فارگو از برادران کوئن را میتوان نقدی صریح و کوبنده دانست بر مادیپرستی انسان معاصر، که ناشی از ماتریالیسمی است که در تمدن غرب ریشه دوانده. این فیلم با اینکه شاخصههای کافی برای گنجانده شدن در هر یک از ژانرهای جنایی، کارآگاهی-پلیسی، تریلر روانشناسانه و کمدی سیاه را دارد، اما حقیقتا خلاصه کردنش در یک یا چند ژانر کار سختی است. بهتر است بگوییم فیلمی است کوئنی، که با سنت همیشگی و دائما در حال پیشرفت برادران کوئن ساخته شده، اثری که تا میتواند از سینما سود برده و به آن عشق میورزد و همزمانی که تکنیکهای ناب سینمایی را به رخ سینمادوستان میکشد، گاهی اوقات نیز با آنها شوخی میکند. شوخی و طنزهای موقعیتی که اکثرا به گروتسک نزدیک میشوند در تمام آثار برادران کوئن جایگاه مهمی دارند، این شوخیها در بعضی فیلمهایشان تا هجو و بذلهگویی هم پیش میرود، مانند فیلم «لباوفسکی بزرگ»، اما فارگو فیلمی است جدی و خالی از هرگونه هجو و بذلهگویی.
این فیلم داستان مردی زیادهخواه و ضعیف است که با دروغ و نیرنگ سعی میکند به خواستههای مادیِ تمام ناشدنیاش برسد، مردی به نام جری با بازی «ویلیام. اچ. میسی» که به خوبی توانسته از پس نشان دادن حالات روانی و عواطف متزلزل جری بر بیاید. در مقابلِ جری و فروپاشیِ خود و خانوادهاش در پی زیادهخواهی مادی، شخصیت اصلی دیگری داریم به نام مارج با بازی «فرانسیس مکدورمند» که زندگیِ آرام و ملایمی را با یک شوهر نقاش میگذراند و معلوم است که در مادیات قناعت میورزد و ارزش معنویِ رابطهی صمیمی با شوهرش را خوب میداند.
برادران کوئن برای این دو رویکرد به زندگی، یعنی رویکرد مادیپرستانهی جری و دار و دستهاش، در مقابل رویکرد قناعتورزانه و معنوی مارج، آیندهی دقیقی متصور نمیشوند، تنها موقعیت آنها را به ما نشان داده و عاقبت اعمال را به طرز حکیمانهای تصویر میکنند. در اولین پلان فیلم، صفحه کاملا سفید است و با رد شدن اتوموبیلی متوجه میشویم که دوربین در حال نشان دادن جادهای است برفی و سرد، منظرهای که افق در آن گم شده و هیچ مرز مشخصی را نمیتوان در آن تعیین کرد، این منظره همانقدر گنگ و سرد است که زندگیِ انسانهای درون فیلم. جری در این پلان به سمت آرزویش حرکت میکند، هدف او نیز مانند هر انسان دیگری خوشبختی است. اما تعریف جری از خوشبختی و مسیری که برای رسیدن به آن طی میکند عاقبت شوم و خونینی هم برای خود و هم برای دیگران رقم میزند. برای جری خانواده و روابط خانوادگی وسیلهای است برای رسیدن به هدف مادی و زیادهخواهانهاش، بهطوری که همسرش را گروگان میگیرد و با پسرش نیز رابطهی عاطفی خوبی ندارد. رابطهی جری با پسرش در طول فیلم به مرور سرد و سردتر میشود و در نهایت به گسست میرسد، آنها ابتدا سر میز شام با هم صحبت میکنند، سپس بدون ارتباط چشمی، در ادامه پشت به هم و در نهایت، آخرین صحنهی گفتوگویشان به شکلی است که پدر در طبقهی اول است و پسر در طبقهی دوم خانه و از آنجا با هم صحبت میکنند، در انتهای فیلم هم، جری فرزندش را رها میکند تا بتواند فرار کند ولی شکست میخورد. برادران کوئن با استفاده از موقعیت فیزیکی کاراکترها و نوع میزانسنی که برای شخصیتها تعیین کردهاند، به عدم ارتباط آنها تأکید میورزند.
