بلاتکلیفی مُزمن یک مرد | نقد و بررسی فیلم Damsel

29 September 2018 - 10:00

فیلم دوشیزه، اثر عجیب‌وغریب برادران زلنر، روایتی ابلهانه و درعین‌حال متفکّرانه، کُمدی‌وار و درعین‌حال تلخناک است که داستان پُرفرازونشیب و مورمورکننده‌ی خود را در فُرم ساختارمند یک وسترن مالیخولیایی پوچ‌گرایانه به تصویر می‌کشد و به‌عنوان یک فیلم فراموش‌شده و ناشناخته در لابه‌لای آثار ولنگار، سردرگم، مُبتذل و رو به احتضار سینمای هالیوود، به گمانم اثر قابل‌ستایش، خوش‌ساخت و پرداخت‌شده‌ای است که بسیار فراتر از پیش‌بینی ساده‌انگارانه‌ی تماشاگر از مفهوم‌پردازی روایت و دوراندیشی خیال‌پردازانه‌ی او از شالوده‌ی محتوایی داستان ظاهر می‌گردد و اگر بخواهم بی‌شیله‌وپیله، صریح‌تر و البته مُنصفانه صحبت کنم باید صادقانه بگویم فیلم دوشیزه، از ترکیب و التقاط معجون‌وار مؤلفه‌های درام تراژدی، کُمدی سیاه به‌غایت تلخ و مفهوم‌پردازی روان‌شناختی اگزیستانسیالیستی به‌دست‌آمده است و نتیجه‌ی نهایی این آمیختگی نامعقول و احتمالاً ساختارشکن، به شکل باورنکردنی و شگفت‌انگیزی، یک وسترن به‌غایت شُکوهمند و هُنرمندانه است.

دوشیزه، از آن دست فیلم‌های غافلگیرکننده، بُهت‌آور و گیج‌کننده‌ای است که پیش از نشستن پای آن، در بدبینانه‌ترین حالت، ممکن است اثری سخیف، بی‌مغز و اصطلاحاً B-Movie جلوه کند که می‌تواند به یک سرگرمی لذّت‌بخش برای وقت‌گذرانی محض و تن‌آسایی سبکسرانه در اوقات فراغت تبدیل شود و برای ثانیه‌ها و دقایقی هرچند اندک و ناچیز، تماشاگر بخت‌برگشته را از این تنش‌ها و استرس‌های مزخرف و بی‌فایده‌ی روزمره، فارغ و آسوده‌خاطر سازد و در خوش‌بینانه‌ترین حالت نیز، دوشیزه احتمالاً همانند بیشتر فیلم‌های کلیشه‌ای، کسل‌کننده و البته مُنسجم امروزی است که شاید ازلحاظ فُرم ساختاری و بافتار محتوایی، دقیق و منظّم قالب‌بندی و آرایه‌پردازی شده باشد اما در ژرفای باطن هیچ‌گونه حرف نوآورانه، بدیع و تازه‌ای برای گفتن ندارد و همانند یک طبل میان‌تُهی است که صرفاً از فاصله‌ی بسیار دور، آواز مسحورکننده‌ی آن، خوش‌الحان و مجذوب‌کننده جلوه می‌کند ولی وقتی نزدیک‌تر می‌شویم و بیشتر دقت می‌کنیم، تازه متوجه می‌شویم که با صدای چندان شگفت‌آور، جذّاب و به‌دردبخوری هم روبه‌رو نیستیم؛ اما همه‌ی این اندیشه‌پردازی‌های خام و پیش‌داوری‌های ناپخته، مربوط به قبل از تماشای فیلم است. در همان ابتدای فیلم و سکانس دیوانه‌وار، مالیخولیایی و به‌غایت خیره‌کننده‌ی مکالمه‌ی کشیش درمانده و دل‌زده از معنویت و مرد غمگین و بلاتکلیف در یک ایستگاه کالسکه‌ی بین‌راهی در وسط یک برهوت بیابانی در ناکجاآباد، دوشیزه مُشت محکم، خشم‌آلود و به‌غایت دردناکی به دهان تماشاگر بیچاره می‌کوبد تا به او بفهماند که یک انسان معقول و یک سینما دوست واقعی و اصیل، نباید در قضاوت و پیش‌داوری، آن‌قدر عجول، دست‌پاچه و شتابناک باشد ولی دوشیزه به این حد نیز اکتفا نمی‌کند بلکه ضربه‌ی تمام‌کننده‌ی بعدی ـ سر به کوی و بیابان گذاشتن کشیش ـ را هنگامی به ذهن ازهم‌گسیخته‌ی تماشاگر بی‌نوا می‌کوباند که او تلوتلوخوران در حال جمع‌وجور کردن ذهن ترکیده‌ی خود و کورمال‌کورمال به دنبال فهم چرایی ضربه‌ی اول است. بله فیلم دوشیزه این‌گونه بی‌رحم، خشن و درعین‌حال تعجب‌آور و مُضحک مچ تماشاگر را در همان ابتدای فیلم می‌گیرد و سنگدلانه آن را می‌پیچاند.

