*هشدار اسپویل*
دارن آرنوفسکی از آن دسته کارگردانانی است که فیلمهایش جایی میان مولفگرا بودن و هالیوودی بودن قدم میزنند. اما اگر بخواهیم دقیقتر به فیلمهای او نگاه کنیم، متوجه خواهیم شد با توجه به موضوعات ودغدغههای مشابه آرنوفسکی که از فیلمی به فیلم دیگر منتقل میشود، در کنار فرم منحصر بهفرد آثارش، میتوانیم بگوییم که کفهی ترازوی مجموعه آثار دارن آرنوفسکی، برای مولف بودن سنگینتر است.
آرنوفسکی کارگردانی است که همانند دیگر همعصران خود نظیر کوئنتین تارانتینو، کریستوفر نولان، و …، با فیلمی مستقل در دههی ۹۰ میلادی آغاز به کار کرد و در همان ابتدا توجه همهگان را به سوی خود جلب کرد. اوج تجلی هالیوودِ پست مدرن در دههی ۹۰ میلادی بود، زمانی که کوئنها استادانه بالانشینی میکردند، دیوید لینچ و جیم جارموش مخاطبان را محصور هنر خود میساختند و تارانتینو خودنمایی میکرد، در همان زمان بود که آرنوفسکی با فیلمی مستقل نشان داد که با بودجهای محدود (۶۰ هزار دلار) و بدون حمایت هالیوود، میتوان همقد و قوارهی این فیلمسازان بزرگ ظاهر شد.
فیلم «پی»، اولین اثرِ سینمایی بلند و مستقل آرنوفسکی است که به حق میتوان گفت از لحاظ کیفیت فرمی و ژرفایِ محتوایی، نه تنها پایینتر از باقیِ فیلمهای او نیست، بلکه از تعدادی از فیلمهاش که بعد از آن ساخت هم بهتر است. فیلم «پی» در کارنامهی آرنوفسکی، یک معرفی و قدم اولِ محکم و پر قدرت است. این فیلم بدون شک یکی از بهترین آثار کارنامهی پربار دارن آرنوفسکی است و از قابل بررسیترین فیلمهای مستقلی است که میتوان با آن مواجه شد. برای نقد و بررسی و دست یافتن به بناندیشهی این فیلم که به خوبی در ادامه فرمِ بصری و سینمایی اثر را میسازد، بایستی با تحلیل فیلمنامه و عنصر آن شروع کرده و سپس به تحلیل تکنیکهای سینمایی بپردازیم.
متن، محتوا و پیرنگ اثر
فیلم راوی داستان مکس کوهن، یک ریاضیدان مهجور است که معتقد است به وسیلهی نظریهی اعداد، میتوان تمامی عناصر جهان بیرون را تجزیه و تحلیل کرده و به حقیقت آنها پی برد. او از توانایی بالای خود در زمینهی ریاضیات استفاده میکند تا بازار بورس را پیشبینی کرده و به سود مالی بالایی برسد. اما مشکلاتی نظیر بیماری عصبی، دخالت یک جبههی مذهبی و یک کارگزار بورس و اتفاقات عجیب دیگری که در اطراف او رخ میدهد، برای او مزاحمت ایجاد میکند.
اگر بخواهیم فیلم را با ساختار ارسطویی بررسی کنیم، فیلم در ابتدا شخصیتی را نشان میدهد که به دنبال دست یافتن به عدد پی و موفقیت در بازار بورس است اما از نیمهی فیلم به بعد، این انگیزهی او فراموش شده و انگیزههای دیگری نظیر رهایی از شر فشار عصبیاش جایگزین میشوند و در آخر به جمعبندی قانع کنندهای هم نمیرسند.
ولی این در صورتی ضعف فیلم محسوب میشود که اثر، راوی یک پیرنگ بیرونی و داستانی با ساختار سه پردهای باشد.
