در ماه اوت ۱۹۷۵ تد باندی راهی زندان شد. او بعدا متهم به قتل دو زن جوان و تلاش برای قتل سه زن دیگر گردید؛ حال آنکه چهرهی جذاب و شخصیت کاریزماتیک او، آن اتهامات سنگین را غیرقابل باور و نادرست جلوه میداد.
جدیدترین ساختهی جو برلینگر، مستند ساز مشهور و برندهی جایزه اسکار، با عنوان «فوقالعاده شرورانه، به طرز وحشتناکی شیطانی و زننده» به شکلی غریب و بهت آور پایان میگیرد؛ و حتی میتوان گفت این پایان بسیار شوک کننده است و میتواند پرسشهای فراوانی را در ما ایجاد کند – به این شرط که شناختی از تد باندی نداشته باشیم – اما جالب اینجاست که با تمام این اوصاف، نه تنها فیلم خوبی نیست، که به طرزی عجیب، بد، زننده، فریبنده و خامدستانه ساخته شده است و تقریبا هیچ چیز از حالات درونی – و حتی بیرونیِ- این شخصیت غریب و پیچیده جز جذابیت او به ما نمیدهد؛ علاوه بر این، سوالاتی را هم که مطرح میکند، بسیار سطحی، ناچیز و به درد نخور هستند و به مخفیکاریهای فیلمساز و پازلی که او در طول فیلم طراحی کرده است، مربوط میشوند. جالب اینجاست که وقتی قطعات این پازل را کنار هم قرار میدهیم، با هم جور نمیشوند و بنابراین شکل کج و معوج فیلم را نمایان میسازند.
در این فیلم، زاویهی دید داستان اهمیت به سزایی دارد؛ آیا از دید فیلمساز است، از دید باندی است یا نه از دید الیزابت کلوپفر، که اتفاقا به نظر میرسد فیلمساز تاکید زیادی بر او داشته است و حتی فیلمنامه نویس او هم این موضوع را تایید میکند و از پررنگ بودن الیزابت و مشاهدات او سخن میگوید. حتی شروع و پایان فیلم نیز این ماجرا را تایید کرده و الیزابت را راوی اصلی داستان جلوه میدهد. کسانی که فیلم را کامل دیدهاند، متوجه صحبت من میشوند. اساسا ما در داستان فیلم میبایست با الیزابت همراه میبودیم و باندی را با او میشناختیم؛ اما من فکر میکنم که اینطور نیست و با نابلدی فیلمساز و خطاهای فاحشی که او در طول فیلم مرتکب میشود، فیلم چند لحن متضاد پیدا میکند که به خاطر بیموضع بودن فیلمسازش و تلاشهایی که انجام میدهد تا همراه با باندی، فریبمان دهد، به تناقضی اساسی در روایت میرسد که اثری را که فیلمساز بدنبال ایجاد آن بوده، از بین میبرد، و تنها لحظهای و پر سر و صدا ما را از جای بلند کرده و متوجه خود میگرداند؛ حال آنکه این سر برگرداندن ما دیری نمیپاید و یک شناخت سطحی و دم دستی از باندی عایدمان میکند. و این تازه برای کسانی است که باندی را نمیشناسند! اگر باندی را میشناسید، که واقعا فیلم هیچ چیزی برای ارائه ندارد!
بسیار خب، ادعاهای زیادی کردم! و از آنجا که اثبات ادعا بر عهدهی مدعی است، بر خود واجب میبینم تا توضیح مفصلی راجع به آنها ارائه دهم.
