وقتی صحبت از هنر هفتم، سینما و مشتقات آن میشود، قطعا به یاد چندین و چند فیلم میافتید و با خاطرهسازی آنها و لحظات خوبی که برایتان ساختند، احساس رضایت میکنید ولی آیا این حس رضایت یا استقبال از آثار سینمایی، فقط و فقط به ذات و ماهیت اصلیِ سینما مربوط میگردد؟ جواب خیر است، چرا؟ تاثیر سینما در ساخت بستری مناسب و اعطای قدرتی برای جولان دادن و خودی نشان دادنها، غیر قابل انکار است ولی آن چیزی که سینما را معنا میدهد، موضوعاتی میباشد که با عنوان «ژانر»، سالیان سال در کنار هر فیلمی میدرخشیدند و ما را به عنوان بیننده، ترغیب یا منع میکنند. این ژانرها هستند که با وجود خود به مانند یک هدف، به سینما ماهیت و سرشت میبخشند و در مجموع یک اثر سینمایی را تقدیم میکنند. برای تفهیم بهتر میتوانیم به اصطلاح اگزیستنسیالیسم بپیوندیم و زندگی را همانند سینما و هدف را به عنوان ژانرهای مختلف که معنا دهنده زندگی هستند به حساب آوریم.
و اما پرونده «۵ + یک و نیم»؛ در این پرونده سعی دارم تا با دست گذاشتن بر روی ژانرهای خاص و به قول معروف کمتر دیده شده (یا به بیانی دیگر، ژانرهایی که کمتر کسی دربارهی آنها صحبت کرده است و در معروفترین سایتهای سینمایی دنیا نیز، رد پایی از آنان نیست)، حرف بزنم و به معرفی ۷ فیلم در ژانر نامبرده، بپردازم (این هفت فیلم میتوانند به عنوان یک کالکشنی از فیلمای سری چندگانه یا تریلوژی نیز معرفی شوند و صرفا یک فیلم منحصر به فرد نباشند). ۵ فیلم از ۷ فیلم، در اصلیترین شاخهی معرفی این سری پروندهها قرار میگیرند و ۲ فیلم دیگر نیز با شرط و شروطی در این لیست راه پیدا میکنند. القاب این دو فیلم به ترتیب (فیلم ششم: عددِ یک و فیلم هفتم: عددِ نیم)؛
فیلم ششم: فیلمی که شاید محوریت اصلی آن مربوط به ژانر نامبرده در پروندهی آن هفته نباشد ولی به همان میزان مربوط به موضوع است و یک نوع حس پارادوکسیکال را به ما تقدیم میکند. این فیلم شاید نتواند در لیست اصلی وجود داشته باشد ولی با دیدن آن، حس و حال ژانر صحبت شده را القا میکند (حسِ تضاد و ترادف با هم).
فیلم هفتم: این فیلم همانطور که از لقبش معلوم است (اختصاص دادن عدد «نیم» به فیلم هفتم)، دورافتادهترین و آندرریتترین فیلم پرونده میباشد و به عنوان فیلمی که از آن کمتر صحبت شده است، در آخر مقاله معرفی خواهد شد.
پرونده ۵ + یک و نیم: سینما و قاتلان سریالی
در پروندهی ۵ + یک و نیم پیشین، به سراغ سارقینی رفتم که شاید از دیدگاه ما، نوعی از هنجارشکنی باشند و اعملاشان برخلاف موج قوانین جوامع حرکت کنند ولی آنچنان هوشمندانه و متدبرانه دست به سرقت میزنند که نمیتوان از هوش سرشار آنان چشمپوشی کرد و کار بیعیب و نقصشان را تشویق نکرد. در این پرونده با گروه دیگری از انسانها مواجه هستیم که به عنوان قاتلان سریالی شناخته میشوند؛ انسانهایی که با کشتن انسانهای دیگر، به ارضای روحی میرسند و وقتی خود را غوطهور در خون دیگران میبینند، رضایتی عمیق به اعماق قلبشان نفود میکند و خواهان خون بیشتری هستند. انسانهایی که قوانین سفت و سخت جوامع در قبال قتلهای زنجیرهای بر آنان سازگار نیست؛ به مفهوم قتل دقت کنیم؛ میبینیم که این کانسپت به خودی خود دچار افزایش بیش از حد استرس، ایجاد ترس از عواقب به مانند لو رفتن و دستگیر شدن و … را در پی دارد. اکنون بار دیگر مفهوم صحبت شده را تعمیم دهیم؛ وقتی که قتل را به مفهومی چون قاتلان سریالی میچسبانیم، خواهیم دید که پس از گذشت از پیک (اوج استرس و …)، سیر نزولی خود را طی کرده و به طرزی تظاهر میکند که انگار هیچ اتفاقی نیفتاده است؛ قاتلان سریالی اغلب با خونسردی زیاد به سلاخی کردن طعمههای خود میپردازند و برایشان عادی شده است؛ یک روتینی که یا به دلیل شرطی شدن و یا لذت بردن از این حرفه (که با مطالعه در زندگی آن شخص، با ریشهیابی به ذات این عمل نیز میتوان دست یافت). مدیوم سینما نیز در به تصویر کشیدن قاتلان سریالی، عقب نکشیده است و همزمان با رخدادهای واقعی و حتی غیرواقعی، سعی در به نمایش گذاشتن آنها دارد. ما نیز به عنوان بیننده، با هیجان فیلمهایی با این مضمون (فرار کردنهای پی در پی قاتل از دست قوانین و هوشمندی او و …) همراه میشویم که شامل همراهی ما با قاتلان سریالی تا دستگیری آنها توسط پلیس میشود.