اما «پی» فیلمی است با پیرنگی ذهنی و ساختاری تماتیک. در واقع، اگر بخواهیم در فیلم برای تمامی اتفاقات و توالیِ وقایع فیلم، علت و معلول و توجیه منطقی بیابیم، ناکام خواهیم ماند. چیزی که فیلم را به جلو میبرد، علت و معلول و منطق نیست، بلکه تم مورد نظر سازندهی آن است که در ادامه بیشتر از آن خواهیم گفت.
برای مثال، در طول فیلم هیچ توجیه منطقیای برای علاقهی آن یهودی به کوهن در همان ابتدا وجود ندارد. یا هیچ وقت نمیفهمیم که مکس با آن خانم کارگزار بورس قبلا چه رابطهای داشته و چرا او و همراهانش از پروژهی علمیِ کوهن خبر دارند. همچنین وقایع دیگری نظیر تولید مایعی لزج از کامپیوتر کوهن و مواجههاش با وقایعی عجیب و متافیزیکی در مترو هم وجود ندارد. خواندن چنین وقایعی با علت و معلول هم نتیجهای نخواهد داشت و هم اشتباه است.
کدگذاریهای آرنوفسکی نظیر استفاده از عنصر تکرار بر این ادعا که فیلم کاملا در ذهن کوهن میگذرد صحه میگذارد. تکرار تولید آن مایع لزج از کامپیوتر، تکرار نظریهها و درونیات کوهن، مواجهه بودن مداوم مخاطب با تصاویر و وقایعی سورئال و استفاده از تکنیک گفتار روی تصویر، همگی نشانههایی هستند برای روایتهای ذهنی و درونی.
یکی از بهترین ابزارها برای انتقال مفاهیم عمیق فلسفی در قالب هنری دراماتیک، استفاده از پیرنگ ذهنی است. پیرنگهای ذهنی تمرکز خود را روی درونیات شخصیت اصلی و نوع برخورد و برداشت او از جهان میگذارند. در چنین فیلمهایی، منطقی دیالکتیکی میان جهان بینی شخصیتهای فیلم و توالیِ رخ دادن وقایع فیلم وجود دارد. چیزی که داستان را جلو میبرد و اتفاقات و دیالوگها را رقم میزند، تم مورد نظر کارگردان و نویسنده است و پایان فیلم معمولا در جایی رقم میخورد که شخصیت اصلی دچار تغییری در جهانبینی خود شده و این تغییر، مخاطب را به فکر فرو خواهد برد.
حال، دارن آرنوفسکی در این فیلم نیز از این نوع روایت سود میجوید. در طول فیلم، شخصیتی را داریم که به دنبال حقیقت، جهان را با چشم و ذهن خود میکاود و همیشه به دنبال حقیقتِ نهفته در پشت چیزها است. او در مسیر یافتن حقیقت، با موانعی همراه است. کامپیوترش به محض رسیدن به نتیجهی مورد نظر او از کار میافتد و همچنین عدهای مذهبی و عدهای کارمند بازار بورس او را آزار میدهند و سعی بر استفاده از کشفیات او در جهت اهداف خود دارند. درواقع، با توجه به اتفاقات تقریبا سورئال فیلم، میتوانیم آن عدهی یهودی و مذهبی را نشانهای از معنویات و ادیان بگیریم؛ و آن کارمندهای بازار بورس را نشانهای از مادیات و تمایلات ماتریالیستی.
مکس کوهن در مسیر حقیقت جویی، دائما در میان این دو جبهه در کشاکش است. هر دو جبهه به یک اندازه به او سود و زیان میرسانند. کارگزار بورس یک تراشهی کامپیوتری درجه یک به کوهن میدهد و یهودیِ کابالا با اشتراک گذاشتن کشفیات معنویاش ذهن کوهن را به حرکت وا میدارد. در واقع آرنوفسکی با سود جستن از یک روایت استعاری، انسانِ مدرن در جست و جوی حقیقتی را نشان میدهد که دائما میان دو جبههی مادیات و معنویات در کشاکش است.
