قسمت اول این نقد را از اینجا بخوانید.
تراویس دوباره و به شکلی اتفاقی آیریس را مقابل خود میبیند. او از دیدن دوباره آیریس، شوکه شده و او را از پشت تاکسی اش دنبال میکند؛ اما آیریس از او دور میشود و تراویس هم با ناامیدی از او سر برمیگرداند و مونولوگ درخشانش را با دردی مثال زدنی میگوید: ” تنهایی همه جا منو دنبال میکنه. تو بارها، تو پیاده روها، تو ماشینا، همه جا. هیچ راه فراری نیست. من مرد تنهای خدام.”
تصاویری که در حین گفتن این مونولوگ، از نقطه دید تراویس میبینیم، زوج هایی اند که در آغوش یکدیگرند و حسرت تراویس را از تنهایی اش به خوبی نشانمان میدهند. حالا با شنیدن این حرفها از او، مطمئن میشویم که او در نهایت تنهایی اش را پذیرفته؛ تنهایی ای که حالا راهی شده برای خلاصی از همه آنچه که آزارش میدهد و دقیقا چنین نقطه عطف مهمی، در اواسط فیلم اتفاق میافتد که نشان دهنده فیلم نامه ای دقیق است.
تراویس میگوید که بالاخره فهمیده چه باید بکند و به پیش دلال اسلحه میرود و یکی از بهترین سکانس های معرفی اسلحه در تاریخ سینما، رقم میخورد. حرکات آرام و با وقار دوربین، و کات های کم و نماهای بلند، این خرید اسلحه را به شکلی اروتیک به تصویر میکشند و حتی دل ما را نیز میربایند! قاب بندی ها و میزانسن های درست اسکورسیزی، تحسین برانگیز است و میشود این سکانس را بارها و بارها دید و ذره ای خسته نشد؛ هر بار نیز به طراوات و تازگی نخستین بار، جذاب است و دلربا.
جایی خواندم که اسلحه هایی که در این سکانس بهمان نشان داده میشوند، همگی از معروف ترین سلاح هایی بوده اند که قهرمانان فیلم های آن روزها به دست داشته اند. بالاخره هر چه باشد، اسکورسیزی است دیگر! راستی، در این سکانس، امتناع تراویس از مواد مخدر و… نیز بسیار مهم است و نشان از پایداری او به هدفش دارد و این به خودی خود، شخصیت او را برایمان ملموس تر میکند و همین نکته ی کوچک، نقش بزرگی در شخصیت پردازی او ایفا میکند. در اینجا نیز، همانند تراویس، موسیقی ساکت است و هیچ ترکی پخش نمیشود؛ که این خود تاثیر به سزایی در آرامش سکانس دارد.
پس از این سکانس آرام و نسبتا طولانی، ریتم فیلم سریعتر میشود. کات های سریع به نماهای کوتاه از آماده سازی تراویس و ورزش کردنها و ور رفتن با اسلحه ها، ما را متوجه جدی بودن او در تصمیمش میکنند و گذر زمان را بیشتر و بیشتر به رخ میکشند. در این نماها او اغلب بسیار جدی است و موسیقی فیلم هم به تبع آن بسیار جدی شده و پا به پای او نواخته میشود. در نهایت او پس از این آماده سازی ها، خود را به مقر تبلیغاتی پلنتاین میرساند تا مثلا کمی تحقیق کند. برخلاف چند سکانس پیش، از نو شوخ طبعی خاصی در رفتارش دیده میشود و حالا بیشتر از قبل، میخندد؛ خنده ای که به نظرم خاص دنیرو است و کاملا از آن او شده. حرف های خنده دارش به یک مامور مخفی، جدای از اینکه بسیار احمقانه و عجیب به نظر میرسند؛ راهی را برای درک او به رویمان میگشایند و ما با این تمهید، همچنان به تراویس نزدیک میمانیم و اعمال بعدی اش را بهتر هضم میکنیم.
اما برسیم به سکانس معروفی که دنیرو، یکی از شناخته شده ترین دیالوگ های تاریخ سینما را با خود تکرار میکند و یکی از کمیک ترین لحظات فیلم را رقم میزند:
دوربین با زاویه حدودا ده درجه نسبت به تراویس جای گرفته، تراویس را در سمت راست قاب قرار داده و پشتش را کاملا محو کرده است. تراویس دارد به خودش در آینه نگاه میکند؛ اما ما با تعویض مداوم محل دوربین، و کات های گیج کننده، تراویس را از تصویرش در آینه نمیتوانیم تشخیص دهیم. تراویس با لحنی تهدید آمیز، میگوید: “You talking to me” و این را آنقدر شیرین میگوید که تا ابد به خودش پیوند میخورد.
