهربار خود ما را در این مسیر یاری بفرمایید. در ادامه این مقاله با تفحص در دنیای آفرینش و حقیقت هستی و مرگ از زبان برگمان با سینماگیمفا همراه باشید.
هنگامی که نام سینمای سوئد به گوش ما میرسید بی تردید فقط و فقط دو نام به ذهنمان میرسد. ویکتور شوستروم که از او به نام پدر سینمای سوئد نام میبرند و جانشین خلف وی یعنی اینگمار برگمان. برگمان در سال ۱۹۱۸ چشم به جهان گشود. دوران کودکی او از همان ابتدا به واسطه پدرش که اسقف بود با کلیسا و مذهب گره خورد و به نظر میرسد همین موضوع بود که سبب شد تا در اکثر آثارش مذهب را دستمایه اصلی و هسته اثر خود قرار دهد. اولین کار سینمایی وی فیلمنامه نویسی برای آلف خوباریا در فیلم شکنجه بود. موضوعی که بعدها باعث شد فیلم به اشتباه به نام برگمان شناخته شود. به مانند فیلم جاده که باعث مقبولیت فدریکو فلینی در جوامع بین المللی سینما شد و ما در قسمت قبلی مقاله به آن پرداختیم، مهر هفتم نیز برای اینگمار برگمان همین نقش را داشت. برگمان در سال ۱۹۵۷ موفق به ساخت این فیلم شد که برای او جایزه ویژه هیئت داوران جشنواره کن را به ارمغان آورد.
گذار از مکتبهای کلاسیسم به مدرن در سینما مبحثی بود که در دهه ۵۰ سینمای جهان را به خود مشغول کرد. فیلمهای مختلفی در این امر تاثیرگذار بودند، کما اینکه در قسمت قبلی مقاله تاثیرگذاری فیلم جاده در گذار سینمای ایتالیا از دوره نئورئالیسم را بررسی کردیم. مهر هفتم را نیز در زمره آثار آوانگارد تاریخ سینما میآورند که سینما را مدیومی برای اندیشیدن و تفکر معرفی کرد. از طرفی برگمان با گنجاندن موضوعات و اشارات فلسفی در لایههای اثر نام خود را به عنوان کارگردانی دغدغهدار معرفی کرد.* مهر هفتم روایت شوالیهای از جنگ برگشته به نام آنتونیوس است که برای عقب انداختن زمان مرگش، مرگ را به یک بازی شطرنج دعوت میکند. این بازی شطرنجِ استعارهای، سرآغاز سفری درونی به همراه برگمان است که به طرح پرسش پیرامون حقیقت جهان هستی و زندگی، مرگ و تقابل این دو میانجامد. شخصیت شوالیه را میتوان به دو بخش قبل از جنگ صلیبی و بعد از آن تقسیم کرد. شوالیه در زمان جنگ اعتقاد و ایمانی قوی به خداوند داشته است اما حال که از جنگ برگشته است، به شک افتاده و دودل میشود. پرسشهای اساسی فیلم پرسشهای بی جوابی است که قطعا ذهن برگمان را به عنوان دغدغهی اشاره شده به خود مشغول کرده است. فیلم پرسشهایی کاملا بیپرده دارد. آیا خداوند وجود دارد؟ حقیقت هستی چیست؟ پس از مرگ چه بر سر انسان میآید؟ برگمان به دنبال پاسخ این سوالهاست. شوالیه وسیلهایست که برگمان از او استفاده میکند تا به پاسخ این سوالات برسد و در این راه مخاطب را نیز با خود همراه میکند. از سویی دیگر شخصیت همراه و ملازم شوالیه را میتوان نمادی از وجه دنیوی برگمان دانست. او به شکلی اپوزیسیون وار مقابل اعتقادات شوالیه قرار دارد و ایمان به مباحثی مثل پایان دنیا، رستاخیز، خدا و اینگونه موارد ندارد. بستر روایت فیلم زمان طاعون است. طاعون را میتوان نماد مستقیمی از مرگ دانست. برگمان با استفاده از این بستر به جهالت، مذهبیت خشک کلیساها، مسیحیت قرن سیزدهم و باور غلط آنها در شناخت خدا هجوم میبرد. در یکی از درخشانترین سکانسهای فیلم افراد طاعون زده پشت سر هم به صورت دستهای قدم برمیدارند و مراسمی مذهبی را اجرا میکنند که برای