از آن شب رویایی (سال ۱۹۹۵) تا ۹ سال بعد و رسیدن به روز حقیقت (سال ۲۰۰۴). روزی که بعد از ۹ سال دوری و بیخبری از یکدیگر، برای بار دوم رقم میخورد و اینبار جلوه واقعیتری به خود میگیرد. قسمت دوم عاشقانهی Before با کارگردانی ریچارد لینکلیتر و بازیگرانی چون ایتان هاوک و جولی دلپی در سال ۲۰۰۴ روانه پردههای سینما میشود و در پیرو قسمت پیشین خود (Before Sunrise، پیش از طلوع)، ظاهر میگردد. در بین عاشقانهی بلند مدت ریچارد لینکلیتر، فیلم دوم از مجموعهی Before نیز نامزد بهترین فیلمنامه از سوی آکادمی اسکار میشود و با کمی بدشانسی، به همین نامزدی بسنده میکند. «Before Sunset» دقیقا از همان الگوی قسمت اول خود بهره میبرد با این تفاوت که تکنیکپرانیهای بیشتری را در آن نظاره میکنیم و به عنوان یک دنباله از تریلوژی Before، با اعتماد به نفس کافی سعی در پایهگذاری سبک جدیدی در سهگانهی نامبرده دارد و تغییرات جزئی ولی مهمی را در ساختار خود لحاظ میکند. فیلم از قدرت عاشقانهی سورئال نسخه پیشین فاصلهی زیادی میگیرد و سعی در تکرار مکررات ندارد و با دیدگاهی واقعبینانهتر و پختهتر با مسئلهی عشق برخورد میکند که کم فروغ شدن شور و حال دو کاراکتر جسی و سلین از سانسورهای مهم ریچارد لینکلیتر برای قسمت دوم میباشد و آیا با همهی این تفاسیر، «Before Sunset» توانسته است طرفداران سهگانه را راضی کند؟ با نقد دومین قسمت از سهگانهی Before با ما همراه باشید.
سهگانهی Before در قدم نخست با تشریح یک عاشقانهی صریح و فراواقعیت ولی بسیار لذت بخش، توانست مخاطبان زیادی را با خود همراه کند (نقد فیلم «Before Sunrise» را میتوانید در اینجا مطالعه کنید) و طبق قول و قراری که دو پرسوناژ فیلم به هم داده بودند (ملاقات یکدیگر درست ۶ ماه بعد در وین)، ما به عنوان بیننده انتظار ملاقات دوباره آن دو را در قسمت دوم میکشیدیم ولی کارگردان چه فکری در سر دارد؟ او (کارگردان) با طرحریزی پلاتی جدید در ساحتِ بکگرندِ (Background) قسمت اول (Before Sunrise)، یک سناریوی جدید به ماهیت فیلمنامه اضافه میکند. پلات جدید شامل تغییر جسی از یک جوانی پُرشور و تقریبا بیکار به نویسندهای با همسر و فرزند میشود؛ همچنین یک مسافرتی هم برای آن تدارک داده میشود که به طرفداران خود در پاریس رسیدگی کند (سفر) و در نهایت گفتگوی یکروزه او با معشوق قدیمی خود. شاید مثل من نیز به یاد اثر «کپی برابر اصل» (Certified Copy)، ساخته عباس کیارستمی افتاده باشید که حداقل در قالب پلات مانند یکدیگرند. «Before Sunset» واقعیت را با لغت عشق میآمیزد و کمی از حقیقت آن که در نسخه پیش صحبت کردیم، فاصله میگیرد. به عنوان مثال به جایگاه شب و روز در دو قسمت اول از این سهگانه دقت کنید؛ اگر قسمت اول، «Before Sunrise» را به سه قسمت تقسیم کنیم، فقط یک سوم اول فیلم در روز روایت شده -که بیشتر آن نیز در قالب آشنایی دو شخصیت طی میگردد و ربطی به حکایت اصلی عاشقانهی جسی و سلین ندارد- و دو سوم دیگر فیلم در شب دنبال میشود (روز نماد حقیقت و شب نماد رویا). همین نمادها را در قسمت دوم (Before Sunset) دنبال میکنیم؛ خواهیم دید که در قسمت دوم هیچ سکانسی در تاریکی شب قرار ندارد و تمامی آن در ماهیت حقیقت روز جریان دارد.
نکته اسپویل: اگر فیلم را مشاهده نکردهاید، از خواندن ادامهی متن نیز صرف نظر کنید.