زاویه دید
شروع فیلم را به یاد بیاوریم:
چند نمای تیپیکال از زندان داریم. روز است و رنگ غالب بر نماها، زرد. در پلان اول، جایی خارج از حصارها، آفتاب میدرخشد و به نوعی امید رهایی را در ذهن متبادر میکند. در پلان دوم، برج نگهبانی را میبینیم که کارکردش همان نمایاندن زندان است و در پلان سوم، با دیدن چند افسر پلیس درحال گشت زنی در آن محیط حصاربندی شده، تصویر زندان برایمان تا حدودی کامل میشود؛ گرچه که به جای این سه پلان میشد روی صفحهای سیاه، نوشت: «زندان، سال فلان» جدی میگویم! چون اینجا ما با یک فضاسازی اشتباه در طرف هستیم. رنگ زرد و آن تلالو خورشید، قرار است دقیقا در ادامه در این فیلم چه کنند؟ اگر فیلم را دیده باشید، متوجه خواهید شد که حتی فریب هم نمیتوانند بدهند و کاملا اضافهاند و فقط قرار بوده که بگویند بله، اینجا زندان است! و کارگردان هم احتمالا با خود گمان کرده که حالا با این تصاویر توانسته قصه بگوید؛ حال آنکه صرفا دکوراتیو از آب درآمدهاند و به فیلم ربطی ندارند. در نهایت نیز، یک اینسرت از چندین سیم در هم پیچیده شده میبینیم. به ناگهان تمام آن فضاسازیها -البته باید بگوییم واقعا فضاسازی؟ بگذریم!- در هم میریزد و ما در نمای بعد، یک زن را در وسط قاب در لانگ شاتی با زاویهی از بالا مشاهده میکنیم. زن یک لباس نارنجی رنگ به تن دارد و اطراف او را سیاهی احاطه کرده و تنها نوری در بالای کادر، وسط قاب را یعنی جایی که زن به آن مینگرد، روشن ساخته است. زن برای ملاقات با یک زندانی، آمده و یک شیشهی ضخیم بین او و آن زندانی فاصله انداخته است. دوربین در آنسوی شیشه است و زن را سر به زیر و ناراحت نشان میدهد. زندانی از راه میرسد، در باز میشود، زن نگاهی به زندانی میاندازد و در نهایت ما همراه با زن، مردی خوش قیافه، جذاب و مهربان را میبینیم. مرد لبخند میزند، دستبندش را باز میکنند و او بر صندلی مینشیند. یک کات نامعقول و نامناسب داریم به لانگ شاتی با زاویهی اندک از پایین که زن را در حالیکه پشتش به ماست و مرد را که بر صندلی مینشیند، نشان میدهد. با این کات، کمی سردرگم میشویم از تشخیص اینکه دقیقا سکانس از دید کیست. در نمای بعد، دوربین در آنسوی شیشه قرار گرفته و زن را نشانمان میدهد، چند ثانیه روی او میایستد و ناگهان کات میخورد به نمایی در شب، که نوشتهی مرکز قاب، «سیاتل، ۱۹۶۹» را نشانمان میدهد. به نظر میرسد که قرار است داستان را از دید زن دنبال کنیم و البته فیلمساز با لکنت و چند اشتباه در POV ها، تا حدودی از پسش برمیآید. وارد یک بار میشویم، زنی را که در زندان دیده بودیم، حالا جوانتر و سرزندهتر در حال صحبت با دوستش مشاهده میکنیم. او متوجه میشود یک مرد به او خیره شده که در واقع همین زندانی است. نمای پایانی این سکانس، صورت زن را در نیمهی راست قاب قرار داده و روی آن فوکوس کرده است. زن سرش را به عقب برمیگرداند و دوربین همراه با او، توجهاش به مردی که در پشت سر او و در نیمهی چپ قاب، وجود دارد، جلب میشود. توجه داریم که در تمام این چند سکانس، همراه با زن بودهایم و داستان را با او دنبال کردهایم. (تمهیداتی