مدیوم سینما به مقتضیات ذات و فرعیات خود، پهنهی وسیعی از داستانهای مختلف در قالبها و ژانرهای گوناگون را در خود دیده است. این مدیوم به علت مهمترین ویژگیِ ذاتی خود یعنی «تصویر متحرک» آنهم در یک پیوستگی از رویدادهای مهم زندگانی که یک «قصه»ی قابل پیگیری را برای مخاطب موجب میشود توانسته از ابتدای ظهور خود، رابطهی سهل و در عین حال عمیقی در سراسر جهان با مردمان ملتها از فرهنگها و زبانهای گوناگون پیدا کند. به دنبالِ پیشرفتهای مدیوم سینما از همان ابتدای قرن بیستم و تبدیل شدن این مدیوم به هفتمین هنر خلق و شناخته شده توسط بشر، رویدادهای سینمایی متعددی در سراسر جهان حول این پدیدهی جذاب و البته هنری شکل گرفت. فستیوالها و جشنوارههایی که اعتبار خود را از پرداختِ سالیانه به این مدیوم توانستهاند کسب کنند و البته متقابلاً با دستچین کردن بهترین آثار سال مطابق معیارهای خود، دست مخاطبان را برای انتخاب از میان آثار بسیاری که در طول یک سال در کشورهای مختلف تولید و اکران میشود باز گذاشتهاند.
از این رو نیز جمعی از نویسندگان سینمافارس تصمیم گرفتهاند فیلمهای محبوب خود را تحت موضوع و پروندهای هفتگی (جمعهها) برای شما مخاطبان به اشتراک و معرفی گذاشته و یادداشتِ کوتاهی دربارهی آنها به رشتهی تحریر در آورند.
«پیشنهاد هفته» :
این هفته سه تن از نویسندگان سینمافارس (مهران زارعیان، محمدعلی مترنم و محراب توکلی) تصمیم گرفتهاند یکی از آثار محبوب خود از انیمیشنهای کاندید شده در آکادمی اسکار را انتخاب کرده و یادداشت کوتاهی بر آن بنویسند؛ برای خواندن یادداشتها و مشاهده این لیست با ادامهی این متن و سینمافارس همراه باشید.
.
مهران زارعیان:
Boss Baby – 2017
کت شلوار و پوشک!
چیزی که انیمیشنهای مشابه «بچه رییس» دارند، الگوی روایی سادهی آنهاست؛ یک الگوی سه پردهای کلاسیک، با پایان خوش، قرار دادن شخصیت ها در دل داستانی خطیر، با موانع و کاتالیزورهای پر ادویه به همراه شوخیهای کلامی. با شروعی انفجاری، مخاطب به داستان پرتاب میشود و پس از چند دقیقه معرفی با ریتمی تند، داستان رسما جان میگیرد. شوخیهای این انیمیشن عموما روی دوش تضاد شخصیتی بچهرییس میباشد؛ با این ایدهی جالب که چگونه یک خردسال میتواند کت و شلوار بپوشد و با همان سر بی مو و صورت بامزهی بی دندان، عادتهای بزرگترها را به نمایش بگذارد!
مانند انیمیشن پشت و رو، دغدغهی روانشناسانه سازنده، درونمایهی اثر را در اختیار میگیرد و از همان بدو ورودِ بچهرییس، شاهد شعلهورشدن آتش حسادت «تیم» هستیم. در اولین نقطهی عطف، تیم میفهمد که بچهرییس قادر است صحبت کند. اینجاست که صحنههایی از تعقیب و گریز و کشمکشهای بیرونی تیم با برادرش میبینیم. یعنی مطابق اساس انیمیشنها، یک کلیشه به بازی گرفته میشود و به نوعی با هجو و اغراق برای مخاطب بامزهتر از نمونههای مشابه در فیلمها میشود. ضدقهرمان وارد قصه میشود، یک شخصیت مثبت در گذشته که ناملایمتی را تجربه میکند و این عقده باعث پرورش هدفی شوم در سرش میشود. چیزی که در داستان اسباب بازی ها ۳، پنگوئنهای ماداگاسکار، برآب رفته و… هم دیده بودیم.