دو گانهی مادیات و معنویات و اینکه بالاخره اصالت زندگی ما انسانها با کدام یکی از این وجوه زندگی است، یکی از مهمترین درگیریهای فلسفی تاریخ است. اعتقاد به هر یک از این وجوه، مسیر دستگاه فلسفی و جهانبینی هر فردی را به شکلی بنیادین دچار تغییر میکند. نگاهی که معنویات را اصل و اساس زندگی انسان قلمداد میکند، نگاهی است که اصولا انسان را هم موجودی معنوی میشناسد و کالبد مادی انسان که بدن او باشد را، منزلگاهی موقت در این جهان میداند. با توجه به این دیدگاه، وجودیت انسان چیزی است ورای بدن، روان، تواناییهایی مادی و دیگر کیفیتهای مادّی. و همچنین راه سعادت انسان، نه در این جهانِ فانی و مادّی، بلکه در جهانی بالاتر به مقصد خود میرسد و این جهان فرصتی است برای رشد و معرفت. چنین دیدگاهی، عموما در مشرق زمین شیوع بیشتری دارد و از این جهت است که در بلوک شرق، ادیان و فرقههای عرفانی بیشتری را شاهد هستیم.
دیدگاه دیگر در خصوص اصالت زندگی انسان، این است که انسان و جهان اطرافش، چیزی بیش از مادّه نیستند و با شناخت مادّه، میتوان به شناخت هر چیزی رسید. در این دیدگاه، یا معنویات و جهان بالاتر وجود ندارد، یا اگر هم وجود دارد، در حیطهی درک انسان قرار نمیگیرد و در واقع، به انسان مربوط نیست. از منظر چنین دیدگاهی، انسان موجودی است که با شناخت بدن و ساز و کار بدن او، علیالخصوص روان انسان، میتوان او را شناخت. در واقع علم روانشناسی و پیشرفت آن، وابسته به چنین دیدگاهی است. این دیدگاه، سعادت انسان را یا انکار میکند، یا آن را در رسیدن به حدّ بالایی از عقلانیت انسانی و تواناییهای مادّی در حوزهی اجتماع قلمداد میکند. عقلانیت و عقل انسان برای چنین دیدگاه، تنها معیاری است که انسان را از حیوانات جدا میکند و سعی چنین دیدگاهی در رسیدن به حد اعلای عقلانیت انسانی است؛ اما دیدگاهی که انسان را موجودی اصالتا معنوی میشمارد، عقلانیت را هم یکی از معیارهایی میشناسد که تنها وسیلهای است برای حقیقت جویی. نکتهی قابل توجهی که بایستی به آن توجه کرد این است که هیچ یک از این دو دیدگاه، چه دیدگاه معنوی و چه دیدگاه مادّی، وجههی مخالف خود را انکار نمیکنند. برای مثال، معرفت مادّی، از وجود معنویات باخبر است و نمیتواند آن را انکار کند، بلکه اصالت و پایه و اساس زندگی را مادّیات میگیرد و در عین حال، در معنویات نیز تحقیق و تفحص میکند. دیدگاه معنوی و معناگرا هم، از وجود بدن و مادّیات با خبر است و اگر هم بخواهد، نمیتواند وجوه مادّی زندگی انسان را انکار کرده و آن را بیارزش بشمارد.
