یادداشتی بر فیلم BlackKklansman؛ جایی برای تنفر نیست

19 November 2018 - 13:00

فیلم «بلکککلنزمن» جدیدترین ساخته‌ی فیلمساز رنگین پوست آمریکایی اسپایک لی، نگاهی نو و پخته‌تر (در کارنامه‌ی فیلمسازی وی) به مسئله‌ی نژاد و اقلیت‌های مذهبی است. فیلم «بلکککلنزمن» در جشنواره کن امسال حضور داشت و توانست جایزه‌ی هیئت داوران را بدست آورد و با نقدهای بسیار مثبت و تشویق‌های ایستاده‌ی طولانی کاملا ستایش شد و دور از ذهن نیست اگر «بلکککلنزمن» را از شانس‌های جوایز اسکار و فصل زمستان بدانیم. در این چند سال اخیر فیلم‌هایی که بر محوریت مضمونی سیاه‌‌پوستان ساخته شده کم نبوده‌اند و با اینکه فیلم‌های ضعیف و تختی بودند ولی برای اینکه فیلم‌هایی بودند که جو اجتماعی را تحت‌تاثیر خود قرار می‌دادند نقدهای بسیار مثبتی دریافت کردند، فیلم «سلما» (بیوگرافیِ مارتین لوتر کینگ) اسکار موسیقی را برد، فیلم «مهتاب» اسکار بهترین بازیگر نقش مکمل و اسکار بهترین فیلم سال را برد و فیلم «برو بیرون» هم توانست اسکار بهترین فیلمنامه را ببرد، قبل از صحبت در مورد «بلککلنزمن» بیایید نگاهی به رویکرد هرکدام از این فیلم‌ها بیندازیم. فیلم «سلما» در مورد مارتین لوتر کینگ، مهم‌ترین و تاثیر گذارترین سیاست‌مدار سیاه.پوست آمریکایی است که سخنرانی او با جمله‌ی معروف «من رویایی داشتم» جهانیان را تکان داد و نگاهی برابر را پیشنهاد داد، فیلم توسط یک فیلمساز زن سیاه‌پوست ساخته شد ولی جایزه‌ی مهمی نبرد، با این رخداد، مردم به نژادپرستی در دادن جوایز معترض شدند و تیم پیروز کارگردانی در ادوار کن را سفیدپوست صرف خطاب دادند و با اتفاقی که سال بعد افتاد (هیچ سیاه‌پوستی در هیچ رشته‌ای نامزد جایزه نشد) باعث شد تا سال بعد مجری مراسم سیاه‌پوست باشد و فیلم سفارشی «مهتاب» دو تا از جوایز اصلی را ببرد و در سال قبل فیلم «برو بیرون»‌ که روایتی نو و مدرن از بردگی سیاه‌پوستان بود و به مسئله‌ی بردگی ذهن (نه جسم) توسط سفیدپوستان فاشیست پرداخته بود. فیلم‌هایی که گفته شد همه‌شان از لحاظ نگاه و رویکرد به این مسئله تک بعدی بوده‌اند و خود فیلم «برو بیرون» یک فیلم نژادپرستانه از سوی سیاه‌پوستان در باب سفیدپوستان بود، در «برو بیرون» – با اینکه به نظر من از لحاظ نوگرایی و تمهیدات بصری قابل تامل است – ما هیچ سفیدپوست انسانی نمی‌بینیم و همه چیز سراسر تنفر است و به نظر من نژادپرستی در فیلم حضوری اگزجره و افراطی دارد. حال چرا باید «بلکککلنزمن» را فیلمی قابل احترام، قابل تامل و خوب دانست؟ در ادامه به خلاقیت‌ها و رویکردهای فیلم که آن را از تک بعدی بودن نجات و فرمی انسانی به خود می‌گیرد خواهیم پرداخت.

