نقد انیمیشن Wolfwalkers | رد پای گرگ

1 February 2021 - 18:00

«گرگ گردان‌ها» یک انیمیشن دوبعدی ایرلندی است که در رقابت با انیمیشن خوش‌ساخت و جذاب پیکسار یعنی «روح» صدایش گم شد. «گرگ گردان‌ها» سومین قسمت از سه گانه‌ی یک کارگردان و انیماتور ایرلندی به نام «تام مور» می‌باشد که اشتراک هر سه‌ی این قسمت‌ها در بهره‌گیری آن‌ها از قصه‌های فولکور و عامیانه بوده است. انیمیشن‌هایی باصفا و جمع و جور که توسط استودیوی کوچک «کارتون سالون» در ایرلند ساخته شده‌اند.

«گرگ گردان‌ها» قصه‌ی دختر بچه‌ای انگلیسی به نام «رابین» را در اواخر قرون وسطی روایت می‌کند. دخترکی که به همراه پدرش از انگلیس به ایرلند آمده و دوست دارد مانند پدرش یک شکارچی ورزیده و ماهر شود. لرد که یک فئودال متعصب و خودکامه است، می‌خواهد درختان جنگل کنار شهر را قطع کند تا مردم شهر بتوانند در زمین‌های اطراف شهر کشاورزی کنند اما مانع اصلی برای این کار، وجود گرگ‌هایی است که نمی‌خواهند خانه‌شان را از دست بدهند و بنابراین به هیزم‌شکن‌ها در جنگل حمله می‌کنند. لرد برای تصاحب جنگل، به پدر رابین دستور داده که با تله گذاشتن در جنگل، تمام گرگ‌ها را بکشد. ماجرای اصلی انیمیشن، مواجهه‌ی رابین با گرگ‌ها و دوستی او با آن‌هاست که باعث دردسرهای زیادی در شهر می‌شود.

ممکن است در ابتدای دیدن انیمیشن «گرگ‌گردان‌ها» از میزان سادگی تصاویر کودکانه‌ی آن شوکه شوید. خصوصا که ذائقه‌ی بصری ما در سال‌های اخیر، به انیمیشن‌های بسیار با کیفیت سه‌بعدی و بعضا استاپ موشن عادت کرده‌است و به همین دلیل توقع باورپذیری بیشتر و زنده بودن بافت تصاویر انیمیشن را داریم. با این حال خیلی زود جذابیت نقاشی‌های بی‌غش این انیمیشن به دل مخاطب می‌نشیند و او را راضی می‌کند. نقاشی‌هایی که با حداقل خطوط، بیشترین احساسات را منتقل می‌کنند. مثلا با کمی تیره کردن خط دور چشم «میب»، شمایلی وحشی از او ایجاد می‌شود و یا با رسم کردن یک ضربدر در پیشانی لرد، سنگدلی و عبوس بودن او را می‌توانیم حس کنیم.
در نقاشی‌های این انیمیشن، جنگل با خطوط خمیده و نرم به تصویر کشیده شده و همیشه رنگ‌های گرم و زیبا دارد در حالی که شهر با خطوط تیز و رنگ‌های تیره به صورت بی‌روح دیده می‌شود. نگاه سازنده به شهرِ گرفتار استبداد و تیرگی در اندیشه، کاملا منفی است در حالی که جنگل را به عنوان نمادی از سرزندگی، آزادی و روح پویای طبیعت به صورت مکانی زیبا به تصویر کشیده است.

