فیلمِ “قبل از اینکه بخوابم” (Before I Go to Sleep)، اثری بهدور از حاشیه و متوسط است؛ قطعاً این عنوان با توجه به خصیصههای خوبی که دارد، تجربهاش خالی از لطف نیست! امّا خب، مشکلات زیادی یدک میکشد که اکثرشان از بیشازحد ساده بودن برخی بخشها نشئت گرفتهاند. عناوینی که در رابطه با فراموشی و بازگشت خاطرات یا به این دست موضوعات مرتبط میشوند، اصلاً تعدادشان کم نیست و آثار بسیار پرقدرتی هم وجود دارند. چنین موضوعی، از سالیان دور چه با قصه و فیلمهای سطحی حضوری مستمر داشته (حتی آثار بدِ سادهتر از سطحی!) چه فیلمهایی که تعریف و مرزهای جدیدی برای فراموشی و زیرمجموعههایش در مدیومِ سینما ایجاد کردهاند (همان “اَمنیژا” که زیاد شنیدهایم) “قبل از اینکه بخوابم” هرگز جزو دومیها نخواهد بود و بهاندازهی اولی زیرِسطحی نیست، بلکه درواقع حَدِ وسطِ این دو قرار میگیرد. در ادامه با نقد و بررسی این عنوان، با من و سینما-فارس همراه باشید
ابتدا به “کریستین” با بازی درخشانِ واقعاً یک ستاره، “نیکول کیدمن” اشاره کنیم؛ قبل از بررسی و پرداختن به شخصیتِ کریستین که از مهمترین مباحث این مقاله است، باید اشاره کنیم که نیکول کیدمن در هر نقش و حالتی میدرخشد! شخصاً از آن بازیگرانی میدانمش که بهتنهایی و اجرایش میتواند نقشی را در جهاتِ زیادی بسیار قوت ببخشد؛ اجراهای اصولی در تمامِ ایفای نقشهای کیدمن و سلیقهی انتخابِ شخصیتهایی که میخواهد بررسی و انجام دهد، همیشه سطح بالا و مانند یک حرفهای هستند. بدینصورت حتی در این نقش (کریستین) هم کارش را به درستی انجام میدهد؛ بااینکه مطمئناً با اجراهای دیدنیتر و بعضاً شاهکارِ گذشتهاش قابلمقایسه نیست، ولی همهچیزِ ایفای نقشش هنوز هم بینظیر و میانگین سطحِ اجرا بالا و پربار است! خب در مورد کریستین؛ اولین نکتهی بسیار پررنگ در مورد این شخص، همزادپنداری شدیدِ مخاطب با او و شریک کردنِ “تام” خلأهای ذهنش با دنبالکنندهی داستانش است.
روایت لحظاتِ متعددِ لغزش روحی کریستین بارِ اندوه فراوانی را به همراه دارد و اکثراً این بار و اندوه به دوش کریستین است (با شخصیتپردازی عالی کریستین و ارتباط برقرار کردن درستش با بیننده، بخوانید برروی دوش بیننده!) فراموشی روزانه و به هنگام قبل از خوابش اثرگذاری مثبتی بر بخشهای مختلفی گذاشته، هر بار تکرار یک سناریو با اندکی پیچش که حس و حال متفاوتی برای این خلأها به وجود آورده است. بااینحال چنین محرکی با جزئیات بیشتری در مورد نحوهی چنین فراموشی، بررسی بهتری از خواب! و چند مورد دیگر، میتوانست پرقدرتتر باشد. کریستین در این پیچوخمها به درازای چند سال متوالی، با زجر و آسیب های زیادی روبرو شده و به ترتیب و منظم پیادهکردن این فرضیات و کشفیات در درازمدت، حس همزادپنداری و قابلقبول بودن این شخصیت را برای ما (مخاطب) تایید میکند (مورد قبلی، یعنی اجرای بینظیر کیدمن را هم اضافه و در نظر میگیریم!)
مشکل دیگری که شاید در این میان اندکی این ارتباط (فراموشی) را ضعیف نشان دهد، مربوط به عدم خلاقیت یا بهتر بگوییم، خاص نبودن این قضیهی فراموشی است؛ بله، واقعاً حتی اگر اندکی در مورد این مسائل هم اطلاعات نداشته باشید، برخی اتفاقات را در این عنوان حدس میزنید و برایتان لو میرود یا برخی دیگر ساده و بدون پیچش به نظر میرسند. حال اگر مخاطب ماهرتر باشد (اطلاعات بیشتری در مورد فراموشی و تجربهی سینمایی بهتر) و بهاصطلاح خیلی از چنین فیلمها و قصهها را زیرورو کرده باشد، که خب وضعیت بسیار قابل حدستر و بهنوعی همان روندِ تکراری و بهدور از خلاقیت ساده را بهشدت حس میکنید. (تماشاگرانِ این فیلم به خاطر همین موضوع به سراغش میآیند، موافقید؟) تریلری که تقریباً مشابه با قصهی همیشگی چند خیانت تکراری میچرخد و حتی بهعنوان یک “پیشرفت دهنده” برای این مسائل هم فیلم کار بهجایی نمیرساند. درواقع پیروی از چندین کلیشهی موجود، سببِ ایجاد مانع برای خلاقیت این فراموشی بهصورت کُلی میشود؛ خب اول هم گفتیم، فیلم بیحاشیه است و ادعایی ندارد؟! پس اندکی به آن آسان میگیریم و حداقل کششِ عمیق و خلاقیت محض را “فعلاً” تا اواخر مقاله خواستار نیستیم!
