۱۸ سال از اولین دیدار گذشته است؛ آن هم گذر ۱۸ سال بدون هیچیک از تکنیکهای سینمایی دیزالو (dissolve) گونهای و به صورت کاملا واقعی، دقیقا همان چیزی که فیلم است (واقعیتِ محض). پروژهی بلندمدتِ نامعمولی که با ایدهپراکنیها و کنجکاویهای ریچارد لینکلیتر به مرحله عمل رسیده است و نتیجه آن را مشاهده میکنیم. قبل از آن که به سراغ فیلم برویم باید از کانسِپت (concept) کلی سهگانهی Before و نوع فعالیتش و تاثیری که بر سینما گذاشته است، حرف بزنیم؛ با یک طرز بیان دیگر، یک اثر آوانگارد (پیشرو) که هم در ژانر نخنمای خود پیشرو و هم مرهمی بر سینمای زخم خوردهی رومنس و عاشقانه است و سبک و سیاق جدیدی را به آن اضافه میکند. چه بهتر که با صحبت کردن و در هم آمیختن افکار هم، یکدیگر را بشناسیم و در حرف زدن از هم پیشی بگیریم و وسط حرف هم بپریم و عاشق هم شویم و زندگی قبلی و کسالتبار خود را رها کنیم! سهگانهی Before به اندازه کافی دیوانه کننده است و جنون مضاعفِ خود را زمانی به نمایش میگذارد که کاملا “حقیقت” است؛ انگار نه انگار که بازیگران آن در حال نقشآفرینی در کاراکترهایی به نامهای جسی و سلین هستند و در دوره زمانیهای ۹ ساله، با هم به فکر ساختِ اثر جدید از این تریلوژی میافتند. با نقد و بررسی فیلم «Before Midnight»، سومین قسمت از سهگانهی Before و در حال حاضر آخرین قسمت آن (با شناختی که از ریچارد لینکلیتر داریم، احتمال آمدن قسمت چهارمی هم وجود دارد و اگر بازهی ۹ ساله را رعایت کنیم، باید سال ۲۰۲۲ منتظر قسمت چهارم باشیم) همراه با ما باشید.
وقتی به خواندن این متن نشستهاید، حتما هر سه قسمت از سهگانه را دیدهاید؛ شاید شما هم ذهنتان مثل من دچار قلقلکهایی که منشا آنها از دیالوگهای سهگانهی Bofore است، شده باشد. سوال همهی ما اینست: این دیالوگها چگونه توانستند بدنهی سه فیلم بلند به مجموع تایم زمانی پنج ساعت را کنترل کنند و آن را صحیح و سالم به مقصد کارگردان (ساخت یک عاشقانهی کامل) برسانند؟ جوابِ سوال را با مثالهایی بهتر توضیح میدهم؛ مطمئنا نمیتوان شور و اشتیاق، سرخوشی و ولع بیاندازهی نسخهی اول را فراموش کرد (*نقد قسمت اول، Before Sunrise، را میتوانید در این لینک مطالعه کنید). ما به عنوان بیننده با پایان هیچکدام از دیالوگهای جسی و سلین رو به رو نمیشدیم چون اصلا گفتگوی آنها پایانی نداشت؛ اگر بلیط قطاری نبود، اگر سفر اجباریای نبود، آنها تا سالیان سال حرف برای گفتن به هم داشتند. ذوق آنها در تحمیل افکار هم به یکدیگر و جدلشان برای به ثمر رساندن عقاید و تزهای فکریِ خود ستودنی بود.