را که فیلمساز برای این امر در نظر گرفته است، بررسی کردیم.) فیلم کات میخورد به همان زندان و زن و مرد. آنها به گفت و گو مشغول میشوند. مرد در یک نمای اورشولدر معمولی، میگوید: «حلقهی قشنگیه» که به ناگهان به یک کلوزآپ زشت و نامعقول از زن کات میخورد که به دوربین خیره شده و میگوید: «برای احوال پرسی نیومدم تد.» مشکل اساسی این سکانس اما این است که اصلا زاویه دیدها درست نیستند! در حالیکه ما تماما با زن بودهایم، و اصلا مثل اینکه هدف فیلسماز نیز در این بوده که ما را با زن همراه کند تا قصه را از دید او دنبال کنیم؛ ناگهان میبینیم که زن رو به ما کرده و آن حرف را -در واقع به ما- میزند. فارغ از اینکه این کلوزآپ تا چه اندازه لحظات جدی سکانس را به یک کمدی ناخواسته تبدیل میکند، باید گفت بینهایت بیمنطق و سرسری هم هست، که فقط سوء تفاهم ایجاد میکند و حس را از ما میگیرد و علاوه بر اینها، منطق فلاش بکها را هم زیر سوال میبرد. اصلا چه کسی در حال یادآوری است؟ این زن یا تد؟ خب ممکن است با خود بگوییم این که چیز مهمی نیست، اما اگر فیلم را کامل دیده و آن استدلال زن را شنیده باشیم، متوجه این نکته خواهیم شد که در واقع فیلم اصلا میبایست توضیح و شرح این دوباره نگاه کردن به حوادث باشد؛ که اگر خلاف این را فرض کنیم، پس باید این قسمت شروع فیلم را اضافه بدانیم. ممکن است حتی بگوییم خب، این چیزها چندان اهمیت ندارد، پنج دقیقه که بیشتر نیست! حال آنکه علیرغم کوتاه بودنشان، منطق فیلم و مهمتر، فرم کلی فیلم را پایه ریزی میکنند که این یعنی نقشی اساسی در اثرگذاری فیلم بر عهده دارند و این در حالی است که این مهم، با این نابلدیهای فیلسماز در تکنیک، کاملا در هوا معلق مانده است!
هشدار اسپویل
در ادامه داستان فیلم لو میرود.
بعد از این سکانس، فیلم توضیحی ناقص و سرسری از آشنایی این دو با هم میدهد. هر دو یکدیگر را دوست دارند و موفق به برقراری رابطهای موفق با یکدیگر شدهاند. ناگهان، از همه جا بیخبر، مرد را دستگیر میکنند و به او اتهام قتل و دزدی و چند جنایت دیگر میزنند. باندی مدام خود را بیگناه معرفی میکند و هم ما و هم الیزابت را فریب میدهد. البته تمام نماها با الیزابت نیست، حتی به نظرم در قسمتهایی از فیلم، که ابدا هم کم نیستند، فیلمساز فراموش میکند که قصهاش باید از دید الیزابت باشد، نه آنکه خود هم دست باندی شود و حتی با اسلوموشن کردن و کلوزآپ گرفتن از صورت او، او را در آغوش خویش کشد! توضیح مفصل این بماند برای سکانس دادگاه که با جزییات توضیحش خواهم داد. برگردیم به داستان: باندی گناهکار شناخته میشود و رابطهی او و این زن، رو به سیاهی میگراید. الیزابت به ملاقات باندی میرود. باندی را میخواهند با صندلی الکتریکی اعدام کنند و در اینجا همان سکانس ملاقات ابتدای فیلم را شاهد هستیم. باز همان نماها را میبینیم، با این فرق که آن کلوزآپ زشت و خندهدار بیشتر هم میشود! زن میگوید که در ابتدا خود را بابت به زندان افتادن باندی، مقصر میدانسته اما حالا باندی را مقصر میداند. اما چرا؟ چرا او را مقصر میداند، مگر چه از او دیده است؟ اصلا ما چه از باندی دیدهایم؟ باندی میگوید که آن کارها را او انجام نداده و ابدا از دست او ساخته نیست که به یک زن آسیب برساند. زن باز سوال خود را تکرار میکند و باندی نیز با چهرهای معصومانه پاسخ میدهد. پنج دقیقهی تمام – بله پنج دقیقه(!)، تازه با آن کلوزآپهای اعصاب خوردکن!- الیزابت این سوال را تکرار میکند و باندی از جواب دادن، امتناع میورزد. چرا انقدر سوال می پرسد؟ در هیچجای فیلم، علت این سوال کردنها مشخص نیست! به هر جهت، هر طور شده، الیزابت -شاید هم فیلمساز!- باندی را وادار میکند تا بگوید که او آن زنها را کشته است. در اینجاست که متوجه میشویم باندی واقعا گناهکار بوده. الیزابت ناگهان آن لحظات خود را با باندی به یاد میآورد که حالا در نظرش باندی خطرناک مینماید. اما آیا واقعا ما هم این را درک میکنیم؟ تنها یک چراغ قوه انداختن روی شکم زن را میبینیم که بله، اینجا او به نظر خطرناک میرسد؛ اما فقط همین یک مورد! در باقی موارد حتی باندی خانواده دوست نیز هست! اما یک سوال مهم! قبل از این ماجرا چه شده که الیزابت به پلیس شکایت میکند؟ اما مگر قرار نبود داستان را با الیزابت و از زاویه دید او دنبال کنیم؟ اصلا چرا الیزابت به باندی شک میکند؟ در ماجرای واقعی، الیزابت چندین و چند بار چند مورد مشکوک در مورد باندی میبیند. مثلا او میگوید که از همان ابتدا میدانسته که تمام وسایل باندی دزدی هستند و حتی یک بار هم باندی او را در قبال لو دادن این موضوع به مرگ تهدید کرده است. اما در این فیلم چه داریم؟ به جرئت میتوانم بگویم هیچ! و او در واقع تمام این ماجراها را حذف کرده تا فقط ما را دچار شوک کند! نگاه فیلمساز تا همین حد سطحی و ناچیز است؛ و بنابراین فیلم او هم؛ فیلمی که اصلا نمیفهمد که چه کسی را به عنوان راوی خود انتخاب کند. اگر راوی زن است، پس چرا شکهای او حذف میشود؟ و اگر راوی فیلمساز و یک دانای کل است، چرا تا این حد ما را فریب میدهد؟ نکند او هم با باندی هم دست است؟
تناقض در مواضع
در مورد زاویه دید داستان مفصل با هم بحث کردیم و به این نتیجه رسیدیم که فیلمساز اساسا میخواهد ما را فریب بدهد تا در نهایت حقیقت را نشانمان دهد. اما آیا واقعا اینطور است؟ چطور میتوان با وسیلهای دروغین به حقیقت رسید؟ چطور میتوان هم فریب داد و هم از واقعیت بحث کرد و به یک جمله از گوته متوسل شد که اساسا فهمی از آن نداریم؟ و چطور میتوان هم اعدام را محکوم کرد و هم مهر تایید بر آن زد؟ این تناقضهای فاحش تنها از بیموضع بودن و ادا در آوردن و ریاکاری فیلمساز پرده برمیدارند و نابلدی او را در روایت عیان میسازند. مهمترین نمونهاش هم آخرین سکانس دادگاه است که در اینجا قسمتی از آن را با دقت بررسی میکنیم. اما پیش از آن چند نکته در مورد دادگاه فیلم بگویم:
قاضی دادگاه عالی از آب درآمدهاست، حتی بهتر از نمونهی واقعیاش! جان مالکوویچ به بهترین شکل ممکن از پس این نقش برآمده و گفت و گوها و جدلهایی که با باندی میکند، بسیار خوب و قابل توجه است؛ و همچنین شوخ طبعیها و نوعی که کلمات را ادا میکند… به نظرم بهترین رکن فیلم، همین قاضی است!
