یکی از شاخصترین آثار سینمایی انتشار یافته در سال ۲۰۱۶ میلادی (اواخر سال)، انیمیشن «آواز» (Sing)، محصول کمپانی «ایلومینِیشن اینترتینمنت» (Illumination Entertainment) بود. به بهانهی موفقیت این انیمیشن در گیشه و کسب محبوبیت در بین مخاطبان، بر آن شدیم تا نقدی بر این اثر داشته باشیم. با سینماگیمفا همراه باشید.
با شنیدن نام انیمیشن، نخستین تصویری که در ذهن مخاطبان ایجاد میشود مواجهه با یک اثر موزیکال است اما به اعتقاد بسیاری از علاقهمندان دنیای انیمیشن، سازندگان «آواز» و در رأس آنها دو کارگردان اثر یعنی «کریستوف لوردلِت» و «گارث جِنینگز»، اهدافی فراتر از تولید یک فیلمِ صرفاً موزیکال داشتهاند. در نگاه اول، «آواز» را میتوان زیرمجموعهای از ژانرهای کمدی و موزیکال ارزیابی کرد، اما اگر دقیقتر به اثر بنگریم، پی میبریم لحظاتِ موفقِ احساسی و درام که در جای جای انیمیشن به کار رفته، بار محتوایی آن را بالاتر از یک اثر سطحی و صرفاً سرگرمیآفرین جلوه داده است.
نقش اولِ اثر، کوآلایی به نام «باستر مون» است که یک سالن تئاتر بزرگ را از پدر خود به ارث برده است؛ سالنی که اکنون در وضعیت مطلوب قرار ندارد و مالک آن با مشکلات بزرگ مالی روبروست. برای نجات از بحران، باستر تصمیم میگیرد یک مسابقهی جذاب در سالن تئاتر ترتیب دهد: مسابقهی آواز. چالش اصلی داستان از همین جا آغاز میشود. حیوانات گوناگون از سراسر شهر گرد هم میآیند تا استعداد خود را در زمینهی موسیقی و آوازخوانی بیازمایند. این سیر داستانی به سازندگان «آواز» مجال میدهد تا به خوبی بتوانند بخش موزیکال اثر را تقویت کنند؛ انصافاً هم از این فرصت استفادهی مطلوب صورت گرفته است.
برای تنوعبخشی، ایجاد هیجان و جذب حداکثریِ مخاطب، تصمیم بر این میشود تا سبکهای گوناگون موسیقی در مسابقهی آواز شرکت داده شوند؛ از موسیقی کلاسیک و اُپراخوانی گرفته تا رپ، راک، جاز و پاپ. هر حیوان در سبکی خاص اجرای خود را انجام میدهد. برخی از قطعهها، به صورت مستقیم یا غیرمستقیم، اقتباس یافته و تداعیگر آثار شاخص موسیقایی هستند و برخی دیگر اختصاصاً برای این انیمیشن تدارک دیده شدهاند؛ البته به اعتقاد برخی منتقدان، تعدادِ اندک ترانههای کاملاً اختصاصی، یکی از نقاط ضعف انیمیشن «آواز» است. با تمام این تفاسیر، اگر کلیت بخش موسیقایی اثر را در نظر بگیریم، باید اذعان کنیم که قطعههای موسیقی در افزایشِ جذابیتِ انیمیشن موفق عمل کردهاند.
اما سوای از بُعد موسیقایی، باید به بُعد داستانی انیمیشن نیز توجه ویژه داشت. در بخش داستانی، آنچه بیش از همه جلب توجه میکند این است که سازندگان، به تکتک شخصیتها توجه ویژه داشته و در شخصیتپردازیها سنگ تمام گذاشتهاند. در همین راستا، هنگامی که کاراکترهایِ محوری را مد نظر قرار میدهیم، در مییابیم همهی آنها از پردازش نسبتاً خوب برخوردارند و ماهیتی جذاب دارند. از دیگر نکات جالب، بهرهگیری از ابعاد روانشناسانه در بطن شخصیتهاست. منتخبین مسابقه و حتی جناب باستر مون، هر کدام دارای پسزمینهی داستانی و شخصیتی منحصر به فرد هستند؛ پسزمینههایی که به وضوح نشان از وجود اندیشه و تفکر در فرآیند خلق دارند.
«رُزیتا» (ماده خوک) دغدغهی خانواده و ۲۵ فرزند کوچک خود را دارد ولی از دیگر سو، سعی دارد استعداد خود را به معرض قضاوت عموم گذارد. «جانی» (گوریل) تضاد شخصیتی جالبی دارد؛ او از یک طرف، شریک و همدست دزدانی است که سردستگی آنها را پدرش بر عهده دارد، و از سوی دیگر، دارای روحیهی لطیفی است که حس آوازخوانی را در او غَلَیان میبخشد. «گونتر» (خوک نر) موجودی است سرخوش، پرروحیه و سرشار از اعتماد به نفس. در نقطهی مقابل این شخصیت، با «مینا» (فیل) مواجه هستیم که دختری خجالتی، سر به زیر و فاقد اعتماد به نفس است. «اَش» (خارپشت) با چالشی جدی در رابطهی عاشقانهی خود روبروست و در بُرههای حساس و شکننده قرار دارد. در نهایت، از «مایک» هم نباید غافل شد؛ او یک موش آب زیرِ کاه، مغرور و البته فوقالعاده با استعداد در زمینهی موسیقی است.