در نقطه اوج نیز باز از کلیشههای متداولی مثل آویزانشدن از پرتگاه، موشک آماده شلیک و تضعیف/تحکیم مداوم روحیه کاراکترها به شیوهی کاریکاتوری استفاده شده است. چیزی که ممکن است تنها ضعف انیمیشنهایی مثل بچه رییس باشد، همین پیروی بدون ساختارشکنی در الگوهای متداول است، چنان که شاید مخاطب باهوش از نویسنده جلو بزند و بتواند ادامه داستان را پیشبینی کند.البته باید گفت که چیزی که ارزش انیمیشنها را بالا و پایین میبرد، نه در انتخاب الگوی روایی، بلکه در میزان خلاقانهبودن ایده و پرورش درست آن است.
آخرین نکته درباره بچه رییس و انیمیشنهای مشابهاش، شیوه پایانبندی آنهاست؛ ابتدا باید گفت که دو نوع پایان خوش داریم، پایان خوشی که رسیدن کاراکترها به مرادشان باشد و یا پایان خوشی که مخاطب احساس شادی از آن داشته باشد و به عبارتی خوشش بیاید. معمولا انیمیشنها، چون میخواهند خوشترین پایان را داشته باشند، هر دو نوع پایان را توام دارند و اگر نتوانند آن را ایجاد کنند، دو پایان برای اثر قرار میدهند. به اینگونه که ابتدا شخصیتها به چیزی که در ابتدا هدفشان بود برسند و سپس چون این هدف کاملا آن ها را اقناع نمیکند، چیزی را انتخاب میکنند که در دل مخاطب وجود دارد. اینجاست که هنر نویسنده در دستگرفتن رگ خواب مخاطب است. موش سرآشپز، کارخانه هیولاها، من نفرتانگیز و همین بچه رییس دارای همین گونه پایانبندی میباشند.
سخن آخر این که بچه رییس با وجود پیروی از الگو های متداول انیمیشنها، چنان از خلاقیت در ایده و شوخی و پرورش موقعیت برخوردار است که میتوان گفت موفقیتش در گیشه اتفاقی نبوده و به شیوه حسابشدهای آن را ساختهاند.
.
محمدعلی مترنم:
Inside Out – 2015
چه فرمودید! بهترین انیمیشنهای کاندید شده در اسکار؟ این یک لیست بلند بالا میخواهد انتخابی که قرار است به تنها افتخار هنر هفتم در دو دههی اخیر اشاره کند و نام تنها یک اثر از میان شاهکارهای ساخته شده جفا در حق دیگر آثار است. هرچند که برای بنده انیمیشن «وال.ای» و «درجستجوی نمو» از نهایتهای این مدیوم هستند اما چون نقدی پیش از این بر آنها نوشتم این دو را از انتخاب خود خط زدم. ولی چگونه میشود از آثاری چون شگفت انگیزان، راتاتویی، شرک، غارنشینان، داستان اسباب بازی و…. بگذریم؟ با اینحال چون چاره نیست و مجبورم تنها یک اثر را انتخاب کنم به سراغ یکی از ساختههای استدیو پیکساررفتم که هرچند بهترین انیمیشن این استدیو نیست و از نظر ارزشی برایم پشت نامهایی چون: «وال.ای»، «درجستجوی نمو»، «شرکت هیولاها» و «راتاتویی» قرار میگیرد اما میتوانم به راحتی بگویم در میان تمام تولیدات سینمایی یک دههی اخیر، چه فیلمها و چه انیمیشنها بهترین است.