شروع فیلم با جسی و خاطراتش است؛ اکنون جسی نویسندهی معروفی شده است و کتابی با موضوع همان روز رویایی با سلین نوشته و به چاپ رسانده است و اکنون در پاریس (زادگاه سلین) مشغول گپ و گفتگو با طرفدارانش میباشد. او ناگهان سلین را در حین گپ میبیند و به سرعت گفتگو را به اتمام میرساند و به ملاقات سلین که منتظر اوست، میرود. این روز دقیقا معادل روز اولین دیدار ۹ سالِ پیش جسی و سلین میباشد که اکنون همه چیز تغییر کرده است. آثار کهولت سن در چهرهی هردوی آنها مشهود است و آنان در رفتار و منش به بلوغ رسیدهاند و از آن دوران جوانی فاصله گرفتهاند. نوبتی هم باشد نوبتِ دیالوگها میباشد؛ دیالوگها که از شروع سهگانه مهمترین نقش را در برقراری با جزئیات رابطهی عاشقانه ایفا میکردند، اکنون همانند دو کاراکتر فیلم، به بلوغ رسیدهاند و همه چیز طبق اصول طی میشود؛ از لحن و احساسات غالب بر گویش آنها بگیریم تا فواصل هر جمله و سکوتهایی که در آن سیل عظیم دیالوگها لازم است. یکی از تفاوتهای این نسخه با نسخهی قبلی، در نوشتن دیالوگها به دستان ایتان هاوک و جولی دلپی میباشد که با ورود این دو بازیگر به حیطه نویسندگی کیم کریزن و ریچارد لینکلیتر، جذابیت و رسایی دیالوگها افزایش یافته است.
مانند نسخهی پیش، گپ و گفت میان جسی و سلین شامل همه چیز میشود ولی نکتهی جالب در هدفمندی بیشتر آنها است. به عنوان مثال به سری سکانسهایی که آنها از روابط گذشته و اکنونشان میگویند دقت کنید؛ در «Before Sunrise»، این دیالوگها با سرخوشی خاصی بیان میشدند انگار که برای هیچکدام از شخصیتها، عاشقانههای گذشتهشان مهم نیست و فقط و فقط به حال فکر میکنند (برای یادآوری میتوانید سکانسهای کافهبازی جسی و سلین را برای بار دیگر نگاه کنید) ولی در «Before Sunset» کمی موضوع متفاوت میشود؛ حسرتِ یک رابطه درست و سالم و دلهره از چگونگی آینده در تمامی دیالوگها موج میزند؛ جسی از همسرش میگوید و از ناکامیها و کمبودهای رابطهشان و در همان حال سلین از رابطه لانگ دیستنساش (long Distance) با مردی میگوید که مشکلاتی از قبیل دوری از یکدیگر را داراست. بار احساسی دیالوگها زمانی بیشتر میشود که اینبار میدانیم که دیگر جسی و سلین برای هم نیستند. در قسمت قبل حتی تا آخرین سکانس، به فکر یک معجزه و چاره برای رسیدن آنها به هم بودیم ولی در این قسمت، با لحظات تلختری مواجه میشویم که نتایجاش متمایل شدن به فضای تاریک تنهایی و بلاتکلیفی و عبور از فضای عاشقانه است. کارگردان با نمایش جزئیات بالا رفتن سن دو شخصیت و چگونگی تاثیر آن بر زندگی و رفتار اجتماعیشان، به عاشقانه خود سمت و سویی واقعی و قابل درک میدهد. المانهای نسخه قبل مانند پیادهروی در حین گفتگو و کمبود تایم برای با هم بودن دو شخصیت و قابهای دو نفرهی همیشگی که در کل مدت زمان فیلم رعایت میشود، مثل موتیفهایی تکرار شونده در این قسمت نیز صورت میگیرند و یادآور امضای این سهگانه هستند. در پایانبندی فیلم نیز شاهد پایانی باز هستیم که برای بار دوم، چشمان خیره به هم جسی و سلین مفهومی بیشتر از یک عشق، دلتنگی و وابستگی را میرساند.
«Before Sunset» به عنوان دومین قسمت از سهگانهی Before، کم نمیگذارد و دنبالهای قابل احترام برای نسخه اول خود میباشد. ضعفهای فیلم اندک ولی اجباریاند با توجه به اصلی که میتوان به سیر و تحول آن نسبت داد (سیر رابطه عاشقانه میان سلین و جسی که در نسخه اول با احساسات بیشتری دنبال میشد)، قابل درک است. فیلم همچنان به همان موتیفهای نانوشته خود عمل میکند و یادآور نسخه اول میشود. پس اگر همانند نسخه اول، فیلمهای عاشقانهای با محوریت دیالوگگویی و کنکاش افکار و قواعد ذهنی لیلی و مجنوناش میطلبید، دیدن دومین قسمت از سهگانهی Before بهترین گزینه است.
نظرات
ریچارد لینکلیتر=از الماس های قرن ۲۱
به نظرم به اندازه before sunrise جذابیت کافی رو برای پیش برد داستان داشت. انگار یک دور باطل و تکرار اتفاق افتاد.
ممنون از نظرت دوست عزیز.
منم با شما موافقم و before sunset رو دنبالهای با کانسپت جدید و جایز برای قسمت اول مجموعه میدونم که جذابیت خاص خودشو داره.
باطل و تکرار هم دیدگاه جالبی در مورد رابطهی سلین و جسی هستش که میشه به رابطهی تمام شده و مجدد استارت خوردهی اونها نسبت داد.