انسان را میتوان به عنوان مجموعهای از صفات و حالات مختلف در نظر گرفت؛ از دیدگاه پیروان مکتب ناتورالیسم یا طبیعتگرایی انسان موجودی است که به صورت گستردهای در اسارت تمایلات و غرایز خویش قرار دارد. اما در دید اولیه و سطحی این موضوع تا حدود زیادی صحت دارد و حتی برای خود ما قابل لمس است؛ همهی ما هنگامی که عصبی یا احساساتی میشویم ممکن است تصمیماتی اتخاذ کنیم که در آینده از آن پشیمان شویم و پی ببریم که در لحظهی تصمیمگیری در شرایط کامل عقلی قرار نداشتهایم و در بند حالات خویش بودهایم.
فیلم Three Billboards Outside Ebbing, Missouri از تاثیرگذارترین آثار سینمایی سال ۲۰۱۷ است و بازخوردهای بسیار مثبتی را نیز از منتقدین دریافت کرده است،به گونهای که در چندین رشتهی اسکار از جمله بهترین فیلم نامزد شدهاست.با سینما گیمفا همراه باشید.
جدیدترین اثر مارتین مک دونا به طرز شگفتآوری تمیز و بینقص از کار درآمده است و باعث میشود احساس کنیم که فصل جوایز امسال فیلمی به مانند «منچستر کنار دریا» را دارا میباشد؛ هرچند که جنبهی واقع گرایی «۳ بیلبورد خارج از ابینگ، میزوری» کمتر است اما مک دونا به قدری داستان فیلم را خوب و بینقص روایت کرده است که هر بینندهای را متحیر میکند و با فیلمنامهای کاملا بی نقص روبهرو هستیم.
داستان فیلم با اجاره کردن بیلبوردهای یک جادهی متروکه توسط یک زن آغاز میشود که البته حکم آرامش قبل از طوفان را دارد. «میلدرد هیز» شخصیت اصلی داستان (به هنرمندی فرانسیس مک دورمند) زنی شکسته است که پس از قتل بیرحمانهی دخترش، پلیس از یافتن قاتل ناامید شده و پرونده به حالت تعلیق درآمده است. میلدرد به مدت یکماه ۳ بیلبورد جادهای قدیمی که به شهر منتهی میشود را اجاره میکند و جملاتی دربارهی مرگ دردناک دخترش و کمکاری نیروهای پلیس در حل پرونده را روی آن مینویسد و همچنین طعنهای به رییس پلیس شهر (با هنرمندی وودی هارلسون) که مورد احترام مردم آنجاست. این موضوع باعث میشود یک درگیری بزرگ بین نیروهای پلیس شهر و میلدرد شکل بگیرد و حتی مردم شهر به دلیل بی احترامی به رییس ویلوبی و بیلبوردها با او رفتارهای سردی میکنند؛ اما این موضوع باعث نمیشود که میلدرد از خشم درونی و اتش خود بکاهد تاجایی که صحبت رییس پلیس ویلوبی با او در مورد اینکه همهی تلاش خود را برای به سرانجام رساندن پرونده کرده (و در حقیقت هم هم اورا شخصیت خیرخواهی میدانیم) و بیماری سرطان دارد باعث نمیشود میلدرد از زدن بیلبوردها پشیمان شود تا رییس پلیس آخرین روزهایش را با وجدان آسوده سپری کند.
بازیگریهای فیلم همگی قابل قبول هستند اما نقشآفرینی «فرانسیس مک دورمند» در نقش میلدرد هیز که زنی شکسته و خشمگین است فوقالعاده است. همچنین بازی بسیارخوب «سم راکول» در نقش دیکسون پلیس عصبانی شهر که با مادر خود زندگی میکند و رفتارهای متناقض و بچهگانهاش باعث میشود همه او را وابسته به مادرش ببینند. «وودی هارلسون» نیز یک نقشافرینی عالی را از خود ارائه میدهد و نقش پلیسی قابل احترام در روزهای آخرش را به گونهای دلنشین ایفا میکند.
