در این قسمت از معرفی فیلم و سریال و در دومین آخرهفتهی تیرماه، با دو فیلم دیگر خدمت شما عزیزان بازگشتیم! نخستین فیلمی که قصد معرفی آنرا داریم؛ تجربهای است مسحورکننده و اتمسفریک که علی رغم داستانپردازی ژرف و بخصوصش، یکی از کمتر دیده شدهترین و ناشناختهترین آثار دنیس ویلنوو است. گزینهی دوم نیز، فیلمی است آرامسوز که علی رغم دارا بودن جوی ساکت و دلپذیر، و کاراکترهایی غالبا کمحرف، یک واقعهی جنایی و پرتلاطم را با نگاهی مجذوبکننده و کمنظیر به تصویر میکشد. در سینمافارس بخوانید.
- فیلم سینمایی “دشمن”
نام فیلم به زبان انگلیسی: “Enemy”
سال تولید: ۲۰۱۳ میلادی
نویسنده: خاویر گالون (Javier Gullon)
کارگردان: دنیس ویلنوو (Denis Villenuve)
کشور تولیدکننده: کانادا (Canada) و اسپانیا (Spain)
کمپانی سازنده: Entertaiment One, Alpha Pics
بازیگران: جیک جیلنهال (Jake Gyllenhaal)، میلنی لارنت (Melanie Laurent)، سارا گدن (Sarah Gadon)، ایزابلا راسلینی (Isabella Rossellini)، تیم پوست (Tim Post)
بدون تردید اگر “دشمن” را یکی از پنج فیلم برتر دنیس ویلنوو بخوانیم، ابدا اغراق نکردهایم. کارگردانی که او را با مهارت انکارناپذیرش در دراماتیزه کردن یک واقعهی علمیتخیلی در “ورود” (Arrival) میشناسیم. کارگردانی که به واسطهی اکشن پر گرد و غبار و واقعگرایی چون “سیکاریو” (Sicario) از او خاطره داریم و کارگردانی؛ که بخاطر فضاسازی محشر و فلسفهبافی زیرکانه و تحسینبرانگیزش که سبب خلق یک دنبالهی تمامعیار از شاهکار ریدلی اسکات یعنی “بلید رانر” (Blade Runner) شد، سبک خاص فیلمسازیاش را دوست میداریم و آثارش را با اشتیاق دنبال میکنیم. “دشمن” هرچند که بخاطر سبک خاص داستانسراییاش بایست آنرا از دیگر ساختههای ویلنوو تمیز داد، اما ماهیت و درونمایهی ساختاری فیلم هر لحظه به ما یادآوری میکند که چه کسی بر صندلی کارگردانی این فیلم نشسته. ویلنوو در روند پیشرَوی فیلم صریحا دست به مطرح کردن سوآلی نمیزند، بلکه با بافتن مقصود و مسائل قصه در تار و پود فیلم سعی بر این دارد که مخاطب را وادار به پرسش کند. هرآنچه که در سیر اصلی داستانی فیلم به وقوع میپیوندد لزوما وجه پنهانی ندارد و مخاطب بایست با ذهنی پرسشگرایانه به تعقیب مفاهیم و مقاصد گره خورده با سکانسهای فیلم بپردازد و کمی از سنگینی اتمسفر نفسگیر و دیوانهوار فیلم بکاهد. همهچیز به گونهای است که گویی مخاطب در حالی که همهی چیزهایی که حول کاراکترهای داستان اتفاق میافتند را میداند، هیچ نمیداند!
این، سبک و سیاق خاص فضاسازی فیلم است که همچون مگسی به دور افکار مخاطبش میچرخد و با قلقلک دادنش، او را به حرکت و پرسش درمورد فلسفهها و حقایق فیلم وا میدارد. از طرفی بدون شک فوقالعادهترین و موثرترین رکن فیلم که با میخکوب کردن مخاطب بر سر جایش، لحظه به لحظه مانع از ریتم افتادن اثر و موجب تزریق تشویشِ نفسگیر و بهتآوری میشود، اتسمفر و فضاسازی آن است. به شکلی که گویا مخاطب در یک چهاردیواری که تنها یک پنجره دارد محبوس شده و تنها کاری که از دستش برمیآید دیدن رخدادهای ریز و درشتی است که هر لحظه ماورا این پنجره به وقوع میپیوندند؛ در حالی که انگار چیزی مشابه همان مگسی که پیش از این متذکر شدیم، مکررا به مخاطب احساس بیقراری و سراسیمگی را القا میکند و این فضا را شدیدا نفسگیر و اتمسفریک جلوه میدهد. اینگونه است که “دشمن” به خالصترین و اصطلاحا “دنیس ویلنوو”گونهترین تمثیل ممکن به سطح بالایی از تسلط بر فضاسازی دست یافته است و آوازهی سازندهاش را در گوشهای بسیاری نواخته و بر لبهای فراوانی جاری میسازد. داستان فیلم پیرامون دبیر تاریخی است به نام آدام بل (Adam Bell) که روزی حین تماشای یک فیلم کمدی با بازیگری روبرو میشود که چهره و مشخصات ظاهریاش دقیقا مانند اوست و همین مسئله این دو را به نوعی به همزاد یکدیگر بدل میکند. آدام پی این شخص میگردد تا او را پیدا کند و اینجاست که اتفاقات رنگ دیگری به خود میگیرند و همهچیز آنطور که باید و شاید رقم نمیخورد.
