صنعت سینما و بازیهای ویدئویی به عنوان عضوی از سه صنعت پردرآمد جهان، بخشی از زندگی مردم دنیا را، چه کم و چه زیاد به خود اختصاص دادهاند. سالانه آثار بسیار و گاها بیشماری در این صنایع جا باز کرده و افراد بسیاری پا به آنها میگذارند. اصولا هر بازی یا فیلمی تجربه منحصر به فرد خود را برای مخاطب ارائه میدهد اما آیا هیچ تشابهی میان آنها یافت نمیشود؟ امکان دارد که داستان و فرم روایت فیلمی برگرفته از یک بازی و یا بالعکس نباشد؟ به همان نسبت که آثار سینمایی با بازیهای ویدئویی تفاوت دارند، روی یگدیگر تاثیرگذارند؛ طوری که حتی ممکن است گاهی اوقات منبع الهام یکدیگر نیز باشند. در این مقاله قصد داریم تا به فیلمها و بازیهایی بپردازیم که شباهت غیرقابل انکاری به یکدیگر دارند. در سینماگیمفا بخوانید …
Fallout – The Road
شاید دنیای پساآخرالزمانی و رادیواکتیوی مملو از موجودات غیرعادی سری بازیهای فالاوت (Fallout) در نگاه اول شباهت چندانی به دنیای تاریک، کثیف، خونبار و واقعگرایانه فیلم جاده (The Road) نداشته باشد؛ اما نمیتوان شباهت این دو را از لحاظ ساختاری انکار کرد. سری بازیهای اولشخص و نقشآفرینی فالاوت درباره دنیایی پساآخرالزمانی است که موجودات بسیاری تحتتاثیر رادیواکتیو به هیولاهای غیرقابل کنترل تبدیل شدهاند و مخاطب در نقش فردی ظاهر خواهد شد که بایستی به همراه سگ وفادارش برای بقا و نجات بازماندگان تلاش کند. از طرفی فیلم جاده درباره پدری با بازی ویگو مورتِنسِن (Viggo Mortensen)، ستاره ارباب حلقهها است که سعی دارد خود و دخترش را با وجود کمبود منابع و آدمخوارانی که هر لحظه در کمین آنها هستند در آیندهای که جهانش به طرز مرموزی از هم پاشیدهاست نجات بدهد و یکدیگر را از خطراتی که تهدیدشان میکنند در در امان نگاه دارد. شاید در جاده خبری از حجم بالای تخیلات و هیولاهای بیرحم بازی های فالاوت نباشد، اما تماشای آن همانند تجربه یک بسته الحاقی (DLC) از بازی فالاوت است که در آن خبری از اسلحه و امکانات متنوع نیست و باید با دست خالی از دست همنوعانی که قصد جان شما را دارند فرار کنید. از طرفی شکل و شمایل جهان پساآخرالزمانی غربی در فیلم و بازی با یکدیگر مو نمیزنند. به زبان سادهتر، جاده حکم نسخه واقعگرایانه بازی فالاوت را دارد که قطعا تماشای آن برای طرفداران سری بازیهای فالاوت لذتبخش و خاطرهانگیز خواهد بود.
البته آثاری همچون قسمت اول و دوم فیلمهای مکس دیوانه (Mad Max)، پسری و سگش (A Boy And His Dog) و سریال صد (The 100) نیز میتوانند تجربه سرگرمکننده و جذابی را برای علاقهمندان به این بازی به ارمغان بیاورند.
Splinter Cell – Mission Impossible
دنیای جاسوسی و سازمانهای مخفی همیشه از هیجانانگیزترین مسائل رایج در جامعه بوده است. گستردگی و جامع بودن بسیار این دنیایی از اطلاعات مخفی و پنهان از مردم عادی دنیا، موجب شده تا آثار بسیاری با پردازش به این مسئله به شهرت عظیمی دست پیدا کرده و خود را در لیست برترینهای صنایع مربوطه قرار بدهد. قطعا گلهای سرسبد این سبک در سینما فرانچایز ماموریت غیرممکن (Mission Impossible) و در دنیای ویدئوگیم سری بازی اِسپلینتِر سِل (Splinter Cell) هستند. این دو آنقدر در به تصویر کشیدن دنیای جاسوسان و جاسوسی موفق بودهاند که بخش اعظمی از شناخت مردم نسبت به سازمانهای مخفی و شهرت آنان را میتوان مدیون این دو مورد دانست. از طرفی نکتهای که بیش از پیش آنان را مشابه هم به نظر میرساند، شباهت کاراکترهای اصلی آنان است.