فیلم یک درام احساسی است اما به گونهای خاص از کمدی مخصوص به خود که تاریک است استفاده میکند. بدون شک «مک دونا» کارگردان بااستعدادی است؛ شیوهای که او در پردازش داستان و شخصیتها موفق به اجرای آن شده است کاری بس دشوار است. در یک سوی داستان ما با تراژدی مرگ دردناک یک دختر جوان طرف هستیم و قاتلی که هم برای بیننده و هم شخصیتهای داستان نامعلوم است و از سوی دیگر فیلم در سکانسهایی ما را با کمی تلخی میخنداند. جمع کردن خصوصیاتی به این شکل در یک فیلمنامه خلاقیت زیادی میخواهد که نتیجه آن را در شیرازهی اثر مشاهده میکنیم.
اثر پیش روی ما با وجود اینکه جنبهی جنایی دارد و مخاطب برای دانستن نتیجهی کشمکشهای پرونده قتل کنجکاو است؛ اما قصد فیلم به هیچ وجه نشان دادن قاتل یا حل پروندهی جنایی نیست و این تفاوت بزرگی بین «۳ بیلبورد» و آثار جنایی مختلف است.
هدف این فیلم چیزی بیشتر از نشان دادن حل یک پروندهی جنایی است و حالات شخصیتهای داستان و درماندگی آنان را در تیررس خود قرار دادهاست. میلدرد ،شخصیت اصلی داستان، زنی است که سعی میکند زندگی خود را از فروپاشی حفظ کند؛ او با دختر خود نیز رابطهی خوبی نداشته است و پسرش (با نقش افرینی خوب لوکاس هجز) سعی میکند که رفتار مادر خود را تحمل کند. شخصیت میلدرد مانند طوفان غیرقابل پیشبینی است که گاهی آرام میشود و دوباره شدت میگیرد؛ گاهی به قدری پرخاشگر است که انگشت دست دندانپزشک را با بدبینی خاصی سوراخ میکند و گاهی آرام و بدون موج است. او مانند سربازی است که بندهای پوتین خود را سفت میکند اما همواره در مسیر حرکتش دچار شک میشود و این را در سکانس پایانی و گفتگویش با دیکسون بیشتر مشاهده میکنیم. از سوی دیگر دیکسون افسر پلیس شهر که گویا به خود کمبینی دچار است و البته که به دلیل رفتارهایش دست کم هم گرفته میشود شباهت کمی با کارکتر میلدرد ندارد؛ او هم از درون بسیار خشمگین است و دقیقاً مانند او به دنبال قربانی برای اتفاقات افتاده میگردد. او برای مرگ رییس پلیس فرد اجاره دهندهی بیلبوردها را با وحشیگری ضرب و شتم میکند و میلدرد هم برای آسانتر کردن غم از دست دادن دخترش به دنبال مقصر میگردد. این یکی از مکانیزمهای ذهن انسان در برخورد با مشکلات است؛ فردی با مشکل روبهرو میشود، فرد دیگری از آن فرار میکند و بعضیها به دنبال مقصر میگردند تا از فشار روانی خود بکاهند. اما گویا در آخر هردو شخصیت میلدرد و دیکسون با حقیقت روبهرو میشوند و آن را میپذیرند و شاید به رستگاری میرسند؛ هرچند که هویت قاتل مشخص نمیشود و همانطور که میدانیم هدف فیلم هم کشف قاتل نبود.
موسیقی متن فیلم نیز توسط کارتر برول ساخته شده است که در آثار قبلی «مک دونا» از جمله «هفت روانی» با او همکاری کرده بود. موسیقی متن فیلم فوقالعاده زیباست و کاملا متناسب با اتمسفر فیلم طراحی شده است؛ همچنین از شانسهای اصلی کسب جایزه اسکار بهترین موسیقی متن نیز به شمار میرود.
در مجموع «۳ بیلبورد خارج از ابینگ، میزوری» از بهترین آثار سینمایی تولید شده در سال ۲۰۱۷ است و در ساخت آن خلاقیت زیادی به کار رفتهاست؛ فیلمی است که درام عمیقی را یدک میکشد، راه خود را از فیلمهای ژانر جنایی جدا میکند و بر روی حالات شخصیتهای داستان تمرکز میکند و در نهایت روایتی جذاب و بهیادماندنی را تقدیم نگاه مخاطبان خود میکند. تماشای این فیلم به تمام دوستداران سینما توصیه میشود.
نظرات