همان طور که مشاهده کردید، تعدد کاراکترهای محوری و خصوصیات متفاوت و گاه متضاد این شخصیتها، زمینه را برای ایجاد رقابتی شگفتانگیز و هیجانی فراهم میسازد، اما از نیمههای فیلم به بعد، کمکم نقش رفاقت و معرفت پررنگتر میگردد و حس رقابت به دست فراموشی سپرده میشود. پس از افشا شدن یک اشتباه مضحک در خصوص جایزهی تعیین شده برای برندهی مسابقه، باستر با چالشی به مراتب بزرگتر از برپایی مسابقه مواجه میشود. به خاطر مشکلات مالی و بانکی، او حق مالکیت خود بر سالن تئاتر را در معرض خطر میبیند و حاصل دسترنج یک عمر فعالیت خود و پدرش را نابود شده میانگارد. در این اوضاع خطیر، تنها پناه و پشتیبان باستر، دوست صمیمی او «اِدی» (گوسفند) است که جز روحیهبخشی، کار خاصی از دستش بر نمیآید.
اما اوضاع حتی از این هم پیچیدهتر میشود. بافت فرسودهی سالن تئاتر به علت استفادهی غیراصولی فرو میریزد و به دنبال آن، اندک امید باستر به یأس مبدل میگردد. حساسیت موضوع وقتی بیشتر مشخص میشود که بدانیم سالن تئاتر برای باستر هم حکم محل کار را دارد و هم خانه؛ هم نمادی از شخصیت بیرونی اوست و هم نمادی از شخصیت درونی وی؛ هم یادآور خاطرات شیرین گذشته است و هم سرمایهی زندگی آینده. با تمام این اوصاف، پی بردن به رابطهی موجود میان فرو ریختن این عمارت و در هم شکستن شخصیت باستر کار چندان دشواری نیست. جالب اینجاست که این ریزش و بحران شخصیتی باستر، همزمان با اوجگیری چالشهای سایر شخصیتها اتفاق میافتد.
به یک باره، انگار همه چیز از صفر شروع میشود؛ نه تنها برای باستر، بلکه برای کلیهی شخصیتهای محوری داستان. در این شرایط پیچیده، «گارث جنینگز»، نویسندهی فیلمنامهی انیمیشن «آواز»، برگ برندهی خود را رو میکند: معجزهی امید و متعاقباً وقوع تحول در شخصیتها. شاید این برگ برنده کمی کلیشهای و تکراری قلمداد شود؛ تحول شخصیتها به موجب یک رویداد ساده و پیش و پا افتاده، اتفاقی است که در بسیاری از آثار سینمایی نظیر آن را دیدهایم. این بار نیز تحولی از این جنس صورت میگیرد. شاید اصلیترین نقطه ضعف اثر نیز همین شیوهی تحولآفرینی باشد. به هر روی، به مدد معجزهی امید، شخصیتها رفته رفته متحول شده، بر مشکلات و ضعفهای شخصیتی خود غلبه کرده، و دست آخر به اتحاد و همدلی میرسند.
کمی بعد، رقابت جای خود را به رفاقت میدهد و به دنبال آن، بر ویرانههای سالن تئاتر، نمایشی سرشار از شور، امید و زندگی اجرا میشود. دیگر، هدف نه رقابت است نه تصاحب جایزهی مالی مسابقه. منتخبان، همگی تنها برای دل خود و زنده نگه داشتن شوقِ زندگی آواز میخوانند. در این شرایط، طبیعی است که «آنچه از دل بر آید، لاجِرَم بر دل نشیند».
اگر روند داستانی انیمیشن «آواز» را بررسی کنیم، پی میبریم در اوایلِ فیلم، خط داستان به شدت تحت تأثیر جذابیت مسابقات پرطرفدار استعدادیابی است. سرآمدِ این مسابقات در رسانههای جمعی، مجموعهی تلویزیونی «امریکن آیدِل» (American Idol) است که مخاطبان میلیونی برای خود دارد. بیتردید، موفقیت این مجموعه و برخی از شاخصههای بارز آن، الهامبخش خلق بسیاری از موقعیتهای انیمیشن «آواز» بوده است. وقتی در نظر میگیریم که حتی نمونههای وطنیِ مسابقاتِ استعدادیابی (به خصوص مسابقات ترانهخوانی و آواز از جمله «اِستِیج» و «شب کوک») با مخاطبان پر شمار روبرو بوده و هستند، بیش از پیش به پتانسیل نهفته در این مسابقات پی میبریم. حال تصور کنید از این پتانسیل، در راستای جلب مخاطب سینما استفاده شود. قطعاً این ترفند در جذب مخاطب بیتأثیر نیست. اما رفته رفته، با پیشرفت فیلم، قوام داستانی بر جذابیتهای پر زرق و برقِ مسابقهای چیره میشود و مخاطب بیش از پیش درگیر ماجرای شخصیتها میگردد. همین جاست که انیمیشن از یک اثرِ صرفاً سرگرمیآفرین فاصله میگیرد و ابعاد تازه پیدا میکند.