نکته: لیست ترتیب خاصی ندارد و رتبهبندی صرفا به صورت رندوم برای معرفی (تعدادی از بهترینها) لحاظ شده است.
نکته: اگر فیلمهای لیست را تماشا نکردهاید، ممکن است با خواندن توضیحات آن، کمی داستان فیلم برایتان اسپویل شود. پس اگر فیلمی را از لیست ندیدهاید، به خواندن اسم و خلاصه داستانی که در پایان معرفی هر فیلم نوشته میشود، بسنده کنید.
یکم؛ Se7en:
در پروندهی ۵ + یک و نیم: توهم (در این لینک میتوانید مطالعه کنید)، از کارگردانانی گفتم که نوع فیلمسازیشان با توهم هیچ تفاوتی ندارد و در لیستِ شامل فیلمهایی با این محتوا، نام بردن از این کارگردانها، امری اجباریست. در پروندهی ۵ + یک و نیم: سینما و قاتلان سریالی نیز، باید از آثار فیلمسازانی بگویم که تمام دوران حرفهایشان، دغدغهای برای ساخت آثاری در این زیرژانر داشتند و دارند. یکی از این کارگردانها، دیوید فینچر است؛ بهتر است به گذشتهی او نگاهی بسیار اجمالی داشته باشیم و بهانهی فیلمسازی او را کمی درک کنیم. دیوید فینچر در خانوادهای بزرگ شد که مادر خانواده، دکتر روانشناس دایره جنایی بوده و با چندین و چند بیمار روانی و قاتلان سریالی، شیمی اندکی داشته و به مطالعهی آنان میپرداخت. با چنین پیشزمینهای از زندگی کودکی تا جوانی دیوید فینچر، میتوان به افکار درونی او در قبال آثار ساخته شدهاش پی برد. فیلم اول لیست یک اثر ماندگار از دیوید فینچر و یک فیلم مهم از کارنامهی پُر بار این کارگردان آمریکایی است. «هفت» یا «Se7en» روایتی از یک سری قتلهای سریالی بر اساس هفت گناه کبیرهای است که دانته آلیگیری ایتالیایی در کتاب سه جلدی کمدی الهی به نقل آنان پرداخته که یک انسان، در پی پاکیزه کردن انسانهایی با مشخصات این گناهان، میباشد. «هفت» تاریک و نمدار است؛ فیلمی که اتمسفر قتل و خشونت بر آن غلبه کرده است و در جای جای آن، طیف بسیار بلند خاکستری را میتوان مشاهده نمود. دو کاراگاه، یکی جوان یکی سالخورده؛ هر دو به دنبال قاتلی میروند که مثل آب خوردن دست به قتلهای فجیعی میزند و سوژههای خود را با گناهان کبیره میسنجد و پس از مرگ سوژه، آن را پاک و مطهر میداند. در پروندهی هفتهی پیش از (لینک) حق و بدل حق صحبت کردم و اکنون لازم است این مفهوم را به خیال قاتل فیلم «هفت» تعمیم دهم؛ میدانید چه عنصری در بین قاتلان سریالی خطرناکترین است؟ عنصری که به آنان قدرت توجیه دهد؛ یعنی آن قاتل برای کشتن انسانهای دیگر، جز موارد روانی (انواع خاصی از پارانویا) و انواع اختلالات و مشکلات شخصی، دلیلی برای قتلهایش داشته باشد (داشتن هدف برای کشتن). زمانی هم که یک انسان هدف داشته باشد، تا به هدف خود نرسد از پا نمیایستد و غیرقابل مهار میشود. او (قاتل فیلم «هفت») کاملا به کار خود آگاه است و در سلامت روان قرار دارد و از همه مهمتر، او هدفی برای رسیدن را به عنوان منزل مقصود خود در ذهن نظاره میکند و در اوج تلاش و خونسردی، میکشد. «هفت» را به هیچ وجه از دست ندهید؛
خلاصهی داستان: دو کاراگاه، یکی تازهکار و دیگری کارکشته به دنبال دستگیری یک قاتل زنجیرهای هستند که با الهام از هفت گناه کبیره (شکمپرستی، تنبلی، خشم، طمع، حسادت، تکبر و شهوت) قربانیهای خود را انتخاب میکند و به سراغ آنان میرود و …
دوم؛ Psycho:
