واقعا این جنون دیوانهوار برای خلق کردن چیست؟ این اشتیاق برای ثبت وقایع به آن شکلی که “جذاب” و دیدنی باشند، واقعا روح آدمی را متلاشی میکند. بودن در نقش خالق، بازی کردن با مخلوق و خارج کردن واقعیات و بدیهیات موجود در زندگی و تبدیل کردنشان به تصویر سینمایی و گیرا میتواند یک مبحث در روانشناسی امروز باشد و باید به نزدیکان هنرمندان هشدار داد که مواظب خود باشید چراکه یک دیوانه با شما زندگی میکند. با سینماگیمفا همراه باشید.
فرانسوا تروفو روزی گفت «عاشقان سینما آدمهای مریضی هستند»، ولی اگر بخواهیم بیشتر در باب مسئلهی دیوانگی فکر کنیم، این خالقان هستند که واقعا جنون دارند و مریض هستند. چراکه مصرفگرا بودن کار سختی نیست ولی خالق بودن نیاز به داشتن جنون دارد.
چشمچران اثر کارگردان مطرح انگلیسی، مایکل پاول، در مورد خود سینما است، در باب خلق کردن و مصرف گرایی، در مورد چیستی دوربین و دیوانگی، از خود بیگانگی و عطش ساختن، ویران کردن و نابودی یک چیز زیبا و در آخر، ساختن تصویری که برای مخاطب “جذاب” باشد. “چشمچران” فیلمی است که بیشتر از همه خودِ مدیوم سینما را مورد بحث قرار میدهد. تصویر سینمایی چیست و به چه میگوییم فیلم و به چه میگوییم زندگی؟ چه چیز این دو را از یکدیگر جدا میکند؟ جواب را شاید بشود در هزاران جمله توضیح داد ولی جواب در مصالح سینما خلاصه میشود و اگر بخواهیم در یک کلام خلاصه کنیم؛ جواب “دوربین” است. هر تصویری که در چشمیِ دوربین دیده شود به آن جلوه داده میشود، ولی این کافی نیست، قدم بعدی نور و رنگ است. قدم بعدتر اکتِ بازیگر است. ولی آیا ما به عنوان یک خالق از بازیگر اکتِ “مردن” میخواهیم یا تجربهی “مردن” ؟ جواب این سوال بستگی به میزان جنون خالق برای خلق یک اثر هنری و نمایش آن به مخاطب دارد.
باید گفت کارگردانی در سینما نسبت به باقی مدیومهای هنری کار به شدت سختتری است و دیوانگی بیشتری را میطلبد. مثلا یک نویسنده در هنگام خلق اثرِ خود، تنها روح و ذهن خود را متلاشی میکند و یا یک آهنگساز تنها با نتهای موسیقی سر و کار دارد. ولی کارگردان سینما باید روح تمامی عوامل را برای ساخت آن چیزی که در ذهن خود دارد، تسخیر کند و این یعنی تجاوز به روح یک بازیگر و عامل ساختِ فیلم برای داشتن چیزی برای ارائه به مخاطبی که پولی را پرداخت میکند و شبها به سینما میآید.
موریس بلانشو در مورد خلق کردن میگوید : «نویسنده (شما بخوانید خالق) در یک موقعیت مسخره قرار دارد. از یک سو مىداند که حرفى براى گفتن ندارد و مىداند که نمىتواند اندیشه و احساس خود را چنان که باید و شاید روى کاغذ بیاورد، از سوى دیگر اما ناگزیر است که اندیشه و احساسش را بیان کند.»
همه اینها را گفتم تا شما بدانید خالق بودن چه کار سختی است و دلیل دیگرش این بود که قبل از بررسی فیلم، بر مضمون آن آگاه شویم.
چشمچران آن زمان که اکران شد با نقدهای تند از جانب منتقدان مواجه شد و آنها فیلم را بخاطر حسِ وحشیگری و تلخی در مخاطب، که حتی بیشتر از شخصیت فیلم دیوانه است، مورد انتقاد قرار دادند و فیلم پاول را کوبیدند. اما زمان همیشه حرف اول را میزند و امروز شما لیست منتخبی از آثار سینمایی پیدا نمیکنید که “چشمچران” را یک شاهکار ماندگار ندانند.