فیلم «بلکککلنزمن» افتتاحیه‌ی قوی‌ای دارد، جایی که شخصیت اصلی فیلم «ران» (با بازی جان دیوید واشینگتن) وارد اداره‌ی پلیس برای مقبول واقع شدن و تایید رئیس‌های اداره می‌شود، او یک سیاه‌پوست است با ریش و موهای فرفری، پلان‌بندی ابتدایی فیلم قوی است، ران در یک پلان اینترنال است و دو رئیس اصلی که یکی از آن‌ها سیاه‌پوست است در یک تو شات قرار دارند و اینجا تنها بودن ران را داریم (جدا از اینکه می‌بینیم سیستم تک بعدی نیست ولی ماهیتی که سیاه‌پوست اداره دارد استقلال هویتی نیست)، او با دادن جواب‌های صحیح وارد اداره پلیس می‌شود، در اینجا شخصیت در پلان اینترنال هست و دو نفری که قراره تاییدش کنند در نمای جدا هستند، پس اینجا لی با یک ترکیب‌بندی درست هم تنها بودن شخصیت، هم اهمیت او در سکانس و هم تلاش‌اش را نشان می‌دهد، در همان پلان اول و ورود شخصیت او برایمان جلوه‌ای که باید را پیدا می‌کند، چراکه او تنها است، آماده است و مهم‌تر از همه قرار است یک پلیس سیاه‌پوست باشد و این واکنش خود سیاه‌پوستان به مساله هم مهم و دیدنی است که تناقض حسی را به وجود خواهد آورد، چراکه خود سیاه‌پوستان به پلیس‌ها می‌گویند خوک و حال یک سیاه‌پوست پلیس است. در سکانس بعدی که در اتاق آرشیو است ما آمادگی جسمانی او و میل او برای منفعل نبودن را می‌بینیم، در سکانس بعدی نقش‌پذیری و میل به دگردیسی ظاهری برای به رسمیت شناخته شدن، در سکانس مامور مخفی شوخ طبعی و همزیستی را حس می‌کنیم، در سکانس همایش ما دوپارگی (انجام ماموریت و همدلی با هم‌نژاد) را متوجه می‌شویم. فیلم با جلو رفتن داستان با پیشروی و تکامل خود پیش می‌رود، در فیلم ما حرکت یک پلیس آماتور به سوی حرفه‌ای شدن را داریم، اینکه در داستان چگونه در ایم مسیر رشد و مساله‌ی «شدن» را در نهاد شخصیت متوجه می‌شویم و با جلو بردن رابطه‌اش با دختر که در مرحله‌ی بیرون رفتن هستند و رابطه‌شان فیزیکی نمی‌شود و در مکالمه و بودن در بیرون (شهر) هست را داریم، درگیری با آن گروه نژادپرست و پر از نفرت و کشمکش‌هایی با خود اداره را داریم و در این بین با گرفته شدن حس او و ری اکشن او نسبت به نژاد‌، نسبت به پلیس بودن و نسبت به از دست ندادن دوست دخترش را در نگاه‌هایش حس می‌کنیم. فیلم سعی می‌کند با لحن کمدی به اینکه سفیدپوستان نژادپرست تنها در توهم متفاوت بودن نسبت به باقی نژادها هستند بپردازد و برای این‌کار ران بدل به یک شخصیت تحصیل کرده تبدیل می‌شود که هم زبان محلی را تسلط دارد هم زبان آمریکایی، پس اینجا شخصیت ران سفیدپوستان را به بازی می‌گیرد و این مساله هم در بار کمدی و هم بار محتوایی فیلم خلاقانه عمل می‌کند، در سیر جلو رفتن قصه ما نقش موسیقی را در باب ماهیت داستان متوجه می‌شویم، جایی که ابتدا در بار موزیک پخش می‌شود و ران می‌رقصد، آهنگ می‌گوید: «دیگر برای بازگشتن دیر است» و این بار معنایی خود را در داستان دارد چراکه شخصیت وارد ماموریت مخفی‌اش شده است و درگیر شدن شکل گرفته است، گویی آن آهنگ سخنی به مسیر محرک شخصیت است و در آن لحن کمدی و تم جنایی فیلم که تلخی و زمخت بودن را از آن می‌زدایند با یک موسیقی که مناسب فیلم اکشن است تلفیق می‌شود تا حس باحال بودن القا شود، تا فیکشن بودن فیلم القا شود و به گونه‌ای با «این فیلم بر اساس یک مشت واقعیت لعنتی است» شوخی می‌کند، فیلم با ایجاد کردن صرفا یک بیانیه یا جواب پیش نمی‌رود، فیلم شعار نمی‌دهد چراکه سعی می‌کند همه چیز را دراماتیزه کند و با درام – تعریف کوتاه و خیلی مختصر درام می‌شود برخورد – ما رویارویی و تقابل تمام نژادها و شخصیت‌ها را داریم، در فیلم این برخورد‌ها با دختر افراطی نژادپرست، سفیدپوست کاملا بدون نفرت، سیاه‌پوستی که هر دو گروه را دارد و داستان جنایی و هیجان عجین شده در فضا را داریم. دغدغه در درامی که شکل می‌گیرد دیده می‌شود، جایی که ران با پلیس شدن می‌خواهد دید تک بعدی به آن را از بین ببرد و در واقع از آن حالت خارج‌اش کند و در سکانس‌های گپ زدن‌اش با دختر داریم، آمادگی جسمانی و روانی را هم در سکانس رقص داریم، که بدن‌اش مدام حرکت می‌کند و همینطور تسلط به مکالمه در نقش پلیس مخفی را دارد و سعی دارد به جای شعار دادن و همایش در لفافه و در یک پروسه‌ی هدفمند هم‌زیستی را ایجاد کند که باز هم مکالمه احساسی‌اش را با دختر می‌بینیم.

فیلم مشکلاتی هم دارد، به عنوان مثال سکانس بمب‌گذاری و خنثی شدن هدف که در واقع نقطه اوج داستان است ما می‌بینیم که فیلم دچار یک فروپاشی می‌شود، لحن کمدی در اینجا به مسخرگی بدل می‌شود، منطق از بین رفته و تنها گره‌هایی تعمدی در القای چند شعار دیده می‌شود و همین‌طور در بازی با زمان و شکل دادن ترکیب‌بندی درست تخت عمل می‌کند. با این حال «بلکککلنزمن» فیلم قابل تامل و قابل احترامی است و استفاده‌اش از تصاویر مستند در تیتراژ برای تشدید حس و اهمیت داستانی که تعریف شد بسیار درست است و فیلم را مهم‌تر از قبل می‌کند. جاناتان رزنبام می‌گوید: کسی که در این دوره فیلم سیاسی نمی‌سازد خود دارد یک رویکرد سیاسی را پیش می‌گیرد؛ سکوت کردن!، فیلم «بلکککلنرمن» عصاره‌ای از تمام فیلم‌های اسپایک لی است.

برچسب‌ها: ،

مطالب جنجالی

Sorry. No data so far.

نظرات

دیدگاهتان را بنویسید

Your email address will not be published.