حال در این فیلم، انسانی را داریم که در مسیر حقیقتجویی قرار گرفته است و دائما میان دو جبهه در کشاکش است. آن یهودی کابالا و دار و دستهاش معتقداند که جهانی والاتر و خدایی ناظر بر جهانها وجود دارد و راه سعادت تعریف شدهای را هم برای جهان در نظر گرفتهاند. سعی آنها یافتن آن راه سعادت و رسیدن به معرفتِ جهان والاتر است. البته، دلیل اینکه این افراد دینگرا، یهودیِ کابالا تعریف شدهاند، مربوط به تجربهی زیستهی دارن آرنوفسکی است. آرنوفسکی از پدر و مادری یهودی زاده شده و شناخت درستی از این دین کهن دارد. همچنین مذهب کابالا، مذهبی است که به علم اعداد و توانایی ریاضی در کشف رموز تورات، اعتقاد دارد و به موضوع فیلم و ویژگیهای شخصیتی فیلم بسیار نزدیک است. اما در فیلم، شاهد اِلِمانهایی شرقی نیز هستیم. نمادهایی نظیر یینگ و یانگ، یا افرادی شرقی که در حال یوگا کار کردن هستند، یا روایتهایی از مشرق زمین و … در فیلم به شکل متناوب تکرار میشوند که این مسئله نشان میدهد اثر، سعی بر ایجاد توازن میان این نشانهها را دارد.
فرد دیگری که دائما کوهن را به سوی خود فرا میخواند، یک زن کارگزار بورس است. او نهایت موفقیت را رسیدن به پول (مهمترین تجّلی مادیات) به هر قیمتی میداند. توانایی و قدرت مادّی او، باعث شده که کوهن را حتی در خانهاش رها نکند و دائما با او تماس میگیرد. او در خیابان، مترو، مقابل خانهی کوهن و … حضور دارد و حتی زبالههای کوهن را بررسی میکند. «قدرت»، مهمترین ویژگیِ این زن است و قدرت نیز یک کیفیت مادّی است که در جهان غرب اهمیت بسیار بالاتری دارد تا در جهان شرق. همچنین، علاوه بر پول زیاد که هدف و توانایی این جبهه است، تکنولوژی نیز در اختیار این جبهه است. تکنولوژی و رشد چشمگیر آن، وابسته به باور انسان به تواناییهای مادّی بوده و هست و جهانی که تکنولوژی را به حد اعلا در خود رشد میدهد، جهانی است که به اصالت مادّه باور بیشتری دارد، زیرا برای استفادهی بی حد و حصر از طبیعت، بایستی به خالی بودن آن از معنا باور داشت، در غیر این صورت، احترامی که به طبیعت گذاشته میشود (به دلیل معنوی بودن آن)، مانع از استفادهی بی حد و حصر از آن میشود.
فیلم به خوبی، این دو جبهه را به تصویر میکشد و در ساحت زیر متن فیلمنامه به زیبایی از پس تجزیه و تحلیل آنها بر میآید. آرنوفسکی آنقدری پخته هست که هیچ یک از این دو جبهه را نسبت به دیگری برتری ندهد و در تصویر کردن آنها، هم مزایا و هم مضراتشان را در نظر بگیرد. هیچ یک از این دو جبهه در فیلم، سیاه یا سفید نیستند. هیچ کدام خوب یا بد قلمداد نمیشوند، بلکه به مثابهی طیفی از خاکستری، نه خوب و نه بد و هم خوب و هم بد تصویر میشوند. در طول فیلم شاهد این هستیم که این دو جبهه به کوهن هم سود و هم زیان میرسانند، هم با مهربانی او را میپذیرند و هم با زیادهخواهی او را آزار میدهند، هم دعوتش میکنند و هم به اجبار روی میآورند. اما کوهن، شخصیت اصلی فیلم، خود را به هیچ یک از دو جبهه متکی نمیکند و پایش را فراتر میگذارد.
