میدانم وقتی اسم پوکمون: کارآگاه پیکاچو را میشنوید، نگاهی کج به آن میاندازید و با خود میگویید: «این هم از آن لایو اکشنهای مزخرف است.» این نگاه شما چون و چرای مشخصی دارد. انیمیشن ایموجیها با آن ایده جذاب و آن کانسپت اولیه، رسما یک انیمیشن زیر خط فقر است و نیامده کلا محو شد؛ سونی هم دیگر روی این عنوان مانور نداد. لایو اکشن سونیک را دارند میسازند و عکس سونیک با آن چشمهای ریز و عجیب و غریب منتشر شده و ما ماندهایم با یک علامت سوال بالای سرمان که این دیگر چیست؟! دیزنی هم که مثل ماشین جوجهکشی دارد انیمیشنهای قدیمیاش را تبدیل به لایو اکشن میکند و روراست باشیم، خیلی هم اهمیت نمیدهد دارد چه چیزی تحویل مخاطب میدهد. متاسفانه همین فیلمهای بازسازی شده فروش خیلی خوبی در باکس آفیس تجربه میکنند و دیزنی هم متقاعد میشود که همین فرمان را بگیرد و جلو برود. اما لطفا فیلم را نگه دارید. پوکمون به آن بدی که فکر میکنید نیست. اتفاقا یکی از متفاوتترین و بهترین بلاکباسترهایی است که مخصوصا با خانواده میتوانید آن را تماشا کنید و همه لذت ببرند. از آن فیلمهایی که ممکن است شما هم به دوستان خود پیشنهاد کنید آن را از دست ندهند. پوکمون: کارآگاه پیکاچو بعضی اوقات به شدت روی اعصاب رژه میرود، اما بعضی اوقات دهان شما را باز میگذارد که یک فیلم چقدر میتواند خوب و دوستداشتنی باشد؟ در نهایت میتوان گفت این یک ساعت و چهل و پنج دقیقه برای فیلم پوکمون، خیلی بیشتر از یک بلاکباستر معمولی کیف میدهد.
جهان فیلم اولین چیزی است که شما را خیره میکند. بالاخره اگر فانتزیباز باشید و با آثار رولینگ و تالکین و مارتین و… خاطره ساختهاید منظورم را میفهمید. در جهان فیلم، پوکمونها از ابتدا با انسانها همراه بودهاند و انسانها این موجودات بامزه را به دام میانداختند تا از توانایی آنها استفاده کنند. باور نمیکنید که منابع اقتباس فیلم، چقدر قدرتمند هستند. اگر کمپانی پوکمون هم مثل مارول یک تهیهکننده خوف و خفن نظیر کوین فایگی داشت، آنها هم میتوانستند با دنیای سینمایی خود، کشتارگاه در باکس آفیس راه بیندازند. تخیلی که پشت خلق این موجودات (پوکمونها) قرار گرفته بینظیر است. این موجودات دارای نژادهای گوناگون و گونههای مختلفاند و هر گونه و نژاد یک قابلیت فرا انسانی دارد. مثلا “سایداک”ها (که در طول فیلم به یکی از آنها برمیخوریم) اردکهایی عصبی هستند که اگر بیش از حد استرسی شوند، یک انفجار الکترومغناطیسی در اطراف خود به وجود میآورند، سپس آرام و ریلکس میشوند. بنابراین صاحب یک سایداک باید برای او موسیقی آرامبخش پخش کند تا احیانا آقا سایداک عصبانی نشود. یا مثلا “دیتو”ها، توانایی تبدیل شدن به هر انسان یا پوکمون دیگری را دارند و میتوانند در لحظه ظاهر خود را عوض کنند. بنابراین ابزارهای خوبی برای گول زدن دیگران به شمار میروند. یک پوکمون خیلی باحال در فیلم وجود دارد به اسم مَجیکارپ که در واقع یک نوع ماهی است. اما اگر او را از لحاظ فیزیکی تحریک کنید، تبدیل به یک اژدهای بزرگ میشود که سیل آب از دهان خود جاری میکند. یکی از قهرمانان فیلم (دو نفر هستند) هم گونهای به نام پیکاچو است که میتواند با دم خود جریان برق یا انفجار راه بیندازد.