در این میان نمیتوان به سادگی نقشآفرینی لایق ستایش جک جیلنهال در قالب دو شخصیت مشابه، اما با روحیات و اخلاقیاتی بس متفاوت گذر کرد؛ زیرا آنچه که هنگام رویارویی این دو کاراکتر یکسان مخاطب را مات و مبهوت میسازد نه رویارویی دو جیک جیلنهال با یکدیگر (!) بلکه دیدن دو شخصیت مشابه در یک قاب است که تماما از فلسفهی اساسی فیلم نشات میگیرد. ویلنوو دست کم با بهرهجویی از فیلمنامهی باکیفیت خاویر گالون، ایفای نقش باورپذیر جیلنهال و البته هنر فیلمسازی خود، به خوبی استعارهای از درگیریهای دو وجه متضاد شخصیتی یک انسان و امکان تسلط یکی بر دیگری را به نمایش میگذارد و از دید روانشناسانه نیز جایگاه خاصی نزد بینندگان تیزبین خود پیدا میکند. ویلنوو سالها پیش از اینکه واقعا به چنین شهرتی دست یابد، با “دشمن” هنر و ابتکار بخصوصش در فیلمسازی را ثابت کرد، علی رغم اینکه در سالهای نخست انتشارش با بیمهری منتقدان و سینماروها مواجه شد. تماشای “دشمن” بلاشک برای هر کسی که از تماشای دیگر آثار او لذت برده، به نوعی ضروری است.
- فیلم سینمایی “رانندگی”
نام فیلم به زبان انگلیسی: “Drive”
سال تولید: ۲۰۱۱ میلادی
نویسنده: حسین امینی (Hossein Amini)
کارگردان: نیکولاس وندینگ رفن (Nicolas Winding Refn)
کشور تولیدکننده: ایالات متحدهی آمریکا (USA)
کمپانی سازنده: FilmDistrict
بازیگران: رایان گاسلینگ (Ryan Gosling)، اُسکار آیزاک (Oscar Isaac)، کری مولیگان (Carey Muligan)، برایان کرنستون (Bryan Cranston)، آلبرت بروکس (Albert Brooks)، ران پرلمن (Ron Perlman)، کریستینا هندریکس (Christina Hendricks)
نیکولاس وندینگ رفن کمابیش در میان فیلمسازان قرن بیست و یکم کارگردان شناخته شدهایست. آثار او را بیتردید نمیتوان لا به لای برترین آثار چند دههی اخیر جای داد؛ اما فرم ویژه و آرامسوزی از داستانسرایی که با تهمایهای از خشم ناب گره خورده و به جزء ثابتی تکتک آثار وندینگ رفن تبدیل شده، گویا اساسیترین دلیل برای شهرت و محبوبیت این فیلمساز آیندهدار است. در این قسمت از معرفی فیلم و سریال، به سراغ فیلمی رفتیم که احتمالا حکم خیرهکنندهترین تجربهی فیلمسازی وندینگ رفن، و یکی از خالصترین نئونوآرهای سینمایی یک دههی اخیر را دارد. البته که سبک و فضاسازی نئونوآر به نحوی تمامی ساختههای این کارگردان را تحتالشعاع قرار دادهاند. داستان فیلم حول محور مکانیکی میچرخد که به طور پارهوقت به عنوان بدلکار سینمایی فعالیت میکند. وی روزی پس از نقل مکان به ساختمانی تازه با یکی از همسایههای خود که زنی بچهدار است آشنا میشود و به مرور کشش صمیمانهای میان این دو شکل میگیرد. از طرفی شوهر این زن پس از مدتی از زندان خارج میشود، اما گذشتهی تاریکش کماکان گریبان او را میگیرد و کاراکتر اصلی قصه نیز برای حفظ آرامش و گرم نگاه داشتن کانون خانوادهی او هم که شده، در رها شدن او از بند خلاف اقدام به کمک به او میکند؛ اما اوضاع بر وفق مراد پیش نخواهند رفت و اتفاقات غیرمنتظرهای به وقوع میپیوندد.
