نیمهی دوم سال ۲۰۲۰، میزبان آثار درام میانردهای بود که دیدن یا ندیدنشان ضرری نداشت و تعیین کننده عیار آنان، مخاطب و سلیقه او میباشد که به یک فیلم ارزش دیدن میدهد. «تکههای یک زن» یا «Pieces of a Woman» یکی از همین فیلمهاست که مخاطبان خاصی را مورد هدف قرار میدهد و در پسِ درام موضوعیاش، کمی هم به دغدغهها و درگیریهای خانوادگی میپردازد و در آن بین، درام را به درامی حقوقی بدل میکند و در پی آن تغییر، در صدد خلق صحنههای دادگاه برمیآید و با آنان قصه خود را به سر میرساند. ساختهی جدید کورنل موندروچو یک درام خانوادگی تعلیقزا و پرتنش ولی در عین حال آرامی را روایت میکند که در اندک سکانسها، پُرکشش (سکانسهای ابتدایی) و درگیرکننده و در اکثر سکانسها بیرمق و بیهدف طی میشود. بیهدفی اثر به دنبال کاهلی آن در شخصیتپردازی پرسوناژهایش میباشد که باز هم تعدادی از آنان قابل قبول و رضایتبخش هستند و تعدادی دیگر دچار کمبود. «تکههای یک زن» بر روی خط مرزی موفقیت و شکست، درست در مرز پنجاه درصدی آن میایستد و خطر میکند، ولی آیا موفق میشود؟ با نقد فیلم «تکههای یک زن» همراه ما باشید.
«تکههای یک زن» یک ملودرام خاکستری با شخصیتهای انسانی-کلیشهای میباشد که با ایجاد یک پیرنگ اصلی داستانی، سعی در بسط و بررسی آن به همراه جزئیات را دارد. پیرنگ اصلی داستان در قامت یک واقعه ناگوار برای یک زوج جوان در میآید و خرده پیرنگهای آیندهی فیلم براساس همین واقعه، روایت میشود. «تکههای یک زن» را به عنوان فیلمی با مقادیر درست و به اندازه یاد میکنم که با ضعفهایش که در نیمه دوم و سوم فیلم به شدت حس میشود، به فیلمی لب مرزی تبدیل میگردد. به یاد سکانسهای ابتدایی فیلم خواهم افتاد و آنها را با باقی سکانسها مقایسه میکنم، اما همه چیز دو پهلو و پنجاه پنجاه است. کارگردان سعی کرده است در فیلم از انواع و اقسام تکنیکهای روایی بهره ببرد و با توجه به بطن فیلمنامه، تفاوت خود را با آثار مشابه لحاظ کند که اگر بخواهیم دست به قضاوت آنان ببریم، باید بگویم تا حدودی هم موفق ظاهر میشود و در تعدادی از سکانسها، خوب از آب در آمده است. مشکلات عمده فیلم از منظر فرمیک آن نشات میگیرند و فشارهای وارده بر فیلمنامه، عدم قوام و تثبیت فرم فیلم میباشند.
نکته: اگر موفق به تماشای کامل فیلم نشدهاید، از خواندن ادامه متن صرف نظر کنید.
کاملا بیمقدمه به سراغ سکانسهای ابتدایی فیلم میرویم. قبل از ورود به سکانسهای بدون کات -که بهترین لحظات فیلم را رقم میزنند-، فیلم به معرفی شخصیتهایش میپردازد و مواد اولیه برای پرسوناژسازی شکل میگیرد و اکنون لازم است آنها را با هم ترکیب کند و در یک خط (پیرنگ اصلی) قرار دهد. در همان ابتدا و پرولوگ فیلم (دقیقا همان ۳۰ دقیقه اول فیلم را میتوانیم پرولوگ آن به حساب آوریم)، با شان (با بازی خوب شیا لابوف) و شغلش آشنا میشویم. در کنار کاراکتر شان، با مارتا (با بازی تاثیرگذار ونسا کربی) که نقش اصلی فیلم را در کنار شان به عهده دارد، مواجه میشویم. کاراکترهای خانواده مارتا (مادر و خواهر و دامادش) را به همراه مارتا ملاقات میکنیم و کمی نیز به احوالات مادر او -الیزابت- (با بازی الن بورستین) که دارای شخصیتی مستبد و خودرای میباشد، آشنا میشویم؛ در کنار بررسی شخصیت مادرزن، با تیکه طنزی که مادرزن (مادر مارتا) خطاب به دامادش (شان) بیان میکند، اوضاع بین آنان را بهتر درک میکنیم و کاشت بذر اختلافات خانوادگی و تضاد طبقاتی بین دو خانواده (خانواده مارتا و شان) در همین سکانس صورت میگیرد. همه چیز در چارچوبی درست جای میگیرد و فیلم با فراغ خاطر، به سراغ برگ برنده خود میرود.