در ایستگاه دوم از پرونده ۵ + یک و نیم، به سراغ خالق تعلیق سینما و استاد بیچون و چرای فیلمسازی برویم؛ آلفرد هیچکاک فقید. هیچکاک نیز همانند فینچر، از دیوانگان قتلهای سریالی و قاتلان و داستانهای جنایی است که قطعا نیاز به کنکاشهای زیادی در کارنامهی قدرتمندِ آثارش دارد. با نگاهی گذرا به آثار هیچکاک، میتوانیم مرتبطترینِ آنها و در عین حال بهترین آنها (نه بهترین فیلم هیچکاک) را با توجه به موضوع پرونده، فیلم «روانی» یا «Psycho» بدانیم. در «روانی» تمام موارد اولیه به درستی تبیین شده است؛ یک زن فراری از دست کارفرمایش به دلیل دزدیدن پول؛ یک مهمانخانه رنجور و کِدر در حاشیه شهر؛ یک مرد جوان و مرموز به عنوان مهماندار؛ قتلهای سریالی و مفقود شدن انسانها و از همه مهمتر، توجه بسیار زیاد آلفرد هیچکاک به وجهه سینمایی اثر و رها نکردن خلق فرم در پسِ تکنیک. این هیچکاک است که تدارکات لازم را برای یک داستان تعلیقزای جنایی به همراه تعداد زیادی قتلهای خاموش و حل نشده را لحاظ میکند. در کنار جذابیتهای روایی فیلم، از لحاظ فرمالیستی نیز فیلم بسیار خوشگفتار است و توان بالایی برای ارائهی تکنیک دارد؛ سکانس حمام و سکانسهای انتهایی «روانی»، قابلیت فراموش شدن را ندارند و تا مدتها در ذهنتان جا خوش میکنند. حتی ممکن است به دلیل اتمسفر خفه و گرفتهی فیلم و گذراندن تایم بیشتری از فیلم در شب، حس ترسِ روانی نیز به شما القا شود که این امر هوشمندی فیلم را در مواجهه با چنین لحظاتی (قتل خاموش انسانها و مفقود شدنهای پی در پی) نشان میدهد. شما را با مهمانخانهی آقای نورمن بیتس (با هنرنمایی بسیار خوب آنتونی پرکینز) تنها میگذارم!
خلاصهی داستان: «ماریون» برای بهبود زندگی مشترکش، چهل هزار دلار از پولهای کارفرمای خود را دزدیده و فرار میکند. او که از شهر نیز خارج شده، برای اقامت و ملاقات با نامزدش، در هتلی به نام «بیتس» ساکن میشود اما صاحب آن هتل، جوان عجیب و مرموزی است که «نورمن» نام دارد و …
سوم؛ Memories of murder:
در این ایستگاه لازم است به سینمای کره برویم و با فیلمهای بسیار خوب جنایی/قاتلان سریالی روبه رو شویم که بر اساس واقعیت ساخته شدهاند. شاید فیلمهای اول و دوم لیست (به ترتیب «هفت» و «روانی»)، از داستان واقعی باشند (فیلم «روانی» بر اساس واقعیت ساخته شده است) ولی فرقی بنیادی با «خاطرات قتل» بونگ جون هو دارند؛ «خاطرات قتل»، روایتی از قتلهای خاموشی است که پلیس تا سالیان سال به دنبال یافتن قاتل آن بود ولی آیا این تلاش ثمر میدهد؟ برای رسیدن به این پاسخ دیدن فیلم را پیشنهاد میکنم. «خاطرات قتل» از قتلهای سریالی زنانی میگوید که قربانی چند موتیف ساده شدهاند؛ تکه لباسِ قرمز، آهنگی خاص و شبهای بارانی. سه موتیفی که در سرتاسر فیلم جریان دارد تا مرموز بودن قتلها را بیش از پیش کند و کاراکتر قاتل را مخوفتر و غیرقابل دسترستر. سه کارآگاه باسابقه و بیسابقه به دنبال رمزگشایی رموز قتلها میروند و از آن سو نیز دچار قضاوت کارگردان و حادثه قرار میگیرند. بونگ جون هو با فوکوس بر کاراکترهای کارآگاه فیلم (سه کاراکتر) در جریان پیدا کردن قاتل، آشنایی عمیقی را بین مخاطب و روح و روان کارآگاهان پرونده قتل، ایجاد میکند و شخصیتپردازیهای ثمربخشاش، قدرت تاثیرگذاری فیلم را چندین برابر میکنند.