تا به اینجا در خصوص جهانی که انسانِ درون فیلم در آن قرار دارد صحبت کردیم. جهانی پر از رمز و راز و پیچیدگی که هیچ قطعیتی را در مقابل دیدگان انسان قرار نمیدهد و همیشه چیز جدیدی برای کشف کردن را در خود نهفته دارد. جهانی که به حدّی بزرگ و با عظمت است که هر دوی آن دو جبهه را در خود جای داده و با تمامی باورهای هرکدام از آنها خوانا است. اما، انسانی که در فیلم تصویر میشود، چگونه انسانی است؟ شخصیت اصلی فیلم ما و کسی که درون ذهن او قدم میزنیم، مکس کوهن است و برای تجزیه و تحلیل انسان از منظر دیدگاه آرنوفسکی، بایستی به تجزیه و تحلیل شخصیت کوهن و نحوهی برخورد او با جهان بپردازیم.
مکس کوهن یک ریاضیدان است و ریاضی، علمی است تجربی. در واقع، کوهن از طریق تجربههای شخصی و برداشت شخصی خودش از جهان، سعی دارد به درک جهان برسد. همین مسئله، نشانگر این است که کوهن، اساسا انسانی است مدرن. انسان کلاسیک، انسانی است که برای تجربه و شناخت جهان به وسیلهی تجربه، ارزشی قائل نیست. در واقع، انسان کلاسیک هیچ نیازی به تجربه برای شناخت جهان ندارد و تجربهی شخصی خود را بیارزشتر از آن میشناسد که بتوان با آن جهانی به این بزرگی را شناخت. چیزی که انسان کلاسیک را به شناخت جهان درون و بیرونش سوق میدهد، ساختارهای بیرونی و عموما اسطورهای است. چنین چیزی در ادیان بیشتر خود را نشان میدهد. هر مکتب عرفانی یا دینی، یک ساختار بیرونی و معین دارد که کلیات جهان را به وسیلهی آن برای مخاطبان و پیروان خود توصیف میکند و باقیِ جزییات را به تجربهی شخصی او وا میگذارد.
اما انسان مدرن، جهان را از دریچهی عقلانیت و تجربیات شخصی خودش بررسی و تجزیه و تحلیل میکند. برای انسان مدرن، تمامی ساختارهای بیرونی قطعیت خود را از دست دادهاند و نه میتوان آنها را انکار کرد و نه میتوان آنها را اثبات کرد. مسیر حقیقتجویی برای انسان مدرن، مسیری است تاریک که انتهایش معلوم نیست و تنها چراغ راه او در این مسیر، عقلانیت و تجربهی شخصی او است. چنین نگاهی به جهان بیرون و درون، در قرن شانزدهم میلادی در اروپا شیوع پیدا کرد. انسان آن عصر با روی آوردن به درون خود و تواناییهای درونی خویش، شناختن جهان را به شکلی جدید آغاز کرد و نتیجهی چنین تفکری در آن زمان، اروپایی است که امروزه با آن مواجهایم.
کوهن نیز، به وسیلهی ریاضیات، برداشتهای شخصی خود و البته، کامپیوترش که تجلی تکنولوژی است، در مسیر درک جهان قدم بر میدارد. در واقع، تا به اینجا مکس کوهن یک انسان غربیِ مدرن است که با دیدگاههایی غربی در فیلم با ما سخن میگوید. اما او علاوه بر تکیه بر تجربه و عقلانیت خویش، به یک نکته «ایمان» دارد، و آن هم این است که با ریاضیات، میتوان جهان را شناخت. ایمان راسخ او به این مسئله در کنار شکستهایی که در این مسیر میخورد، نشان میدهد که او تنها به تجربهی خود اکتفا نمیکند و از ایمان و شهود هم سود میجوید. ایمان داشتن و شهود در جهانبینی غربی، ارزش بالایی در شناخت جهان ندارند، در عوض در بلوک شرق، ایمان و شهود و درک و دریافتهای شهودی مهمترین ابزار برای یافتن حقیقت هستند. همچنین، این پیش فرضِ کوهن که این جهان در پس تمامی کثرت عناصرش، دارای نظمی متحدالشکل هست نیز، تفکری است شرقی و از حیطهی تجربه خارج است.