مارج نیز در انتهای فیلم آن جاده را طی میکند و برای او نیز مقصد و افق مشخصی معلوم نیست، اما حداقل تنها کسی است که توانست هم خانواده، هم شغل و هم عواطفش را حفظ کند، خوشبختانه او باردار است و این بارداری به شکلی استعاری به این نکته اشاره دارد که چنین دیدگاهی نسبت به زندگی، زاینده و مانا است. دیدگاهی که در سردترین و بدترین شرایط، کار خودش را میکند، آنچنان که مارج در مواجهه با جنازهها، در حالی که باردار است، گویی با چند شیء بیارزش برخورد میکند. البته این نکته به معنای قساوت قلب او نیست، خیر، او زنی است مهربان که شغلش واکاوی جنازهها است و بارها با چنین صحنههایی مواجه شده، همچنین غصه خوردن بالای سر دو جنازهی ناشناس که هیچ کاری نمیتوان برایشان کرد، کاری است بیهوده. برخورد خشک و کمیک دو افسر پلیس در مواجهه با جنازهها، علاوه بر ایجاد فضایی نسبتا گروتسک، نشانگر آسودگیِ خاطر مارج در مقابل خطرات جهان بیرون است. او با اینکه در شرایطی مخاطرهآمیز (بارداری) ، شغلی مخاطرهآمیز دارد (رسیدگی به پروندهای جنایی) ، از پس همهچیز برمیآید، معمایی پیچیده و دهشتناک را حل میکند و یک قاتل جانی را گیر میاندازد و جان سالم به در میبرد، اما وقتی که شب به خانه میرود، نه حل معمایی به این اندازه خونین و بزرگ، بلکه قبول شدن نقاشیهای شوهرش برای طرح تمبرهای سه سنتی، اهمیت بیشتری دارد. تمبرهایی سه سنتی که محبوبیت زیادی هم ندارند و میتوان آن را شکست قلمداد کرد، اما رویکرد معنوی و قانعِ مارج و شوهرش، به چنین موفقیت کوچکی افتخار میکند و صمیمانه لبخند میزند.
برخلاف رسم رایج فیلمهای جنایی و پلیسی که یا وارد زندگی شخصیِ کارآگاه نمیشویم و اگر هم به این مقوله ورود پیدا کنیم با مسائلی بغرنج و دلهرهآور مواجهایم، در این فیلم میان زندگی شخصی کارآگاه و ماجرای جناییای که با آن طرفیم، وزنهی زندگی شخصی کارآگاه بیشتر سنگینی میکند. همچنین کارآگاه نیز برخلاف رسم رایج فیلمهایی از این دست، یک زن بسیار مهربان است که در زندگیاش خبری از گذشتهای رمزآلود و پر از اتفاقات عجیب نیست؛ او زنی است باردار با رفتار یک زن خانهدار، زن خانهداری که برای همهمان آشنا است ولی در عین حال به راحتی میتواند از پس تحلیل سرنخها و حل معمای جنایی بر بیاید. براردان کوئن چه از لحاظ شخصیت پردازی و چه از لحاظ جنسیت در پرداخت قهرمان، سنت شکنی میکنند، ولی این سنت شکنی برخلاف فیلمهای پسامدرنیستی همعصرش، به هجو و بذلهگویی ختم نمیشود، بلکه تغییری است در پی بیان معنایی حکیمانه، معنایی که انسان مصرفگرا و مادیپرست دههی ۹۰ میلادی را به یک زندگی ساده و معنوی، به دور از خطرات جهان بیرون دعوت میکند.