دیگر ویژگیِ بارزِ انیمیشن «آواز»، خلق وضعیتها و موقعیتهای کمدی است. تنوع خوبی در خلق لحظات کمدی انیمیشن مشاهده میشود. این لحظات، گاه به سادگی شوخی کلامی با لهجهی آلمانی شخصیت «گونتر» هستند و گاه اتفاقات غیرعادی و خندهدار انیمیشنهایی نظیر تام و جری را تداعی میکنند؛ نمونهای از این اتفاقات، در آمدنِ چشم مصنوعی منشیِ باستر (خانم آفتابپرست) و پیشامدهای متعاقب آن است. گاه نیز استفاده از یک عنصر غیرمتعارف در یک صحنهی غیرقابل انتظار باعث خندهی مخاطب میشود؛ مثلاً، باند سارقین (گوریلها)، با استفاده از نقاب خرگوش بر روی چهرهی خود، وضعیتی غیرمتعارف و در عین حال خندهدار میآفرینند. با در نظر گرفتن جمیع جهات، به موقعیتهای کمدی اثر میتوان نمرهی قبولی داد.
اما برویم سراغ جنبههای فنی. از لحاظ بصری و گرافیکی، انیمیشن «آواز» حرفهای زیادی برای گفتن دارد. با این که محصول مورد بحث ما توسط کمپانی تقریباً نوپای «ایلومینِیشن» تولید شده اما میتوان آن را از برخی جهات، برخوردار از توان رقابت با انیمیشنهای سه بعدی شاخص «پیکسار» و «دیزنی» دانست. شاید از نظر پرداختن به جزییات، «آواز» به پای انیمیشنی نظیر «زوتوپیا» (محصول کمپانی والت دیزنی) نرسد اما با در نظر گرفتن ظرفیتها و امکانات گستردهی دیزنی و بضاعت محدودتر ایلومینیشن، در مییابیم اختلاف فنی دو اثر، لااقل برای مخاطب عام، آن چنان محسوس و چشمگیر نیست. اگر منصفانه به قضیه بنگریم، اذعان خواهیم کرد که طراحی شخصیتها و فضاسازیهای انیمیشن «آواز»، چشمنواز و دوستداشتنی از کار در آمدهاند؛ اتفاقاً همین مسئله، در همراه ساختن بیشتر مخاطب با اثر بسیار تأثیرگذار بوده است.
همان طور که پیشتر اشاره شد، خلق موفقیتآمیز لحظات عاطفی و احساسی یکی دیگر از نقاط قوت اثر است. در این راستا، نقش صداپیشگان انیمیشن «آواز» بسیار چشمگیر بوده است. در نسخهی زبان اصلی اثر، هنرمندان شاخص و سرشناسی همچون «متیو مککانهی» (باستر مون)، «ریس ویتِرسپون» (رزیتا)، «اسکارلت جوهانسون» (اَش)، «سِت مکفارلین» (مایک)، «تارون ایگِرتون» (جانی)، «توری کِلی» (مینا)، «نیک کرول» (گونتر) و «جان سی. رایلی» (اِدی) به خوبی از پسِ صداپیشگیِ نقشها بر آمدهاند.
در پایان باید خاطر نشان کرد، با تولید انیمیشن «آواز»، کمپانی ایلومینیشن بار دیگر نشان داد به خوبی سلیقه و رگ خواب مخاطبان را میشناسد. پس از ساخت انیمیشنهای شاخصی نظیر «من نفرتانگیز»، «لوراکس»، «من نفرتانگیز ۲»، «مینیونها» و «زندگی پنهان حیوانات خانگی»، ایلومینیشن باز هم با ارائهی یک اثر موفق نام خود را بر سر زبانها انداخت و سطح توقعات را از خود بالا برد. با این اوصاف، بسیاری از مخاطبان منتظر آثار جدید این کمپانی خواهند بود و برای اکران آنها لحظهشماری خواهند کرد؛ نقطهی اشتراک اکثر آثار ایلومینیشن این است که هم کودکان و هم بزرگسالان از تماشای آنها لذت میبرند. آنچه مسلم است قطعاً در آینده از ایلومینیشن و تولیدات آن بیشتر خواهیم شنید.
نظرات