به گفتهی سازندگان استودیوی پیکسار، تمام انیمیشنهای آنها در یک جهان مشترک میگذرد و انیمیشن The Good Dinosaur «دایناسور خوب» شروعی بر این دنیای بزرگ و عجیب است که با نام تئوری پیکسار شهرت پیدا کرده. به نظر میرسد این تنها دلیلی است که چنین انیمیشنی ساخته شده، اثری که هیچ نام و نشانی از سازندگان خلاق خود ندارد و فاقد فیلمنامههای چند لایه و عمیقی است که معمولا از این استودیو دیدهایم. «دایناسور خوب» به کارگردانی پیترسون را میتوان شبیه به نسخهی کم جان و ضعیفی از انیمیشن جذاب و موفق The Lion King «شیر شاه» دانست. این بار، قهرمان ما به جای یک بچه شیر، یک دایناسور سبز رنگ به نام آرلو (ریموند اوکا) از نژاد آپاتوساروس یا آرژانتیناسور است.
داستان دربارهی این دایناسور سبز رنگ بیمزه (آرلو) است که از طرف پدرش (جفری رایت) ماموریت میگیرد تا دزد مزرعهشان که ذرتهایشان را میخورد بگیرد و از بین ببرد. آرلو این دزد که یک بچه انسان به نام اسپات با رفتارهای حیوان گونه است را دستگیر میکند، اما دل رحمی و ترسو بودنش اجازه اینکه اسپات را از بین ببرد نمیدهد و همین باعث میشود تا اسپات فرار کند. تعقیب و گریز پدر و آرلو برای پیدا کردن اسپات آغاز میشود تا زمانی که این دو در یک طوفان گیر میکنند. پدر، آرلو را نجات میدهد اما خود کشته میشود. مرگ پدر و سفر آرلو که پس از این اتفاق آغاز میشود، بیشباهت به مرگ موفاسا در شیرشاه نیست. هرچند که در این نمایش، بر خلاف «شیرشاه» به هیچ وجه شاهد عمق تراژدی نیستیم؛ در نیامدن این مورد، هم بخاطر عدم طراحی جذاب شخصیتها و هم بخاطر ضعف در شخصیت پردازی است. این موارد باعث میشود تا بر خلاف مرگ موفاسا در «شیر شاه» یا حتی نمایش کم جانتری چون مرگ شخصیت بن در انیمیشن «رئیس مزرعه»، آنچنان که باید درگیر صحنه مرگ پدر و عمق درد شخصیت آرلو نشویم.
آرلو پس از مرگ پدر دوباره اسپات را میبیند و از آن جایی که او را مسئول مرگ پدرش میداند سعی میکند اسپات را از بین ببرد، که در این درگیری به درون رودخانهای میافتد و از خانه دور میشود. پس از این اتفاق سفر آرلو برای برگشت به خانه آغاز میشود، سفری که او با اسپات باید ادامه دهد و شخصیت ترسوی آرلو را به یک خودشناسی برساند. حقیقتا تنها شخصیت دوست داشتنی فیلم همان بچه انسان به نام اسپات است که بار طنز اثر را به دوش میکشد و البته بیشباهت به شخصیت سندی در انیمیشن کرودها نیست. علت این همزیستی انسانها با دایناسورها نیز، به دلیل روی ندادن انقراض کرتاسه پالئوژن، شوخیای است که سازندگان در صحنههای ابتدایی با رد شدن شهاب سنگی غول پیکر از کنار سیاره زمین میکنند. این عدم انقراض که میلیونها سال بعد با تکامل دایناسورها به انسانهایی با رفتار حیوانی ختم میشود، شاید در تئوری جهان یکسان آثار استودیوی پیکسار کمی منطق به وجود بیاورد و یا کمی از سویه شخصیت انسانیاش جذاب باشد، اما در سوی دیگر، یعنی شخصیت آرلو که کاراکتر کلیدی است اصلا جذاب عمل نمیکند. پیتر سون که با استودیوی دیزنی و وارنر سابقهی همکاری داشته و یکی از انیماتورهای انیمیشن درخشان «غول آهنی» برد برد نیز بوده، برخلاف آن پروژه موفق که در طراحی شخصیتهایش شرکت داشته، در اینجا هیچ خلاقیتی در طراحی شخصیتها نشان نداده است، تا برخلاف نام اثر شاهد یک دایناسور بد باشیم. هرچند تصاویر بصری پس زمینه در بالاترین حد خود قرار دارد و سازندگان پیکسار بار دیگر قدرت گرافیکی کامپیوترها را به چالش کشیدهاند. تصاویری که به رئالیستیترین شکل ممکن با طیف رنگهای مختلف خودنمایی میکند؛ اما این تصاویر نمیتوانند ضعفهایی که در قصهی کلیشهای و بدون هیچ پرداخت جدید و جذاب اثر وجود دارد را با طراحی بد کاراکترهایی که شاهد هستیم جبران کند. مایههای وسترن، شخصیتهای فرعی کم جانی چون بوش (سام الیوت) و اکشنهایی که نمونههای بسیار بهترش را در آثار دیگر استودیو دیدهایم، انیمیشن «دایناسور خوب» را به تجربهای بدیع تبدیل نمیکند و در بهترین حالت یک تجربهی متوسط زودگذر است که خیلی سریع فراموش میشود. در آخر شاید اگر بخواهم تنها به یک نکتهی مثبت دیگر اشاره کنم، موسیقی برادران دانا (میخائل دانا و جف دانا) است که به خوبی از آب در آمده و به فضای پس زمینه و طبیعتی که سازندگان توانستند خلق کنند میآید. و این تنها هماهنگی و هارمونی درستی بوده که در اثر در آمده است.
نظرات