استیون کینگ، یکی از نویسندگان معاصر با شهرت جهانی است که سالانه رمانهای اسرارآمیز و اغلب ترسناکش، در بسیاری از کشورها با ترجمه به زبانهای مختلف به فروش میرسند و مردم زیادی با افسانههای مرموز این نویسندهی قدرتمند و خلاق آشنا هستند. به زیباترین شکل ممکن میتوان فضا سازیهای سورئال و افسانههای مدرن و کهن را در میان داستانهای استیون پیدا کرد و غرق در شگفتیهای آن شد. یکی از اتفاقات – بعضا ناگوار – رایج در رابطه با رمانهای زیبا و جذاب داستاننویسهای مشهور این است که فیلمسازان و کارگردانان سینمایی، به توسعهی فیلم با اقتباس از روی داستانهای این نویسندگان میپردازند و سعی در به تصویر کشیدن این فانتزیهای پرطرفدار را روی پردهی نقرهی دارند. اما اینکه منبع اقتباس یک فیلم توسط فلان نویسندهی معروف و با سابقه نوشته شده و کتاب بسیار خوبی نیز هست، لازمهی حتما خوب بودن محصول نهایی نخواهد بود. به تازگی در سال جاری شاهد به اکران رسیدن دو فیلم سینمایی مختلف، از دو مجموعه رمان مختلف نوشته شده توسط استفن کینگ بودیم که یکی از آنها مربوط به سری رمانهای ترسناک It میشود و دیگری که در این مطلب با آن سر و کار زیادی داریم، برج تاریک یا همان The Dark Tower است. نیکولای آرسل، در تازه ترین تجربهی سینمایی خود قصد احیا کردن یک پروژهی درحال خاک خوردن قدیمی را دارد که طی دورههای مختلف از زیر دست کارگردانان محبوب و کار بلدی نظیر جیجی آبرامز و ران هاوارد رد شده است. توسعهی فیلم سینمایی برج تاریک به دست فراموشی سپرده شده بود که کمپانی بزرگ Sony Pictures تصمیم به حمایت از پروژه و ادامه دادن مراحل توسعهی آن میگیرد. در ابتدا قرار بود این فیلم در اوایل سال میلادی ۲۰۱۷ به اکران برسد که کارها طبق برنامه پیش نرفت و در پایان، محصول نهایی با چند ماه تاخیر در سینماهای مختلف در سرتاسر جهان به اکران رسید.
شاید باورش برای شما سخت باشد اما همانطور که گفتم، خوب بودن منبع اقتباس یک فیلم، صرفا دلیل بر خوب بودن همان فیلم نخواهد بود و این چنین نیز شد. محصول سینمایی The Dark Tower میلیونها کیلومتر با فیلمی که طرفداران در تصورشان انتظار آن را میکشیدند فاصله داشت و دنیای هالیوود را به طور کلی ناامید کرد. اما یکی از نکات امیددهنده در رابط با این فیلم این است که The Dark Tower قرار است یک مجموعهی چند قسمتی باشد و سالهای متوالی قرار است شاهد قسمتهای متعددی از آن باشیم. در ادامهی مطلب با نقد و بررسی قسمت های مختلف فیلم The Dark Tower و پی بردن به دلیل اینکه چرا این فیلم در ادای دین به منبع اقتباسش ناموفق از میدان بیرون میرود، با سینماگیمفا همراه باشید.