فارغ از جذابیت های نوع بیان این مونولوگ – یا شاید هم دیالوگ! -، باید کارکرد این دیالوگ را نیز در شخصیت پردازی تراویس بررسی کرد. تلاش تراویس را در سکانس های پیشین برای یافتن یک دوست، و در آمدن از تنهایی، و صحبت با دیگران با همدیگر بررسی کردیم. حالا او فهمیده که تنهاست و از این رو حرف زدن کسی با او تا این حد برایش عجیب است. در واقع ارتباط این دیالوگ با کلیت فیلم و شخصیت تراویس، بسیار بالاست و خیلی خلاصه او را بیان میکند: تنهایی اش، عجیب بودنش، حیرتش از همراهی با دیگری و صد البته شیرینی و خنده دار بودن حرکاتش.
اما صبر کنید! هنوز یک مونولوگ خارق العاده دیگر باقی مانده: “گوش بدین حرومزادهها، تن لشا! اینجا یه نفر ایستاده که دیگه نمیتونه تحمل کنه! یه مرد که در برابر کثافت ها، لجنها و سگ ایستاده! یه نفر اینجا وایساده! اینجا….” به نظرم میرسد که آنقدر این حرف هم عالی بیان میشود و هم تصاویر آنقدر خوب گرفته شده اند، که نیازی به هیچ توضیحی نیست. تدوین به شدت درست است و به خوبی و در لحظات مناسب، به اینسرت ها و نماهای از بالا کات میخورد و گرمی و حرارت سخنان تراویس را به دلمان میافکند.
سکانس بعد، راجع به اولین باری است که تراویس از اسلحه اش استفاده میکند. او که در اینجا میفهمیم اصلیتش ایتالیایی است، به مغازه دوستش رفته که سیاه پوستی، نگران و دلواپس، به آنجا میآید که سرقت کند. تراویس او را با تیر میزند؛ و بعدش بسیار پشیمان میشود و میرنجد. به نظرم از اینجا به بعد، او دیگر نژادپرست نیست؛ و این کشتن، بدجوری او را تحت تاثیر قرار داده است. اتهام نژادپرست بودن اسکورسیزی نیز اینجا به کلی رد میشود. توجه کنید وقتی رفیق تراویس، جسد بیجان سیاه پوست را با چوب میزند، دوربین در کجا قرار دارد و تدوین چگونه است. نما به گونه ای گرفته شده که این کار او، نه جذاب، بلکه خشن و ترسناک تصویر شود و لو انگل ها و کات های سریع و پشت هم از چندین زاویه مختلف، این کار را فجیع نشان میدهد. سکانس بعدی، هم در ادامه چنین نگاهی است.
تراویس، در خانه اش نشسته و اسلحه به دست، و نشانه گرفته به تلویزیون، برنامه رقصی را نگاه میکند که رنگین پوستان، بیشترین سهم را درش دارند. خشم اولیه تراویس، فروکش میکند و او اسلحه اش را کنار میگیرد و به فکر فرو میرود. هر چند که چندان واضح نیست که او نگاهش به سیاه پوست ها، آن هم با عنوان یک نژاد به صورت کلی، تغییر کرده است؛ اما با توجه به چندین موقعیت دیگری که پس از این میآید میتوان چنین ادعایی را به جا دانست. جدای از این صحبت ها، این سکانس بسیار تماشایی برداشت شده و موسیقی شنیدنی اش، ما را همچون تراویس، در فکر غرق میکند و میشود چند باری دیدش و از قاب بندی های اسکورسیزی لذت برد.
تراویس به مقر تبلیغاتی پلنتاین میرود و کمی اوضاع را بررسی میکند. پس از آن به پدر و مادرش نامه ای مینویسد و در خانه به تماشای تلویزیون مینشیند. میزانسنی که اینجا اسکورسیزی ترتیب داده، بسیار درخور و دیدنی است و حاوی نکاتی است که گفتنشان خالی از لطف نیست.