نکتهی دوم اما راجع به بازی زک افرون است. تنها شباهتی که میان او و باندی هست، جذابیت اوست و فیلمساز و افرون انگار تنها جذابیت باندی را فهمیدهاند! به مصاحبههای واقعی باندی توجه کنید؛ به نوع نگاههایش، به طرزی که کلمات را ادا نموده و آنها را تکرار میکند. به مکثهای او دقت کنید؛ قطعا تمام اینها به شدت در شناخت شخصیت او به ما کمک میکند. گرچه در ظاهر وقتی ما باندی را پیش از دانستن گناهکار بودن او ببینیم، با خود خواهیم گفت که این فرد بیگناه است و به او نمیآید که چنین جنایاتی را مرتکب شده باشد؛ اما کافی است پس از فهمیدن حقیقت، از نو به مصاحبههای او دقت کنیم تا پی ببریم که تا چه اندازه، باندی پیچیده است و چقدر ما از درک این پیچیدگیها عاجز بودهایم. حالا اما از دوباره فیلم را با مصاحبهها مقایسه کنید. آیا ذرهای شباهت بین آنها هست؟ آیا فیلم میتواند پیچیدگی باندی را بنمایاند؟ آیا دوباره که این فیلم را میبینیم، قادر به پذیرفتن این هستیم که این آدم میتواند چنین جنایاتی بکند؟ فیلم حتی نمیتواند ویژگی عجیب و غریب تغییر چهرهی باندی را نشانمان دهد! زک افرون تنها جذاب است؛ اما ابدا نتوانسته از پس این همه پیچیدگی برآید. پس یک سوال مهم برایمان ایجاد مطرح میشود: اصلا چه نیازی به بازسازی هست وقتی که خود مصاحبههای اصلی هنوز موجودند و منبعی به درد بخور هم برای شناخت روانکاوانه و تحقیقات جدی بر نظرگاههای او به شمار میآیند؟
نکته بعد اما راجع به کاتها و شیوهی قرارگیری دوربین است. تدوین موازی که در این سکانسهای دادگاه صورت گرفته، گاه به الیزابت کات میزند و او را در حال مشاهدهی این لحظات و رنج کشیدن نشان میدهد. اما سوال مهم اینجاست که دقیقا چه نیازی به این کار هست؟ شاید اینکه فیلم به ما یادآوری کند که قرار بوده قصه اصلا از دید الیزابت باشد؟ اما آیا واقعا از دید اوست؟ اگر از دید اوست، پس ما هم باید همان چیزهایی را ببینیم که او میبیند، پس فیلم میبایست به همان نماهای دوربین اکتفا میکرد! حال آنکه فیلمساز میداند چنین امری خسته کننده خواهد شد، پس دوربین خود را به درون دادگاه میبرد و از دوربین تلویزیونی فراتر میرود. اما به نظر میرسد که فیلمساز یک نکتهی مهم را فراموش کرده: میزانسنها و کاتها در نهایت او را لو میدهند! اما چه کاتهایی؟ کاتهایی که انگار فقط میخواهند حس ما را سلب کنند و روی مخمان بروند! چقدر ریتم دادگاه در هم بر هم و نادرست است، و چقدر جایگاه دوربینهای فیلسماز اعصاب خوردکن! بسیار خب، پس بیایید تمام اینها را در بخش بعد دنبال کنیم.
سکانس دادگاه آخر
باندی و کارول آن با خوش حالی و امید فراوان به سوی دادگاه رهسپار میشوند. فهمیدهایم که کارول آن از باندی باردار است و حالا امیدی نو در دلهایمان افکنده است. سکانس دادگاه با یک مسترشات از فضای دادگاه آغاز میگردد. قاضی در وسط قاب جای دارد و خبر از آماده شدن رای هیئت منصفه میدهد. دوربین حرکت تراک این آرامی میکند. ترک این، کاربرد فراوانی در سینمای ژانر وحشت و تریلر دارد. نمونهی عالی این کاربرد را در فیلم کشتن گوزن مقدس، ساختهی لانتیموس، دیدهایم. تراک این در واقع به سبب طولانی بودن و تمرکزی که روی سوژه میکند و پیوسته به آن نزدیک میشود، قادر است تا ما را در انتظار آینده نگه دارد و در واقع در ایجاد تعلیق کمک کند. تراک این فیلم هم حدود یازده ثانیه طول میکشد و با سکوتی که در دادگاه حکمفرماست، به خوبی میتواند ما را متوجه سوژه کند. کات میشود به نمایی متوسط از معاون دادگاه که حکم به او میرسد. در نمای بعد، ادامهی تراک این را میبینیم؛ اما حالا با زمانی بسیار کوتاه و نزدیک به دو سه ثانیه که باندی از جای برمیخیزد. نمای بعد، کارول آن را میبینیم که به جلو خیره شده و ناگهان کات میشود به یک نمای داخلی از خانه، که اینسرت تلویزیون را نشانمان میدهد. قرائت حکم دادگاه آغاز میشود و دوربین گرچه ثابت است؛ اما تراک این در داخل تلویزیون ادامه مییابد و تشویش فزونی میگیرد. الیزابت با چهرهای بهتزده و نگران به تلویزیون خیره شده است. در نمای بعد، باز به داخل دادگاه برمیگردیم. دوربین از سمت راست حرکت باندی میکند، کمی بالا میآید و از رو به رو، باندی را هدف میگیرد. معاون میگوید: «رابرت تئودور باندی را به جرم قتل درجه اوا لیسا لیوی…» که با کات به الیزابت جمله کامل میشود: «گناهکار میدانیم.» و به همین ترتیب باقی اتهامات خوانده میشوند. وکیل مدافع رقیب، از خوانده شدن حکم خوش حال میشود و بعد دوربین نمای نزدیک باندی را با حالتی عصبی نشان میدهد. چند نما از واکنشهای افراد درون دادگاه میبینیم و بعد یک اینسرت از تلویزیون که روی چهرهی باندی زوم کرده و بعد دو سه نمای طولانیتر از کلوزآپ الیزابت که به خاطر حکم سخت گریان است.