جلب نظر خداوند به یکدیگر بی رحمانه تازیانه میزنند. این دیالوگ را در نظر بگیرید : “و خداوند همه ما را مجازات میکند. یک مرگ سیاه در انتظار همه ماست. شما ای کسانی که چون حیوانات نادان در هم میلولید و شما ای کسانی که با خودپسندی آن جا نشستهاید آگاه نیستید که ممکن است اینها آخرین ساعات عمر شما باشد؟” برگمان با قرار دادن این دیالوگ و ایدئولوژی حاکم بر آن و نوع نگاه به خدا به عنوان یک ذات خشمگین، جهل مردم آن زمان را مورد حمله خود قرار میدهد. در این میان مردم عادی و عام نمایش داده شده در فیلم نیز با این دیدگاه موافقند. شوالیه اما مردد است. آیا خداوند ذاتی مهربان است یا ذاتی خشمگین؟ خداوند همانی است که گناهان را میبخشد و بندگانش را دوست دارد یا آن طور که افرادی که دختری جوان را به بهانه ساحرگی آتش میزنند میگویند، فقط به دنبال عذاب بندگان خود است؟ اما برگمان و مشخصا شوالیه به برآیندی واحد برای این پاسخ نمیرسند. شاید وجود شخصیتهای متعدد در این فیلم که هر کدام نمادی از یک وجه انسانی هستند نیز به همین دلیل باشد. یعنی باید از زوایای مختلف به وجود خداوند نگاه کرد. اما چیزی که به نظر میرسد این است که برگمان اعتقادی به خداوند نداشت. برگمان اعتقاد به خدا را از سر ترس میدانست و معتقد بود مانند افرادی که به هم شلاق میزنند و از ترس طاعون (مرگ) توبه میکنند، اعتقاد به خدا از سر ترس است و این باور عامیانه مسموم یعنی اعتقاد از سر ناچاری سبب شده بود تا مهر هفتم را بسازد. عین همین اتفاق در اواخر فیلم برای شوالیه اتفاق میافتد. جایی که قبل از مرگش از خدا کمک میخواهد و به نظر میرسد پس از سالها کنکاش حال از سر ترس به خدا ایمان آورده است. اما این ایمان از سر ترس است و هیچ فایدهای به حال او ندارد.
اکثر سکانسهای درخشان فیلم ریشه در نقاشیهای قدیمی کلیساها و خاطراتی دارند که برگمان از دوران کودکی خود به واسطه پدر اسقفش به یاد میآورد. جلوههای بصری مهر هفتم کاملا با عناصر سورئال در هم آمیخته شدهاند. از سویی دیگر این سورئالیسم حاضر در اثر مخاطب را به ابهامی راجع به خیالی بودن تمام شخصیتهای داستان میرساند. این ادعا را میتوان با کدهایی که فیلمساز از زبان مرگ به ما میدهد دریافت. در رویاروییهای اولیه مرگ با شوالیه میبینیم که او میگوید برای گرفتن جان تو آمدهام. اما در اواخر فیلم او مدعی میشود که جان شوالیه و همه همراهانش را میگیرد. میتوان این برداشت را کرد که در واقع همراهان او جنبههایی مختلف از وجود شوالیه هستند که مانند خود مرگ که کالبد فیزیکی پیدا کرده است در قالب یک شخصیت به داستان وارد شدهاند. در سکانسی از فیلم شوالیه بازی شطرنج را به هم میزند تا یک زن و مرد بازیگر تئاتر (شاید بتوان آنها را نمادی از عشق و احساس و شعر و هنر دانست) بتوانند از چنگ مرگ فرار کنند. در این سکانس شوالیه با خیال خود میتواند با فریب دادن مرگ انسانی را از چنگ مرگ نجات دهد غافل از اینکه مرگ فریب نمیخورد و انگار از ابتدا قرار نبود مرد و زن بازیگر (شعر و هنر) بمیرند. در انتها به درخشانترین و به یاد ماندنیترین سکانس کار میرسیم یعنی رقص مرگ. حلقهای از شوالیه و همراهانش که به دنبال مرگ به کام او میروند ولی با لانگ شات برگمان انگار در حال رقصیدن پشت سر مرگ هستند. قطعا این سکانس جزو ۱۰ سکانس برتر تاریخ سینماست.