تراویس در سمت چپ قاب قرار دارد و به تلویزیونی که در سمت راست قاب است، نگاه میکند. بالای تلویزیون، روی دیوار، چند تبلیغ انتخاباتی پلنتاین وجود دارد، که هر دویش را قبلا دیده ایم، و به نظرم آمدنشان در اینجا بسیار زیرکانه بوده و توجه به چنین جزییاتی توسط اسکورسیزی، تحسین برانگیز است و قطعا ارزش های فیلم را بالا میبرد. فارغ از اینها، تراویس، از دیدن برنامه تلویزیونی عصبانی میشود. نامزدِ مردی، عاشق مرد دیگری است و حالا دیگر به او علاقه ای ندارد. تراویس با شنیدن چنین جمله ای، تلویزیون را به زمین میاندازد و بعدش هم بسیار میرنجد. به نظر میرسد که او واقعا از ترک کردن بتسی ناراحت است، و میخواهد که با کسی باشد. او اینجا از نو، تنهایی را نمیپذیرد و آیریس را برای همراهی با خود برمیگزیند. دیری نمیپاید که متوجه میشود آیریس دوازده است و از این رو، احساسش برمیگردد و در صدد رها کردن او از چنگ پااندازها برمیآید. با هم این تغییر رفتار را کمی بررسی کنیم:
تراویس میفهمد که برای شریک شدن آیریس، باید با اسپرت صحبت کند. ظاهر اسپرت بسیار شبیه به سرخ پوستان است و تراویس هم تا حدودی به کابوی ها شبیه شده؛ به خصوص چکمه هایش که در چند سکانس پیش، دیدیم چگونه آنها را واکس میزد. اسکورسیزی ادای دین های همیشگی خود را به سینما، این بار به جویندگان جان فورد، ابراز میکند؛ با این تفاوت که برخلاف فیلم های قبلی اش، این ادای دین به شدت درون فیلم نفوذ کرده و از فیلم بیرون نمیزند. تراویس صحبت جالبی با اسپرت دارد و ما نه تنها نسبت به اسپرت موضع نمیگیریم، بلکه حتی تا حدودی ازش خوشمان میآید. او لو میدهد که آیریس دوازده ساله است؛ و این حرف، تراویس را به فکر فرو میبرد. او همراه با آیریس داخل ساختمان میشود و مرد پیر مسئول ساختمان را، که اجازه دهید همان مرد پیر صدایش کنیم، میبیند و این بار تمام عناصر صحنه، دست به دست هم میدهند تا از مرد پیر و البته آن ساختمان متنفر شویم. به ورود تراویس توجه کنید.
چنین نمایی را بعدا هم خواهیم دید. دوربین پشت تراویس قرار دارد و نورپردازی اغراق آمیز، که تنها به دو رنگ زرد بسیار کمرنگ، و سیاه محدود شده است، راهروی ساختمان را تنگ تر از آنچه که واقعا هست، برایمان میسازد. فضاسازی تحسین برانگیز است و آنجا را شبیه به جهنم برایمان تصویر میکند و طبیعی است که هر عامل وابسته به چنین فضایی را پس بزنیم. جایگیری دوربین ها بسیار حساب شده است؛ و به گونه ای صورت گرفته که تمام این حرکات، در آن سکانس مهم کشتار، آشنا به نظر برسند. رفتار تراویس با آیریس، برخلاف توقع، بسیار با محبت بوده و امتناع ازز او برقراری رابطه با نوجوانی دوزاده ساله، و اصرار او برای رها کردنش از چنین وضعی، تمام آن شک و شبهاتی را که نسبت به تراویس داشتیم، برطرف میکند و ما را بیش از پیش عاشق او میگرداند.
لحظهای که تراویس از اتاق بیرون میآید و پیش مرد پیر می رود، از ترسناک ترین لحظات فیلم است.
دوربین فاصله ی بسیار اندکی نسبت به تراویس دارد و پشت به پشت او، بسیار آرام، رو به مرد در حال حرکت است. نورپردازی نئواکسپرسیونیستی، فضا را هولناک ساخته و مرد پیر را در مرکز توجه قرار داده است. تراویس بیست دلاری چروکیده را به او میدهد، و اینگونه این عنصر تا ابد به فیلم پیوند میخورد. تمهیدات فیلم نامه ای مناسب، با فضاسازی های عالی اسکورسیزی، دست به دست هم میدهند و این سکانس را در ذهنمان ثبت کرده و تاثیری مضاعف را سبب میشوند. مرد پیر میگوید باز هم به اینجا بازگرد.