با توجه به گفتههای قبلی و این خاص نبودن، بازهم همراه شدن بیننده با کریستین و این کُنش و واکنشها قابلاحترام و رضایتبخش هستند. “قبل از اینکه بخوابم” و تمامی اِلمانهایش در درازمدت و بهموجب تقویت ذهن و شخصیتِ کریستین در حال جهش و فعالیت مستمر هستند؛ فیلم با ریتمی بسیار آرام و البته بهدور از خسته کردن مخاطبش هر بار بیشتر خاطرات را باز میکند؛ بهطور جزئی عملکردِ این بخش گاهی تضعیف میشود، ولی در کل ایراد چندان خاصی ندارد. شخصیتِ “بِن” از آن طرف، تا اواخر بسیار عالی به نظر میرسد؛ هرچند مستقیماً تویستِ اصلی داستان توی ذوق بیننده میزند! و کلاً شاید آن چیزی که باید نمیشود، ولی خب چون این قضیه با انتهای داستان و “بِن” دخالت دارد، اوایلِ قصه چندان ایرادی وارد نیست. علاقهی بین بِن و کریستین، یک مُحرکِ حساس در این داستان است و هر بار با اتفاقات کوچک و بزرگ، احساسات متضادی به مخاطب دست میدهد. بهموجب تمامیِ عناصُر پیشین، حساسیتِ زیادی در این رابطه وجود دارد؛ بله، ارتباط بین این دو نفر از بهترین وجهههای فیلم است.
امّا داخلِ پرانتز به نقطهی خاصی که نشاندهندهی همیار شدن مخاطب با کریستین است، اشاره کنیم؛ بهعنوان مثال و نشان دادنِ قدرت چنین همراهی و هماهنگیهایی، میتوان با بخشهای بعضاً ترسناک و بسیار استرسزایِ عجیبوغریب اشاره کرد یا موارد سرشار از غم و اندوه… در بخشی از داستان شخصاً آنقدر تحتتأثیر اینگونه تغییرات قرارگرفته بودم، که شاید در فیلمهای صرفاً ترسناکِ مشابهای چنین تجربهای نداشتم. بهموجب ترسِ عمیق و ناشناس بودن یک عامل در مدت طولانی که کریستین ذره-ذره آن را با مخاطب مرور میکند و هر بار جزئیات بیشتر میشوند، چنین مُهمی به شکل تأثیرگذارتری در داستان اضافه میگیرد. دقیقاً این ترس لحظهی گفتگوی بِن و کریستین و بازگو کردن تمامِ ماجرا برای “بِن” است؛ لحظهی شکِ مخاطب به وجودِ “بِن” فوقالعاده تنشزا پرقدرت و بالاخره اندکی متفاوتی محض را دارد!
خب صبحت در مورد ایرادات در آنطرف ساده است، در ابتدا به “مشکلات” اشاره کردیم که کم نیستند؛ یکی از اصلیترین ایرادات، عدم پیچیدگی داستان و نبود یک شلختگیِ لازم و واجبِ عمدی، برای بیشتر غرق شدن کریستین در داستانش و مخاطب در کندوکاوهای خودش است. دیگر مشکلِ جدی و ضعفِ فیلم یعنی فُرم و مشکلات مربوط به آن است؛ راستش باید سطح انتظاراتمان را خیلی پایین بیاوریم! در یک کلام در حَدِ یک عنوان درجهیک نیست! قابها و سکانسهایی که بهجز سادگی و ناپختگی چیزی بیشتر از آن تراوش نمیشود. ممکن است سادگی بعضی وقتها به دل بنشیند، ولی موضوع این است که وقتی پلاتِ اصلی و شاید شخصیتها قابلقبول هستند، چرا باید سطحِ فیلم پایینتر بیاید و به “ساده بودن” قانع بود؟ قطعاً عوامل سازندهی مستقیماً تصمیمگیرنده و مرتبط با این بخش، فیلم را دستکم گرفتهاند و این قانع شدن به “سطحی” بودن، ناامیدکننده برای یک اثرِ خوب است.