در مواجهه با جری نیز، روابط شخصی و خانوادگیاش از اهمیت بیشتری برخوردارند. او مردی است که زیر سایهی پدر زن پولدارش، در کسب مقام و موقعیت احساس ضعف میکند و وقتی که میبیند برای قدرتنمایی در مقابل او از بنیهی کافی برخوردار نیست، به دزدی روی میآورد. دزدیای که با چند اشتباه و تصادف کوچک، به حادثهای تبدیل میشود با ۷ قربانی. راهکار جری برای رسیدن به خواستههایش، چه در شغل و چه در روابط خانوادگی، دروغ و دورویی است. او به همسر، فرزند، پدر زن، مشتریها، آدمربایانی که استخدام کرده، مأمور مالیات و … دروغ میگوید و در انتهای فیلم که خود را در مقابله با عواقب این دروغها ناتوان میبیند، به فرار روی میآورد، ولی در نهایت گیر میافتد. سرگذشت جری، سرگذشتی است عبرت آموز که به مدد دیالکتیکی که با سرگذشت مارج ایجاد میکند، به گزارههای اخلاقی-فلسفی مورد نظر برادران کوئن منتهی میشود.
گائر و کارل نیز انسانهایی مادیپرست هستند که با توجه به حماقت و کلهخریشان، به استخدام جری در میآیند. بهطور کلی، تمامی کاراکترهایی که فیلم در حالات آنها دقیق میشود، انسانهایی مادیپرستاند، به جز مارج و همسرش. همهی اشخاص به دنبال منفعت مادی و درآمدزاییاند و برایشان فرقی نمیکند که در راه رسیدن به این هدف چه اقداماتی را انجام میدهند، از قتل و دروغ و بیغیرتی بگیرید تا دیگر اعمال وقیحی که در فیلم نشان داده میشود.
فضایی که بر فیلم حاکم است، فضایی است یخ زده و سرد، با زمینی پوشیده از برف و پر از اتفاقات وقیحی همچون قتل به خاطر یک مشت پول. در بیشتر صحنههایی که ماشینی را در حال طی کردن مسیری نشان میدهد، مرز بین آسمان و زمین برداشته شده و یا در صحنههای شب، ماشینها تنها با نوری که جلویشان را روشن کرده مسیر را میپیمایند و مقصدشان غرق در تاریکی است. این نوع ترکیب بندی و استفاده از رنگ و نور، نشان دهندهی جایگاه انسان معاصر در جهانبینی برادران کوئن است، انسان معاصر نیز همانند آن اتوموبیلها معلوم نیست که از کجا آمده و به کجا میرود، تنها مجبور است مسیری را بپیماید، اما دو انتخاب دارد، یا با حکمت مادیپرستانهی جری پا در این مسیر بگذارد و یا با حکمت معنویِ مارج.
فیلم با یک منطق دیالکتیکی، که از زندگی انسانهای مادیپرست پلید و اعمال وقیحشان به زندگی کارآگاهی مهربان که سعی در کشف راز آنها دارد کات میزند، در انتها بیننده را وارد محفل صمیمی یک زن و شوهر ساده و بی شیله پیله میکند که با سادهترین اتفاقات احساس خوشبختی میکنند، همین منطق، در انتها بیننده را به این نتیجه میرساند که توجه به زیباییهای سادهی زندگی و پرهیز از زیادهخواهی چه در مادیات و چه در معنویات، کمترین حاصلش آرامش و آسودگیِ خاطری است که میتوانید به شکلی صمیمانه در کنار عزیزانتان داشته باشید. اوج خلاقیت برادران کوئن جایی است که چنین معنای لطیفی را از خلال روایت یک داستان واقعیِ پر از قتل و جنایت وقیح و کثیف روایت میکنند! این فیلم مملو از حوادث دلخراش است اما اصالت را به زیباییِ ساده و بیتکلف زندگی میدهد، اثری به غایت پر معنا که در ساحت فرم و تکنیک در حد اساتید بزرگ سینما ظاهر میشود.