که کات میخورد به نمایی رو به بالا، که تراویس پایین تر از مرد قرار گرفته؛ اما با در مرکز قاب واقع شدن او، همه چیز طرف تراویس میشود و مرد پیر حقیر تصویر میشود؛ و این صحبت تراویس که برمیگردم، معنایی ترسناک به خود میگیرد؛ اما نه ترسناک برای ما، بلکه برای مرد پیر؛ اتفاقا ما همان اندازه که تراویس خواهان نابودی اینمرد است؛ با او همراهیم.
تراویس با آیریس قرار میگذارد و از نفرتش نسبت به اسپرت میگوید. در غیاب اسپرت، ما نیز تا حدودی از او بدمان میآید؛ اما این دقیقا چیزی نیست که آیریس متوجه باشد. تراویس بالاخره میفهمد که خودش باید دست به کار شود. سکانس بعدی، که از معدود سکانس هایی است که فیلم از تراویس جدا میشود؛ به نظرم هیچ کارکردی ندارد و بسیار اضافه است. تراویس از درون تاکسی اش، در حال تماشای ساختمان فاحشه خانه است، و بعد از آن فیلم کات میخورد به اسپرت و آیریس که در آغوش یکدیگرند و به نظر میرسد که رابطه خوبی با هم دارند. جایی خواندم که میگفت این سکانس به نوعی سوبژکتیو تراویس بوده؛ که در حال خیال پردازی راجع به رابطه ی اسپرت و آیریس است. به نظرم چنین ادعایی نیتواند اصلا درست باشد. به خوبی در ملاقات آیریس و تراویس دیدیم، که او چگونه نسبت به اسپرت اظهار نفرت میکرد و از برخورد بد اسپرت ناراضی بود. اگر این سکانس، ذهنیت تراویس باشد؛ باید قاعدتا آن تصویر مخدوش، و بدبینانه نسبت به اسپرت همچنان ادامه دار باشد؛ و نباید تا این اندازه عاشقانه و مثبت فرض میشد.
پس از این سکانس، تراویس تمام تلاش خود را به کار میبندد تا از شر پلنتاین خلاص شود. خنده های او و دست زدن های احمقانه اش در مقر تبلیغاتی پلنتاین، ما را در اوج حادثه، میخنداند و شیرینی شخصیتش را از دوباره، در ذهنمان ثبت میکند. او در ترور پلنتاین ناکام میماند و به خانه اش برمیگردد و دلواپس و پریشان، به خانه اش برمیگردد. ظاهر جدید تراویس، که به گفته ی سازندگانش، از ظاهر سربازان آمریکا در جنگ ویتنام الگو گرفته شده، اولین نشانه از تغییر اوست. با این تغییر ظاهری، وجه عصیانگر تراویس، بهتر نشانمان داده میشود و از طرفی چنین چیزی میتواند کنایه ی معناداری به جنگ ویتنام باشد.
اما برسیم به مهم ترین سکانس فیلم، یعنی سکانس کشتار، که به نظرم تمام فیلم ساخته شده برای همین سکانس، و پیش از این نیز دیدیم که چگونه اسکورسیزی در جای جای فیلم، تمهیداتی را سنجیده بود که این سکانس بیشترین اثر را بر ما بگذارد و واقعا هم چنین است.
این سکانس در نظرمان بسیار آشنا میآید؛ ساختمان و نورپردازی ها و نوع شلیک ها و جای گیری اسلحه ها و شخصیت ها را پیش از این دیده ایم و به خوبی باهاشان آشنا هستیم. تنها عنصری که در سکانس های قبلی نبود، خون و کشتن است که با اضافه شدن معنادار آن، جنبه آنارشیستی فیلم، شکل تازه ای به خود گرفته و به گونه ای، بر تمام فیلم حاکم میشود.
تدوین سریع، جایگیری های عجیب دوربین، نور زرد احاطه شده در سیاهی ها، و در هم تنیدگی اش با رنگ قرمز اغراق شده خون، قطع شدن دست و فرو رفتن چاقو و شلیک مستقیم به سر و پاشیدن خون به در و دیوار، یک جهنم واقعی را برایمان تصویر میکنند و جالب است که با تمام اینها، ما ذره ای ضد تراویس نمیشویم.
دوربین اورشولدر ابتدایی سکانس، ما را تا به انتهای آن، همراه او میکند و این انتقام را به نوعی، انتقام ما از آن مرد نیز میکند.
تراویس، پس از پاک سازی، دست خود را به سر نشانه میگیرد و خون از دستانش به زمین میچکد. اما چرا خودکشی؟ او به هدف زندگی اش دست یافته و زندگی اش را از بیمعنایی نجات داده است؛ و دیگر چیزی برایش مهم نیست؛ از این رو همین پلان، که در اوج آرامش، خود را هدف میگیرد؛ به ما نیز منتقل میشود و ما را نیز همچون تراویس، آسوده خاطر میکند.
