«وُنگ کار وای» فیلمسازی است اساسا شرقی و برخاسته از فرهنگ کهن چینی و این اصالت شرقی را در فیلمهایش نشان داده و در تکتک آثارش مشهود است، اما از طرفی این کارگردان مولف چینی شاهد غلبهی فرهنگ غربی بر کشورش هم بوده و تماسش با غرب، اگر بیشتر از تماسش با شرق نبوده، کمتر نیست. او در نوجوانی شاهد دانشجویانی بوده که برای تحصیل به غرب مهاجرت میکردند و رخنه کردن دانش و علم و صنعت غربی در تار و پود ملتش را تجربه کرده. رد این دوگانگی در ریشهی فرهنگی و تجربیات فرهنگیِ وُنگ کاروای را در تمام فیلمهایش میتوان دید، بهطوری که با احساسی نوستالژیگون برای فرهنگ شرقی یا مرثیه میخواند یا آن را ستایش میکند و با پرداخت دقیق به زندگیِ امروزی که عمدتا شکلی غربی به خود دارد، از آن انتقاد کرده و در عین حال زیباییهای آن را میشمارد.
این اتفاق را در فیلم «در حال و هوای عشق» هم میتوان دید. فیلمی که در هارمونیِ زیبایی از دوگانگی ها و عدم قطعیتها میرقصد و تجربهای حسی و ناب را برای بیننده رقم میزند. فیلمی که در عین حالی که حسی عمیق را در شما زنده میکند، صراحتا و با صداقت به شما میگوید که: «این فقط یک بازی است!».
داستان فیلم به اینگونه است که دو شخصیت اصلی داستان از همسرهایشان خیانت میبینند و برای درک چگونگی رخ دادن چنین اتفاقی، با یکدیگر ارتباط میگیرند و احتمالات را بررسی میکنند. اتفاق عاشقانهی اصلی فیلم، جای دیگری رخ داده، آن هم نزد زوج خیانت کاری که هیچگاه چهرهی آنها را نمیبینیم. زوجی که به خاطر عشقی که به یکدیگر دارند همسرانشان را رها میکنند. این که در فیلم چهرهی این دو نفر را نمیبینیم حالتی آرمانی به رابطهی این زوج میدهد، زوجی که شاید در تصویر و تجسم مادی نمیگنجند! حال دو شخصیت اصلی داستان در طول فیلم سعی میکنند نقش آن دو را بازی کنند تا درکی از رابطهی آنها داشته باشند و ناموفق هم هستند. در واقع در طول فیلم ما شاهد تهماندهی یک اتفاق عاشقانه هستیم، که آن هم چیزی نیست جز «وانمود» کردن، وانمود کردن تجربههای عاشقانه و سعی بر درک کردن آن، که سرانجامی هم ندارد و در انتها به مثابهی یک راز در سوراخی در یک معبد تا ابد باقی میماند.
پس با چنین تعریفی، نام «در حال و هوای عشق» شایستهترین نام است برای فیلم، زیرا خودِ عشق در فیلم تجربه و تجسم نمیشود، بلکه وانمودههایی از آن برای مخاطب تصویر میشود و نتیجهی این امر یک حس و حال عاشقانه و گذرا است، کار وای با چنین طرحی، به ناتوانی بشر پست مدرن در تجربهی عشق اشاره میکند، البته عشق در تعریف کلاسیک آن. آن زوجی که هیچگاه دیده نمیشوند، استعارهای از همان عشق کلاسیکی است که در داستانهای کهن شنیده و خواندهایم، عشقی که تنها در آن دوران و تنها در یک جامعه با ساختارهای کلاسیک ممکن بود و شکلی مقدس داشت. فیلم تلاش انسان امروزی برای تجربهی چنین عشقی را به زیباترین شکل ممکن در فیلمنامهی خود نشان میدهد و رندانه سرانجام آن را به شکلی تلخ تجسم میکند. از منظر کار وای تجربهی چنین عشقی برای امروزیها ممکن نیست و چیزی جز یک «حال و هوا» برای انسان به ارمغان نخواهد آورد، دلیل آن هم این است که ساختارهای جامعهی امروزی پذیرای چنین رابطهای