تدوین، بهشدت پیشپاافتاده و خفهکنندهی چند بخشِ مختلفِ دیگر است؛ در نقاطِ مختلف داستان، چنین تدوین بسیار بیکیفیتی پرواضح و عجیب انتظارتان را زمین میزند. حتی مثلاً در مواقعی گفتگوی دو شخص با زاویههای بد دوربین و بعد از هر کات با حالاتِ نامیزان دلنچسبی از کاراکترها همراه است (مشخص است ایراد بازیگران و اجراها نیست، دقت ریزتر موجب پدیداری ضعفِ بیشتر در این عنوان است!) ایراداتِ سطحی امّا تخریبکننده، بیشتر به ساده بودنِ بیشازحَدِ فُرم و تکنیکها این عنوان مربوط هستند. مشابه دیگر بخشها، موسیقی که اصلاً نقشی در “قبل از اینکه بخوابم” ندارد! درصورتیکه قطعاً نشانهها و نیازهای فیلم به موسیقی به تعداد هستند، ولی بیاستفاده ماندهاند. این مورد حتی به تجربهی اشخاصی که به موسیقی اهمیت زیادی میدهند، ضربه میزند و نارضایتیهایی به همراه دارد. از فُرم و تکنیکهای نامرئی فیلم فعلاً بگذریم، دیگر ایرادِ مهم پایانبندی است؛ پایان ماجرای کریستین بیارزش و زورکی است که بهخودیخود بد است، امّا اینکه در تجربهی کُلی و چندساعتهی این عنوان اثرِ منفی دارد، حکایتِ دیگریست!
با توجه به سطح و پیشرفت حداقل رو به رشدی که در داستان و شخصیت کریستین میبینیم، چنین اُفت و توقفی در پایان، حُکم یک سکته در روایتش را دارد! چند نکته خوب و دلانگیز در داستان حذف میشود (مثلاً یک دید کُلی نسبت به “بِن” یا حتی خط داستانی پسرش “آدام”!) و جایگزینشان بهجز سُخن و عملِ مستقیم کارگردان، چیز دیگری پدیدار نمیشود. درواقع درآخر این شخصیتها نیستند که تصمیم میگیرند و انتخاب میکنند، عمل بهدست یک پیشنوشته از فیلمنامهی بدِ اقتباسشده انجام میشود. حال همین حالت نشاندهندهی ضعف از اقتباس از کتاب این عنوان است، به چه صورت؟ با توجه به تعریفهای فیلم مشخص است که هدف اولیه ارتقای این قصه بوده، ولی در انتها کورکورانه تصمیمات برگشت میخورند! صحبتم اینجاست که (تفاوتی ندارد پایان خوب/بد اقتباسشده، مهم تعریف فیلم از این داستان است!) چرا باید پایان ساده و بهدور از هیچگونه خلاقیتی در این عنوان باشد؟ وقتی بیش از “بیسیک بودن” (شما بخوانید “دیگه خیلی سطحی!”) انتخاب اصلی و اولیه باشد، فقط باید افسوس خورد! متأسفانه سرنوشتِ کریستین و البته بِن، بااینکه شخصیتپردازی قابل قبولی دارند، در پایان بسیار بد است؛ با پیچش و برگشت به یک نقطهی کلیشهای، جز پسرفت صفت تازهای نصیب فیلم نخواهد شد (مقایسهی ابتدای ماجرا با آخرش کلاً چیز دیگریست!)
داستانی که این فیلم روایت میکند با توجه به سرنخها و شواهد اصیلش، شدیداً به بیراهه میرود؛ بهعنوان مثال، یکی از چند مواردی که میتوانست پایان باشد (با توجه به تعریفیات فیلم) میتوانست این باشد که، «دقیقاً بعدازاینکه کریستین متوجهِ فرد حملهکنندهاش شد (یعنی بِن)، هرگز نمیتوانست فراموشی را درمان کند و رابطهی بِن-کریستین در نقطهای با افسوس و پشیمانی، امّا وفاداری و عشق بِن به کریستین تمام میشد (بیشتر اینکه “فراموشی” نباید درمان میشد، موضوع اصلی است)» جمعبندی و سُخن آخر؛ “قبل از اینکه بخوابم” عنوانی متوسط است که مشکلات زیادی بهموجب دستکم گرفتن خودش دارد. شخصیتپردازی کریستین و همراهی مخاطب با او و وجود محرکِ همزادپنداری عالی با این شخص، ارزش تجربه را دارد. فیلم بههیچعنوان حرفِ جدید یا خاصی برای اضافه کردن به این سبک در سینما ندارد و با سادهترین عملگرها قصهاش را تعریف میکند؛ از همه مهمتر فیلم بیحاشیه و بدون ادعا است، که برای اولین بار دربارهاش باید اشاره کرد، شاید هرگز نباید خودش را بیحاشیه و بیادعا معرفی میکرد!
نظرات