خلاصهی داستان: در سال ۱۹۸۶. در کره جنوبی برای دومین بار جسد یک زن، با دست و پای بسته، و در حالی که مورد تجاوز قرار گرفته پیدا میشود. دو کارآگاه پلیس محلی خشن و خیرهسر مامور رسیدگی به این پرونده شده و بدون هیچ ترفند خاصی، تنها با شکنجه و بازجویی مظنونین در کارشان جلو میروند. تا اینکه یک کارآگاه حرفهای از سئول برای کمک به آنها میآید و سه کارآگاه با جدیت تمام در پی حل کردن پرونده میباشند و …
چهارم؛ Zodiac:
دوباره نام دیوید فینچر و فیلمی دیگر از کارنامهی او. «زودیاک» هم وضعیت مشابهای با فیلم سوم لیست (یعنی «خاطرات قتل» بونگ جون هو) دارد و از زودیاک ورژن آمریکایی این قاتل خونسرد رونمایی میکند. «زودیاک» از تیم بازیگران خوبی با محوریت جیک جیلنهال و مارک رافلو بهره میبرد که جذابیت دیدن فیلم را بیشتر میکنند. «زودیاک» نیز همانند «خاطرات قتل» تمرکز بیشتری بر روان کارآگاهان یا به اصطلاح کارآگاه/روزنامهنگار دارد و شناخت کاراکترها را در مسیر پیدا کردن قاتل (زودیاک) سوق میدهد و از این حربه با یک تیر، دو نشان را میزند. دیوید فینچر که استاد معمایی/جنایی حال حاضر هالیوود است نیز کارگردانی این اثر را بر عهده دارد. فینچر در «زودیاک» نسبت به «هفت»، با وجود داستانِ واقعیِ زودیاک، قدرت مانور کمتری دارد و در نتیجه محدودهی اختیاراتش محدود شده و نمیتواند آن فینچر همیشگی باشد ولی باز هم نام فینچر را یدک خود میکشد. تایم زیاد فیلم نیز تاثیری در خستهکنندگی روایت فیلم دارد که کمی از آن اُبهت همیشگی فیلمهای جنایی فینچر میکاهد و عاملی منفی به حساب میآید.
