نقد و بررسی فیلم The Ballad of Buster Scruggs؛ خشونت در پس شوخ‌طبعی

25 November 2018 - 13:00

«تصنیف باستر اسکراجز» جدیدترین فیلم کوئن‌ها، از صاحب سبک‌ترین فیلمسازان حال حاضر آمریکا، اولین نمایش خود را در جشنواره‌ی ونیز داشت که توانست در جشنواره‌ای که دل تورو داور اصلی آن است‌، جایزه‌ی بهترین فیلمنامه را به خانه ببرد. فیلم که محصول شبکه‌ی نتفلیکس است ابتدا قرار بود شش اپیزود یک ساعته با همین نام و به صورت مینی سریال باشد، ولی برادران کوئن بر این باور بودند که همگی آن شش اپیزود باید در یک کل، در یک واحد و در یک فیلم بلند در کنار یکدیگر معنای خود و هویتی که مد نظر است را بدست آورند، آن‌ها شش اپیزود که هر کدام حداکثر بیست تا سی دقیقه است را در کنار هم قرار دادند و یکی از بهترین وسترن‌های پست مدرن و همین‌طور یکی از بهترین آثار سال را خلق کردند. آخرین فیلم برادران کوئن قبل از این فیلم، درود بر سزار بود که یک فیلم هجوگرایانه در باب هالیوود بود و هم در گیشه و هم در بازخورد از مخاطبین جدی شکست خورد و هواداران این دو برادر را کمی دل سرد و نگران کرد ولی حال امسال که فیلم‌های سطحی و دم دستی چون «جنگ سرد» و «شاد مانند لازارو» که با نگاهی پر از بلاهت شاهکار و مثالی از فرم سینمای امروز عنوان می‌شوند، فیلم کوئن‌ها مخالفان این دو فیلم و دلسردشدگان به فیلم‌های امسال و جوایز جشنوازه‌ای را کمی توانست دلگرم کند و روحیه را به مخاطبین بازگرداند. برادران کوئن تا قبل از این فیلم در ژانر وسترن، البته که کار اصلی کوئن‌ها واژگون‌سازی ژانرها است، فیلم ساخته‌اند و نمونه‌ی موفق آن «شجاعت واقعی» است که در سال ۲۰۱۰ ساخته شد و بازسازی نامتعارفی از وسترنی کلاسیک به همین نام بود و کوئن‌ها در آن اثر با واژگون‌سازی ژانر وسترن، در عین ادای احترام به آن، قهرمان فیلم را یک دختر نوجوان که در پی انتقام است طراحی کردند و لحن طنز و ابزورگونه‌ی خود که در واقع در آن یک غم خاص نهیلیستی وجود دارد و مختص به خود برادران کوئن است طراحی کردند و فیلم خوش رنگ و لعابی ساختند و تحسین‌های بی‌شماری شدند، حال اگر بخواهیم کمی دقیق‌تر کارنامه‌ی فیلمسازی کوئن‌ها را بررسی کنیم، آن‌ها در تمام فیلم‌هایشان رگه‌هایی از سینمای وسترن دیده می‌شود. تنها کافیست به فیلم «جایی برای پیرمردها نیست» که موفق‌ترین و مطرح شده‌ترین فیلم‌شان هم هست توجه کنید، که فیلم هم در رویکرد تماتیک و هم فرمال توانسته در یک فضای شهری، به در هم آمیختن تمام ژانرها و بخصوص وسترن بپردازد و یا اصلا اولین فیلم بلندشان، خون ساده، که روابط علت و معلولی فیلم، با اینکه مرتبط با یک فیلم جنایی پست مدرن است، ولی در کیفیت تصویری فیلم بدل به یک وسترن خیابانی و شهری می‌شود. حال فیلم جدید آن‌ها تاریخ سینمای وسترن را در خود دارد و مدام به آن ادای دین می‌شود، تمام تاریخ فرهنگی، سیاسی و اجتماعی آمریکا را به باد هجو می‌گیرد و در عین حال غم نهیلیستی خود را در پس این هجو فرهنگی ابراز می‌کند.