در انتها، دوربین از بالا، تمام آنچه اتفاق افتاده است را میگیرد و به نوعی ما را وادار به قضاوت میکند. چنین نمایی را اسکورسیزی بارها و بارها در فیلم تکرار کرده، که حالا تمام آنها به خوبی به همدیگر وصل میشوند و صد البته که وجهه های مذهبی فیلم را با تمام اینها، تقویت نمیکنند؛ اما نگرش خاص اسکورسیزی را به چنین پدیده ای، به خوبی بیان مینمایند.
تراویس به عنوان یک قهرمان شناخته میشود و نامش در تمام روزنامه ها میآید. خانواده آیریس، به او نامه ای مینویسند و از او تشکر میکنند؛ این نامه انگار جواب تمام آن نامه هایی است که تراویس میفرستاد و البته جوابی در کار نبود. قهرمان شناخته شدن تراویس، فرق چندانی با جنایت کار شناخته شدنش ندارد؛ این را ما به خوبی درک میکنیم. چنین موضوعی فقط در جامعه ای چنین به قهقرا رفته، قابل توجیه است و نشان از درهم ریختگی آن دارد. تراویس در میان همکارانش، همچنان به کار ادامه می دهد با این تفاوت که حالا او نسبت به همکار سیاه پوستش، دید نژادپرستی ندارد و همانطور که پیش از این گفتم، این جنبه شخصیتی(نژادپرستی)، در تروایس رنگ باخته است.
فیلم با امتناع معنادار تراویس از همراهی با بتسی تمام میشود؛ امتناعی که به معنای پذیرش دوباره تنهایی است؛ اما این موضوع، تنها با عصیان دوباره قابل جبران بوده؛ از همین رو فیلم در انتها هشدار دهنده میشود. هشداری که از فرد فراتر میرود و به جامعهی آن روزهای آمریکا میرسد؛ و شاید هم هشداری به تمام جوامعی که در وضعیتی مشابه با آن روزها هستند؛ شاید هشداری به آدمهای تنها؛ و شاید به ما.
نظرات
واقعا نقد خوبی بود.خسته کننده نبود و جامع بود
دیدن این فیلم ها مثل taxi driver یا scarface به نوعی تغییرات جامعه رو هم نشون میده همین که مثلا توی این فیلم راجع به سیاه پوست ها چه نظری دارن و چطور حرف میزنن راجع بهشون و توهین میکنن و بعد از ۳۰ ۴۰ سال ما فکر میکنیم که این تبعیض های نژادی مثلا برای خیلی خیلی قبل تر از زمان مهصر و ما بوده.
با سلام خدمت جناب علیایی من نمیدونم شما منتقد هستی یا نه ولی کارت خیلی درسته واقعاٌ من قبل و بعد از هر بار تماشای فیلم می رم و تحلیلشو میبینم من در سایت های مختلفی نقد فیلم تکسی درایور رو مطالعه کردم واقعاٌ با تحلیل موشکافانه و فنی و هنری شما خیلی حال کردم به نظر من هر عاشق سینما و فیلمبازی که به دنبال ارزش در هنر هفتم هست باید از علم سینما آگاه باشه یا حداقل باید فیلم رو تا جایی که میتونه به صورت عمیق درک کنه بعد از مطاله تحلیل تریلوژی بتمن نولان در سایت قابل احترام زومجی خیلی وقت بود که یک تحلیل جون دار نخونده بودم به نظرم شما بیشتر دست به قلم شو و پیشنهاد من به شما تریلوژی پدرخوانده اسطوره جناب کاپولای بزرگ است من در نت هرگز بررسی و تحلیل درخوری برای این افسانه پدرخوانده ندیدم دست مریزاد علیایی جان!
دست نویسنده درد نکنه
این سایت متاسفانه بازدید بالایی نداره ، اما واقعا مقاله ها و نقد های خیلی عالی داره.
نقد بسیار خوب بود و اصلا خسته کننده نبود و ریتم خودش رو حفظ میکرد.
فیلم هم که نگم….
در مورد سکانس تماشای رقص رنگین پوستها یه جفت کفش هست اونها رو اشاره ای نکردین که چی بود چون هیچ جای دیگه ای در فیلم توضیحی درموردشون نبود.