مهر هفتم از دید فنی نیز فیلمی جلوتر از زمان خود است. فرم برگمان فرمی مدرن است و از آن برای روایت داستانی در قرون وسطا و جنگهای صلیبی استفاده میکند. از طرفی با وجود سیاه سفید بودن، فیلم جلوه بصری بسیار زیبایی دارد و تصویر برداری و همچنین نورپردازی آن بسیار حرفهای و عالی انجام شده است. این موضوع خصوصا در سکانس رقص مرگ کاملا به چشم میخورد. فیلمنامه این اثر تماما توسط خود اینگمار برگمان تدوین شده و در نوشتن آن نیز مشخصا حساسیت بالایی به خرج داده است زیرا هیچگونه حفره و ابهامی در آن یافت نمیشود. برگمان از بازیگران خود نیز بسیار عالی بازی گرفته است به طوری که مکس فون سیدو در نقش شوالیه بسیار باورپذیر به نظر میرسد. رفتار او، نوع صحبتش و تردیدی که در دل وی افتاده است در نحوه حرف زدن و رفتارش کاملا نمود بیرونی دارد. همچنین نیلس پوپ که در کارنامهاش اثر سینمایی مطرحی دیده نمیشود و عمده فعالیتش محدود به تلویزیون سوئد است موفق میشود بهترین نقش آفرینی طول حیات هنریاش را در مهر هفتم انجام دهد. از طرفی چهره بنگت ایکروت در نقش مرگ با آن گریم سنگین نیز بسیار دیدنی است و او در ترسیم پرتره مرگ و جان بخشیدن به آن موفق عمل میکند.
مهر هفتم فیلم زیبایی است. محتوا دارد جلوه بصری دارد و کارگردان آن فرم را نیز میشناسد. حین دیدن مهر هفتم توجه به زمان ساخت فیلم یعنی ۶۰ سال پیش باعث میشود که ارزشهای نهان آن و عظمت کار برگمان را هر چه بیشتر درک کنیم. مهر هفتم فیلمی مهم در تاریخ سینما است و در صورت ندیدن، تماشای سریع آن برای هر مخاطب جدی سینما امری حیاتی است.
*پ.ن : مبحث دغدغهدار بودن کارگردان بحثی بسیار مفصل و طولانی است که در این مقاله نمیگنجد و نیازمند مقالهای دیگر پیرامون بحث درست یا غلط بودن مسئلهی هنر برای هنر و ارجحیت فرم بر محتوا است.
نظرات
مهر هفتم فیلم فوق العاده اى هست، اما من در یکى دو مورد با شما اختلاف نظر دارم. به نظر من برگمان از سر ترس به خدا اعتقاد پیدا نمى کنه. برگمان اصولا مذهب رو مایه پایان تلخ زندگى مى دونه و مجراى مذهب رو دلیل شکست انسانیت. صحنه اى که شوالیه براى اعتراف به کلیسا مى ره و رابطه خودش و مذهب رو از طریق توصیف بازى شطرنج براى کشیش توضیح مى ده، مى بینیم این مرگ خست که توى اتاق اعتراف نشسته و به ایده ها و برنامه هاى آینده شوالیه گوش مى ده نه کشیش. و البته مرگ هم خبرى از خدا نداره. انگار خود خدا هم با نیستى رفته و مرگ خبرى از خدف یا برنامه مشخصى توى سرش نیست.