همین نگاه مثبت به جنگل، درباره‌ی گرگ‌ها نیز تکرار شده است. گرگ‌ها در این انیمیشن برخلاف کلیشه‌های رایج، موجوداتی مهربان و دوست‌داشتنی هستند که توسط انسان‌ها مورد ستم واقع می‌شوند. لرد می‌خواهد کل گرگ‌ها را بکشد یا اینکه نشان بدهد که می‌تواند آن‌ها را رام کند و بر آن‌ها اتوریته داشته باشد. گرگ‌ها اما مقاومت می‌کنند و زیر سلطه‌ی لرد نمی‌روند زیرا نمی‌خواهند اجازه دهند که لرد جنگل را تصاحب کند. در جایی از انیمیشن، «میب» به «رابین» می‌گوید که گرگ بودن از انسان بودن بهتر است. سازنده علاوه بر اینکه از «گرگ» آشنایی‌زدایی کرده، گرگ شدن و زندگی در جنگل را به مثابه آلترناتیو زندگی شهری در زمان قرون وسطی قرار می‌دهد که به باور او، مبدا تیرگی و خشونت و ظلم است.


یکی از درون‌مایه‌های نسبتا پررنگ در این انیمیشن، «آزادی» است. آزادی از زیر یوغ استبداد لرد و آزادی برای زیستنی شادمان. «رابین» در ابتدای انیمیشن، با شیطنت‌هایش نمی‌خواهد قوانین شهر را بپذیرد که طبق آن، کودکان حق ورود به جنگل را ندارند. او همچنین نمی‌خواهد فرمان لرد را برای خدمت اجباری در آشپزخانه بپذیرد. گرگ‌ها در مقابل تمایل لرد بر تصاحب جنگل مقاومت می‌کنند و در یکی از داستانک‌ها نیز یکی از رعیت‌ها پشت سر لرد بدگویی می‌کند و لرد دستور می‌دهد که او را دستگیر کنند. بنابراین در جای جای اثر، تمایل به آزادی و رهایی از سلطه دیده می‌شود. جنگل به عنوان مکانی آزاد و رها از قوانین سفت و سخت شهر، بر همین مبنا به شکل مکانی زیبا و سرزنده به تصویر کشیده شده اما شهر تیره و بی‌روح است.
حال و هوای قرون وسطی به خوبی در انیمیشن حس می‌شود. سازنده صرفا با طراحی چهره‌ها، لباس‌ها و آکسسوار مشابه نقاشی‌های قرون وسطی این حال و هوا را نمی‌سازد بلکه مولفه‌هایی را از وضعیت اجتماعی و فرهنگی قرون وسطی در دل داستان قرار داده است. برای مثال لرد در هنگامی که با شورش رعیت مواجه می‌شود، در کنار پنجره و مشعل‌های آتش با خداوند راز و نیاز می‌کند و برای تسخیر جنگل به او توکل می‌کند. در یک مثال دیگر، مسئله‌ی شفابخشی گرگ‌ها را می‌بینیم که با نوری زرد رنگ می‌توانند زخم انسان‌ها و خودشان را درمان کنند و به کمک این مولفه در داستان، یک مراعات‌النظیر با مفاهیم شفا، دعا و بیماری در دوران قرون وسطی ایجاد می‌شود.

دستور لرد برای خدمت اجباری دخترک در آشپزخانه و جشن و پایکوبی ابتدای فیلم در شهر نیز زمینه‌های فرهنگی آن دوران را نشان می‌دهد.
یکی از جذابیت‌های ویژه در «گرگ‌گردان‌ها» شیوه‌ی بازنمایی حواس پنجگانه‌ی گرگ‌ها است. همان طور که می‌دانیم، گرگ‌ها حس بویایی، شنوایی و لامسه‌ی قوی‌تری نسبت به انسان دارند. در این انیمیشن در سکانسی که رابین برای اولین بار در جلد گرگ فرو می‌رود، متوجه می‌شود که با بستن چشم‌هایش می‌تواند همچنان اطرافش را حس کند و بر همه چیز اشراف و ادراک داشته باشد. در گفتگوی رابین و میب در جلد گرگ، می‌بینیم که با بسته شدن چشم‌های گرگ، تصویر سیاه است اما آرام آرام خطوطی که با پاستیل رنگی ترسیم می‌شود، اجسام و اشخاصی که در اطراف هستند را مشخص می‌کند. بدین ترتیب، با تمهیدی خلاقانه، حس شنوایی، بویایی و لامسه‌ی گرگ‌ها با مولفه‌های تصویری متمایزی در انیمیشن پرداخته شده است.