بدون تردید پس از تماشای چندی از آثار وندینگ رفن میتوان دریافت که او نگاه خاص و جذابی به دنیای پیرامونش دارد که تاثیر بهسزایی بر سبک فیلمسازی او داشته است و میتوان، مصداق بارز و کاملی از این نگاه را در “رانندگی” مشاهده نمود. در نخستین و ظاهریترین نگاه، تمهای نئونی و رنگبندی بنفش و آبی است که در کنار چشمگیر و خیرهکننده جلوه کردن آن هم به طرز انکارناپذیری، چکیدهای از برخی حالات و مفاهیم فیلم مِن جمله آرامش را یدک میکشند. دومین و مهمترین نگاه، نگرشی است که نیکولاس وندینگ رفن به کاراکترها و جهان قصهاش دارد. این نگاه، به حدی وسیع است که احتمالا ظرفیت بحث درمورد آن کمی بیشتر از گنجایش این مقاله خواهد بود. کارگردان در این فیلم اصرار خاصی بر خاکستری جلوه دادن کاراکترهایش دارد و حتی، در سکانسی با پرسش رانندهی قصه درمورد چرایی منفی بودن شخصیت یک کوسه در یک انیمیشن، فقط بخاطر کوسه بودنش استعارهای از این مفهوم که در تار و پود اثر بافته شده را به نمایش میگذارد.
“رانندگی” به خوبی میراث نئونوآرهای شاخص قرن بیستم را با تمثیلی آمیخته با فرم داستانگویی سینمایی مدرن به ارمغان میآورد و از این حیث شدیدا تداعیکنندهی “راننده تاکسی” (Taxi Driver)، شاهکار مارتین اسکورسیزی (Martin Scorsese) است. البته کلیت “رانندگی” چندان بیشباهت به “راننده تاکسی” نیست و حتی میتوان شباهتهای متعددی را از ابعاد بسیار به آنها نسبت داد. جملهای معروف از “راننده تاکسی” بود که چنین مضمونی داشت؛ کاری که شخصی انجام میدهد و شغلی که برمیگزیند، نمایانگر ذات و سرشت حقیقی اوست. تخصص کاراکتر راننده در فیلم “رانندگی”، راندن ماشین به عنوان بدلکار است و این کار او نیز به نحوی، نشاندهندهی خشونتی است که در اعماق وجود این کاراکتر نهفته و هر چه که بیشتر به پایان فیلم نزدیک میشویم، خشم او بیش از پیش با ظهور ادامه میدهد. حتی در یک سکانس او با گذاشتن ماسکی که حین بدلکاری به صورت میزند، کار یکی از مجرمان داستان را به اتمام میرساند و او را نابود میسازد؛ که بدون شک مصداقی است از کلیات این فلسفهی جذاب و البته، یکی از خصوصیات مهم این کاراکتر که به دلایلی ظهور میکند. از قلم نیاندازم که رایان گاسلینگ چه زیبا و تحسینبرانگیز در قالب شخصیت راننده نقشآفرینی میکند و همین مسئله سبب شده که حجم قابل ملاحضهای از تلاش برای عالی جلوه دادن فیلم به دوش او کشیده شود و میتوان اظهار کرد؛ که او به زیبایی تمام دو وجه مهربان و دوستداشتنی، و خشن یک فرد را به تصویر میکشد. در پایان باید بگویم که اگر از تماشای فضاسازیهای نئونی، فیلمهای خشن و رانندهمحور، و علیالخصوص آثار نئونوآر لذت میبرید “رانندگی” برای شما حکم یک انتخاب طلایی را دارد که به سادگی میتوان آنرا یک اکشن چشمنواز و در عین حال آرامسوز و هرازگاهی، لطیف و دلپذیر دانست.
شما چه فکر میکنید؟ آیا هیچیک از آثار مذکور را تماشا کردهاید؟ آیا مطالعهی مقاله برای شما مسرتبخش بوده است؟
نظرات