ایثن هانت (Ethan Hunt) از ماموریت غیرممکن و با بازی تام کروز (Tom Cruise) و سَم فیشر (Sam Fisher) از اِسپلینترسِل که به عنوان یکی از برترین شخصیتهای دنیای ویدئوگیم نیز شناخته میشود، نه تنها از لحاظ رفتاری شباهت غیرقابلانکاری به یکدیگر دارند، بلکه میتوان نقاط ضعف و قوتشان را هم مشترک دانست. اگر سم فیشر در نسخه ۲۰۱۰ از بازی اسپلینترسل بخاطر دخترش تحت فشار قرار گرفت، ایثن هانت نیز به وسیله همسرش در قسمت سوم فیلم ماموریت غیرممکن مورد آزار روحی و جسمی قرار گرفت. و از نقاط قوت مشترک بین آنان می توان به مهارت آنان در مخفیکاری، حرف کشیدن از دشمنان و نابود کردنشان به طرز کاملا حرفهای دانست.
Ghost In The Shell – Deus Ex
ژانر سایبرپانک چه در دنیای بازی و چه در سینما طرفداران بسیار کم اما پر و پا قرص خود را دارد. بدون شک عظیمترین فضاسازی سایبرپانکگونه در دنیای ویدئوگیم مربوط به سری بازی دوئِز اِکس (Deus Ex) است که در قسمت انقلاب انسان (Human Revolution) به کمال رسیده بود. البته عظمت دوئز اِکس به جهان گسترده و خیرهکنندهاش خلاصه نمیشود و ویژگیهای دیگری از جمله سبک خلاقانه مخفی کاری و گیمپلی آزادانه بازی نیز در خارقالعلادهتر به نظر رسیدن آن تاثیر بهسزایی دارند. اما نمیتوان اسم از این بازی برد و اشارهای به همتای ژاپنی آن نکرد؛ انیمه سینمایی شبح در پوسته (Ghost In The Shell) محصول سال ۱۹۹۵ میلادی، نهتنها از اولین پیشتازان انیمه های بزرگسالانه بود، بلکه باعث ایجاد تحولی عظیم ژانر سایبرپانک و سرازیر شدن آثار متععدی در این ژانر شد و شهرت عظیمی را حداقل در دوران خود برای ژانر مربوطه دست و پا کرد. بزرگترین شباهت این دو ساخته فاخر صرفا دنیاسازی ماهرانه و تحولی که در صنعت خود ایجاد کردهاند نیست، بلکه مضمون داستانی حدودا مشابه آنهاست. چراکه هر دو به موشکافی مسئله تغییر و اثرات مثبت و منفی آن بر روی جامعه میپردازند. در دنیای دوئِز اِکس تواناییهای بشر به وسیله تکنولوژی افزونه (Augmentation) ارتقاء پیدا میکند، اگرچه دلیل اصلی خلقت آن جایگزینی اعضای ازدسترفته بدن انسان به وسیله اجسام رباتی بوده است.
از این رو با ظهور این تکنولوژی سر و کلهی سوءاستفادهگرانی نیز پیدا میشود که برای رسیدن به اهداف خود از افزونه و مردمی که توسط آن درمان شدهاند، سوءاستفاده میکنند. از طرفی انیمه شبح در پوسته نیز منهای نیم ساعت پایانیاش از لحاظ داستانی روندی همانند دوئز اِکس را طی میکند. از یکی از مثالزدنیترین شباهتهای دیگر این دو اثر میتوان به واقعگرایانه بودن و حقیقی جلوه کردن آنان اشاره کرد. اگرچه برخی از تئوریهای آنها با توجه به باور امروزی ما از جهان اطراف، تقریبا خیال محسوب میشوند.