نظرات
بسیار ممنون بابت این تحلیل داستانی که توی نقدتون داشتید. به نظرم نقد و بررسی بدون تحلیل داستانی، تنها هدر رفت وقت و انرژی هستش، اونطور نقدها توی همون سایتهایی مثل متاکریتیک که امتیاز میدند به درد میخوره نه جای دیگه.
تشکر بعدیم ازتون بابت توجه و ریزبینی که توی این تحلیل داشتید هستش. وقتی توی سایتهای دیگه نظرات رو میخوندم تاسف خوردم بابت این که چرا خیلیها این فیلم رو بی ارزش دونستند، درحالیکه بنده هم در همون بار اولی که تماشا کردم این اثر رو، خیلی از مواردی که شما توضیح دادید رو متوجه شدم. تاسف بیشتر از این جهت هستش که وقتی این اثر با این قدرت و زیبایی، حرفهای زیادی برای گفتن از نظر داستانی هم داره که از قضاء کاملاً واضح و به راحتی قابل درک هست رو بد میدونند، با آثاری که پیامهاشون در ابهام گفته میشه چه برخوردی دارند! ولی خب هر کس از ظن مخصوص به خودش با هر چیزی توی این دنیا ارتباط برقرار میکنه و خب هر کدوممون توی سنین مختلف زندگیمون با تغییر و تحول درونی نحوه این ارتباط رو هم تغییر میدیم.
در رابطه با آثار سینمایی، وظیفه یک تحلیلگر خوب این هستش که پیامهای اون اثر رو قابل فهمتر بکنه. خوشبختانه برای خیلی از آثار مثل نوشته شما تحلیل مناسبش رو هم پیدا کردم ولی متاسفانه برای خیلیاشون هم چنین چیزی وجود نداره، حتی توی منابع انگلیسی و یوتیوب، که خب باعث میشه کسی که دوست داره بیشتر از اون اثر متوجه بشه این امکان براش فراهم نشه. نمونش همین فارگو که شما به تازگی بالاخره زحمتش رو کشیدید تا قبل از این نوشته دیگه نبود و همچنین فیلمهای One Cut of the Dead و From Dusk Till Dawn و …
خیلی مشتاق شدم بقیه نوشته هاتون رو هم مطالعه کنم، امیدوارم این کار رو ادامه بدید و مخصوصاً آثاری که هنوز تحلیل خوبی براشون نوشته نشده رو پوشش بدید. بنده هم یک زمان دوست داشتم تحلیل و بررسی بنویسم، اما متوجه شدم کار هر کسی نیست و مهارتهای زیادی در زمینه های مختلف طلب میکنه که بنده فاقدشون هستم. با اینحال خوشحال میشم با شما در ارتباط باشم و تحلیلهایی که از فیلمهای که نام بردم و دیگر آثار رو در اختیار شما بگذارم تا خودتون تحلیل مناسب نهایی رو با قلم ماهرانه به رشته تحریر بگذارید.
سلام.
خیلی ممنون از لطفتون، باعث خوشحالیه که این متن براتون مفید واقع شده. من فقط توی همین سایت مطلب منتشر میکنم. متاسفانه فیلمهایی که گفتید رو ندیدم. اما اگر مایل باشید در ارتباط باشیم بنده ممانعتی ندارم.
muhhammadali1379@gmail.com
این آدرس ایمیل بنده هست. در خدمتم.
بسیار لطف کردید که پاسخ دادید و استقبال کردید، سپاسگزارم.
به زودی براتون ایمیل خواهم فرستاد.
به این میگن نقد واقعی امیدوارم دیگر نقد های فیلم در این سایت به همبن زیبایی باشه .من واقعا وقتم رو در سایت نقد فارسی هدر میدم و چیزی هم نمیفهمم
سلام فيلمو ديدم و نقد هارو خوندم نميدونم فيلمو دوست نداشتم
شايد اين سبك فيلم هارو كه پراز جنتيت باشه و همزمان طنز يا كمدي سياه
چرا نمره فيلم بالاعه ؟ممنون جواب بدين