سکانس فوق العادهای در فیلم وجود دارد که پروتاگونیستهای فیلم یک “مِستر مایم” را به دام میاندازند. این پوکمون در تخیلات خود سیر میکند و اگر مثلا فرار کند، همانجایی که ایستاده شروع به دویدن فرضی میکند؛ درحالی که هنوز در همان نقطه قرار دارد. همانجا که ایستاده یک موتور سیکلت روشن میکند و فرار میکند؛ درحالی که هنوز در همان نقطه قرار دارد. درنتیجه پروتاگونیستها برای آنکه از او حرف بکشند، ابتدا باید به طور خیالی جلوی موتور بایستند تا موتور تصادف کند، سپس با شکنجههای خیالی کاری کنند که او حرف بزند و اطلاعات مورد نیاز آنها را ارائه کند. نمیتوانم نگویم که چقدر تخیل همین یک سکانس، فوق العاده و شگفتانگیز است. صداگذاریهای فیلم مناسباند و مثلا وقتی پوکمون با موتور تصادف میکند، صدای برخورد موتور با مانعی بزرگ میآید و پوکمون پس از این تصادف سفت و سخت نقش زمین میشود. این سکانس به خودی خود نشان میدهد که دنیای پوکمونها چقدر غنی و پر از پتانسیلهای استفاده نشده است. فیلم سعی میکند در طول داستان، بارها و بارها بین داستان و دنیای فیلم تعامل لذتبخشی به وجود آورد تا این پوکمونهای باحال را بیشتر ببینیم و با قدرتهای آنها بیشتر آشنا شویم. این تعامل به حداکثر توانایی خود نمیرسد. چون به مرور داستان رنگ و بوی پررنگتری میگیرد و تعادل بین داستان و جهان فیلم ذره ذره به هم میخورد. اما تا همین حد هم فیلم قابل قبول است و حداقل این پتانسیل را در یک قاب سینمایی رو میکند.
بگذارید بگویم داستان فیلم انتظار شما را از چنین عنوانی برآورده میکند. داستان، پسر نوجوانی است که به همراه یک پیکاچو به جستجوی پدر گمشدهاش میروند. پدر او پس از یک تصادف سخت ناپدید شده و سرنوشت او مشخص نیست. همانطور که گفتم تعادل بین داستان و جهان فیلم قابل قبول است. اما در پرده سوم، افت شدید و اعصابخردکنی حاصل میشود که فیلم را به سختی قابل تحمل میکند. داستان در پرده نهایی به سادهترین و مسخرهترین شکل گرهگشایی میشود و همه چیز به سرعت تمام حل میشود. این جنس گرهگشاییها به تازگی راه خود را میان بلاکباسترهای هالیوود باز کردهاند و لطمه شدیدی به اثر وارد میکنند. هیچ مشکلی با یک حرکت ساده حل نمیشود. تمامی مشکلات برای حل شدن از یک مسیر طولانی و زمانبر، و احتمالا سخت و فرسایشی عبور میکنند تا به نتیجه برسند. اگر یک موفقیت به دست میآید، حاصل یک فرایند طولانی و نیازمند صبر و حوصله است. اگر یک معما حل میشود، حاصل پژوهش و تحقیق و تحلیل فراوان است. نه که معما را نتوانیم در لحظه حل کنیم. شاید بتوان با کمی دقت و زرنگی میتوان ضعف یک معما را یافت و با حل کردن معما، پرونده آن را بست. اما اگر قرار است فیلمی یک ساعت و چهل و پنج دقیقهای بسازیم، با حل کردن معما در یک لحظه همه چیز را خراب کردهایم. لذت حل کردن معما را از مخاطب گرفتهایم و با این گرهگشایی ساده، معنی “مسیر” و “فرایند” را از مخاطب دریغ کردهایم. با دیدن چنین پایان سادهای، یک نگاه به فیلم میکنیم و یک نگاه به خودمان، سپس میفهمیم حداقل در پرده سوم چه کلاه گشادی سرمان رفته است. فیلم در نمایش یک پایان موفق، مانند بسیاری از دیگر فیلمها که این جنس گرهگشایی میان آنها اپیدمی شده و در اصل کار نویسندههای تنبل را راحتتر کرده است، شکست میخورد.