فیلم سینمایی برج تاریک را میتوان پازل نسبتا بزرگی در نظر گرفت که هر یک از تکههای آن به طور مستقل جذابیت خاص و منحصر به فرد خود را دارند اما هنگامی که در کنار هم قرار میگیرند و پازل را تکمیل میکنند، از جذابیتشان کاسته میشود و شاهد یک تابلوی بی رنگ و لعاب هستیم که آنطور که تظاهر میکند عمیق و پیچیده نیست. برج تاریک مجموعهای از تصویر سازیهای جذاب و جلوههای ویژهی بسیار زیبا و چشمگیر است که هر کدام سعی میکند حفرههای بسیار عمیق روایت داستان و پرداختن به شاختههای فرعی مختلف را بپوشاند. تکنولوژی CGI و پردهی سبز حقیقتا مانند یک ناجی برای پای فیلم نگه داشتن بیننده به مدت یک ساعت و نیم است که خوشبختانه مدت زمان قابل هضمی برای یک فیلم این چنینی به نظر میرسد. داستان فیلم برج تاریک به یکی از قسمتهای ابتدایی رمانهای مستقل نوشته شده توسط استفن کینگ مرتبط است که به نوعی آغازگر ماجراهای جِیک چمبرز، نوجوانی که شخصیت اصلی داستان در این فیلم محسوب میشد، به همراه یک تفنگدار آفریقایی – آمریکایی به نام رولند دیسچین است. در ابتدای فیلم هیچ یک از عناصر مربوط به دنیاهای موازی و برج تاریک برای جیک و اطرافیانش به طور واضح فاش نشدهاند و تنها شاهد کابوسهای ترسناکی هستیم که هر شب به سراغ جیک میآیند و قسمتهای مختلفی از دنیاهای موازی را به وی نشان میدهند. در نهایت جیک از طریق دروازههای موجود بین این دنیاهای موازی به یک قسمت دیگر در جهان پهناور اطرافش تلهپورت میشود که دست بر قضا تفنگدار قصهمان نیز در آنجا حضور دارد و این دو برای اولین بار در فیلم سر راه یکدیگر قرار میگیرند و ماجرای طولانی و دراز مدت خود را شروع میکنند. در این بین نیز جادوگری شرور و بسیار قدرتمند به نام والتر اودیم نیز حضور دارد که با لقب مرد سیاهپوش شناخته میشود و به خاطر دشمنی دیرینی که با رولند دارد، تمام اطرافیان وی از جمله پدرش را که به عنوان نگهبانان برج تاریک به حساب میآمدند را توسط جادوی سیاهش به قتل میرساند. اما به دلیلی که خود والتر نیز از راز آن خبر ندارد، جادو های وی روی رولند اثری ندارند و از این رو از زوایای مختلف، این دو نفر تهدیدات کشندهای برای یکدیگر به حساب میآیند. جدای از این موضوع اینطور که از اسم فیلم و رمان آن نیز پیداست، یک برج تاریک هم در فیلم وجود دارد که رولند درحال نگهبانی از آن است و والتر نیز میخواهد آن را نابود کند. برج تاریک مانند سدی در مقابل اهریمنهای بیرون از کهکشان عمل میکند که مانع از ورودشان به داخل کهشکان میشود و به نوعی از کهکشان محافظت میکند. والتر نیز پیرو اهداف شوم و پلیدی که دارد در پی نابودسازی این برج و راه یافتن آن موجودات اهریمنی به داخل کهکشان است و از هیچ تلاشی برای رسیدن به خواستهاش دریغ نمیکند. درست همانند رولند دیسچین!
شاید تاحدودی بتوان اصلی ترین نقطهی قوت فیلم The Dark Tower که موجب لذت هرچه بیشتر بنده از فیلم شده است را تیم هنر پیشههای فیلم دانست.از گلهای سرسبد این تیم بازیگری میتوان به متیو مککانهی و آدریس آلبا اشاره کرد که مانند همیشه نمایشی جذاب و عمیق را از خود به ارمغان میآورند. علاوه بر جلوههای ویژه در فیلم، این دو بازیگر را نیز میتوان یکی از دلایل مهم تماشای فیلم دانست که واقعا در صحرای بی آب و علف فیلم سینمایی برج تاریک، یک رود پر آب و پرخروش به حساب میآید. اما فیلم در این زمینه درست هنگامی به مشکل بر میخورد که تواناییهای بی حد و حصر این دو بازیگر با تجربه و توانمند، به دلیل فیلمنامهی پر از ایراد نویسندگان فیلم محدود میشد و طوری بود که هرچه بیشتر در نقش خود فرو میرفتند، گویا احمق تر به نظر میرسیدند. با توجه وضعیت حاکم بر فیلم در این یک ساعت نیم مدت زمان فیلم، بازیگران و شخصیتهای اصلی فیلم هرچه بیشتر نسبت به هنرنمایی خود بی اهمیتتر جلوه کنند، شاهد فیلمی به مراتب یک نواخت و بهتری خواهیم بود. The Dark Tower به قدری شلخته و ریخت و پاش روایت داستان خود را انجام میدهد که بعد از حوادث مختلف ممکن است اتفاقات مهم داستانی رها شده در پشت سر را فراموش کنید. از طرفی دیگر، هنرمند نقش جیک را نیز میتوان یک استعداد بسیار توانمند و خلاق به حساب آورد که میتواند آیندهی بسیار درخشانی در دنیای تلوزیون و سینما داشته باشد. این هنرمند نوجوان که تام تیلور نام دارد، با زیبایی هرچه تمام تر به معرفی یک نوجوان افسرده که مشکلات روانی بسیار زیادی دارد و والدین و اطرافیانش حرفهایش را گوش نمیدهند و وی را یک فرد روانی مورد خطاب قرار میدهند، میپردازد. همچنین علاوه بر این سه بازیگر که البته بازیگران اصلی و کلیدی داستان فیلم به حساب میآیند و هر یک به طریقی در شکل دهی به خط داستانی فیلم تاثیرات خاص خود را دارند.