شان و مارتا در انتظار به دنیا آمدن اولین فرزندشان هستند و مارتا در اواخر دوره حاملگی خود قرار داد. این زوج وقت خود را در خانه میگذرانند و حتی قصد دارند فرزند خود را نیز در خانه، تحت نظر مامای مخصوص مارتا (باربارا) به دنیا آورند. اما باربارا مشغول به دنیا آوردن نوزاد دیگری است و به جای خود اِوا (ماما) را میفرستد. با اعتمادی که شان و مارتا به باربارا دارند، میتوان فهمید که او مامای زبردستی است و در کارش حرفهای. اما با آمدن اوا، همه چیز عوض میشود. ما به عنوان بیننده چیزی از اوا نمیدانیم و لازم نیست هم بدانیم؛ در حال حاضر مهمترین چیز، سالم به دنیا آمدن نوزاد این زوج میباشد، نه بیشتر نه کمتر. با کمی دقت در سکانسهای فیلم نیز میتوانیم عدم فوکوس دوربین بر روی اوا را درک کنیم که به منظور مهم نبودن این کاراکتر برای شخصیتپردازی و ایجاد ابعاد انسانی به آن است. او صرفا یک مامای خوش اخلاقی است که هدفش سالم به دنیا آوردن فرزند مارتا میباشد. فیلمساز از ابتدای تنش و دلهره در پیرنگ اصلی داستان (شروع شدن درد مارتا)، با دوربینی پُر جنب و جوش به همراه پلانهای طولانی و بدون کات برای تقویت قوه سمپاتیکی کاراکترها و قدرت رئالیسم فیلم که کاملا جدی و بیرحمانه به موضوع زایمان طبیعی در خانه پرداخته است، تاثیرگذاری اثر را چندین و چند برابر میکند؛ نوع فیلمبرداری handheld camera به کار رفته در «تکههای یک زن»، خاصیت مستندگونه و واقعی بودن آن را بهبود میبخشد و تاثیر به سزایی در همذاتپنداری مخاطب با تکتک کاراکترهای درون صحنه سه وجهی در مقابل دوربین دارد.
فیلمبرداری سکانسها به گونهای صورت گرفته است که انگار بیننده به خودی خود به عنوان کاراکتر چهارم در صحنه حاضر میشود و آن تنش و اضطراب را با تموم وجود حس کرده و سردرگمی حاصل از وقوع حادثه را لمس میکند. ونسا کربی در نقش مارتا به خوبی از اجرای پلانهای دنبالهدار و بدون کات فیلم بر میآید و معنای واقعی درد را برای مخاطب اجرا میکند. البته همه چیز به فیلمبرداری هم برنمیگردد؛ موسیقی متن بسیار زیبای هاوارد شور (آهنگساز سه گانه ارباب حلقهها و هابیت) در کنار خلاقیتهای کارگردان و قدرت بالای تکنیک فیلمبرداری، میدرخشد و بهترین لحظات فیلم را به ثمر میرساند. سرانجام با کمک اِوا (ماما)، نوزاد به دنیا میآید و چند ثانیه بعد در آغوش مارتا میمیرد. با مرگ نوزاد تازه متولد شده مارتا، پلان طولانی زایمان، کات میخورد و داستان به چند وقت بعد شیفت پیدا میکند؛ انگشتهای اتهام به سوی اِوا روانه میشود و اکنون زمانی فرا میرسد که شخصیتپردازی کاراکتری چون اوا برایمان مهم میشود. در همین لحظه فیلم ضربه مهلکی میخورد؛ کاراکتر اوا را در پلان طولانی زایمان به یاد دارید؟ تنها چیزی که در آن پلان برایمان مهم نبود، شخصیتپردازی کاراکتر اوا بود؛ که البته کارگردان برای این شخصیت نیز حتی در آن شرایط، با دیالوگی نیمخطی، سعی در پردازش آن داشت ولی آیا فیلمنامه به همان نیم خط برای پردازش شخصیتی اوا بسنده میکند؟ بله بسنده میکند و دیگر قصدی برای بسط دادن و تعمیم دادن آن نیمخط شخصیتپردازی با توجه به موضوع شکایت و مجرم شناختن او ندارد. زمانی که مارتا و شان از او شکایت میکنند و او باید جوابگوی کاهلیاش باشد؛ عدم پرداختن صحیح به کاراکتر اوا، عملاً قسمت سوم فیلمنامه که به دادگاه و دادخواهی مارتا برای فرزندش است، به سکانسهایی بیثمر و مصنوعی تبدیل میشود چون ما به عنوان بیننده فقط و فقط با یک سو از شکایت، خانواده شاکی (خانواده مارتا)، آشنا هستیم و سوی دیگر شکایت، مجرم (اوا) را نمیشناسیم. به عنوان مثال وقتی ما به عنوان بیننده منتظر نظر نهایی مارتا در مورد مرگ فرزندش بودیم، هیچ حسی نسبت به اِوا (ماما) نداشتیم و رای نهایی دادگاه برایمان اهمیتی نداشت و کارگردان صرفا با جوسازی و متشنجکردن اوضاع در دادگاه و اختلافات مارتا و مادرش و شان، سعی در بیراهه بردن فیلمنامه از مقصد اصلی خود به سمت و سوی پیرنگهای فرعی دارد و در نهایت، قسمت سوم فیلم ناامیدکننده ظاهر میگردد.