اوضاع در «Before Sunset» کمی متفاوتتر جلوه میکند (*نقد قسمت دوم، Before Sunset، را نیز میتوانید در این لینک بخوانید)؛ ۹ سال از آخرین گفتگوی آنها میگذرد و بیشتر از همه میتوان به حس دلتنگی و شکوه و شکایت میان دیالوگهای آنان پی برد؛ وقتی هم شکوههای دوری و جدایی از هم را بیان میکنند، به سرعت پس از آن در پی جبرانش برمیآیند و با گفتن چندین و چند خاطرهی عاشقانه از آن روز (۹ سال پیش)، دلجویی میکنند. البته توافق میان آنها بیشتر از نسخه قبل شده است و در اکثر موارد با هم تفاهم دارند! اما قسمت سوم با روانشناسی دیالوگمحورش چگونه به مخاطب خود از ماهیت رابطهی میان جسی و سلین سخن میگوید؟ قسمت سوم یا «Before Midnight» از زمانی سخن میگوید که جسی و سلین ۹ سال زندگی مشترک خود را آغاز کردهاند و اکنون دو دختر (دو قلو) خردسال دارند؛ نه آن جوان و خودخواه ۲۳ سالهی هجده سال پیشاند و نه آن انسانهای بالغ و درمانده ۳۲ سالهی نُه سال پیش. آنها اکنون در مسیری قدم گذاشتهاند که فرقی با دیگر زن و شوهرهای داستانهای عاشقانهمان ندارند؛ منحصر به فردی خود را از دست داده و از آن داستان اساطیری-عاشقانهی خود فاصلهی زیادی گرفتهاند.
نکته: اگر موفق به تماشای کامل فیلم نشدهاید، از خواندن ادامهی متن صرف نظر کنید.
از آخرین قسمت از سهگانهی Before میگفتیم؛ دیالوگها از حالت معمول خود در دو نسخه پیشین خارج شدند (البته از جهاتی مشابه با قسمت اول) و بار دیگر حالت اجباری-تحمیلی را همانند نسخه اول به خود دیدند؛ این بار اجباری از جنس دعوا و اختلافات زن و شوهری میباشد؛ که هر سوی دعوا قصد دارد تا طرز فکر خود را به ثمر برساند و زندگی را به کام دیگری تلخ کند. “واقعیتِ” زندگی به صورت کامل جدی و خارج از دوران جوانی و اوایل آشنایی، نمو میکند و آن روی خود را نشان میدهد. با توضیح مختصری که در باب چگونگی چینش و درونمایه دیالوگها داده شده است، میتوان به جواب سوال خود که مربوط به ایجاد احساسات عاشقانهای با محوریت دیالوگ است، رسید. در کنار دیالوگهای متعدد، این بار چندین و چند شخصیت فرعی و کاملا بیخاصیت به داستان اضافه میشوند؛ چرا این شخصیتها خاصیتی در پیشروی داستان ندارند؟ چون اگر آنها را از نیمهی اول فیلم بگیریم و در هر جای از فیلم بیندازیم، هیچ فرقی حاصل نمیکند و حتی حذف آنان نیز کمکی به شناخت بیشتر و تعامل درست و حسابی با شخصیتهای جسی و سلین را در پی ندارد. میتوانم به سکانسهای بیهدف صحبت کردن در مورد کتابهای منتشر شده جسی و آن دورهمی ادبیگونه که نتیجهاش چیزی جز اندکی پند و اندرز نیست، اشاره کنم.
به نظر میرسد که تابوشکنی ریچارد لینکلیتر در قسمت سوم و اضافه کردن چند شخصیت، کاملا با عدم موفقیت همراه میشود و در نهایت چیزی جز چهل دقیقه تلف کردن تایم دیالوگگوییهای خوشرنگ و لعاب جسی و سلین نبوده است. نیمهی دوم فیلم نیز با خروج دو پرسوناژ اصلی داستانمان از دورهمی یونانیشان، بار دیگر جان تازهای میگیرد و تمام خاطرات نسخههای پیشین، بعد از ۹ سال، زنده میشود. بعد از ۹ سال و چهل دقیقه بیخاصیت و بیست دقیقه خاطرهسازی و ایجاد میزانسن و دکوپاژهای آشنا و خلق صحنههای مشابه با نسخههای پیشین، «Before Midnight» خودی نشان میدهد و برای اولین بار، نتیجهی زندگی ۹ سالهی جسی و سلین را در اتاقی از هتل به تصویر میکشد. به نظر من مهمترین سکانسهای موجود در نسخهی سوم سهگانهی Before، در هتل و اتفاقاتِ حاصل از جر و بحث هتل است؛ همه چیز با تماسی از سوی هنک (پسرِ جسی از همسر اولش که در آمریکا زندگی میکند) استارت میخورد. کارگردان در همین سکانس، به خوبی به عواقب تصمیم جسی در واپسین ثانیههای قسمت قبل -Before Sunset- (گیتار زدنهای سلین و دلسپردگی دوبارهی جسی به او و طلاق گرفتن از همسر اولش حتی با وجود فرزند) میپردازد و با کنکاش در تاثیر آن در زندگی جدید جسی با همسر دومش، سلین، جلسهی مشاورهی خانوادهای را با سادهترین اصول تدارک میبیند.