کارآگاه پیکاچو آدم را یاد هزار و یک کانسپت داستانی دیگر که قبلا استفاده شدهاند میاندازد. از رابطه تد و رفیق او شروع کنیم که تد همیشه غر میزد و نمک میریخت و با دوست خود دائم درحال کشمکش یا دعوا بود. آن رابطه خاص و عجیب دو نفر که هیچکدام به هیچ چیز اهمیت نمیدادند و کلا خوش و سرحال بودند. در عین حال دوستی عمیقی میان آنها برقرار بود و نمیتوانستند در مقابل دوست خود فداکاری و از خود گذشتگی نکنند. کانسپت بعدی، فیلمهای کمیکبوکی مارول است یک موجود ناآشنا در یک محفظه سفت و محکم در آزمایشگاه نگهداری میشود و ناگهان شیشه محفظه را میشکند و فرار میکند. او معمولا آنتاگونیست است و پروتاگونیست باید تلاش کند تا او را شکست دهد. کانسپت بعدی از آن دست فیلمهای فانتزی است که قهرمان فیلم ناگهان با جهانی کاملا عجیب و غریب روبهرو میشود؛ به او میگویند این سرنوشت اوست که پا در این جهان بگذارد و همه را نجات دهد، اما او قبول نمیکند؛ درنهایت پس از کلی لوسبازی از طرف قهرمان و خواهش و تمنا از طرف دیگران، قهرمان میپذیرد وارد این ماجراجویی شود و داستان خود را کامل کند.
کانسپت بعدی دختر خبرنگار زیبایی است که کرم خبرنگاری در وجودش میلولد و باید حتما به عالم و آدم گیر بدهد تا فقط داستان خود را کامل کند. داستان او چیز عجیب و غریبی است که هیچکس آن را قبول ندارد و فقط خود خبرنگار باور دارد این داستان واقعی است و خوراک روزنامه و رسانه و تلویزیون است. این خبرنگار به مرور عصای دست قهرمان میشود و داستانی که به دنبال آن بود، مشخص میشود کاملا حقیقت دارد. در نتیجه همه به این خبرنگار ایمان میآورند. امیدوارم منظورم را فهمیده باشید که ایمی آدامز در فیلمهای یونیورس دیسی، نقش این خبرنگار و معشوقه سوپرمن را بازی میکند. حتی خود پیکاچو آدم را یاد زوتوپیا میاندازد. خرگوش دختری به نام جودی تصمیم میگیرد پلیس شود، درجهانی که حیواناتی بسیار قدرتمندتر از او برای این کار وجود دارند. در نهایت هم این اتفاق رخ میدهد و جودی تبدیل به قهرمان انیمیشن میشود. پیکاچو هم پوکمون ناز و ملوسی است که هیچکس او را به عنوان یک کارآگاه جدی نمیگیرد. پیکاچو فقط به این درد میخورد تا دیگران او را ببینند و به به و چه چه کنند. اما در نهایت متوجه میشوند که او چه شخصیت مهم و چه قهرمان تاثیرگذاری است. اشتباه نکنید! تمام حرفهایی که زدم برای گیر دادن به فیلم نبود. فیلم ملغمهای بی سر و ته از کانسپتهای تکراری نیست. بلکه مشخص است خوب ایده برمیدارد و خوب الهام میگیرد. کارآگاه پیکاچو از تمام الگوهای مناسبی که در مقابل خود میبیند به خوبی استفاده میکند تا به فیلم بهتری تبدیل شود، و در این مسیر موفق عمل میکند.