پس بهتر است بگوییم، مکس کوهن فردی است که از تمامی وجوه انسانی خود برای یافتن حقیقت استفاده میکند و نه شرقی است و نه غربی، بلکه یک انسانِ خردمند به تمام معنا است. او در این مسیر هم جبههی مادیات را در مقابل خود میبیند و هم جبههی معنویات و اسطوره را. علاوه بر اینها، در این مسیر از پیر مرشدی که استاد با تجربهی او است نیز راهنمایی میگیرد. پیر مرشد این فیلم، کسی است که از همان ابتدا، مقصدِ نهاییِ کوهن را برایش شرح میدهد: «رهاش کن! نمیتونی!» اما کوهن، خردمندتر از این است که به همین راحتی چنین چیزی را بپذیرد، پس به فردیت خود اتکا کرده از دریچهی خرد شخصیاش، به سوی یافتن حقیقت این جهان قدم برمیدارد.
از ابتدای فیلم، یک داستانک از گذشتهی کوهن به صورت متناوب در فیلم تکرار میشود. در واقع، فاصلهگذاریهای میان هر بخش از فیلم، این داستانک است که در ابتدا نمیدانیم معنا و مفهومش چیست: «وقتی یه بچهی کوچیک بودم، مادرم بهم میگفت هیچ وقت به خورشید خیره نشو. وقتی شش ساله بودم این کار رو کردم. دکترها نمیدونستن که چشمهام درمان میشن یا نه، تنها در اون تاریکی باقی مونده بودم … سپس، به آرامی، نور روز به چشمهام برگشت؛ و تونستم ببینم». این داستانک با پیش رفتن داستان فیلم و تکرار متناوبش، آرام آرام شکلی تمثیلی به خود میگیرد. تمثیلی که به طور خلاصه، چکیده و عصارهی درونمایگانی فیلم را شرح میدهد.
در این داستانک، کودکی را داریم که به او دستور داده شده به یک چیز هیچ وقت خیره نشود و در آن تحقیق و تفحص نکند، اما آن کودک این کار را میکند و نتیجهی این کارش، میشود از بین رفتن موقت بینایی او و غرق شدن در تاریکی. ماندن در آن تاریکی و تجربهی ترس بعد از آن، آرام آرام نور روز را به چشمان او باز میگرداند؛ و از همه مهمتر، آن کودک دیگر هیچوقت این کار را تکرار نمیکند.
حالا در طول فیلم، ریاضیدانی را داریم که از طرف استاد و پیر مرشدش، پندی به او داده شده: «رهایش کن!». نهایت پند و اندرز پیر مرشد به کوهن این است که خودش را درگیر آن نظم و حقیقتی که به دنبال آن است نکند و در عوض، بیشتر به زندگی و استراحت بپردازد. کوهن او را ترسو میخواند و با لجاجت، به سمت آن حقیقت قدم بر میدارد، اما در آخر چه میشود؟ او در انتهای فیلم، آن الگوی عددیای که نظم این جهان را تعیین میکند و دلالتی است بر حقیقت مدنظر او دست مییابد؛ و به محض یافتن آن، وارد فضایی سفید و بیانتها میشود و رنج بسیاری میکشد. سنگینی آن حقیقتی که کوهن مییابد و در ذهن خود نگاه میدارد، باعث میشود که در انتهای فیلم، مغز خودش را سوراخ کند! آن عمل کوهن که دریل را در مغز خودش فرو میکند، به شکلی استعاری به این نکته اشار ه دارد که کوهن میخواهد مغز خود را از آن حقیقت خالی کند، زیرا تحمل چنین حقیتی را ندارد! در واقع کوهن، از تجربهی شخصی خودش سود میجوید تا به پندِ پیر مرشد برسد: «رها کردن».