ریتم روایی فیلم دوشیزه، خوش‌آهنگ، سیّال و هدفمند به‌پیش می‌رود. در اوایل فیلم، شالوده‌ی محتوایی روایت، شاید اندکی گُنگ و نامفهوم جلوه کند اما با پیشروی تدریجی و تکامل گام‌به‌گام عناصر داستانی و شخصیت‌پردازی بهتر و دقیق‌تر کاراکترهای مشنگ و به‌غایت کودن فیلم، آرام‌آرام گره‌های کور فیلم گشوده می‌شوند و کلاف درهم‌پیچیده‌ی داستان، مُشت ابهام‌آلود و سایه‌وار خودش را باز می‌کند و نقطه‌ی اوج داستان به گمانم همان‌جایی است که ساموئل و پارسون هنری به کلبه‌ی پنه‌لوپه می‌رسند و اتفاقات عجیب‌وغریب و جنون‌آمیزی که مُتعاقب آن روی می‌دهد، حسابی از یک‌سو، خنده‌دار و مسخره‌آمیز و به‌غایت طنزآلود و از سوی دیگر، افسرده‌وار و اندوهناک و البته بُهت‌آور جلوه می‌کند و باید اعتراف نمایم که کُمدی سیاه و طنز تلخ و گزنده‌ی نهفته در ژرفای بطن روایت دوشیزه، فوق‌العاده، شُسته‌ورُفته و بسیار ملموس و نظام‌مند ازکاردرآمده است و سراسر لحظات و ثانیه‌های فیلم، سرشار از صحنه‌های تراژیک و برداشت‌های دیوانه‌واری است که حماقت تهوع‌آور و ابلهی مشمئزکننده‌ی کاراکترهای فیلم که گاه با طنز موقعیت و گاه با طنز کلامی گره می‌خورد، حسابی بُنیان عاطفی ـ هیجانی تماشاگر را قلقلک می‌دهد و او را در یک دوراهی طاقت‌فرسای مُتضاد و بُغرنج قرار می‌دهد که آیا به این وضع و اوضاع ازهم‌پاشیده و حال و احوال تباه کاراکترها، از ته دل بخندد و یا گوشه‌ای بنشیند و دردمندانه گریه کند؟