خلاصهی داستان: در سان فرانسیسکو، یک نقاش انیمیشن به نام «رابرت گری اسمت» (جیک جیلنهال) به یک کارآگاه آماتور تبدیل میشود تا رد قاتلی سریالی بنام «زودیاک» را بیابد و در جریان پرونده قتلهای سریالی این قاتل مخوف قرار میگیرد و …
پنجم؛ The Professional:
فیلم پنجم یادوارهای از یک قاتل سریالی دوستداشتنی است که این بار به صورت کاملا برعکس، ما طرفدار و همراه این قاتل میشویم و از حرفهای بودن آن لذت میبریم؛ از قتلهای در اوج سکوتش بگیریم تا خوشقولیاش در وفا کردن به قول و قرارهایی که با رییس مافیا میبندد. لئون یک قاتل است ولی هم احساس دارد هم هدف، البته هدفی جز کشتن؛ او بسیار دقیق و منظم است که موتیف خوردن شیر صبحگاهیاش، برای مخاطبینی چون ما، فرحبخش است و زندگی وابسته به روتین کاری خاص و حرفهای، جذابیتهای زیادی را برای ما به ارمغان دارد؛ جذابیتهایی که حتی ماتیلدای ۱۲ ساله را نیز به سمت خود میکشاند. از ماتیلدا گفتم، باید از فیلمنامه و کارگردانی خوب لوک بسون بگویم که شیمیای بسیار فوق العاده میان این دو کاراکتر به راه انداخته است و کاراکتر لئون و ماتیلدا را به عنوان یک زوج شاعرانهی پدر/دختری، مسئولیتپذیری/عدم مسئولیت، زندگی/مرگ به تصویر میکشد. نقشآفرینی بسیار عالی ناتالی پورتمن کمسن و سال در فیلمی با چنین شرایط، تحسین برانگیز است. در مقابل آنان، گری اولدمن هزار چهره را داریم که با نقشآفرینی دیوانهوارش در نقش نورمن استنسفیلد، یک پا جوکر نصفه و نیمه را به اجرا میگذارد و آن نگاهها و رفتارهای فیزیکی و خشونت خاصاش، آنتاگونیست عجیب غریبتری از لئون را ارائه میدهد. یک نظریهای در وصف مسائل و مشکلات بزرگ و کوچک وجود دارد که میتوان در این فیلم مِن باب قاتلان سریالیاش تعمیم داد؛ (خطاب به کارگردان): هر چقدر هم که لئون آنتاگونیست حرفهای و بزرگی باشد، با یک آنتاگونیست روانیتر و دیوانهتر از آن، آنتاگونیست قبلی را بپوشان و با آنتاگونیست جدید، قصهی خودت را روایت کن. لوک بسون (هم به عنوان کارگردان و هم نویسنده) با این روش، لئون را در دل مخاطبان عزیز میکند و ما از شرارت بیش از حد نورمن استسفیلد به لئون که خود نیز یک قاتل است، پناه میبریم؛ چه روشی بهتر از تبدیل آنتاگونیست به یک پروتاگونیست سمپاتیک و همراه شدن با آن. تماشای لئون را فراموش نکنید.
خلاصهی داستان: آدمکشی حرفهای به نام «لئون» (جان رنو) در آپارتمانی در محلهی ایتالیاییهای نیویورک زندگی میکند. «استانسفیلد» (گری اولدمن)، مأمور فاسد پلیس، تمام خانوادهی همسایهی لئون را میکشد و تنها دختر دوازده سالهشان، «ماتیلدا» (ناتالی پورتمن) که برای خرید بیرون رفته است جان سالم به در میبرد. «ماتیلدا» به «لئون» پناه میبرد و خیلی زود این دو با یکدیگر دوست میشوند و …
ششم؛ Memento:
یادآوری: فیلم ششم: فیلمی که شاید محوریت اصلی آن مربوط به ژانر نامبرده در پروندهی آن هفته نباشد ولی به همان میزان مربوط به موضوع است و یک نوع حس پارادوکسیکال را به ما تقدیم میکند. این فیلم شاید نتواند در لیست اصلی وجود داشته باشد ولی با دیدن آن، حس و حال ژانر صحبت شده را القا میکند (حسِ تضاد و ترادف با هم).
(نقد و موشکافی این فیلم را میتوانید در این لینک مشاهده کنید)
فیلم ششم شاید به هیچ وجه لیاقت قرار گرفتن در لیست را نداشته باشد ولی به نظر بنده، قرار گرفتنش در جایگاه ششم اجباری است. به چه دلیل؟ خب اول مقدمهی زیر را بخوانید:
«در ممنتو با یک برزخ به تمام معنا روبهرو هستیم. برزخی که همه به هم شک دارند و هیچکس شناخت خوبی از دیگران ندارد و در راس این گمراهی شخصیت اصلی داستان قرار دارد، لئونارد شلبی. ممنتو گامهای خود را در این برزخ نفرین شده برمیدارد و اولین آنها بیاعتمادی است. بیاعتمادی که بر اثر اختلال در حافظه عاید میشود. فیلمساز با قرار دادن عنصرهای متزلزل در بستری گسل زده، توانسته است تا درگیری ذهنی به شدت پر ملاتی را برای بیننده تلقین کند و مخاطب به طرز محسوس و قابل لمسی دچار گمراهی و سردرگمی شود. میتوان به این اثر، یک تئوری به همراه بینش فلسفی نسبت داد نه به مانند اثر اگزیستانسیالیستی ۲۰۰۱ ادیسه فضایی استنلی کوبریک فقید بلکه فلسفهای برای هویت یک انسان، شناخت او، تعیین اهدافش و معنا کردن زندگیِ حقیقی. هویتی که در فیلم میبینیم یک هویتی که تخریب شده است و کارگردان با ادعاهای فلسفی دست در ترمیم این خاطره دارد. خاطرهای که وجودیتاش از ارکان فسلفه میباشد و عنصری که با آن میتوان تصمیمگیری کرد، آموخت و هدفگذاری کرد.» (برگرفته از نقد و موشکافی Memento از سایت سینماگیمفا)
خطر بسیار زیاد اسپویل: بگذارید پایان داستان ممنتو را بار دیگر بررسی کنیم؛ در متن قبل نوشتم که در راس گمراهی، لئونارد شلبی قرار دارد، پس این کاراکتر چه دانسته چه ندانسته، گمراه است (یا خودش را به گمراهی زده است) و این امر چه ربطی به قاتل سریالی دارد؟ در پایان فیلم میبینیم که لئونارد یکی از دیگر جان جیهای داستان (متجاوزانی که باعث قتل همسرش شدهاند) را میکشد و به دنبال جان جی دیگر میگردد. او تا به الان چند تا از جان جیها را کشته است؟ پس با یک قاتل سریالی طرفیم که هیچ وقت از حرکت نمیایستد!
