دست و پنجه نرم کردن با بحران میانسالی و تعامل با نسل جدید | نقد و بررسی انیمیشن سینمایی Cars 3

3 November 2017 - 10:00

پس از موفقیت چشمگیر انیمیشن سینمایی «ماشین‌ها» (Cars) و موفقیت محدودتر انیمیشن «ماشین‌ها ۲» (Cars 2)، دست‌اندرکاران کمپانی‌های «دیزنی» و «پیکسار» بار دیگر تصمیم گرفتند انیمیشن دیگری تحت عنوان «ماشین‌ها ۳» (Cars 3)، با محوریت شخصیت‌ دوست‌داشتنی «لایتنینگ مک‌کوئین» تولید کنند. این بار فرآیند تولید پروژه،‌ یک تغییر عمده نسبت به دو قسمت پیشین داشت: «جان لَسِتِر»، یکی از شاخص‌ترین چهره‌های استودیوی پیکسار، از مقام کارگردانی انصراف داد و تنها در قامت «تهیه‌کننده‌ی اجرایی» انجام وظیفه کرد. در غیاب لستر، مسئولیت خطیر کارگردانی، به «برایان فی» سپرده شد که پیش از این، تجربه‌ی کارگردانی هیچ اثر سینمایی در پرونده‌ی کاری او دیده نمی‌شد.

بخش اصلی داستان «ماشین‌ها ۳» از جایی آغاز می‌گردد که نسل جدیدِ اتومبیل‌های مسابقه‌ای، روانه‌ی رقابت با «لایتنینگ مک‌کوئین»‌ و دوستان قدیمی او می‌شوند. از آنجایی که فناوریِ به کار رفته در خودروهای نسل جدید بسیار برتر و ممتازتر است، مک‌کوئین و هم‌نسلان او قافیه را بدجور به رقبای تازه‌وارد می‌بازند. به دنبال این پیشامد، سرمایه‌گذاران رقابت‌های اتومبیل‌رانی، خودروهای قدیمی‌تر را یکی پس از دیگری اخراج کرده و آن‌ها را با خودروهای جدید جایگزین می‌نمایند (البته در این میان، برخی از خودروها که احساس می‌کنند دیگر توان رقابت ندارند، پیش از اخراج، خود محترمانه از مسابقات کنار می‌کشند).

در این شرایط دشوار، مک‌کوئین نیز خود را در خطر می‌بیند. علی‌رغم این که او کم کم پا به سن گذاشته است، اما نمی‌تواند با حقیقتِ موجود کنار آید. در همین احوالات، ناگهان یک روزنه‌ی امید، شوق زندگی را به مک‌کوئین باز می‌گرداند؛ سر و کلۀ یک سرمایه‌گذار خارجی به نام «استرلینگ» پیدا می‌شود که خود از طرفداران قدیمی مک‌کوئین و مربی سابق او «داک هادسون» (هادسون هورنِت) است. استرلینگ با پول هنگفت خود کارخانه‌ای مدرن بر پا داشته و از امکانات روز برای توسعه‌ی عملکرد خودروهای مسابقه‌ای بهره می‌گیرد. پس از یک سری فعل و انفعال، مک‌کوئین و استرلینگ با هم متحد می‌شوند و در این میان، یک تمرین‌دهنده به نام «کروز»، عهده‌دار وظیفه‌ی بازگردانیِ مک‌کوئین به روزهای اوج می‌گردد. در ادامه‌ی داستان، شاهد تعاملات پر فراز و نشیب مک‌کوئین و کروز هستیم که در نهایت، پایانی خوش برای هر دو شخصیت رقم می‌خورد.

آنچه در دو پاراگراف فوق خواندید، خلاصه داستان «ماشین‌ها ۳» بود. همان‌طور که مشاهده کردید، داستان نوآوری چندان خاصی ندارد؛ به غیر از یک اتفاق غیرمنتظره که تقریباً اوج داستان است و در بخش انتهایی اثر حادث می‌شود، دیگر نکته‌ی چندان بارزی به چشم نمی‌خورد. به باور بسیاری از کارشناسان و منتقدان، داستان «ماشین‌ها ۳» حاصل برداشتی پازل‌وار از سایر آثار سینمایی است که محوریت و موضوع ورزشی داشته‌اند. رد آثاری همچون «راکی ۳» (Rocky III)، «راکی ۴» (Rocky IV) و «کرید» (Creed) در فیلم‌نامه‌ی «ماشین‌ها ۳» کاملاً مشهود است (جالب اینجاست که در تولید هر سه اثرِ موردِ اشاره، «سیلوستر استالونه» – هنرپیشه و کارگردان مشهور سینما – نقش بارز داشته است). گویی قطعات آثار سینمایی دیگر، در کنار هم قرار گرفته‌ و پس از یک پرداخت انیمیشنی، اثری جدید پدید آورده‌اند.

