دیوانه بودن یا دیوانه شدن؟ آخرین فیلم استیون سودربرگ کارگردان صاحب سبک و مطرح سینمای مستقل آمریکا که با اولین فیلم خود جایزه نخل طلا را بدست آورد فیلمی است در باب دیوانه شدن/کردن و دیوانه بودن. سودربرگ در چند سال اخیر با ساخت فیلمهایی چون «عوارض جانبی» و همین «دیوانه» به رابطهی مریض و روانشناس، انسان و دارو، مدرنیته (فضا) به مثابه دارویی برای ایجاد دگردیسی روانی نگاه کرده است و حتی چند سال قبل با ساخت فیلم «واگیری» به مریض شدن/بودن، علل مریض شدن و زنجیرهی مریض کردن پرداخته است. فیلم جدید سودربرگ با آن که به شدت قابل توجه است در عین حال در سراسر فیلم انگار تمام تلاش سودربرگ تنها نمایش افسارگسیختگی و یا یک وضعیت بیپایان است. جایی که تعمدا تمام شخصیتها و رخدادها در مقابل شخصیت اصلی قرار میگیرند تا فیلم را دیوانهوار کنند.
فیلم سودربرگ یک دستاورد در سینماتوگرافی هم هست. فیلمی که تماما با گوشی آیفون، توسط خود سودربرگ، فیلمبرداری شده است و در واقع سودربرگ با مدیوم حال حاضر سینما و مسئلهی مولف بودن هم در حال ارائهی تز است. درست است که قبل از سودربرگ هم کسانی بودهاند در این چند سال که با استفاده از دوربین گوشی فیلم ساختهاند ولی باید توجه کرد که آنچه فرم آن فیلمها سعی در القا داشتند حالت رئالیستی و حتی مستند ساختگی بود ولی آنچه سودربرگ در بحث فرم سعی در بیان دارد بازی با مدیوم سینما و حتی آنتی تز در باب مدیوم سینما است و به هنر سینماتوگرافی کنایه می اندازد و بحث مولف بودن در سینما را به چالش میکشد.
فیلم «دیوانه» در باب دادن امضا و درخواست دیوانه شدن به سازمانها بدون اینکه متوجه آنچه درخواست میشود است. در سکانسی از فیلم که سودربرگ سعی دارد تا تقابل شخصیت تنها را در برابر «سازمان» القا کند ما با دیالوگهای پینگ پنگی و کج فهمی شخصیت در برابر خواست خود و آنچه که امضا کرده مواجه هستیم و در واقع این از تلاش احمقانهی شخصیت برای القای این باور به روانشناس که او «نیاز» به کمک دارد نشئت میگیرد. در حالی که کنشها و رفتارهایی که او تعریف میکند، کاملا یک رفتار معمولی از انسان مدرن در تقابل با زیست خود است و شاید بخش جذاب داستان همین باشد که آیا انسان مدرن دیوانه هست یا دیوانه میشود؟
یکی از مسائلی که در فیلم به وضوح دیده میشود وجود رابطهی «فروشنده» و «خریدار» است. در دنیای مدرن و پسامدرنی که انسانها برای آزادی روح، جسم خود را به خریداری که خود هم روح خود را به دیگری میدهد میفروشند و این زنجیرهی نامتناهی در جهان مدرن به وضوح دیده میشود.
فیلم هر چه جلوتر میرود با نماهای سوبژکتیو خود سعی در ایجاد حس تک افتادگی یک شخصیت که در سیر دیوانه شدن است در برابر شخصیتهایی که دیوانه شدهاند را دارد ولی باز هم میبینیم که رفتارهای شخصیت اصلی داستان با وجود اینکه بیشتر از دیوانه بودن دچار افسارگسیختگی ذهنی است (در سکانس مقدمه سرنخهایی القا میشود) در هنگام قرار گرفتن در «مکان» و هنگامی که سعی دارد تا دیوانه نبودن خود را ابراز کند نتیجهی معکوس میدهد و تمام شخصیتهای دیگر (و حتی مخاطب) به سالم بودن شخصیت شک میکنند.
سودربرگ در «عوارض جانبی» که داستان زن متاهلی بود که به واسطهی دارو سعی در فریب دادن داشت که پول بیمه را بدست بیاورد و از تاثیر دارو (عوارض جانبی) به عنوان روشی برای تلقین بیآزاری استفاده کرد و حالا سودربرگ شخصیت زنی میسازد که بدون اینکه بداند توسط سازمان تحت فرمان دارو در میآید.
با این حال باید گفت فیلم سودربرگ با تمام جذابیت و دیوانهوار بودنش بعد از تمام شدن فراموش میشود و نه جهانی مهم و نه پرسوناژی که در ذهن باقی بماند خلق میکند و بنظر میرسد که سودریرگ خود هم تلاشی برای اینکار نکرده و به صرفا «خفن بودن» و «دیوانهوار بودن» خود راضی است.
ولی باز هم باید گفت که فیلم در دیوانهوار بودن و پرداخت شخصیت در راستای موقعیت هم آن چنان که باید به اندازهی کافی دقیق نمیشود. ما با یک زنی که کارمند است و با مادر خود ارتباط صمیمی ندارد، از لحاظ اجتماعی، عاطفی و ارتباط با جنس مخالف ضعیف و دچار مشکل است برخورد میکنیم پس به پیش روانشناس و سازمانی در این راستا است میرود و از خاطره و انگیزهی خود برای خودکشی میگوید. تا به این جا باید گفت که شخصیت فیلم از یک شخصیت تیپیکال فرا تر نرفته و نه در اکت و نه در لحن حرفهایش ما نمودی از سیر خلق پرسوناژ نمیبینیم چرا که آن ویژگی های شخصیتی که سودربرگ سعی در نمایش دارد هیچ دیوانگی را ابراز نمیکند و یا اصلا بهتر بگیم که فضای دیوانگی را نمیسازد. مشکل فیلم بیشک همین است. آن قدر برای شروع تم و فضای رعبآور و دیوانه وارش ذوق زده است که از به رسوخ به درون شخصیت غافل میشود و بیشتر از اینکه به فکر ساخت میرانسن و پرسوناژ باشد به فکر نماهای عجیب غریب و سوبژکتیو اش است ولی وقتی هنوز اتمسفر دیوانگی و حالت انتزاعی داستان شکل نگرفته و منطق حسی فیلم ساخته نشده چگونه میشود تحت تاثیر دیوانه وار بودن میانه و اواخر فیلم قرار گرفت ؟
در آخر باید گفت فیلم سودربرگ «خوب» است ولی آیا این برای کارگردان صاحب سبک و باتجربه ای چون سودربرگ کافی است؟ جواب خیر است. سودربرگ بهتر است سعی کند به فیلمهای اول خود بازگردد و به جای جذابیتهای فریبندهی ظاهری به فکر آلترناتیوهای خلاقانهتر و پرداختی عمیقتر باشد.
نظرات