خلاصهی داستان: لئونارد شلبی مامور سابق بیمه میباشد که دچار بیماری فراموشی میشود، فراموشی حافظهی موقت. همسر او بر اثر تعرض از طرف دو مرد، جان میدهد و او به دنبال شخصی است که مسبب این حادثه و فراموشی او بوده و تا از او انتقام نگیرد، راضی نمیشود. در راه او، با افرادی آشنا میشویم، یک پلیس به اسم تدی، یک زن به اسم ناتالی که در مغازهای کار میکند و چندین و چند کاراکتر دیگر و …
هفتم؛ Perfume: The Story of a Murderer:
یادآوری: فیلم هفتم: این فیلم همانطور که از لقبش معلوم است (اختصاص دادن عدد «نیم» به فیلم هفتم)، دورافتادهترین و آندرریتترین فیلم پرونده میباشد و به عنوان فیلمی که از آن کمتر صحبت شده است، در آخر مقاله معرفی خواهد شد.
آخرین فیلم لیست از پروندهی ۵ + یک و نیم، فیلمی کم سر و صداتر از دیگر فیلمهاست. از قتلهای عجیب سریالیای سخن میگوید که ارتباط تنگاتنگی با بویایی دارند و هر کس بوی خاصی بر تن داشته باشد، باید آن را مرده فرض کنیم! ارتباط بویایی با پرستش و خلق شیطان و فرشتهی نجات در قالب داستانی برگرفته از کتابی به همین نام از پاتریک سوسکیند که بالاخره در سال ۲۰۰۶ ساخته میشود و روانه سینما میگردد. به قول استنلی کوبریک، ساختن فیلمی برگرفته از این کتاب (که پُر فروشترین کتاب سال ۱۹۸۵ نیز شده بود)، عملی ناممکن است؛ گرچه میتوان با کوبریک موافق بود و تاثیرگذاری کتاب را از فیلم با این مضمون بیشتر دانست. همانطور که عرض کردم، فیلم در قدرت عطر و بویایی و تبدیل کردن آن به یک قدیس از یک نوع بویی خاص که به مشام میرسد، خاص و منحصر به فرد عمل میکند که در معرفیِ چند خط، نمیتوان به آن رسیدگی کرد و صرفا میتوانم پیشنهاد به دیدن آن کنم.
خلاصهی داستان: جوانی در قرن ۱۸ در پاریس پرورش یافته و دارای حس بویایی و شامهای بسیار تیز، غیرعادی و بینظیر است. او برای خلق بهترین عطر دنیا به جنایت روی میآورد و مجنون عطرهای منحصر به فرد و خاص میگردد و برای رسیدن به فرمول هر کدام از آنها، دست به هر کاری میزند و …
نظر شما چیست؟ آیا فیلمهای معرفی شده را دیدهاید؟ قطعا فیلمهای بیشتری برای جای گرفتن در لیست وجود دارند ولی با احتساب محدودیت ۵ فیلم برتر مواجه بودیم و مجبور به فیلتر تعدادی از بهترینها شدیم.
این سری از مقالات با موضوعات بسیار متنوع ادامه دارد …
نظرات
همشون رو دیدم فوق العاده هم هستند, ولی زودیاک و عطر برای من یه چیزی دیگرند و ارتباط فوق العاده ای باهاشون برقرار کردم