در سکانسهای هتل، به حقیقت زندگی زناشویی و ساختار دعواهای پوچ و بچهگانهاش پی میبریم که هر دو سوی دعوا نه تنها کوتاه نمیآیند بلکه سعی در به کرسی نشاندن سخن خود دارند. چه جسی و چه سلین در تک تک حرفهایی که در جر و بحثِ مهاجرت به آمریکا (به منظور نزدیک بودن جسی به پسرش و پدری کردن برای او) به یکدیگر میزنند، تنشزا و کاملا طلبکارانه میباشد و احترام به خواستههای هم را به فراموشی میسپارند. جسی در قامت نمایندهای از سوی مردان و سلین در قالب نماینده زنان، نمایشی را به عنوان دعوای زن و شوهری به راه میاندازند و به جان هم میافتند. ریچارد لینکلیتر به همراه ایتان هاوک و جولی دلپی، نوشتن فیلمنامهی ظریفی همچون دو قسمت قبل را به عهده دارند و به خوبی نیز از پس مسئولیت سنگین آن بر میآیند. با توجه به دیالوگهای رد و بدل شده در جر و بحث جسی و سلین، میتوان شاخههای حقیقت از هر جنس را درک کرد و با آن همذاتپنداری کرد. حتی همذاتپنداری به ساحت پرسوناژهای داستانمان نیز رخنه میکند و از آن کاراکترهای عاشقپیشه، رویایی و به نوعی سورئال و نسبتا آنتی پاتیک (برای عدهای خاص از منطقگرایان -logicism- و بیاعتقادان به واژهی عشق)، کاراکترهایی سمپاتیک و توام با منطق و اصول تقدیم میکند و مزد حقیقتِ به تصویر کشیده خود را میگیرد.
در کنار تنش میان زوج داستان، کارگردان به شخصیت جسی ضربات مهلکی را وارد میکند و نقش مرد خانواده را جدا از زورگوییهای بیمورد، مردسالاریهای غیر اصولی و چگونگی کنترل اوضاع به دستان این مرد را با طعنهای به نمایش میگذارد؛ در پرولوگ فیلم، جسی را با پسرش، هنک، مشاهده میکنیم که دیالوگهایی بین آنها رد و بدل میشود. جسی تمام تلاش خود را میکند تا کمبودِ حضورش را در کنار پسرک، با هزاران روش کوتاهمدت که حتی ذرهای جای آن کمبودها را پُر نمیکنند، تامین کند و بر حال و اوضاع پسرش مرهمی باشد ولی نتیجه چیست؟ شاید بگویید رفتار پسرک سرد و غضبناکانه میباشد و با پدرش آن طور که باید و شاید رفتار در خور پدر و پسری ندارد؛ کاملا درست است ولی باز هم با توجه به تعامل و شیمی میان هنک و جسی، میتوان به درک درست هنک از اوضاع پیش آمده، رسید و نتیجهی دوران تنهاییاش و غیبت پدر را با کمی ارفاق، قابل بخشش و اغماض دانست و این پسر ۱۴ ساله از پدر خود دلگرفتگی کمتری را حمل میکند. ولی مشکل ماجرا دوباره به جسی بازمیگردد؛ اوست که خودش را به خاطر تنها گذاشتن هنک نمیبخشد و به هر دری میزند تا مرهم تنهاییاش باشد. این جسی است که باید هم با درد گناهی که در قبال هنک انجام داده است کنار بیاید و هم جوابگوی سلین و دو دخترش باشد (لینکلیتر چند راهی دشواری را برای عواقب طلاق جسی از همسر اولش ایجاد میکند).
