فیلم سرگردان، درام زندگینامهای قابلاحترام، خوشساخت و نظاممندی است که هرچند در زمینهی روایت بیشیلهوپیلهی داستان، همانند نام اندیشناک و گزندهاش، اندکی گیجکننده و پریشانحال ظاهر میشود و روایت مُتقاطع و فلاشبکگونهی فیلم، آنچنان هدفمند، پرداختشده و ملموس از کار درنیامده است اما بازهم شالودهی ساختاریمحتوایی آن بهقدری ساختارمند و شُستهورُفته، آرایهپردازی و قالببندی شده است که بتواند نظر تماشاگر خوشخیال و راحتطلب امروزی را به خود جلب کند و بدون آنکه در دام و تلهی مرگبار سادهانگاری، بلاهت و پرداختهای جنسی غلیظ و سخیف بیفتد، او را در جریان یک داستانپردازی پُرفرازونشیب و دراماتیک، با کنجکاوی و دلخوشی تمام با خود همراه سازد و این موضوع بهظاهر ساده و پیشپااُفتاده، در وضعیت قمر در عقرب سینمای کجوکولهی هالیوود امروزی، گوهری بهغایت گرانبها و ارزشمند است که ادراک ارزش ذاتی آن و پی بردن به ماهیّت زیباشناسانهی واقعیاش، حقیقتاً بینش و بصیرت مُتفکّرانهی یک سینما دوست کلاسیک و قدیمی را میطلبد.
سرگردان، روایت مقطعی کوتاه اما بُغرنج و پُرپیچوخم از زندگی تمی اُولدهام ـ با نمایش زیبا و پرفُروغ شایلین وُودلی ـ است. تمی هنگامیکه به آستانهی جوانی و بُلوغ فکری میرسد، از خانه، کاشانه و آسودگی جسم و روان دل بُریده و با جُدایی از محیط نهچندان گرم خانواده، مُتهورانه و شاید شُجاعانه برای شناخت عینیتر و دقیقتر دنیا ـ و احتمالاً هُویت راستین خویش ـ سر به کوی، دشت و دریا میگذارد و با در پیش گرفتن امور مختلف ـ ازجمله کارهای خدماتی و ملوانی در اسکلهها و لنگرگاهها ـ سعی میکند که چشماندازی تازه و رویکردی بدیع نسبت به جهان پیرامونش پیدا کند و اینگونه از یک زندگی کسالتبار، خستهکننده و معمولی فاصله بگیرد و آشنایی او با دریانورد جهانگردی به نام ریچارد شارپ ـ با بازی باورپذیر و جذّاب سم کلافلین ـ کلاف سردرگم و گرهخوردهی زندگی تمی را پیچیدهتر و کورتر کرده و مفهوم تازه و البته دلپذیر و خوشایندی به نام عشق و دلبستگی عاطفی را وارد زندگی او میکند و پسازآن که این دو تصمیم میگیرند برای یک سفر دریایی طولانی به سمت کالیفُرنیا بروند، همانگونه که در بافتار معناشناختی بیشتر داستانهای زندگینامهای عادت به تماشای غمافزا و مُستهلککُنندهی آن داریم، سرشت تلخناک روزگار دوباره وجههی شوم، مُکافاتزده و افسردهوارش را نشان میدهد و اینجا همان نقطهی بُنیادینی است که روایت غمانگیز و تراژیک داستان، نقاب و پرسونای زیبا، خوشمنظر و فریبندهی خویش را برداشته و چهرهی هُولناک، مخوف و ماتمزدهاش را برای تماشاگر بختبرگشته آشکار و عیان میسازد.
فیلم سرگردان، اثر قابلاحترام، زیبا و هُنرمندانهای است که در بدبینانهترین وضعیت ممکن، توانسته است حداقل استانداردها و نُرمهای فیلمسازی و کارگردانی را حفظ کند و در عین ارائهی نظاممند و پرداختشدهی یک روایت محتوایی جذّاب و قابلتأمّل، ازلحاظ فُرم بصری ـ ساختاری نیز حرفهایی برای گفتن داشته باشد. برای مثال، فیلمبرداری و کادربندی زوایای تصویری فیلم، بسیار قوی، چشمنواز و اصطلاحاً شگفتانگیز ازکاردرآمده است و برداشتها و نماهای باز و گسترده از چشماندازهای بیکران اُقیانوس، اُفق خونین غروب خورشید و سایر مناظر بکر و بهشتگونهی طبیعت، حقیقتاً نفسگیر به تصویر کشیده شده است و حسابی چشمهای خیره و بُهتزدهی تماشاگر را مات و مبهوت میسازد. البته این نکته نیز بماند که کیفیّت جلوههای ویژهی فیلم، در بعضی صحنهها و سکانسها ـ نظیر سکانس طوفان ـ حسابی به ذوق میزند و مصنوعی و ناشیانه جلوه میکند اما برای فیلم کم بودجه و مُستقلی نظیر سرگردان، این اتفاق بهغایت نابخشودنی، امری قابلبخشش و قابلاغماض است. همچنین در مورد موسیقی فیلم سرگردان باید بگویم که در یککلام بسیار زیبا، شورانگیز و گوشنواز کارشده است و نوای افسونگر وُلکر برتلمان که پیشتر توانمندی و مهارت فوقالعادهی او را در فیلم Lion دیده بودیم، این بار هم بسیار مسحورکننده و درعینحال طراوتبخش، هُنر و استعداد شکوهمند خود را به رُخ کشیده و همچون نفس مُعجزهوار مسیحایی، زندهدلی و نشاط روحنوازی به ساختار پژمرده و دلتنگ روایت فیلم، بخشیده است.