بگذارید اینگونه افسانه را آغاز کنیم. دری که حدفاصله میان جهان انسانها و هیولاها است! پیرمردی که با بادکنکهایش خانهای را بلند میکند تا به سرزمین رویاییاش رود! و حالا در ماجراجویی دیگری از پیت داکتر کمی وضع درونیتر است، آنقدری که قسمتی از نام اثر را یدک میکشد. درون و برون سمفونی با شکوه داکتر نه تنها یاداور روزهای اوج استدیو پیکسار در نیمهی اول قرن جاریست بلکه قدم رو به جلویی در مدیوم انیمیشن است. محال ممکن بود که این ایده در یک فیلم زنده قابل اجرا میبود اثری که سازندگانش به درستی آن را در این مدیوم اندیشیده و حس کردهاند. انیمیشن درون و برون به همان اندازه که با یاد آوری ارزش کودکی و خیالپردازیهای این دوران همچون بینگ بونگ آفریدنهایمان!، باعث رجوع ما به گذشته میشود تا شگفتزده شویم به همان اندازه توانسته سیل عظیمی از مسائل روانشناسی را در پیچشهای عاطفی و عمیقش ارائه کند. این یاداوری و بعد رونشناسی که همچون صحنهی تولید خواب هربار نیز با شوخیهایی همراه است به هیچ وجه در تله احساسگرایی و شعار نمیافتد و آنقدر جذابیت دارد که کوچک و بزرگ، خاص و عام را متحد میکند بر یک چیز و آن تجربهای جدید و لذتبخش از هربار دیدن دوباره اثر است شاید شبیه به دکمهی بلوغ انتهای فیلم که احتمالا فکر میکنیم پس از فشار دادنش همهی حقیقت را میفهمیم که اینطور نیست! و همیشه دکمهای جدید برای شگفت زده شدن و لذت بردن از آن وجود دارد.
.
محراب توکلی:
Loving Vincent – 2017
گذشته از این واقعیت که «وینسنت ونگوگ» نقاشی بزرگ، زبردست و ماهری است. گذشته از این که ضرب قلمهای او موجهای منظم و نامنظم را در بیکرانگی طیفهای رنگی قرار میدهد. با پذیرفتن تمام این حقایق، سرگذشت زندگی این نقاش را در یک و دو ماه قبل از مرگش و چگونگی این رویداد را برای دنبال کنندگان او به الزامات بدل میکند.
«دوروتا کوبیلا» و «هیو ولچمن» این دو کارگردان مبتکر آرامش میزانسن را زیر سادگی عطوفت هنر ونگوگ میبینند. چشمان مخاطب را به دیدن زیبایی ممتد عادت میدهند و تألیفات را دستمایه شناخت مولف میکنند. این اثر در ابتدا در قبال چند خط دیالوگ، تصویری تار و با ثبات از ونگوگ برای مخاطب میسازد. «داگلاس بوث» شخصیتی است که با پرداخت کافی و به اندازه نسبت به سرگذشتش در کالبد محرکهای ظاهر میشود که برای کشف راز مرگ ونگوگ میکوشد. در بخشبندی محتوای اثر ساحتی دیگر بسیار قابل توجه است. دیدگاهی که نسبت به شخصیت ونگوگ در ابتدا برای کاراکترها تثبیت شده بود، به زوال عقیده سوق پیدا میکند. انسداد روشدن حقیقت، در چند و چون رابطه غیرانتزاعی تیپهای شخصیتی داستان، پر رنگتر میشود.