سکانسهای پایانی فیلم که در امتداد جر و بحث هتل قرار میگیرد، جذابیت سهگانه را بار دیگر دستخوش تغییر کرده و نقشآفرینی بینقص ایتان هاوک و جولی دلپی را گوشزد میکند. چهرهی شکستهی سلین و جسی را میبینیم که از عشق دو جوان در سال ۱۹۹۵ و هجده سال پیش میگویند؛ از سفر در زمان و برگشت به گذشته و حتی رفتن به سوی آینده حرف میزنند و نامهای از سمت سلین ۸۰ ساله توسط جسی خوانده میشود؛ همه و همهی این موارد به دلسپردگی و وابستگی میان آنها کنایه میزند. در گام اول مانند راهحلی برای تحمل هم جلوه میکند و در گام پایانی، بار دیگر عشق شدید میان آن دو را با کنار هم نشستن و دزدکی و آشکارا نگاه کردنهایشان برایمان متذکر میشود. ریچارد لینکلیتر با پروژهی بلندمدت «پیش از» (Before) یک زندگی کامل را با تمام فراز و فرودهایش و کم و کاستیهای موجود، به تصویر میکشد و پکیج کاملی از ارتباط میان زن و مرد ارائه میدهد. پایبندی و تعهدی که فیلمساز از ابتدای سهگانه تا پایان آن رعایت کرده است، سهگانهی Before را خاص و دست نیافتنیتر از پیش میکند. لینکلیتر در هر قسمت با تست یک یا چند مورد جدید در فیلمنامه، لحن و ادای دیالوگها و روانشناسی آنها و اضافه کردن چند شخصیت جدید به فیلم و در عین حال پایبندی به امضاها و موتیفهای سراسری اثر، با کمی بازیگوشی، به خوبی از پساش بر میآید و حتی قسمت پایانی را با وجود تمام ضعفهای فیلمنامه و پرسوناژهای فرعیاش، تا مقصد نهاییِ هدف حمل میکند. البته همانطور که ابتدای متن گفتم، شاید قسمت چهارمی ساخته شود و سهگانه به چهارگانه و بیشتر بدل گردد.
سهگانهی «پیش از» یا «Before» یک پکیج کاملی از ابعاد عاشقانهی زندگی هر انسانی است که خواه یا ناخواه در وادی آن قدم میگذارد و با آن دست و پنجه نرم میکند. پکیجی که همانند جلسات مشاورهی خانواده برای همهی سنین، چه جوان، چه میانسال و چه کهنسال چارهساز است. در قسمت اول از آشنایی و شناخت در رابطه سخن میگوید؛ در قسمت دوم درد فراق و جدایی را با عشق در میآمیزد و سُکان هدایت قسمت سوم را نیز به دستان مشکلات زناشویی و زندگی با فرزندان و چگونگی برخورد با آنها، میدهد. مثل هر دو قسمت قبل، برای بار سوم، به نقشآفرینی سطح بالای جولی دلپی و ایتان هاوک اعتراف میکنم و نویسندگی با ظرافتشان را تحسین. در کنار تیم بازیگران فیلم، ریچارد لینکلیتر نیز با حساسیت کاری عجیبش و کنار آمدن با پروژههای بلندمدت (به عنوان مثال فیلم پسرانگی -Boyhood- )، قدم بلندی در ایجاد اثری تماما خاص و منحصر به فرد برداشته است و قابل تمجید است. سهگانهی Before یک زندگی کامل است؛ زندگی دو انسانی که سودای عشقشان -بسیاری از انسانها که یا با خواندن کتابهای جسی و یا با آشنایی نزدیکی که با آنها داشتند، عشق میان آن دو نفر را دانستهاند- را در جهان جار زدند و با هم بودن را به همه لذتهای دنیا ترجیح دادند. هم میتوانید خود را در طول سهگانه در قامت یکی از پرسوناژهای اصلی داستان در نظر بگیرید و هم در نقش یک بیننده و در جایگاه شخص ثالث در یک زندگی؛ که نتیجه هردوی آنان، کلمهای به نام “تجربه” را در پی دارد.
[poll id=”159″]
نظرات