در طی این نزدیک به دو دهه‌ای که من به نحوی با دنیای اعتیادآور و فرساینده‌ی سینما آشنا شده‌ام و روزگارم را با تماشای فیلم‌های گوناگون می‌گذرانم، کمتر فیلمی مشاهده کرده‌ام و یا بهتر بگویم نام کمتر فیلمی در حافظه‌ی ابرآلود و خسته‌ام به یادگار مانده است که در آن نقطه‌ی اوج روایت، در میانه‌ی داستان قرارگرفته باشد و در اکثریت مطلق فیلم‌ها، نقطه‌ی اوج به نحوی در پایان‌بندی و یا یک‌سوم پایانی آن قرارگرفته است و شاید این ساختار کلیشه‌ای، یک مؤلفه‌ی پذیرفته‌شده در تاریخ روایت سینما باشد اما دوشیزه، همان‌طور که از ماهیّت عجیب و غیرعادی آن انتظار می‌رود، بازهم در این بخش ساختارشکن و غافلگیرکننده ظاهرشده است و به شکل غیرمنتظره‌ای، نقطه‌ی اوج آن، دقیقاً در میانه‌ی فیلم قرارگرفته است و این رویداد، بیش از آن‌که یک مزیت شگرف یا امتیاز برجسته و قابل‌ستایش باشد، یک مسئله‌ی بُغرنج، خطرآفرین و به‌غایت ویرانگر است که می‌تواند شالوده‌ی ساختاری و کلیّت محتوایی یک فیلم ـ حتی شاهکار ـ را نیز به باد فنا دهد اما برادران بااستعداد و توانمند زلنر با درایت و مُمارست خود، توانسته‌اند دوشیزه را به‌خوبی از این گردنه‌ی مُهلک، جان‌فرسا و پُرپیچ‌وخم عبور دهند و درنتیجه‌ی هوشمندی و تدبیر آن‌ها، روایت داستانی دوشیزه توانسته است باوجود گذشت بیش از یک ساعت از نقطه‌ی اوج آن، همچنان ماهیّت سرگرم‌کننده، جذاّب و البته حماقت‌آمیز خود را حفظ کند و این اتفاق استثنایی، به معنی واقعی کلمه قابل‌احترام و سزاوار ستایش و تحسین فراوان است.

فیلم دوشیزه، ازلحاظ محتوای روایت، اثر بی‌نقص و کاملاً ساختارمندی است و مفهوم‌پردازی داستان، بدون هیچ‌گونه مشکل و خللی از اول تا به انتهای آن به‌پیش می‌رود و باوجود سکته‌ی خفیف فیلم در میانه‌ی روایت که با نقطه‌ی اوج آن هم‌راستا و هماهنگ می‌شود، در بقیه‌ی ثانیه‌ها و لحظات فیلم، مشکل و نقص قابل‌توجه دیگری وجود ندارد. در مورد شخصیت‌پردازی نیز، به شکل باورنکردنی باید بگویم که شیوه‌ی مفهوم‌پردازی پروتاگونیست‌های قصه، واقعاً خلاقانه و نوآورانه است. نیمه‌ی ابتدایی فیلم، یک پروتاگونیست یا شخصیت محوری ـ ساموئل ـ وجود دارد که بعد از خارج شدن او از جریان روایت قصه، کاراکتر فرعی داستان ـ پارسون هنری ـ تبدیل به شخصیت اصلی می‌گردد و نحوه‌ی پرداخت زیروبم مفهومی کاراکترها نیز، به‌گونه‌ای است که این جابه‌جایی پروتاگونیست‌ها به روند قصه هیچ‌گونه آسیبی وارد نمی‌سازد و نکته‌ی عجیب‌تر این است که پروتاگونیست محوری قصه، درواقع همان کاراکتری است که در ابتدا این‌گونه حدس زده می‌شود که یک کاراکتر فرعی است اما نه‌تنها او قهرمان بی‌رمق، درمانده و بلاتکلیف قصه است بلکه هدف از کلیّت جریان روایت داستان، درواقع به تصویر کشیدن تکامل‌گرایانه، پُرفرازونشیب و واقع‌گرایانه‌ی زندگی کسل‌کننده، بی‌هدف و بی‌معنای او است و شخصیت پنه‌لوپه نیز باوجود غایب بودن در نیمی از فیلم، حضور شُکوهمند و قدرتمندی در نیمه‌ی دوم داستان دارد و برخلاف جریان بیشتر فیلم‌های امروزی که در آن زنان به هر دلیل، ساده‌لوح و سطحی‌نگر به تصویر کشیده می‌شوند، پنه‌لوپه تنها کاراکتر معقول و اندیشناک داستان است که گاه تشخیص اهمیّت کاراکتر او با کاراکتر پارسون هنری، به امری به‌غایت دشوار و گیج‌کننده تبدیل می‌شود. نکته‌ی جالب قضیه این است که خود برادران زلنر، در این فیلم نیز ایفای نقش کرده‌اند و پارسون هنری که با نمایش احمقانه و درعین‌حال فوق‌العاده و باورپذیرش حسابی در دوشیزه کولاک کرده است، همان دیوید زلنر ـ کارگردان اصلی ـ است و کاراکتر روفس نیز که نمایش کوتاه اما به‌غایت ابلهانه و مُضحکی بر عهده دارد، همان ناتان زلنر است.