نیست، انسانی که در یک جامعهی مصرفگرای پستمدرن روزانه با حجم عظیمی از تجربیات و وانمودهها مواجه است و آنقدر اطلاعات در روز به او میرسد که فرصت تحلیل آن را از دست میدهد، نمیتواند که به شکل کلاسیک در یک نفر عمیق شود و عمق او را در طول سالیان سال کشف کرده و پاسخی این چنینی نیز دریافت کند، بشر قرن ۲۱ ام آنقدر تجربههای نو دارد که فرصت عمیق شدن در آن را پیدا نمیکند، تجربیاتِ چه عاطفی، چه حسی، و … عمدتا توسط انسان قرن ۲۱اُمی مصرف میشود و همین مصرف کردن و میل به مصرف بیشتر است که جامعه را شکل داده و پایههای آن روی چنین ستونی ساخته شده. فیلم «در حال و هوای عشق» با نشان دادن چنین فضایی برای عشق کلاسیک مرثیه خوانده و شرایط انسان امروز را نشان میدهد. تمامی نکاتی که ذکر شد در متن فیلمنامهی اثر مشهود است، حال سوال اینجا است که این مسائل چگونه در کارگردانی اثر نمود پیدا میکنند؟
همانطور که در ابتدا ذکر شد، فیلم به تهماندهی یک رابطه عاشقانه، یا بهتر است بگوییم به «فرع» یک رابطه میپردازد و به وانمود کردن و ناکامی منتهی میشود. این اصالت دادن به فرعیات در فیلمنامه، در کارگردانی به صورت پلانهایی با قابهایی نامتعارف میانجامد، قابهایی عمدتا غیر استاندارد که بیشتر از اینکه توجه بیننده را به چهرهی شخصیتها متمرکز کند، روی اشیاء و رنگها و حال و هوایی که در مکان است جلب میکند. در شکل کارگردانی کلاسیک، اصالت با مکان و زمان است و حال و هوا از فرعیاتی است که به دنبال معرفیِ زمان و مکان خود را نشان میدهد، اما در این فیلم که صراحتا میتوان آن را فیلمی پستمدرن قلمداد کرد، اصالت با حال و هوا و اتمسفر حاکم بر زمان و مکان است و در بسیاری از صحنههای فیلم زمان و مکان داستان توسط بیننده حدس زده میشود. همچنین در خصوص موسیقیِ بینظیر و ماندگار این اثر هم میتوان چنین نظری داد. در شکل متعارف فیلمسازی، موسیقیِ یک اثر به عنوان ارزش افزوده به تصویر اضافه میشود و هیچگاه از تصاویر پیشی نمیگیرد، اما در این ۲۱ سالی که از عمر این فیلم میگذرد شاهد این هستیم که موسیقیِ این فیلم از خود آن معروفتر است، چرا؟ به این خاطر که در این فیلم موسیقی از تصویر پیشی گرفته و در بسیاری از صحنههای فیلم مخاطب تنها در انتظار نشسته تا قطعهی زیبایی که برای این فیلم نواخته شده، دوباره پخش بشود و او را وارد همان حال و هوای ناب فیلم کند.
«در حال و هوای عشق»، فیلمی است که حسی زیبا را به بیننده نشان داده و به او میگوید که «چنین چیزی را تجربه نخواهی کرد!». فیلم در تصویر کردن رنج انسان امروزی در تجربههای احساسیاش درخشان ظاهر میشود، هنگام دیدن این فیلم با کمک رنگ و نور و صدا، حس و حالی عمیق و عاشقانه به شما القاء میشود و همزمان از طریق فیلمنامهی ضد درام این اثر، میدانید که تمام این حال و هوا یک وانمود و یک بازی است. فیلم چیزی را همزمان به شما داده و از شما میگیرد، وصال و فراق، توأمان در فیلم حضور دارند و همین نکته تجربهی مشاهدهی فیلم را به تزکیه نفس نزدیک میکند، زیرا مگر چیزی است جز حدیث نفس انسان امروزی؟ «در حال و هوای عشق» فیلمی است درخشان و ماندگار که تجربهی دیدن آن برای یکبار کافی نیست.
نظرات