با تمام این تفاسیر، نمی‌توان گفت که تماشای انیمیشن «ماشین‌ها ۳» خالی از لطف است. اتفاقاً به باور نگارنده‌ی این سطور و همچنین بسیاری از کارشناسان و مخاطبان، «ماشین‌ها ۳» اصلاً اثر بدی نیست؛ شاید در حد و اندازه‌‌ی قسمت اول «ماشین‌ها» نباشد، اما قطعاً از «ماشین‌ها ۲» بهتر و قوی‌تر است. بازگشت مک‌کوئین به ریشه‌های اصلی خود که در «ماشین‌ها ۱» بنا نهاده شده بود، ارجاعات پرشمار به شخصیت دوست‌داشتنی «داک هادسون»، ورود یک شخصیت باهویت به نام «کروز رامیرز»، و معرفی یک رقیب قدرتمند به نام «جکسون استورم»، از نقاط قوت «ماشین‌ها ۳» است.

همان طور که در بالا اشاره شد، شاید بزرگترین نقطه قوت «ماشین‌ها ۳»، شخصیت‌پردازیِ مناسبِ آن باشد. شخصیت کروز به شدت به دل می‌نشیند و حتی هنگامی که در نقطه‌ی اوج داستان، جایگزین مک‌کوئینِ محبوب می‌شود، مخاطب با احساس ناخوشایند روبرو نمی‌گردد. کروز شخصیت مؤنثی است که به خوبی می‌تواند دیگران را از لحاظ انگیزشی متحول کند. شرایط زندگی، او را از رسیدن به آرزوی بزرگ خود باز داشته است اما در روحیه‌ی مثبت‌اندیش وی خِللی وارد نکرده است. کروز از کودکی همواره آرزو داشته در قامت یک ماشین مسابقه‌ای پای به رقابت‌ها بگذارد ولی سرنوشت از او تنها یک «تمرین‌دهنده» ساخته است. خوشبختانه، تیم نویسندگان «ماشین‌ها ۳» فرجامی مطلوب برای این شخصیتِ خوش‌پرداخت در نظر گرفته‌اند؛ سرنوشتی که با شخصیت مثبت‌اندیش وی کاملاً سازگار است.

دیگر شخصیتی که حضور آن در داستان، نقطه‌ی عطف محسوب می‌شود، شخصیت «اسموکی» است؛‌ یک ماشین قدیمی که از دوستان سابق «داک هادسون» بوده و روزگاری را در کنار او گذرانده است. اسموکی، با تجربه و درایت خود، مک‌کوئین را به سرمنزل مقصود راهنمایی کرده و نقاط ضعف این شخصیت را به نقاط قوت او بدل می‌کند. با توجه به فراز و نشیب‌های داستان، حضور شخصیتی جاافتاده نظیر اسموکی تقریباً ضروری به نظر می‌رسد؛ احتمالاً اگر این شخصیت در داستان وجود نداشت، مسیر پختگی مک‌کوئین به فرجامی شایسته و مقبول منتهی نمی‌شد و فقدان یک راهنمای باتجربه به چشم می‌آمد.