درنهایت این‌که فیلم دوشیزه، روایت بلاتکلیفی مُزمن و مُستهلک‌کننده‌ی مرد غمگین، دل‌آزرده و بخت‌برگشته‌ی به‌غایت ساده‌لوح و ابلهی است که کورمال‌کورمال و زواردررفته به دنبال شروع تازه، آرامش‌بخش و روح‌نوازی می‌گردد تا خود را از این مُرداب ژرف درماندگی، خستگی کسالت‌بار و ایستایی نفرت‌انگیزِ زندگی باتلاقی، نجات و رهایی بخشد. من باوجوداینکه سال‌های طولانی است که در روان‌شناسی ـ بالینی ـ در حال تحصیل هستم اما کمتر فیلمی تماشا کرده‌ام که به معنای واقعی کلمه، مفاهیم روان‌شناختی بُنیادی در شالوده‌ی محتوایی و بافتاری آن، به‌دقت و ظرافت تمام جایگذاری شده باشد و روایت داستان و مهم‌تر از آن شخصیت‌پردازی نظام‌مند کاراکترها تحت تأثیر مفاهیم اصیل روان‌شناسی علمی باشد اما بازهم به شکل غافلگیرکننده‌ای باید بگویم که فیلم دوشیزه، در این آزمون سخت و به‌غایت دشوار نیز سربلند بیرون آمده است و به گمانم دوشیزه جز معدود فیلم‌هایی است که در بستر روایت و مفهوم‌پردازی داستان، به‌نوعی اشاره به مکتب فلسفی ـ درمانی اگزیستانسیالیسم نیز دارد؛ مکتبی که به پوچی مفهوم زندگی، مسئولیت‌پذیری انسان و حق انتخاب او در تعیین سرنوشت خویش و معنادهی به مفهوم زندگی، اشاره دارد و کاراکترهای سرگردان و مغموم فیلم نیز همگی به‌نوعی ازلحاظ روان‌شناختی، نشانه‌های بُغرنج و قابل‌تأمّلی از آسیب‌های روانی را از خود به نمایش می‌گذارند که در خوش‌بینانه‌ترین حالت، می‌توان گفت صرفاً بی‌ثبات، پریشان و مأیوس هستند و در بدبینانه‌ترین و البته واقع‌بینانه‌ترین حالت نیز، مبتلابه اختلال‌های مُزمن و خطرناک روان‌شناختی هستند؛ بنابراین، فیلم دوشیزه یک وسترن درام ساختارمند با درون‌مایه‌ی کُمدی سیاه هجوآمیزی است که چه بخواهید از چشم‌انداز روان‌شناسی علمی به آن نگاه کنید و چه به‌عنوان یک تماشاگر معمولی به‌پای آن بنشینید، در هر دو حالت با یک اثر ساختارشکن و مُتفکّرانه‌ی به‌غایت غیرمعمول و سرگرم‌کننده‌ای روبه‌رو هستید که اگر واژه‌ی شاهکار را به آن اطلاق کنم، گزافه‌گویی بی‌جا و مبالغه‌آمیزی نکرده‌ام.

برچسب‌ها: ،

مطالب جنجالی

Sorry. No data so far.

نظرات

دیدگاهتان را بنویسید

Your email address will not be published.