از طرفی به هیچ وجه نمیتوان گفت که The Dark Tower مدام در اوج قرار دارد و شاهد سکانسهای به مراتب آرامتر با ضرب آهنگی ملایمتر نیستیم. بلکه فیلم از ابتدا تا انتهای خود تکلیفش با خودش مشخص نیست و مدام شخصیتهای اصلی آن را درحال حماسه سازی در لحظات غیر کلیدی داستان میبینیم. به طور کلی این فیلم در قسمتهای بسیار زیادی در یک ساعت و نیم از تجربهاش به نوعی از ضرب آهنگ فیلم جا میماند و مانع از یک تجربهی بی نقص و سرتاسر هیجان توسط بیننده از فیلم میشود. بهتر بود کارگردان فیلم و تیم نویسندگی آن، به جای اینکه بخش زیادی از محتوای منبع اقتباس را در شاخ و برگهای متوالی داستان به فیلم اضافه کنند، دو یا سه جریان اصلی را به طور همزمان آغاز میکردند، در میانهی فیلم به یکدیگر بسط میدادند و در پایان نیز نتایج تعامل این جریانات با یکدیگر را به نمایش در میآوردند. اما این اتفاق در فیلم نیفتاده به نوعی شاهد تجربهای شبیه به فیلم Transformers: The Last Knight از The Dark Tower هستیم. البته با این تفاوت بسیار مهم که فیلم آخرین شوالیه، در چنتهاش یک اکشن ناب و هیجان انگیز آغشته به جلوههای بصری فوق العاده زیبا داشت که متاسفانه شاهد هیچ یک از آنان به جز جلوه های بصری قوی، در برج تاریک نیستیم.
اکشنهای فیلم در تاسفانگیزترین شکل ممکن خود قرار دارند و در برخی از سکانسها حقیقتا جلوههایی از سینمای بالیوود را برایم تداعی میکردند. مانند قسمتی که رولند، تفنگدار درون فیلم که خود را مسئول مراقبت از جیک میداند، با هدف انجام همین کار، یک هدف متحرک و زنده را از آن سوی دهکده با چشمان بسته میزند! یا خیلی از سکانسهای دیگر که شاهد نوعی پرواز کردن وی در وسط میادین مبارزه هستیم. والتر، مرد سیاهپوش درون فیلم نیز به علت تواناییهای بی حد و حصری که در عرصهی جادوگری دارد، مبارزههایش هیجان خاصی را به دنبال ندارند و در تمام درگیریهایش تنها یک عبارت “نفس نکش” را بیان میکند و شاهد فرد مورد خطابش هستیم که نفسش بند میآید و نقش بر زمین میشود. اما به راستی مبارزهی پایانی فیلم را که بین رولند و والتر به وقوع میپیوندد را میتوان یکی از اکشن های خوب و قابل قبول فیلم در نظر گرفت که البته لذت جذابیتش به واسطهی پایان بندی بسیار بد ماجرای فیلم به طور کلی از بین میرود.
در نهایت اگر بخواهیم یک جمعبندی نهایی را در رابط با فیلم The Dark Tower بنویسم، باید بگویم که این فیلم در کمال ناباوری یکی از زیباترین فاجعههای سینمایی امسال است که با اقتباس از یکی از بهترین رمانهای یک نویسندهی بسیار محبوب و خوش سابقه ساخته شده است. به طور کلی همانطور که در قسمتی از فیلم جیک برای یکی از مشاورانش توضیح میدهد، تمام اتفاقات درون این فیلم را میتوان طبق یک سلسله مراتب بیان کرد. برج، مرد سیاهپوش، آدم های ترسناک و تغییر شکل دهنده و در انتها نیز تاریکی و آتش.
این جمله را میتوان کاملترین توضیح از محتوای کلی این فیلم به حساب آورد که چیز زیادی در چنته ندارد و تمام آن ماجرا های پر از ایرادهای ریز و درشتش را میتوان به لطف تصویر سازیهای زیبایش تحمل کرد و برای یک بار هم که شده آن را تماشا کرد. البته خارج از بحث انتقاد و سخت گیریهای متعدد به این فیلم، تماشای آن را به تمام دوست داران سبک های اکشن، ماجراجویی، ترسناک، علمی تخیلی، فانتزی و مهم تر از آن وسترن، پیشنهاد میکنم! The Dark Tower را در سادهترین بیان میتوان یک همه کار بلدِ بیکار به حساب آورد که کارهای زیادی بلد است، اما هیچ یک از آن ها را در حد استادی بلد نیست. به هرحال به خاطر استفن کینگ هم که شده تماشای حداقل یک بار این فیلم نیاز است. هرچند در خیلی از قسمتهای فیلم، اگر مقداری سخت گیریهای خود را کنار بگذارید و سطح توقعتان را پایین بیاورید، میتوانید لذت بسیاری از تجربهی این فیلم کسب کنید.
نظرات
نیاز نبود نقد این قد طولانی باشه