اکنون باید به پارت دوم فیلم برویم، قسمتی که در ادامهی غم از دست دادن فرزند مارتا دنبال میشود و به مشکلات خانوادگی پیوند میخورد و اختلافات و عدم همخوانیها را به رخ میکشد. این پارت از فیلمنامه در سوگ از دست دادن فرزند مارتا شکل میگیرد و مشکلات عمده خانوادگی آنان را در ثقل هدف خود قرار میدهد. اختلافات شان با مادر همسرش، الیزابت، که طرحریزی اولیه آن درست در پرولوگ فیلم صورت گرفته بود، این بار به صورت جدیتری مطرح میشوند و احترامها از بین میرود. رابطه بین شان و مارتا نیز در نیمهی دوم، تغییرات گستردهای میکند و به سوی نابودی کشیده میشود. مارتا پس از درگذشت فرزند نوزادش، با مضمونی دیگر به کودکان مینگرد؛ نگاههای همکارانش پس از برگشتش به محل کار، آزاردهنده و خودخواهانه در قامت قضاوت وضعیت کنونی مارتا است؛ عقده او مِن باب نداشتن فرزند، برایش ناخوشی عظیمی را به ارمغان میآورد و ترکیب این درد با فشارهایی که از سوی مادر بر رویش سنگینی کرده است، تحمل آن را سختتر از پیش میکند. رابطه شان با مارتا نیز بعد از مرگ فرزند، وارد مرحله جدیدی میشود و دوری از یکدیگر برای کمرنگکردن یاد و خاطره آن واقعه، بهترین راه حل است. سیر تحول شخصیت شان که از شوهری مسئولیتپذیر، به انسانی بیقید و بیتکلیف تبدیل میشود، آرام و بهاندازه است. رابطه مخفی شان با دختر عموی مارتا نیز از تبعات تخریب روابط عاشقانه بین آن دو میباشد که با طعم خیانت همراه شده است. شیا لابوف با اجرای ابعاد انسانی کاراکتری که روز به روز خشکتر و بیحستر از آینده و زندگیاش میشود، توانسته است جلوه واقعگرایانهای به پرسوناژ شان بدهد. شخصیت مادر مارتا، الیزابت، نیز با مداخلههای بیامانش که باید در قامت مادر به عنوان مسکنی در زندگی دخترش و احوالاتش باشد، او را مجاب بر خودزنی روانی میکند و از دلایل اصلی ناسازگاری شان و مارتا به حساب میآید. مادری که شاید فرزندی از دست نداده باشد، ولی خود را برای ایجاد زندگیای توام با رفاه برای فرزندانش، از دست داده است و اکنون در حال عقدهگشاییِ گذشته خویش و حفظ آبروی خود ساختهاش است. مادری که در گذشته برای ساختن آینده فرزندانش، دست به هر گونه تلاشی میزند ولی در حال حاضر، برای به دست آوردن خودِ واقعی، فرزندانش را فدا میکند. در حالی که مارتا، مامای مجرم را میبخشد و جان بچه خود را با جریمه و مجازات طرف مقابل معامله نمیکند.
«تکههای یک زن» با ارائه محتوایی دردناک و تکاندهندهی ازدستدادن فرزند، سوی غمباری از درام خانوادگی را به تصویر میکشد. کورنل موندروچو (کارگردان) با وسواس تکنیکی زیاد، اثر را به سمت و سوی تکاملِ تکنیکی به پیش میبرد و از سوی دیگر، که منظور از فرمِ فیلم میباشد، ضعفها، یکی پس از دیگری به نمایش در میآید که هر چقدر در پیرنگ اصلی داستان (از دست دادن نوزاد مارتا) به پیش میرویم، با الحاق خرده پیرنگهای فرعی و به شدت کلیشهای، خط اصلی داستان مانند فرشی نخ نما شده جلوه میکند. سکانسهای ابتدایی فیلم، بهترین لحظات فیلم را رقم میزنند و ضعف فیلمنامه در دو نیمهی دیگر، زیان زیادی به بدنه فیلم وارد کرده و اوج فیلمنامه را با پستی خود، خنثی میکند و فیلم به تدریج، مرگی آرام را متحمل میشود. راس تیم بازیگران، ونسا کربی و شیا لابوف، نقشآفرینی خوبی را از خود به نمایش میگذارند و نقش به سزایی در اجرای سکانسهای مهم فیلم دارند و فیلم با حالتی دو قطبی به کار خود پایان میدهد.
[poll id=”140″]
نظرات