فیلم اکشنهای نسبتا خوبی دارد. برای مثال همان پرده سوم که کلی به آن گیر دادیم، اکشنهای مناسبی دارد که توانایی سرگرم کردن مخاطب را دارند. اما این اکشنها هرازگاهی افت ناجوری میکنند که با بدترین جنس از اکشنها قابل مقایسه میشوند. بارزترین مثال آن، سکانس جنگلهای تورتِرا است که به شدت آبکی و بیمزه ساخته شده است. همه چیز خیلی راحت اتفاق میافتد و شخصیتها هم خیلی راحت قسر در میروند. ناگهان همه جنگلهای اطراف به جای مسطح بودن، عمودی میشوند و شخصیتها هم خیلی راحت از درخت آویزان میشوند. یک تخته سنگ بزرگ و ترسناک از بالا شروع به قل خوردن میکند و درنهایت نصف درخت را با خود قطع میکند و میبرد، اما شخصیتها هنوز سالم ماندهاند. تقریبا هیچ برنامه خاصی برای این اکشنها وجود ندارد. آنها برای ارائه داستان انتخابهای خوبی به شمار میروند. در دل همین جنگلهای تورتِراست که بخشی از داستان را متوجه میشویم و فیلم هم در ارائه دادن اطلاعات خساست به خرج نمیدهد. اما زمانی که موضوع تصویر به میان میآید، فیلم در این بخش کم میآورد و چیزی برای ارائه ندارد. مشخصا به جای طراحی اکشنهای درست و حسابی در این نقطه فقط همه چیز را آببندی کردهاند تا سراغ صحنههای بعدی بروند و احیانا حوصلهشان سر نرود. فقط لحظهای که یک سنگ به سر پیکاچو برخورد میکند و تیم (شخصیت نوجوان) مجبور میشود برای درمان او از پوکمونهای دیگر کمک بگیرد، برای پیش بردن داستان و ایجاد درام و کشمکش صحنه مناسبی است.
رابطه پیکاچو و تیم بسیار ویژه است. فقط تیم زبان او را میفهمد و فقط پیکاچو زبان دیگر پوکمونها را میفهمد. در نتیجه یک زوج بسیار خوب برای تحقیق و تجسس به شمار میروند و با شناختی که هردو از پوکمونها دارند (تیم در کودکی به پوکمونها علاقه شدیدی داشت) میتوانند مشکلات خود را به کمک این پوکمونها حل کنند. اصلا یکی از نقاط قوت فیلم همین است. در ابتدا فیلم این را بیان میکند که انسانها میتوانند از پوکمونها برای بهبود زندگی خود استفاده کنند، اما در طول فیلم این مبحث در عمل ثابت میشود. همان سایداکی که گفتیم عصبی است و مغزش انفجار الکترومغناطیسی ایجاد میکند، در حل یکی از مشکلات تیم، پیکاچو و خبرنگار جوان به کار میآید. مجیکارپ (ماهی) به کار میآید. مِستر مایم (پوکمونی که تخیل قوی داشت) به کار میآید. شخصیتی که پیکاچو دارد تازه نیست، در بهترین حالت تد است، منتها یک نسخهی تینیجری و زیر ۱۳سال پسند. با این حال هنوزم جذاب است. هنوزم تازگیهای خود را دارد و شوخیهای دلچسبی میکند. مثلا زمانی که به عصبی بودن سایداک گیر میدهد و ولکن نیست. یا زمانی که با تیم در مورد خبرنگار شوخی میکند و سر به سر او میگذارد. تیم و پیکاچو زوج نمایشی خوبی برای این بلاکباستر به شمار میروند.
پوکمون: کارآگاه پیکاچو سرجمع بلاک باستر قابل قبولی است. در عین مشکلاتی که دارد، دارای نقاط قوتی است که هیچ جای دیگری نمیتوانید آنها را پیدا کنید. تخیلی که در فیلم وجود دارد کمنظیر است. خوراک کسانی است که در تخیلات خود سفر میکنند و با موجودات فاضلابی و نیروهای فرا بشری و تواناییهای شگفتانگیز بیگانگان روبهرو میشوند و شاید هم با آنها میجنگند و راه حلی برای مقابله با این موجودات پیدا میکنند. کارآگاه پیکاچو یکی از بهترین فیلمهایی است که میتوانید در جمع خانواده ببینید و همگی از آن لذت ببرید. فانتزی این فیلم اصل جنس است و چه کودک، چه برزگسال میتوانند از موجودات بانمک و تودلبروی فیلم لذت ببرند و در تخیلات خود با آنها زندگی کنند. درست است که اکشنهای فیلم هرازگاهی لنگ میزند و با عصا هم به زور راه میرود، اما فیلم این قدرت را دارد که با نمایش جهان شگفتانگیز خود، این مشکلات را از ذهن شما پاک کند و ارزش دیده شدن را برای خود به ارمغان آورد. اگر از کسانی هستید که فیلمهای روز را پیگیری میکنید و با دوستان خود در موردشان بحث و گفتگوهای متعددی دارید، این فیلم را از دست ندهید.
نظرات