کشمکش و جدال طاقتفرسای انسان با شرایط فرساینده و مُضمحلکنندهی طبیعت خشمگین، همیشه سوژهی محبوب و پُرطرفداری بین برنامهریزان و دستاندرکاران سینما بوده است و فیلم سرگردان هم از این ایدهی قدیمی و درعینحال اندکی نخنما و زواردررفته بهخوبی و با هوشمندی و درایت تمام استفاده کرده است اما برخلاف بیشتر آثار این سبک روایتی، در فیلم سرگردان عُنصر و مؤلفهی اصلی، به نمایش گذاشتن تنازع بقا در طبیعت بیرحم، رنجها و دشواریهای زنده ماندن در این شرایط ویرانگر نیست ـ دقیقاً خلاف آنچه در فیلم The Grey تماشا کرده بودیم ـ بلکه این کشمکش و جدال جانکاه، صرفاً تم و بافتاری است که قرار است نقش پسزمینهی سایهوار داستان را ایفا کند و عُنصر اصلی و برجستهی فیلم، همانا عُنصر عشق و دلبستگی است و از این منظر فیلم سرگردان، بسیار شبیه به فیلم The Mountain Between Us اثر هانی ابو اسد است. در فیلم کوهستان میان ما، همانطور که پیشتر در نوشتاری به ارزیابی و موشکافی آن پرداختم، به این نکتهی مُهّم اشاره کردم که ماهیّت راستین عشق، بدون آنکه در دام مباحث جنسی و برهنگی بیهوده و اغراقشده گرفتار آید، به بهترین و ملموسترین شکل ممکن، روایتشده و این اتفاق خوب و مُثبت، در فیلم سرگردان نیز دوباره تکرار شده است اما امتیاز برجسته و مؤلفهی پیروزمندانهی فیلم کوهستان میان ما که مُتأسفانه و شوربختانه فیلم سرگردان تا حد زیادی فاقد آن است در این نکتهی محوری نهفته است که کوهستان میان ما، از یک ریتم روایتی بسیار سیّال و درعینحال خوشآهنگ برخوردار است که باعث میشود شیوهی پرداخت قصّه، بسیار صریح و بدون پیچیدگی و خمودگی اضافی بهپیش برود و عُنصر غیرقابلپیشبینی بودن روایت نیز در بهترین حالت ممکن، در بستر مفهومپردازی داستان رعایت شود و مُهمتر از همه اینکه ایجاد تناسب و هماهنگی نظاممند میان عناصر تنازع بقا و عشق در کوهستان میان ما، نظم ساختاری ـ محتوایی بسیار دقیق و فکر شدهای به ماهیّت فیلم داده که در عین حفظ روایت دراماتیک فیلم، عناصر تعلیق و تنش را نیز به آن افزوده بود اما در فیلم سرگردان، تمرکز و مانور بیشازحد کارگردان روی عُنصر عشق و مُحتوای ملودرام، به قیمت نادیده گرفته شدن و کمفروغی عُنصر تنازع بقا تمامشده و روایت مُتقاطع فیلم نیز که اندکی نچسب و ضعیف ازکاردرآمده است تا حد زیادی جذابیّت و هیجان دلهرهآور فیلم را خُنثی کرده و محتوای آن را بیشازحد لبریز از مفاهیم عاشقانه و دراماتیک کرده است و این عدم تعادل و گسیختگی روایت، یک امتیاز منفی و امری بهغایت نااُمیدکننده است.
درنهایت اینکه فیلم سرگردان، یک عاشقانهی بیتکلّف، خوشساخت و بیشیلهوپیله است که خبر از اثر دلنشین و تأثربرانگیزی میدهد که بدون لحظهای تردید، سزاوار و لایق صفاتِ شگرف و درخشان است. فیلم سرگردان، روایت گرفتاری، کشمکش و تقلّای طاقتفرسای انسان در بستر ویرانگر یک طبیعت خشن است و درام و عاشقانهی پرداختشده و ساختارمندی است که بهخوبی زیروبم عواطف، شور و اشتیاق و دلبستگی هیجانی انسان را به نمایش میگذارد و باوجود اندک مُشکلات ساختاری و محتوایی، فیلم تحسینبرانگیز سرگردان میتواند بهعنوان یک درام بهغایت دراماتیک که در بافتار جدال با طبیعت نامُلایم روی میدهد، مورد تماشای تیزبینانه و قضاوت مُنصفانهی سینما دوستان قرار گیرد. بله فیلم سرگردان اینگونه است؛ یک داستان هُنرمندانه و عاشقانهی مُتواضعانه که پایانبندی غمانگیز و غافلگیرکنندهاش، حسابی ذهن خسته و دلمُردهی تماشاگران را آزرده و مغموم میسازد و باید بگویم که مُعجزهی افسونگرانهی فلسفهی سینما همین نکتهی بهغایت ژرف است.
نظرات