نوازش قلم ونگوگ در ایجاز منطق مشوشگونه همانقدر شیواست که روایت، توجیهی ملموستر برای مرگ او را پیدا نمیکند. ونگوگ و مرگ او در ژانری رمزآلود و حتی کارآگاهی به بهترین شکل ممکن ساخته میشود. هنرمندی بزرگ که جسمِ مادیاش کفاف روحش را نمیداد. پایان قصهی زندگی او در «Loving Vincent» در تراژدی بودنش اهتمام زیادی میورزد تا احوالات ونگوگ را به ما القا کند و تا حد زیادی در این کار موفق میشود. دلیل کاندید شدن این اثر برای اسکار تنها در کلمه ابتکار نمیگنجد، زیرا که محتوای اثر آنچنان به زیبایی مسیر را به تراژدی ختم کرده است که به راحتی رابطهای غیر مسلح با گریه و اشک برقرار میکند.
[poll id=”44″]
نظرات
متشکر از منتقدینی که در نوشتن این پرونده خوب، مشارکت کردند 🙏🙏🙏
از آقای سلمان زاده خواهش دارم که پروندهها رو با نظرخواهی از تعداد بیشتری از نویسندهها، جذابتر و پربارتر کنند چون یا باید نوشتهها مفصلتر باشه که جیز خوبی عاید سینمادوستان بشه یا باید با نظرات متفاوت و با کمیت بالاتر، ما رو با نظرات نویسندههای مختلف در باب موًوع هر پرونده آشنا کنه و اینجوری جذابتر بشه 🙏
با احترام به سلیقه همه دوستان، تا وقتی شرکت پیکسار با شاهکارهاش هست، مگه میشه بهترین انیمیشن کاندیدا اسکار از غیر پیکسار انتخاب بشه؟!
با تشکر فراوان از آقای مترنم عزیز، بنظر منم اینساید اوت یکی از کارهای ماندگار و فوق العاده شرکت پیکسار و از بهترین فیلمهای قرن بیست و یکمه
ممنون از توجه و نظر شما دوست عزیز.
تمام تلاش بنده این هست پستهای «پیشنهاد هفته» رو با فعالیت حداکثری نویسندگان سایت پیش ببریم؛ با اینحال قطعا نظر و انتقاد شما وارده که سعی میکنیم برای هفته های آتی حداقل با مشارکت چهار نویسنده، مطالب و موضوعات رو پیش ببریم.🙏
ممنون از توجه و پاسختون آقای سلمان زاده عزیز 🙏
مثلا پرونده کاندیداهای اسکارتون خیلی جذابتر بود چون تعداد نظرات بیشتر بود … میدونم که حتما پروندههای جذابی مدنظرتون دارید که اجراییش خواهید کرد اما من هم پیشنهاداتی داشتم که فکر میکنم برای مخاطبان شما که مثل من علاقمند سینما هستن جذابه که نظر نویسندههایی رو که چند وقته دنبالشون میکنن، درباره مثلا محبوبترین فیلمهای هر دهه بدونن اینجوری فیلمهای خوب هر دهه بیشتر شناخته میشه شبیه کاری که با دهه آخر و کاندیداهای اسکار کردید میتونید کلیترش رو با تمام دهه های قبل بکنید یا بهترینهای هر ژانر یا هر کارگردان بزرگ یا …
راستی آقای سلمانزاده خودتون هم حتما تو پروندهها مشارکت کنید و کلا بیشتر برامون نقد بنویسید کلا من به سلیقه و نوشتههای شما و آقایان مترنم و حمیدی بسیار علاقمندم و واقعا دوست دارم تو پروندهها با نظرات شما عزیزان بیشتر آشنا بشم مثل همون پرونده کاندیداهای اسکار دهه اخیر که خیلی بهم چسبید که نظر هر ۳ نفرتون بود توش
البته که متاسفانه بعضا با کاستیهای اغلب کمّی مواجه بودیم و شاید در آینده هم خواهیم بود اما تلاشمون هست که مطالب مفید و جامع با مشارکت حداکثری نویسندهها رو برای هر پرونده داشته باشیم.
باز هم ممنون از توجه، نظر و لطف شما.
متشکر بابت زحماتتون
من هم همیشه دنبال خواهم کرد پروندهها رو و امیدوارم همیشه به پیش باشید