در حالیکه دوربین روی کلوزآپ الیزابت ایستاده است، صدایی خارج از قاب به گوش میرسد: «مجازات مرگ رو یکی از چیزهای وحشی گرایانه و اولیه میدونم.» تصویر آرام فلو میشود و روی تراک این دوربین که مادر را در لانگ شات نشان میدهد، دیزالو میشود و جمله کامل میگردد: «که یه انسان میتونه به انسان دیگه تحمیل کنه» که متوجه میشویم مادر باندی این حرفها را میزند. اما این فلو شدن تصویر و دیزالو (حل شدن) چه معنا میتواند داشته باشد جز همدردی و تایید نظر مادر؟ بماند که این سکانس را حالا با جزئیاتی که بررسی کردیم، دیگر نمیتوان از دید الیزابت دانست؛ چرا که از دید فیلمساز است و نمایانگر همدست بودن فیلمساز با باندی! فیلمساز اعدام را محکوم میکند، بسیار هم خوب، بنابراین به نظر میرسد حالا ما با موضع فیلمساز آشناییم. «اصلا باندی چرا باید اعدام شود؟ بله، او بیگناه است و اعدام بسیار ضدانسانی!» احتمالا این حرف را خواهیم زد! در واقع فیلمساز با تمهیداتی که سنجیده است، ما را احساساتی میکند، فریب میدهد و به بازی میگیرد. اما اجازه دهید!… فریب ادامه دارد!
مادری که تقریبا هیچ چیز از او ندیدهایم، مگر یک برخورد دلسوزانه با پسرش، -که پسرش هم البته عین یک حیوان با او برخورد میکند- دوربین پیوسته به او نزدیک و نزدیکتر میشود. و این نزدیک شدن چه معنایی دارد جز تایید حرفهای او، جز همدردی و نزدیکی به او؟ و تازه فیلمساز با کات کردن به حالات نگران یک مادر دیگر -کارول آن- و سپس باندی، حرف مادر یعنی: «چون مسیحی هستم، میدونم گرفتن جون یک انسان در هر شرایطی اشتباهه» دو چندان میکند و باندی را حالا حتی حق به جانبتر از همیشه، نشان میدهد. این نظر با یک کلوزآپ از مادر پایان میگیرد؛ او میگوید: «و باور ندارم ایالت فلوریدا بالاتر از قوانین خدا باشه» حالا وقتش است که دوربین قاضی را بگیرد که تشکر میکند و نطقش شروع میشود. در این حال، عجیب است که ما صورت او را نمیبینیم و در عوض، الیزابت را با دوست او مشاهده میکنیم که هر دو بسیار خوشحال به نظر میرسند و حتی یکدیگر را به آغوش میکشند! اما ببخشید! در این فاصلهی اندک چه شد؟ چگونه الیزابت تا این حد دگرگون گشت که حتی احساس خوش حالی هم میکند؟ این تلفیق صحبتها و سکانسها با هم چه معنا میتوانند داشته باشند، جز آنکه بگویند الیزابت خوش حال است چون باندی اعدام میشود؟ فیلمساز شوخی میکند دیگر، نه؟ فیلم پس از آن درآغوش کشیدن(!)، به دادگاه باز میگردد. دوربین با سرعتی اندک از فاصلهای دور به قاضی نزدیک میشود. نمای متقابل او، مدیوم لانگِ باندی است که مستقیم به دوربین -و در واقع ما- خیره شده و با غم و اندوه فراوان به قاضی گوش میدهد. آخرین نمایی که از قاضی میبینیم یک نمای مدیوم است؛ حال آنکه در نمای بعد دوربین به سرعت به باندی نزدیک میشود؛ انگار که او را بیشتر قبول دارد. باندی با همات حالت خیره