فیلم کوئن‌ها فرمی که برای روایت بکار می‌گیرد، روایت رمان‌گونه است، ما از کلام به متن و از متن به کلام و دوباره از تصویر به متن و از متن به کلام باز می‌گردیم، تنها کافی است به آنچه در اپیزود اول که در واقع نام شخصیت اپیزود اول «باستر اسکراجز» است گذری کنیم، قبل از آغاز داستان مردی ناشناس بی‌آنکه دوربین او را در قاب بگیرد، با کلام‌اش فیلم آغاز می‌شود و با بازکردن کتاب و شروع خواندن داستان، اینسرت شات به متن کتاب و دیزالو به تصویر خلق شده از داستان، روایت شکل می‌گیرد، حال چیزی که قابل توجه است این است که کوئن‌ها معمولا این فرم روایی را در اکثر آثارشان دارند، ازجمله فیلم «لبوفسکی بزرگ» که در آن یک راوی بی‌آنکه در خود داستان باشد سخن می‌گوید، نه به آن صورت که خالق داستان است بلکه به عنوان یک نظاره‌گر که حتی در یک سکانس در فیلم در کنار شخصیت اصلی می‌نشیند و در گپی که با شخصیت می‌زند، کلید حل داستان و پیش‌برد فیلم را به او می‌گوید و کاملا عیان است که این شیطنت در روایت، بحث «این یک فیلم است و این یک شخصیت فیکشن است و هرآنچه می‌بینیم داستان است» را پیش می‌کشد که در واقع هم یک نگاه هجو آمیز به رابطه‌ی مخاطب و اثر است و همین‌طور می‌تواند یک فاصله‌گذاری حسی در حس داستان و ایجاد یک حس نزدیک به «منطق حسی داستان‌پردازی» باشد. سینمای وسترن در اساس و پایه متعلق به سینمای آمریکا است، یک ژانر با نگاهی ناسیونالیستی و تاریخی به تاریخ کوتاه آمریکا که در آن قهرمان پروری با کابوی کلاه به سر که برای شرافت و مردانگی می‌جنگند و هفت تیرهایش را روی بدن سرخ‌پوستان، دزدان و متجاوزان خالی می‌کند شکل می‌گیرد و معمولا زنی هم هست که در خانه است‌، با عقاید کاتولیک و منتظر است تا قهرمان‌اش پس از ایجاد آرامش برای او و شهر بازگردد و او را ببوسد. فیلم «تصنیف باستر اسکراجز» دقیقا همین‌ها را به باد تمسخر و هجو می‌گیرد و این کار را در چند اپیزود انجام می‌دهد: در اپیزود اول شخصیت اصلی ما که یک مرد که لباسی پر زرق و برق سفید به تن دارد، سوار بر اسب است و گیتاری بر دوش دارد (اشاره‌ای مستقیم به وسترن مشهور نیکلاس ری: جانی گیتار)، او به دوربین نگاه می‌کند و دیوار چهارم را می‌شکند که با توجه به روایت رمان‌گونه‌ی فیلم کاملا منطقی و به جا است، خشونت در اپیزود اول و کشتن، نه برای شرافت و مردانگی بلکه تلاشی برای شکل‌گیری یک خشونت ابزورد است که خشونت آمریکایی و ژانر وسترن را به نیشخند می‌گیرد یا در سکانس پایانی اپیزود اول قهرمان یا همان شخصیت اصلی وقتی که دارد به دوربین نگاه می‌کند به شکل ابزوردی در دوئل شکست می‌خورد و می‌میرد و شخصیت در حالی که تازه فهمیده تیری به وسط سرش خورده است می‌گوید «اوه این نمی‌تواند نشانه‌ی خوبی باشد» و می‌میرد یا در سکانس پایانیِ اپیزود دوم که جیمز فرانکو نقش یک سارق بانک نگون‌بخت را بازی می‌کند، هنگامی که در دزدی از بانک از یک پیرمرد دیوانه‌ی ریزاندام شکست می‌خورد و هنگام اعدام توسط حمله‌ی سرخ‌پوستان به کلانتر و ماموران نجات می‌یابد و یا تقلایش برای ثابت نگه داشتن اسب در هنگامی که طناب دار به گردن‌اش آویخته شده است، در سکانس آخر در اعدام عمومی، قبل از کشیده شدن پارچه‌ی سیاه بر سر و خالی شدن سطح برای اعدامش، نگاهش به یک دختر طناز آمریکایی میفتد، لبخندی به هم می‌زنند، شخصیت می‌گوید «به این می‌گویند یک دختر زیبا» و درست در دراماتیک‌ترین و گرم‌ترین قسمت اپیزود، نگاه ابزورد و پوچ‌گرایانه‌ی کوئن‌ها مانند یک سیلی به صورت‌مان می‌خورد و شخصیت اعدام می‌شود، درست در آن لحظه‌ای که به انسانی‌ترین احساسات خود دست می‌یابد و موفق به تعامل و هم‌زیستی با «دیگری» می‌شود. شیطنت‌های تماتیک و فرمال کوئن‌ها در فیلم آخرشان به شدت دلچسب است و این طنز در اپیزود آخر به اوج می‌رسد، در جایی که ما بیست دقیقه مکالمات پینگ پونگی پنج شخصیت را در کالسکه که تازنده‌ی اسب‌ها یک شخصیت غریب و ناشناخته است آن‌ها را به سرعت به هتلی ناشناخته دارد می‌برد، برای مواجه و شکل گرفتن سری رخدادهایی ناشناخته در مکانی مرموز. قدرت لحن کوئن‌ها در این اپیزود که کمی پرتکلم بودن آن افراطی می‌شود در این است که نزدیک به پانصد جمله دیالوگ را می‌بینیم و می‌شنویم ولی در داستان هیچگاه وارد هتل نمی‌شویم و آنچه که قرار است اوج داستان باشد را نخواهیم دید و در ورودی هتل بر ما بسته می‌شود. در اپیزودی از فیلم کوئن‌ها به تماشای تلاش خستگی‌ناپذیر یک پیرمرد برای یافتن گنج نهفته در زیر خاک می‌نشینیم، اپیزودی که حیرت‌انگیزترین نکته در مورد آن انتخاب تام ویتز، خواننده و بازیگر مشهور آمریکایی، برای نقش پیرمرد است و چنان بازیِ تام ویتز و گریم‌اش حیرت‌انگیز است که بنده که شناخت بسیاری از تام ویتز دارم بعد از تمام شدن فیلم و خواندن نام بازیگر هر نقش تازه متوجه این انتخاب بازیگر برای نقش شدم، این اپیزود کوئن‌ها در عین غم‌زده بودن تلاش‌های نافرجام و متعدد مرد و تنهایی او در کنار آتش، گرم و صمیمی است که خشونت در بخش ابتدایی آن حضور ندارد، کوئن‌ها در این اپیزود شناخت و آشناپنداری مخاطب از سینمایشان را به تمسخر می‌گیرند و درست آن هنگام که یک مرد نچسب می‌آید و پیرمرد را در لحظه‌ی پیروزی بزرگ و یافتن گنج‌اش می‌کشد، ما حس می‌کنیم که کوئن‌ها قرار است با کشتن قهرمان تلاش‌گر خود در لحظه‌ی پیروزی همان نگاه پوچ گرایانه‌شان را ابراز کنند ولی درست بعد از سکوتی طولانی در هنگام سیگار کشیدن آن مزاحم نچسب، قهرمان زنده شده، مزاحم را می‌کشد و گنج‌اش را کول کرده و در نمای لانگ شات در غروب به سفری اودیسه‌وار می‌رود. ولی نگاه نهیلیستی و به شدت تلخ کوئن‌ها، اپیزود یکی مانده به آخر و پنجمی است، جایی که کلیت اصلی را درام می‌سازد و ما شاهد شکل‌گیری «عشق» هستیم و در تمام لایه‌های ‌روایی این اپیزود ما شاهد یک لحن لطیف و عاری از خشونت هستیم (در دو سوم ابتدایی داستان) و حتی در سکانس کشتن سگ، ما تنها صدا را می‌شنویم که حتی سگ هم در آن کشته نشده و فرار می‌کند، کوئن‌ها در سکانس پایانیِ طولانی‌ترین اپیزود فیلم یک ضیافت از تقابل و رویارویی تاریخیِ سرخ‌پوستان و سفیدپوستان اروپایی که خود را آمریکایی و صاحب اصلی سرزمین می‌دانند برپا می‌کنند.