اما برویم سراغ خود فیلم چشمچران و بررسی این اثر بزرگ سینمایی. از منظر نویسنده، این فیلم از آن دسته فیلمها است که باید در موردش کتاب نوشت و خلاصه گویی کردن در مورد آن شاید نتواند تاثیر کافی را بر خواننده بگذارد، با اینحال سعی خود را کرده ام تا در این نوشته حق مطلب را ادا کنم.
چشمچران یک شاهکار روانکاوانه است و با استفاده از تمهای سوءاستفاده از کودکان، سادومازوخیسم، نگاه خیرهی جنسی و فتیشیسم فیلمنامهی خود را شکل میدهد. فیلم در مورد رابطهی فرویدگونه میان شخصیت مارک، پدر و قربانیان او است.
فیلم چشمچران در مورد شخصیتی به نام”مارک” است، کسی که در استودیوی فیلمسازی و در نقش فنی دوربین کار میکند، از مدلها عکسهای اروتیک میگیرد و شبها برای ساخت “مستند” زنان را با دوربین خود به قتل میرساند و تجربهی مرگ آنها را تصویر میکند. فیلم در مورد تماشا کردن است، این تماشا از نوع تماشای دختری در اتاق بغلی به واسطهی چشمی نیست، از نوع چشمچرانی جذاب جیمز استوارت در پنجره پشتی هم نیست، از نوع چشمچرانی عاشق به معشوق در فیلم کوتاه عشق هم نیست. این یک چشمچرانی از نوع چشمچرانی خود مخاطب سینما است که در سالن سینما نشسته و در حال چشمچرانی به تصویری که در حال پخش است را در نظر بگیرید، حالا شخصیت فیلم دارد چشمچرانی میکند برای خلق و ما هم چشمچرانی میکنیم به آن چه خلق شده است.
فیلم با نمایی از چشمی دوربین مارک شروع میشود، زنی را برای همخوابی دنبال میکند و بعد فریاد زن را در چشمیِ دوربین میبینیم که مرگ خود را تجربه میکند. دوربین در نمای بعدی مارک را نشان میدهد که در حال تماشای “اثر هنری” خود است و به آن افتخار میکند. چنین شروع خونین و سختی باعث شده است تا چشمچران را امروزه در لیست فیلمهای اسلشر قرار بدهند. البته که چشمچران فراتر از تنها خون ریختن و خشونت است.
در صحنه ی بعد مارک را میبینیم که خود را جای یک خبرنگار جا میزند و با دوربین خود از هرچیزی فیلم میگیرد، در ادامه توضیح میدهد که در حال ساختن یک مستند است. صحنهی بعدی مارک را میبینیم که در یک استودیوی فیلمسازی است و فیلمی در حال ساخت است و میبینیم که کارگردان آن اثر با بازیگر زن خود به مشکل خورده است، چراکه زن واقعی و با “حس” نقش خود را ایفا نمیکند. این دقیقا همان چیزی است که مارک نمیخواهد! یک بازی مصنوعی و بی حس جلوی دوربین توسط بازیگر زنی که متن اجرا را درک نمیکند. پس مارک برای ساخت مستند خود ارزشهای اخلاقی را زیر پا میگذارد و با کشتن و گرفتن حس واقعی از تجربهی مرگ زنها، نیازی به برداشت دوم و مکرر ندارد.
در صحنه بعدی میبینیم که او در شغل دیگرش از مدلهای برهنه عکسهای اروتیک میگیرد. (تمام روز و شب مارک با چشمچرانی میگذرد : فیلم گرفتن در نقش خبرنگار، چشمچرانی به نحوه ساخت فیلم توسط کارگردانی دیگر، عکس گرفتن از مدلهای برهنه، کشتن زنهای وحشتزده با دوربین و در نیمهشب تماشای آن در پروژکتور خود)
مارک را بواسطهی ریاکشنهای افراد دیگر و فیلمهای ضبطشده و نگاه مجنون و دیوانهی او بر اثر هنریاش تا حدی میتوانیم بشناسیم. اما سوالی که مطرح میشود دلیل این جنون در مارک و جنون واقعگرایی و ثبت ترس واقعی است. سوالی که فیلم به غریبترین شکل ممکن جواب میدهد.
