سومین فیلم بلند لانتیموس و اولین فیلم انگلیسی زبان این کارگردان یونانی، او را به عنوان یک کارگردان نامتعارف و صاحب سبک معرفی کرد. لانتیموس قبل از آن بوسیلهی “دندان نیش” در بین جشنوارههای سینما و منتقدین شهرت و هوادار کسب کرد و بعد با “خرچنگ” سینمای خود را جهانی کرد. ویژگی های اصلی سینمای لانتیموس که در واقع آلمانهای “موج نو عجیب و غریب یونان” است، استفاده از زبان نمادین و پرداخت شخصیتهایی است که بازتابی از محیط و جامعهی دیوانه و نابسامان امروز است. با سینماگیمفا همراه باشید.
در “خرچنگ” لانتیموس جهانی را تصویر میکند که جسم بردگی ذهن را میکند ، مکانی که انسان ها به علت تنها بودن مجازات میشوند و به حیوان تبدیل میشوند. مکانی که مرزی بین انسان و حیوان نیست و مستقل بودن و منحصر و یکتا بودن انسان باعث مرگ او به عنوان یک انسان و تبدیل او به حیوان میشود. جایی که دیکتاتوری انسانها را مجبور به زوج بودن میکند، جایی که حقی برای گرفتن نیست. مفاهیم برایت تعریف میشوند و انسان ها خود قدرتی برای ادراک در تعریف مفاهیم و شرایط قرارگرفته در آن را ندارند.
در “خرچنگ” شخصیت اصلی داستان “دیوید” (با بازی کالین فارل ) شریک زندگی خود را از دست داده است. پس باید از شهر خارج شود و به هتل برود تا دوباره زوج مناسب و عینا همانند خود را پیدا کند و اگر تا سی روز موفق به انجام این کار نشود به حیوان تبدیل خواهد شد. او سگی را همراه دارد که در واقع روزی برادرش بوده است، وقتی از او میپرسند در صورت شکست در یافتن زوج به چه حیوانی میخواهد تبدیل شود ، او خرچنگ را انتخاب میکند که بر اساس دانستهها تا صدها سال خرچنگها با زوج خود عمر میکنند. “دیوید” که در حال نزدیک شدن به روز موعود است, با فریب دادن یک زن بی احساس سعی در فرار از حیوان شدن دارد، دروغ او بر ملا میشود و برای فرار از مرگ از آن جا فرار میکند. به گروهی آزادیخواه میپیوندد، در آن جا هم ضد قوانین عمل میکند و اتفاقات تراژدیکی رخ میدهد و در آخر با زنی که در کمپ عاشقش شده بود از تمام بندها رها میشوند و دچار اسارتی وحشتناک تر ، که بزرگترین آنها است میشوند. یعنی تحت اسارت ذهن خود و قربانی ایدئولوژی تلقین شده به خود میشوند.
در قسمت اول فیلم که انسان در اسارت دیکتاتوری است و زوج بودن اجبار است ؛ انسان میل به تنهایی و مجرد بودن دارد. یعنی از آنچه به او دیکته میشود نفرت دارد. آنچه در هتل به عنوان دلیل برای زوج بودن به افراد نمایش داده میشود، فرار از رخ دادن مرگ و یا ناتوانی در دفاع از خود به عنوان یک فرد مستقل است و دلایلی تحت عنوان “محبت” و “عشق” که به انسان روح میدهند، برای آنها وجود ندارد. در اینجا انسان در برابر ایدئولوژی حکومتی در حالت سرکوب، اسارت و مرگ است. مانند “دندان نیش” آدم های تحت سلطه باید بدان چیزی فکر کنند ، عمل کنند و علاقه نشان دهند که برایشان تعریف شده است و اگر فراتر از مرز های کشیده شده قدم بر دارند، از بین خواهند رفت. برای انسانی که تفکر میکند و با ادراک خود حس عصیان و انقلاب را در ذهن طراحی میکند ، مهم نیست که حکومت به او چه دستوری داده است، حتی اگر موافق آن ها هم باشد، چون شکل اجبار و زورگویی را در خود دارد، انسان به آن نفرت میورزد. لانتیموس در خرچنگ منطق زوج بودن انسانها و اصلا مفهوم ازدواج را به سخره میگیرد، چه از لحاظ جسمی چه از لحاظ ذهنی. انسان بیش تر از هر چیز بر اساس غریزه هایش عمل میکند و ترس از مرگ و فرار از مرگ عکسالعملی ناخودآگاهانه و آگاهانه در انسان بوجود میآورد. در “خرچنگ” وقتی که زوج بودن در مانند یکدیگر بودن تعریف میشود و تنها راه نجات انسان از مرگ ؛ هر افکار جنونآمیزی به ذهن خطور میکند. پس حاکمیت دولت بر انسان باعث بردگی جسم در برابر ذهن میشود. مانند شخصیتی که خودزنی میکند تا شبیه به آدمی دیگر باشد.
در قسمت هتل, دیکتاتوری هر کاری میکند تا انسان دریابد که نباید تنهایی را انتخاب کند ، مثل بستن یکی از دستان افراد به پشت ، که نمایان گر استفاده از تنهایی و نیاز به دو دست است (مکمل بودن) که یک دستی بودن به معنای تنها بودن و در اختیار داشتن دست دوم به معنای زوج بودن است.