به میزاسن کوئن‌ها در سکانس پایانی و نبرد تاریخی آمریکایی توجه کنید، در یک سمت یک پیرمرد که آوازه‌ی قدرت نشانه‌گیری و قهار بودن‌اش در کشتن در گوش همه‌ی اهالی محله پیچیده است قرار دارد، او در لحن خود یک اطمینان و رفتاری یاغی‌گونه دارد که تعمدا اگزجره و افراطی است، همراه پیرمرد یک دختر جوان و نحیف است، به لباس یک دست آبی، موهای سیاهش که به پشت بسته شده، نگاه معصومانه و باکره بودن‌اش توجه کنید (بله! به نظر من او قرار است مریم مقدس باشد)، در طرف دیگر یک لشکر سرخ‌پوست درنده و وحشی که در بک‌گراندشان، نور غروب خورشید به قدرت و هیبت‌شان شمایل و جلوه‌ای خاص می‌دهد. به لحن هجوگرایانه‌ی نبرد مرد تنها و لشکر سرخ‌پوستان توجه کنید، از هر سه تیری که پیرمرد شلیک می‌کند، دوتای آن‌ها به هدف می‌خوردند ولی از هزار تیری که سرخ‌پوستان شلیک می‌کنند حتی یکی از آن‌ها به هدف (قهرمان تیپیکال ژانر وسترن) نزدیک هم نمی‌شود. در یک نبرد نسبتا طولانی که در سه راند طول می‌کشد، پیرمرد سرخ‌پوستان را قتل عام می‌کند. قبل از شروع نبرد، پیرمرد به دختر تفنگی می‌دهد و به او می‌گوید اگر صدای کشته شدن او را شنید و حس کرد سرخ‌پوستان دارند به او نزدیک می‎شوند، یک تیر وسط سرش خالی کند و در جمله‌ای می‌گوید «ما (توجه کنید که ما یعنی مردان سفید پوست آمریکایی) نمی‌خواهیم این اتفاق بیفتد و مرگ تو بهتر از مورد تعرض قرار گرفتن توسط آن وحشی‌ها است» و به این معنی است که اصلا خود بقای دختر و انتخاب‌اش برای آن مردان آمریکایی (چه قهرمانانی!) اصلا مهم نیست. بعد از اینکه با یک تصویر حماسی از پیرمرد، او در حال بازگشت به دختر است می‌بیند که دختر تیری در مفرش خالی کرده و با چشمانی باز و هراسان مرده است و این است آن طنز تلخ، هجوگرایانه، متعرضانه و پوچ‌گرایانه‌ی کوئن‌ها. البته فراموش نکنید که باز از لحاظ تماتیک کوئن‌ها چه شیطنتی می‌کنند، آن‌ها هنگامی که قرار است پیرمرد خبر مرگ را به معشوقه‌ی دختر بدهد فیلم را تمام کرده و احساسی‌ترین سکانس فیلم را تعمدا حذف می‌کنند.