به تعدادی از شخصیت‌های هم‌سو با مک‌کوئین اشاره کردیم اما نباید فراموش کرد که در نقطه‌ی مقابل قهرمان ما نیز یک شخصیت شاخص حضور دارد؛ شخصیتی به نام «استورم» که جرقه‌ی آغاز تحولات داستان،‌ با ورود او زده می‌شود. استورم با ظاهر سیاه رنگ و مدرن خود، نمادی از نسل جدید است که بی‌رحمانه نسل قدیمی‌تر را از دور خارج کرده و بر اریکه‌ی قدرت تکیه می‌زند. غرور، خودبینی و البته سرعت و قدرت، ویژگی‌های بارز شخصیت استورم است. مجموع این مشخصات، خبر از ظهور رقیبی سرسخت برای مک‌کوئین می‌دهد. از آنجایی که بسیاری از ما در زندگی طعم رقابت را چشیده‌ایم، به خوبی می‌دانیم که مک‌کوئین در تقابل با استورمِ نوپدید چه حس و حالی دارد. ارزش کار مک‌کوئین زمانی بیشتر به چشم می‌آید که او با نکته‌سنجی و ایثار، از آخرین شانس خود برای ماندن در عرصه‌ی رقابت چشم می‌پوشد و جای خود را به کروز جوانی می‌دهد که شاید در طول زندگی، هیچ گاه موفق به حضور در یک رقابتِ مهمِ اتومبیل‌رانی نشود. البته نباید فراموش کرد که کروز هم به خوبی جواب اعتماد مک‌کوئین را می‌دهد و او را سرافزاز می‌کند.

جدای از نقاط قوت، «ماشین‌ها ۳» با یک سری چالش‌های داستانی نیز مواجه است. یکی از بارزترینِ این نکات،‌ کم‌رنگ شدن نقشِ شخصیتی فوق‌العاده جذاب نظیر «ماِتر» است (منظور ما، همان جرثقیل درب و داغان است). ماتر که در قسمت‌های ۱ و ۲ ماشین‌ها،‌ نقشی محوری بر عهده داشت، به ناگه از خط داستانی کنار گذاشته می‌شود و به جز چند صحنه‌ی محدود، نشانی از او در انیمیشن نمی‌یابیم. هر چه باشد، نباید فراموش کرد که ماتر علاوه بر پتانسیل شادی‌آفرینی، شخصیتی به شدت محبوب و پُرطرفدار دارد؛ بر همین مبنا، تعریف نقشی کم‌رنگ برای ماتر، ممکن است به مذاق طرفداران پَر و پا قرص سری آثار «ماشین‌ها» خوش نیاید.

از بخش‌های داستانی و نکات شخصیت‌پردازیِ اثر که بگذریم، باید توجه خود را معطوف به جنبه‌های گرافیکی و تصویری کنیم. طبق روال گذشته، پیکسار و دیزنی در زمینه‌ی خلق جلوه‌های بصری هیچ چیز کم نگذاشته‌اند و توقعات مخاطبان را به خوبی بر‌آورده نموده‌اند. صحنه‌هایی چشم‌نواز از قبیل «تمرین در ساحل»، «تمرین در جنگل تاریک»، «مسابقه در گِل و لای تاندِر هالو» و «رقابت نهایی در فلوریدا»، همگی با دقت فراوان و خارق‌العاده پدید آمده‌اند. نورپردازی‌ها بسیار دلنشین هستند و پردازش اِلِمان‌های پُرجزییات (از قبیل امواج دریا، دانه‌های شن و ماسه، شعله‌های آتش، ذرات گِل و…) به ظرافتِ هر چه تمام انجام شده است.

در مرحله‌ی بعد، باید به مسئله‌ی صداگذاری و صداپیشگی اشاره کنیم. صداگذاری‌ها که چندان جای بحث ندارند و مثل سایر آثار دیزنی و پیکسار باید آن‌ها را مطلوب ارزیابی کرد. از دیگر سو، صداپیشگی‌ها را نیز باید جزو نقاط قوت اثر دانست. «اووِن ویلسون»، به مانند قسمت‌های اول و دوم ماشین‌ها،‌ به خوبی از پسِ صداپیشگی شخصیت مک‌کوئین بر آمده است. دیگر صداپیشگانِ موفق «ماشین‌ها ۳»، «کریستِلا آلونزو» و «کریس کوپر» بوده‌اند که به ترتیب به جای شخصیت‌های «کروز» و «اسموکی» صحبت کرده‌اند.