و اما در صحنه فوق العاده راهپیمایى به دنبال مرگ، چیزى که دیده مى شه زندگى هست که بر مرک پیروز مى شه. جایى که درحالیکه مرگ با دار و دسته اش از تپه بالا مى ره، نما رو از چشم عشاقى مى بینیم که بچه دار شدن و با تولد بچه شون، مرگ، شوالیه، ملازمش و مابقى پیروان رو فراموش مى کنن و در حالیکه اون ها فید مى شن، زوج جوان تولد زندکى رو جشن مى گیرن و مرگ رو فراموش مى کنن.
اما خود برگمان به نظر مى یاد بیش از اندازه در سئوالات تکرار شونده گم مى شه. فارغ از این فیلم، توت فرنگى هاى وحشى و تخم مار، اکثر فیلمهاى برگمان به شدت مشابه هستن و سئوالات یکسانى رو به شکلى یکسان مطرح مى کنن که بعضى نقاط اوج (مثل پرسونا، سونات پاییزى و سکوت) ر بعضى مثل چشمه باکرگى سطح پایین سینماى برگمان قرار مى گیرن. البته با حفظ جایکاه فانى و الکساندر که با اینکه تلویزیونى هست اما با کلیت سینماى برگمان قبل از خودش به شدت متفاوته.
قطعا نگاه به کارنامه کلی آثار هر کارگردان ایدئولوژی مذهبی اون شخصو هویدا میکنه. در مورد برگمان هم قطعا همین طوره و با بررسی آثارش میشه خیلی راحت به تفکرش در مورد مذهب پی برد. در مورد صحنه کلیسا نتیجه گیری بنده اینه که مرگ خیلی راحت شوالیه رو گول میزنه. یعنی در واقع برگمان داره پوچی موجود در عمق این نوع اعتراف کردن رو با این کار نشون میده. شوالیه خیلی راحت به واسطه تفکر اعتقادیش مورد سو استفاده از طرف مرگ قرار میگیره. سوالی که شما میفرمایید فرم کلی سینمای برگمان در سالهای فعالیتش رو شامل میشه. این سوال از اولین آثار وی تا ساراباند عوض نشد و فقط در طول سالها تکامل پیدا کرد. همین طور که خط آخر مقاله عرض کردم مبحث دغدغه دار بودن کارگردان خیلی طولانیه و با یه جمله دو جمله نمیشه بهش پرداخت. اما به طور کلی از دیدگاه بنده این دغدغه که برگمان رو به سمت یک مدیوم (در اینجا سینما) برای بیان نظریاتش کشونده اصل اول فیلمسازی و اصل اول ورود به هنره.اصولا فاصله گرفتن از سینمای قصه گو (قصه گو به معنای عام نه قصهی در خدمت دغدغه) و استفاده از این مدیوم برای ساخت آثار هدفدار رسالت هنره که برگمان جزو اشخاصیه که به نحو احسن این کارو انجام میده. با تشکر از نظر شما
به نظر فیلم فوقالعاده ایی میاد،باید ببینمش.
چرا در مورد انیمه دیگه پستی نمیزارین؟ هر هفته قسمت جدید AOT هم نقد میکردین.
این بخش رو فراموش نکردیم وقطعاً اون رو ادامه میدیم؛ ولی شاید مدتی طول بکشه تا بخش دوباره فعال بشه.
بسیار ممنون از نقد عالیتون هیچی بهتر از این نیست که وقتی خوب موضوع فیلم رو موجه نشدی یکی بیاد و بهت توضیح بدخ اونهم یه توضیح خوب