آن حقیقتی که کوهن به دنبال آن است، همان خورشیدی است که مادر به او گفته به آن خیره نشو. از نظر آرنوفسکی، حقیقت این جهان، چیزی است ورای درک و ظرفیت ما و تحقیق و تفحص در آن، حاصلی جز رنج برای ما ندارد. حتی اگر به آن برسیم، سنگینی بار آن به حدی روی شانههای ما سنگینی میکند که خود را از آن رها میکنیم. عصارهی درونمایگانی فیلم این است: حقیقت جویی انسان مدرن در میان این حجم از کثرت معانی و نشانهها، چارهای جز رنج و عذاب ندارد.
در انتهای فیلم، کوهن با رها کردن خود از آن حقیقت، برای اولین بار لبخند میزند و دیگر به سوالات ریاضی آن دختر کوچولو پاسخ نمیدهد. رها کردن و لذت بردن از لحظه و زندگی پندی است که این فیلم به مخاطبان حقیقتجوی خود میدهد، پندی که ریشه در تفکر شرقی و عرفانهای شرقی دارد. این فیلم از تجربهی فردی و عقلانیت انسان شروع کرده و در انتها، به ساختارهای بیرونی و از پیش تعیین شده برای شناخت جهان میرسد. چنین دیدگاهی هم ادیان و عرفانها و هم تجربه و عقلانیت انسان را به شکلی متوازن در خود میپذیرد و از آن سود میجوید.
تکنیک و فرم فیلم
درونمایههای این فیلم به اندازهی آثار مطرح و شاخص جهان، عمیق، فکرشده و پخته است. مهمترین تکنیکهای این اثر در ساحت فیلمنامه، استفاده از گفتار روی تصویر و سودجستن از روایت ذهنی است که سابقا در مورد آن صحبت کردیم.
در ساحت کارگردانی، فیلم در ابتدا با سود جستن فیلمبرداری سیاه و سفیدِ با کنتراست بالا، فضایی اکسپرسیونیستی را تصویر میکند. سود جستن از چنین تکنیکی، برای نشان دادن درونیات کوهنی که دائما در حال رنج کشیدن است، بسیار مناسب و درست است. فضاهای پر کنتراست و پر از سایه، کاملا مطابق با فضای پر از تنشِ ذهنیِ فیلمنامه است. در فیلم با فردی مواجهایم که میخواهد با حقیقت یکتای جهان در بیفتد، چنین اقدامی قطعا ملایم و نرم نخواهد بود، بلکه بسیار سخت، طاقتفرسا و پر از چیزهای ناشناخته است. سایههای بسیار عمیق و تاریک فیلم نشانگر همین وجوه ناشناختهی موجود در جهانی است که کوهن میخواهد در آن پا بگذارد. در تدوین نیز، فیلم با یک ریتم بیرونی بالا و پر از کاتهای نامتعارف، به کمک فضای سنگین فیلم میآید. فیلم از اینسرتشاتها و اکستریم کلوزآپها تا لانگشات و پلانهای سورئال در خود جای میدهد و تنوع پلانهای فیلم از لحاظ کیفیت بصری، دلالتی است بر کثرت عناصری که در فیلمنامه در جستجوی وحدتی معنایی هستند.
این فضای تنگ و تاریک که در ذهن کوهن دنبال شده و به فیلمبرداری و تدوین میرسد، در طراحی صحنه و نورپردازی هم نمود پیدا میکند. خانههایی که در فیلم نشان داده میشوند از جمله خانهی کوهن، همگی شلوغ و تنگ و تاریک هستند. در تنگنا بودن و قدم زدن در تاریکی، گزارهای است که به وضوح در فیلمنامهی اثر حضور دارد و به خوبی میتواند در دیگر ساحات فیلم خود را نشان بدهد. تعداد قفلهای زیاد درِ ورودی خانهی کوهن، که در فیلم تاکید بسیاری بر آن میشود، علاوه بر نشان دادن تنگنا و فشاری که کوهن در فیلم تحمل میکند، در ساحت زیرمتن نیز، استعارهای است از فردیتِ غیر قابل نفوذ کوهن. همانطور که قبلا ذکر شد، فیلم به طور کامل در ذهن کوهن میگذرد و نزدیکترین مکان فیلم به ذهن کوهن، اتاق او است. جایی که تنها خودش در آن حضور دارد و هیچکس را در آن راه نمیدهد و به محض مشاهدهی دیگری در آن مکان، آرامشش را از دست میدهد. این نکته، نشانگر تنهایی زیاد کوهن و میل شدید او به این تنهایی است. انزوای شلوغ و به هم ریختهی کوهن در اتاقش، نشانگر تشویش ذهنی است که قصد دست و پنجه نرم کردن با حقایق جهان را دارد.