Logan – The Last Of Us
مردی پیر و شکسته با پیشینهای دردناک در دنیایی بیرحم به همراه دختری که همچون فرزند نداشتهاش آنرا دوست میدارد هر دو برای بقا تلاش میکنند. شاید نخست به خوبی با یکدیگر تا نکنند اما بعد از زمانی به اعضای جدانشدنی تبدیل خواهند شد که گویا نبود یکی از آنها، فقط یک شوخی است. روحیه جنگندگیشان است که آن دو را محکم میسازد و به آنچه در آینده رخ خواهد داد امیدوار میکند. یک مضمون و دو اثر. بازی بازماندهای از ما (The Last Of Us) و فیلم لوگان (Logan) آنقدر از لحاظ داستانی و حتی ساختاری مثل یکدیگر هستند که دیگر احتیاجی به نوشتن خلاصه داستان جداگانه برای هر کدامشان نباشد.
شاید دنیای پساآخرالزمانیوار لوگان پر از زامبیهای وحشی نباشد و برهوت ها و صحرا های خشکش شباهت چندانی به فضای زیبا و سرسبز بازماندهای از ما نداشتهباشد، اما بخاطر محتوای داستانی و هدف مشترکی که توسط دو اثر مربوطه دنبال میشود همچنان یکدیگر را در ذهن مخاطب تداعی میکنند. البته از دیگر شباهتهای آنها میتوان به وجود خشونت بسیار اما به موقع و بجا، شخصیتهای قابل درک و باورپذیر، روایت هیجانانگیز و دارا بودن داستانی پیچیده اما درگیرکننده اشاره کرد. شاید در نظر گرفتن ویژگیهای بالا برای یک فیلم سینمایی حرکتی منطقیتر و معقولتری به نظر برسد، اما به یاد داشته باشید که بازماندهای از ما به عنوان یکی از سینماییترین ویدئوگیم های تاریخ و از آغاز کنندگان دوران شکلگیری بازیهایی با روایت سینمایی دانست. فقط همین را به یاد داشته باشید که اگر بازماندهای از ما ساخته نمیشد، شاید به این زودی ها خبری از بازیهایی مثل باران شدید (Heavy Rain) و یا تا طلوع (Untill Dawn) که از شدت سینمایی بودن به عنوان “فیلمهای قابلبازی” شناخته میشوند، نبود؛ بگذریم که این آثار تحسین بسیار منتقدان و مخاطبان را نیز به همراه داشتهاند.
Valhalla Rising – God Of War
در فیلم سینمایی خیزش والاهالا (Valhalla Rising) شاید اثری از زئوس، خدایان یونان و فانتزی دوستداشتنی سری بازی خدای جنگ (God Of War) نباشد، اما از لحاظ بنیادین قصد انتقال همان مفاهیم آشنای خدای جنگ را به بیننده دارد؛ نوع عقاید، قهرمانی و یا ضدقهرمانی و خشونت بیحد و مرز. بازی محشر مدس میکلسن (Mads Mikkelsen)، هانیبال لکتر (Hannibal Lecter) تلویزیون در نقش کاراکتر والاهالا (Valhalla) شاید به طرز دیوانهواری یادآور کریتوس (Kratos) از دنیای خدای جنگ باشد، اما تفاوت های بنیادینی بینشان است که آنان را نسبت به یکدیگر متمایز میسازد. همانقدر که والاهالا بسیار ساکتتر و پختهتر از کریتوس جوان است و در مغایرت با شخصیت وی قرار میگیرد، به همان نسبت شبیه به کریتوس میانسال در نسخه ۲۰۱۸ از بازی خدای جنگ است. خیزش والاهالا نسبت به خدای جنگ از اتمسفری به شدت ساکت برخوردار است، تا حدی که سکوت کرکنندهاش میتواند از شدت تاثیرگذار بودن مغزتان را منفجر میکند.
شما چه فکر میکنید؟ آیا از مطالعه مقاله لذت بردید؟ چه موارد دیگری به ذهنتان میرسد؟
نظرات
خیلی خوب بود! بهترین مورد به نظرم لوگان و دِ لست آو آس بود. هیچوقت دقت نکرده بود که چقدر شبیهن!