در مثالی دیگر برای افراد مجرد چالش “شکار” ایجاد شده است ، که در جنگل رها میشوند و باید یکدیگر را شکار کنند ، چالشی که برای زوجها وجود ندارد ، زوج ها در آرامش کامل و در بهترین اتاق های اهتلزندگی میکنند ، حکومت نشان میدهد که تنهایی یعنی تلاش برای نمردن در جنگل و در واقع شکار شدن بوسیله ی آدمی وحشیتر ، ولی زوجها نیاز نیست که برای بقا کسی را بکشند. یک ایدئولوژی تحمیلی و مضحک که حکومت به مردم خود دیکته میکند.
بخش دوم فیلم اسارت در تنهایی است. این بار انسان توسط یک گروه با ایدئولوژی متفاوت و در واقع در تضاد با اولی، به حالت اسارت در میآید.
در قسمت دوم فیلم این بار انسان محکوم به تنهایی است و زوج بودن و احساسات سرکوب میشوند. در این حالت انسان چون در بند ایدئولوژی جدید قرار گرفته است و به گونهای دیگر در حالت اسارت است، آنچه که قبلا بردگی برایش تعریف میشد تبدیل به انتخاب دلخواه او میشود. اینکه بتواند با زوج خود که عینا مانند خود است زندگی کند, هدف و آرزوی او میشود. انسان در تضاد با ایدئولوژی تحمیل شده فکر میکند و هر آنچه که دوست دارد، اگه به حالت تحمیلی و زورگویانه در برابرش قرار گیرد, او از آن فراری است.
مهم نیست “دیوید” قبل از فرار از هتل چقدر میل به تنهایی داشته است، در وضعیت جدید او از تنها بودن نفرت دارد و وابستگی که در هتل به او دیکته میشد را انتخاب میکند. این شرایط ، مکان و حاکم است که باعث میشود آدمهایتحت سلطهاش به چه چیزهایی فکر کنند.
ولی جدا از همه این خط قرمزهایی که برای انسان ساخته میشود، انسان ذاتا موجودی وابسته است. نمیتواند تا آخر عمر خود تنها دوام آورد. انسان خواهان این است تا “دیگری” به او محبت ورزد ، او را درک کند ، به او اهمیت دهد و در هنگام مواجهه با سختی تنها نباشد. پس انسان بیش از هر چیز بردهی خود و بعد بردهی دیگری است.
آنچه در صحنه پایانی رخ می دهد مصداق همین مسئله است. دو شخصیت رها شده از بند حق انتخاب دارند ، میتوانند تنهایی به زندگی ادامه بدهند یا خود را دوباره عینا شبیه به هم کنند و با یکدیگر باشند.
در صحنه پایانی “دیوید” جسم خود را قربانی ذهنش میکند و در اسارت خود و نه حاکم و انقلابی ها ، بلکه در اسارت خودش به زندگی ادامه میدهد.
“دیوید” آن چیزی را انتخاب میکند که خودآگانه و به تدبیر خود نیست. بلکه انتخاب او از دیکته ی خودآگاهانهی دیکتاتوری حکومت است که در ناخودآگاه او شکل گرفته است و او فکر میکند که این انتخاب او است. انسان در مورد موضوع وابستگی و تنهایی نمیتواند خود تصمیم بگیرد چرا که این مسئله در غریزه ی او ایجاد شده است که متکی به دیگری و دیگران است و فقدان عاطفه, انسان را به مرگ سوق میدهد.
لانتیموس صحنه خودتخریبی و کورشدن را نشان نمیدهد و تنها به نمایش پیش زمینهی کنش میپردازد و با نشان دادن زن در رستوران که منتظر است و پایان فیلم در همان نما ، راه را برای تفسیر دیگری باز میکند.
انسان در عین اینکه وابسته است ، خودخواه هم است ، پس احتمال دیگر این است که دیوید از رستوران خارج شده باشد و زن به علت نابینایی متوجه رفتن او نشده است و همچنان منتظر آمدن “دیوید” است. ولی بر اساس منطق فیلم برداشت اول میتواند درست تر باشد.
لانتیموس از ابتدای فیلم سازی اش تا به الان بر یک مسئله تاکید داشته است و آن این است که حتی با وجود عصیان و خارج شدن از بند اسارت ، باز هم سرنوشت ما وابسته به دیکتاتور ما است و ما هیچ حق انتخابی نداریم ، چراکه از بدو تولد ایدئولوژی در ما نهادینه شده است.
نظرات
عالی بود آقای زین العابدینی . ولی میشه یه توضیح در باره ی این موضوع به من بدید ؟ اینکه خوب در دو برداشت آخر ، شخصیت اصلی خودش را کور می کند . این تاثیر گرفته از این دیکته هست که حاکم قبلی به او می گفت که باید شریک زندگی ات مثل خودت باشد . پس در نتیجه در اینجا تصمیمی که می گیرد تاثیر گرفته از ایدئولوژی حاکم قبله . ولی در برداشت دوم شما گفتید که خوب امکان داره که اصلا خودشو کور نکرده باشه و از اونجا رفته باشه . خوب در این صورت زندگی منفردی خواهد داشت . پس این تصمیم هم از یکی دیگر از حاکم هایش تاثیر می پذیرد . حال سوال این است که پس اراده ی انسانی کجا رفته ؟ در این فیلم گفته می شود که تفکر و اراده ی انسانی بر اساس دیکتاتور یا حکومتی است که بر او حکم فرمایی می کند ؟ درست متوجه شدم ؟