بار احساسی اصلی فیلم بر روی فقدان مادر میب گنجانده شده است. فقدان مادر میب، علاوه بر اینکه یکی از اصلی‌ترین گره‌های دراماتیک داستان است و از نظر حسی، فیلم را غنی کرده، بهانه‌ی مهمی برای دوستی و نزدیک شدن رابین به میب نیز هست. زیرا هر دو در فقدان مادر با هم اشتراک دارند. از طرف دیگر، دوستی رابین با میب لحظات شیرینی را در انیمیشن به وجود آورده است. میب دخترکی پر شر و شور است که زیستن در جنگل، خلق و خوی او را وحشی کرده و رابین دخترکی مهربان و شجاع است که رفتار باوقارتری دارد و به همین جهت میب به او «بچه شهری» می‌گوید. خوی وحشی میب با نجابت رابین، یک زوج مکمل می‌سازد که شیمی رابطه‌ی آن ها بر جذابیت انیمیشن افزوده است.

«گرگ‌گردان‌ها» از نظر قصه‌گویی، حتی از رقیب اصلی‌اش «روح» قوی‌تر است. زیرا برخلاف «روح» قهرمان و ضد قهرمان قدرتمند دارد و الگوی کلاسیک قصه‌گویی را به خوبی رعایت می‌کند. ضعف اصلی «گرگ‌گردان‌ها» در پایان‌بندی کلیشه‌ای آن است که کیفیت این انیمیشن را کمی نازل می‌کند. پایانی خوش و قابل پیشبینی که مطابق انتظار ما از انیمیشن‌های کودکانه است اما ظرافت‌های شخصیت‌پردازی و قصه‌گویی در طول فیلم را ناگهان به هدر می‌دهد. با این حال، نکات مضمونی و دراماتیک در «گرگ‌گردان‌ها» به اندازه‌ای فربه است که پایان سطحی نیز باعث نمی‌شود که جذابیت کلی آن را فراموش کنیم.

 

[poll id=”127″]

برچسب‌ها: ، ،

مطالب جنجالی

Sorry. No data so far.

نظرات

دیدگاهتان را بنویسید

Your email address will not be published.

  • عارف says:

    مهران جان دم شما گرم بابت نقدی که نوشتید …
    قطعا این اثر از همتای پیکساری امسالش جلوتره و واقعا ارزش اینو داشت که براش وقت بزارید و بنویسید

    • مهران زارعیان says:

      درود بر شما دوست عزیز
      ممنون از محبت‌تون
      به نظر من قصه‌گویی ولف واکرز از همتای پیکساری امسالش بهتره ولی در ایجاد سمپاتی و کشش نه

      خودم سول رو بیشتر دوست داشتم

    • امیر م says:

      یک نقطه قوت بزرگی که این انیمیشن داره درام پدر و دختریشه که از طریق تعارض بین رابطه عاطفی رابین با پدرش و تلاش برای خشنود نگه داشتنش، با دغدغه‌ها و علایق شخصیش که در صدرشون آزادیه و به خصوص تک‌بعدی و متعصب نبودن پدرش و بی‌عاطفه نبودن رابین و همچنین متحول نشدن ناگهانیشون(که در انیمیشن‌های غربی به وفور یافت میشه) به تعادل و کشش فوق‌العاده‌ای منجر میشه که به شخصه اشک من رو یکی دو جا در آورد. که البته این تعادل هم متأسفانه در سکانس‌های پایانی از بین میره.
      همچنین مضامین و ارکان داستان، پرنسس مونونوکه رو به یاد میاره و هرچند از لحاظ احساسی وولف واکرز قوی‌تره اما به اون شکوه و حماسه و سکانس‌های پایانی میخکوب‌کننده نمیرسه و خیلی نُقلی و لطیف‌تر و آبکی‌تر میشه.