مارک در یک آپارتمان در طبقه بالا زندگی میکند، بعد از گرفتن عکس از مدلها، به خانه میرود و متوجه میشود تولد دختر همسایهی طبقهی پایینی است، مارک در اینجا با چشمچرانی از پشت شیشه داخل خانه را دید میزند، اهالی خانه متوجه میشوند و هلن، دختری که تولدش است، به مارک پیشنهاد ملحق شدن به آنها در جشن را میدهد، مارک که یک شخصیت اجتماع گریز است ترس و اضطراب عجیبی وجودش را فرا میگیرد، با آوردن بهانهی «متاسفانه کار دارم» به خانهاش میرود، کمی بعد هلن که کاملا بنظر میرسد جذب مارک شده است به خانهی مارک میآید و با دعوت مارک که ترس در جملههای بریده بریدهاش آشکار است، وارد خانه میشود و متوجه میشود که در واقع مستاجر آپارتمان خود مارک است. مارک از خودش برای هلن میگوید، اینکه در تلاش برای ساختن فیلم است، هلن ذوقزده میشود و باعث میشود مارک او را به اتاق مخفی و کار خود که فیلمها را آنجا میبیند ببرد. مارک فیلمهایی از کودکی خود پخش میکند که در واقع فیلمبردار آن پدرش (کسی که سالها بر تاثیرات ترس به عنوان روانشناس تحقیق کرده) است. در فیلمها میبینیم که پدر مارک با یک رفتار سادیسمی نسبت به مارک سعی در تصویر ریاکشنهای واقعی از مارک دارد و مارک برای او یک موش آزمایشگاهی است. صدای پدر مارک، صدای خود مایکل پاول کارگردان فیلم است و این باعث میشود بحث جنون ساختن بیش از هر لحظه حس شود.
مارک به هلن علاقهمند میشود و حسی که مخاطب دارد این است که حس خلق کردن قوی تر است یا عشق؟ ولی رابطه این دو و دید مارک به هلن بیشتر از یک عاشق و معشوق، شبیه به دوست است، کسی که بالاخره مارک توانست بخشی از اسرارش را به وی نمایش دهد، حتی در صحنهی بعدی مارک و هلن که با یکدیگر بیرون میروند و هلن با یک بوسهی کوتاه او را ترک میکند، مارک بعد از رفتن هلن بوسه را با بوسیدن دوربین خود پایان میدهد. یک رابطهی غیر عادی بین خالق و وسیلهی وی برای خلق کردن. این رابطه حسی عمیق و غریب بین مارک و دوربینش را در صحنهی بازجویی پلیس هم میبینیم که وقتی میبیند دوربینش در دست پلیس است، نگاه و دستانش دیوانهوار میخواهند دوربین را از دوستان پلیس بگیرند.
در صحنهای از فیلم مارک بازیگر زن بدل استودیو را برای ساختن فیلمی بعد از تعطیل و خالی شدن استودیو نگه میدارد. بازیگر زنی که در نقش بدل بودن گذران میکند و این اولین تجربهی وی جلوی دوربین خواهد بود. وقتی زن میخواهد مارک را از اینکه اگر کسی بفهمد چیکار میکنیم بترساند، مارک که در حال تصحیح و چیدمان میزانسن، نور و دکور است خیلی خونسرد جواب میدهد : من مدتهاست که منتظر این لحظهام.
مارک زن را جلوی دوربین خود میکشد (در این صحنه برای اولین بار نحوهی چگونه کشتن را میبینیم) و جنازه زن را در یکی از چمدانهای استودیو پنهان میکند، انگار از قصد میخواهد پلیس او را پیدا کند.
گره گشای فیلم را باید مادر هلن دانست. زنی که کور است و در واقع تنها کارکتر فیلم است که نمیتواند چشمچرانی کند. او به اتاق مارک میرود و بعد از درگیری که بینشان شکل میگیرد به مارک میگوید که باید با یکی حرف بزند.
نزدیک شدن به پایان فیلم ، یعنی نزدیک شدن به پایان فیلمی که مارک در حال ساخت آن است ؛ یک مستند چرک ، سیاه و خونین که اگر مخاطب بفهمد در حال تماشای چیزی است که برای ساخت آدمهایی مردهاند، مطمئنا مانند دیوانهها از سالن سینما فرار خواهد کرد. مارک به پلیس سرنخهای فراوان میدهد و تلاش میکند تا به آنها بگوید او قاتلی است که در حال سلاخی زنان است. مستند مارک قرار است با یک سکانس غریب تمام شود و چه چیز شاعرانهتر و سیاه تر از مرگ خودِ خالق؟
چشمچران فیلمی بشدت تاثیرگذار است و یکی از شاهکارهای بینقص سینما است.
نظرات