«اوون ویلسون» صداپیشه‌ی شخصیت «لایتنینگ مک‌کوئین»

اما بدون تردید، هیجان‌انگیزترین نکته در مورد صداپیشگی «ماشین‌ها ۳»، استفاده از قهرمانان واقعی اتومبیل‌رانی بوده است. محض اطلاع شما باید گفت که تعدادی از شاخص‌ترین چهره‌های رقابت‌های «فرمول ۱»، در صداپیشگی این انیمیشن سینمایی نقش داشته‌اند. اگر «ماشین‌ها ۳»‌ را با دقت دیده باشید، متوجه می‌شوید که کروز مجهز به یک دستیار یا آنالیزورِ همراه است که اطلاعات فنی سایر ماشین‌های مسابقه از جمله مک‌کوئین را گردآوری و تحلیل می‌کند. در نسخه‌ی اصلی (انگلیسی) «ماشین‌ها ۳»، این دستیار «همیلتون» نام دارد و صداپیشگی آن را «لوئیس همیلتون» سرشناس عهده‌دار بوده است. در نسخه‌های آلمانی و ایتالیاییِ اثر، «سباستین فِتِل» صداپیشه‌ی این آنالیزور بوده است. در نسخه‌ی اسپانیایی نیز، این وظیفه به «فرناندو آلونسو» محول شده است. جالب است بدانید که «همیلتون»، «فتل» و «آلونسو»، هر سه در مسابقات فرمول ۱ سال ۲۰۱۷ با هم رقیب هستند.

و در نهایت، می‌رسیم به نکته‌ی پایانی. با بررسی روند داستانی «ماشین‌ها ۳» می‌توان یک نکته‌ی ریز و کلیدی استنتاج کرد: شخصیت مک‌کوئین شباهت‌های بسیاری به خودِ استودیوی پیکسار دارد. دلهره و نگرانی مک‌کوئین پیرامون پا به سن گذاشتن و کنار رفتن از اوج، شاید تا حدودی دغدغه‌ی کنونی مسئولین پیکسار هم باشد. این استودیو، در همان سال‌های آغاز فعالیت، با خلق آثاری نوساختار و بی‌بدیل، همگان را شگفت‌زده نمود و در مدتی کوتاه به قله‌ی افتخارات انیمیشن صعود کرد؛ اما اکنون پیکسار کمی پا به سن گذاشته است. درست است که هنوز هیچ کس نمی‌تواند منکر کیفیت تولیدات این استودیو شود، اما باید اذعان داشت که آثار جدید پیکسار در مقایسه با محصولات ابتداییِ این شرکت، دیگر خیلی بدیع، تازه و حیرت‌انگیز نیستند (کافیست هیجان اکران و انتشار آثاری چون «داستان اسباب‌بازی» [Toy Story]، «زندگی یک حشره» [A Bug’s Life]، «شرکت هیولاها» [Monsters, Inc.‎]، «در جستجوی نمو» [Finding Nemo] و… را به یاد بیاورید و موجِ شوق و شور آن دوران را تداعی کنید). البته، اشتباه نکنید! منظور ما این نیست که نوکِ تیزِ پیکانِ این انتقاد باید به سوی پیکسار و دست‌اندرکاران آن نشانه رود؛ اشاره‌ی ما به این است که تمامی پدیده‌های نوظهور، با گذر زمان، مشمول قانون عادی‌سازی و کهنه‌ شدنِ تدریجی می‌گردند و از جذابیتشان کاسته می‌شود.

در یک بُرهه‌ی زمانی، پیکسار با ابداع نوین‌ترین و منحصربه‌فردترین تکنیک‌ها و فناوری‌های تولیدِ انیمیشنِ سه‌بعدی نام خود را مطرح کرد و به عنوان یکه‌تازِ این عرصه، چندین سال متوالی درخشید. اما امروزه، با ورود سایر شرکت‌ها و استودیوهای سه‌بعدی‌ساز، عرصه‌ی رقابت برای پیکسار تنگ‌تر و سخت‌تر شده است. به بیان دیگر، می‌توان این گونه گفت که دیگر پیکسار بی‌رقیب نیست و سایه‌ی رقبای قدرتمند به وضوح احساس می‌شود. حال باید دید،‌ در آینده چه فرجامی در انتظار پیکسار خواهد بود؟ آیا این استودیو می‌تواند از بحران میانسالی به سلامت عبور کند و در اوج باقی بماند یا باید یواش یواش (به مانند مک‌کوئین) بخشی از اقتدار خود را با سایر شرکت‌هایِ نوظهورِ انیمیشن‌ساز تقسیم نماید؟ آینده، سرنوشت پیکسار را مشخص خواهد کرد اما هر چه پیش آید، مسلماً کارنامه‌‌ی درخشان این استودیوی پیشگام، از کتاب تاریخ انیمیشن پاک نخواهد شد.

برچسب‌ها:

مطالب جنجالی

Sorry. No data so far.

نظرات

دیدگاهتان را بنویسید

Your email address will not be published.