از لحاظ تصویربرداری فیلم کوئن‌ها شگفت‌انگیز و مبهوت‌کننده است، نماهایی که اکثرا به دلیل اینکه فیلم ماهیت ژانر وسترن دارد خارجی هستند و در فضای باز، اسکتریم لانگ شات‌هایی که فضا و اتمسفر را می‌سازند و در هنگام نبرد و مهم‌ترین رویدادها به یک پلانی از نمای لانگ شات که حس را می‌زداید و اشراف و تسلط را افزایش می‌دهد کات زده می‌شود. فیلمبرداری و کاربست طیف‌های رنگی در اپیزود پایانی بدل به یک فرم روایی و اساس اپیزود می‌شوند، جایی که با اینکه تمرکز و سطح را مکالمه و دیالوگ‌ها شکل می‌دهند، ولی در بک‌گراند که ما آسمان را در حالی که کالسکه با سرعتی بسیار بالا حرکت می‌کند می‌بینیم‌ داستان‌پردازی به عمق می‌رسد، با تسلطی که بر زمان‌بندی و شکل‌گیری و حرکت زمان با زبان سینماتوگرافی است ما دگرگونی جهان از «عادی» بودن به «غیرعادی» بودن را حس می‌کنیم. آن آسمان معمول ابتدایی با نزدیک شدن به مقصد، به یک مکان عجیب غریب که در آن قرار است جنازه‌ای باشد و این پنج نفری که در مسیر حس تنفر از هم پیدا کرده‌اند قرار است شب را با هم صبح کنند به رنگ‌های انتزاعی و برزخ‌گونه تغییر می‌یابد، در اینجا با زبان تصویر، کوئن سیر حرکت از جهان واقع به جهان انتزاع را نشان می‌دهند.

«تصنیف باستر اسکراجز» سرزنده‌ترین و جذاب‌ترین فیلم آمریکایی سال تا به اینجا بوده است و یک حرکت روی به جلو از کوئن‌ها است، به این معنا که همچنان ایده‌هایی نو هم در فیلمنامه و هم در خلق تصاویر دارند و همچنان با تمام شدن و کلیشه‌ای شدن فاصله دارند.

مطالب جنجالی

Sorry. No data so far.

نظرات

دیدگاهتان را بنویسید

Your email address will not be published.

  • امیرعلی محمدیان پور says:

    با همه این تعریف‌ها به شدت جذب شدم که ببینمش! ممنون از شما بخاطر نقد مفید و ارزشمندتون.

    • محمد says:

      همیشه اول فیلمو ببین بعد تحلیل یا نقد رو بخون امیر خان

  • ربین قهرمانی says:

    نقد بسیار جالب و جذابی بود و به شخصه از خواندنش لذت بردم.همین حالا این فیلم رو زدم دانلود و داره دانلود میشه و با حرفهای شما،بسیار زیاد به سوی این بازی سوق داده شدم.را ستی یه مدتیه هیچ گونه نقدی از انیمه‌ها نمیبینم و شوق زیادی برای اومدن به اینجا ندارم.یکی دوتا نقد بزارید بد نیست!!