به دوربین، حرفهایش را با نارحتی میزند. حقیقت امر این است که سکانس چنان خشک و بیروح است و بیخود و بیجهت، جدی گرفته شده که ممکن است حتی به خنده بیفتیم! یک کمدی ناخواسته و فاجعه که با بازی افتضاح زک افرون، کاندیدای شوخیترین رویداد جدی سینمایی مضحک سال است! دوربین پیوسته به باندی نزدیک و نزدیکتر میشود و چشمان گریان و خیس او را با جزییات نشانمان میدهد. باندی میگوید: «این جرایم مورد ارتکاب قرار گرفتند اما دادگاه در پیدا کردن مجرم دچار اشتباه شده است. … این حکم، حکم کس دیگهایه که اینجا نایستاده»
اما این نزدیک شدن پیوسته دوربین به باندی چه میتواند بگوید جز آنکه فیلمساز هم نظر او را تایید میکند؟ آیا این دیدگاه جبر محیط را تایید نمیکند؟ به واقع حکم، حکم چه کسی است؟ محیط؟ محیط باندی را بد کرده است؟ اگر اینطور است پس چرا هیچ چیز از اثر محیط در فیلم نمیبینیم؟ آه، اجازه دهید، شاهکار همچنان ادامه دارد! اکستریم کلوزآپ چشم باندی کات میخورد به اکستریم کلوز چشم کارول آن! در واقع ادامهی اشک ریختن باندی توسط کارول آن کامل میشود. او نگاهی به شکم خود میاندازد و آن را میگیرد. فیلمساز پیش از این به ما خبر حامله بودن او را داده و امیدوارمان کرده بود. و حالا او آن امید را تبدیل به یاس میکند. دوربین از کارول آن فاصله گرفته، او را تنها در دادگاه نشان میدهد. چراغها خاموش میشوند و او در تاریکی رها میشود. حالا دیگر موضع فیلسماز برایمان کاملا روشن است! او موضعی ضد اعدام دارد و دوربینش ثابت کرده که حتی با باندی است و طرفدار او! واقعا هم اینطور است! اما… اما یک لحظه! پس پایان فیلم چه میشود؟
پایان فیلم
فیلم با الیزابت پایان میگیرد. او در نهایت به جرم و جنایاتی که باندی مرتکب شده، آگاهی پیدا میکند. یک پیچش عظیم داستانی که حقیقتا شوک کننده است. اما موضع فیلمساز چیست؟ آیا او موضع ضد اعدام خود را حفظ میکند؟ باید گفت خیر، چرا که با این شوک در واقع ما علیه تمام آن دفاعیه ها و نطقهای افراد در دادگاه میشویم. آنچه که دلیل عشق ورزیدن است، میتواند دلیل تنفر هم باشد. اساسا شوک جهش بزرگی در ما ایجاد میکند، ما را از درک کردن عاجز میسازد، احساساتیمان میکند و ما را به قضاوت کردن سوق میدهد؛ بیآنکه شناختی از پدیده برایمان ایجاد کند. ما در پایان فیلم، هیچ شناختی از باندی نداریم و مشکل اساسی در همین است. فیلمها و کتابهای فراوانی در مورد این قاتل زنجیرهای غریب و مهم، پدید آمده است و هر یک سعی در به دست دادن حداقل اطلاعات راجع به او کردهاند. حال اینکه فیلم پیش رو تنها به همان اطلاعات اکتفا میکند و حتی در بسیاری از موارد تقلیل میدهد تا فقط بتواند کمی شوک برانگیز باشد! اما ببخشید در غرب کسی هم هست که باندی را نشناسد؟ برای آنها هم فیلم شوک کننده بوده است؟ اگر فیلم همین را هم نداشته باشد، پس چه دارد؟ اما فرضا که اینطور نباشد؛ پس موضع فیلمساز چیست؟ چه کسی به واقع گناهکار است؟ آیا تصویر پایانی فیلم از باندی، تصویری مخوف، و همان تصویر تیپیکال و عام از او نیست؟ پس اصلا برای چه فیلم میسازیم؟ که همان حرفهای موجود را قوت بخشیم؟ و تازه دست آوردمان از فیلم این باشد: یک مرد جذاب هم میتواند دست به جنایت بزند. واقعا شوخی کافی نیست؟