این هارمونیِ استادانهای که در تمامی ساحات فیلم رعایت شده، در کنار موضوع جهانشمول و بسیار حائز اهمیت فیلم، باعث شده که فیلم «پی»، یکی از بهترین آثار دههی نود میلادی در آمریکا قلمداد شود. و مهمترین نکته در خصوص این فیلم این است که چنین فیلمی با چنین پختگی و ژرفایی، تنها با ۶۰ هزار دلار بودجه و بدون حمایت هالیوود ساخته شده است. فیلم «پی»، یک فیلم مستقل مولفگرای آمریکایی است که از حداقل بودجه، حداکثر استفاده را کرده است و در مجموع درخشان ظاهر میشود. این فیلم نشان میدهد که فیلمهای جدا از بدنهی اصلی سینما نیز، میتوانند دست روی موضوعاتی این چنین عمیق بگذارند و استادانه ظاهر شوند. امکانات سینماییای که این فیلم از آن سود میجوید، امکاناتی است که امروزه در اکثر کشورها یافت میشود و تقریبا هر فیلمساز مستقلی آن را در اختیار دارد. آرنوفسکی با این فیلم اثبات میکند که برای ساختن فیلمی درجه یک و ماندگار، کافی است که یک ایدهی خوب و دانش کافی را داشته باشد. مهمترین چیز در مسیر فیلمسازی، تفکر عمیق و جسارت است، نه پول و حمایت کمپانیها. اما خود آرنوفسکی در ادامه به جمع هالیوودیها پیوست ولی هیچوقت اصالت فکری خود را رها نکرد. عصارهی درونمایگانی فیلم «پی»، که اولین فیلم او است، در تمامی دیگر آثار آرنوفسکی خود را نشان میدهد.
فیلم «پی»، یک فیلم عمیق و استادانه است که مستقل بودن و بودجهی محدودش، آن را دوست داشتنیتر میکند. این فیلم حدیث نفس انسانهای در جستجوی حقیقتِ قرن بیست و یکمی است. انسانی که هیچ چارهای جز تکیه کردن بر فردیت خود در راه یافتن معرفت ندارد. پایان فیلم، با اینکه با لبخند و رهاییِ کوهن رقم میخورد، اما به غایت تراژیک است. اگر بگوییم که فیلم «پی»، یک تراژدی پستمدرن است، پر بیراه نگفتهایم. تراژدیای که انسان را در مسیر حقیقتجویی، تنها و ضعیف نشان میدهد و چارهای جز رهایی و لبخند زدن برای انسان باقی نمیگذارد. در این جهان حقیقتی وجود دارد که دلیل همه چیز است، حتی ما، اما هیچگاه آن را درک نخواهیم کرد و تلاش برای درک آن، چارهای جز تسلیم و سر فرود آوردن برای ما ندارد. این فیلم، راویِ ضعف تراژیک انسان مدرن در مسیر درک جهان بیرون و درون است.
نظرات
یک بررسی عالی و دارای پیوستگی. اگه به اشکالات ریاضی فیلم هم اشاره شده بود، بهتر میشد. مثل ایراد مستطیل طلایی یا تعداد ارقام که ۲۱۸ تا بود نه ۲۱۶، یا اعداد فیبوناچی.