نظرات
ایکاش در پایان این گفتار به زیرنویس پایانی فیلم هم اشاره ای میکردید….چرا به زبان آلمانی…آلمانی است دیگر؟ نکند نسخه که بنده دیدم آلمانی بوده؟ و باعث شد هیچ از سرنوشت و باقیمانده زندگی پرسوناهای داستان متوجه نشم…قبلا باندی واقعی را نمیشناختم…در ضمن اگر نکات مثبتی هم فیلم یا فیلمساز داشت هرچند اندک ایکاش ذکر میشد که نقد محکم تر باشه….هر چند نتیجه گیری من اینه از دیدگاه ناقد فیلم فاقد نکته مثبتی در هر زمینه ای بوده….بهر حال ضمن اینکه نظر خاصی در رد یا تایید این نوشته ندارم فقط آرزومندم هر نقدی با بیش از یک بار دیدن فیلم و نه به فاصله کمی پس از دیدنآننوشته و چاپ بشه…بدیهی است یک نقد خوب حتی بدون ذکر اصطلاحات تخصصی فیلمبرداری و کارگردانی(حتی ساده ترین و رایج ترین انها) میزان توانایی نویسنده ان در القا مفهوم موردنظر خود به خواننده را میتواند افشا سازد…امیدوارم این مطلب هم همین خصوصیات را داشته باشه و در ادامه راه موفق باشید…از این ببعد کارهای شما را دنبال میکنم….
عزیز جان، شما احتمالا نسخهی آلمانی فیلم رو دیدید وگرنه در پایان فیلم اولا زیرنویس نیست که نوشتهای است که روی صفحه نقش میبنده و چیزی که میگه در مورد قتلهای باندیه و زمان اعدامش رو میگه و از آیندهی شخصیتا صحبتی به میان میاره /در ضمن من این نقد رو بلافاصله بعد از دیدن اون فیلم ننوشتم بلکه با فهرست کردن صحنههای فیلم در کنار یکدیگه به شکل کلی فیلم دست پیدا کردم و با توجه به اون، متوجه شدم مهمترین تکنیکی که باید تو نقد این فیلم بهش توجه کنم، راوی داستانه که به دقت بررسیاش کردم. نکتهی دیگه اینکه امید آخرتون رو من متوجه نمیشم؛ یا متن تونسته یا نتونسته حق مطلب رو ادا کنه. در ضمن اصطلاحاتی که استفاده کردم بسیار ساده و پیش پا افتادهاند و تا حد ممکن سادهسازی شدن.
سرزنده باشید.
غیر از این عرض نکردم...اگر نظر مستقیم روی مطلب شما بود عرض میکردم..حتی گفتم دوباره فیلم را ببینم که بپای شما از نظر فهم بیشتر مطلب برسم.…منظورم همون نوشته داخل کادره که از نظر شما زیرنویس نیست…موفق باشید..
اگر ایمیل خود را بفرستید بصورت خصوصی باهاتون صحبت میکنم…در مورد مطلبتون هم نظر میدم…من نخواستم از نقدتون صحبت کنم یه چارچوب اولیه و ناقص گفتم که برای تکمیلش فرصت میخوام بیشتر توضیح بدم…و آرزو کردم بقیه خوانندگان فهیم در چارچوبهای علمی رایج و با بقیه استانداردها از مطلبتون استفاده کنند
بله. mohammadolyai51@gmail.com