روایتِ فیلمِ “بعد از آن”، بر خلاف اکثرِ داستانهای درامِ دوران نوجوانی و جوانی، یا به اصطلاح عامیانه “تینیجری” شکل میگیرد؛ همانجا که مملو از شخصیتهایی با مشکلاتِ ذهنی و فردی یا روبرو شدن با سرنوشتشان و وظیفهیِ آیندهشان و بسیار دغدغههای دیگر که در این ژانر روایت شدهاند، داستان شکل نمیگیرد. اکثرِ آنها هدفشان قبل ورود به دانشگاه شخصیت است. اما در فیلمِ “بعد از آن”، روایت کلی از دانشگاه به بعد است، و گویا شخصیتها (در اصل تسا)، از آن دوران گذشتهاند. با نقد و بررسیِ بعد از آن در ادامه با من و سینما-فارس همراه باشید.
پس چنین شد که داستانها و از این نقطه خاص گذشته است و تِسا از سن و بلوغ نوجوانی، به جوانی رسیده است؛ با اینکه ایدهی جالبی به نظر میرسد و گویا قرار است موضوعات متفاوتی را شاهد باشیم، اما کافیست اندکی صبر کنیم تا عمقِ فاجعهی این فیلم را در همین نقطه متوجه شویم. شخصیت اصلی “تِسا”، گویا هنوز از آن مرحلهای که قرار بود گذشته باشد، علاوه بر اینکه نگذشته بلکه چند پله هم عقبتر است! چرا وقتی دست روی چنین مرحلهای گذاشته میشود، باز هم دغدغههای قبل از این مرحله به میان بیاید؟ بگذریم، تِسا به همراهِ مادرش و دوست دورانِ کودکیاش “نواه”، که هماکنون به نوعی نامزدش محسوب میشود (همچنین قصد ازدواج در آینده را دارندها!)در ابتدا زندگی میکرده و حال او به دانشگاه و شهرِ دیگری آمده است. تِسا باید به هدفهای خودش واقِف باشد و همانطور که فیلم مثلا از آن نقطهی تکراری گذشته، تِسا هم باید از آن تصمیمات کلیشهای و دغدغههای بلوغ، گذشته باشد؛ اینجا است که فیلم در اولین اِدعایش شکست میخورد و در ادامه دومینو مانند، غرقِ بدبختی و بدتر پیش خواهد رفت. در ادامه داستان، تِسا در دانشگاه با پسری به اسم “هاردین” به طور اتفاقی آشنا میشود و داستان فیلم شکل گرفته و ادامه مییابد. خب سوال اول در مورد شخصیتپردازی اینجاست که بازیگران، مشکلی در شخصیتشان موقع خواندن فیلمنامه ندیدهاند؟ این موضوع بسیار تعجبآور و عجیب است! از شخصیت هاردین شروع میکنیم که بدون شک بدترین نکته تمام فیلم است و بسیاری از مشکلاتِ فیلم بیچاره از این شخصیت و پیرامونش به بیرون میخزند؛ هاردین بشدت به فُرم فیلم، روایتِ داستان بد، احساسات و ارتباطات، مفهومهای عشق که به زور در حلقمان فرویشان کردهاند و هرچیزی (تکرار میکنم هرچیزی!) که به فیلم مربوط است، ضربه جبران نشدنی خیلی بدی زده است. هیچچیزی رقیب او در این امر نمیباشد شک نکنید؛ بازیگر این شخصیت هم، بشدت ناشی است و اصلا در حَد یک بازیگرِ معمولی ردهپایین هم ظاهر نمیشود، او حتی نمیتواند ذرهای به شما احساسی منتقل کند؛ چه برسد ایجاد حس ارتباط و همزادپنداری و عشق…!

اتفاقا هرجایی برروی شخصیتی تمرکز کمتری شده، ماجرا بهتر از آب در آمده؛ مادرِ “تِسا” حداقل نُرمال است بزنم به تخته!
به حَدی شخصیتی غیر قابل ارتباط و باورناپذیر از هاردین محبوب، به نمایش گذاشته شده که از این همه حماقتِ محض (نویسنده و اقتباس کننده، کارگردان، تهیه کننده همه با عرض معذرت البته!) بخاطر قبول چنین شخصیتی تعجب خواهید کرد! “هاردین” حتی خودش هم نمیداند چه تصمیماتی میگیرد و کارهایش در تناقض با کارهای دیگرش است، دقت کنید؛ این موضوع درصورتی درآینده با حس تعلیق یا هردلیل زوری دیگری معنایی پیدا میکند، که با تمام این موضوعات شخصیتپردازی خوب یا حتی متوسط انجام شده باشد. نه اینکه با این کار فقط ادعای دیگری و بیشتری داشته باشد،خب ما عمل کافی را نداشته باشیم و هرکاری شخصیت (انگار کلا هاردین نگوییم بهتر است) انجام میدهد را در آخر بهانه تراشی کنیم، آن هم به زور بازو! شخصیت هاردین و بازیگرش کاری با بیننده میکنند، که در صورت همزادپنداری با این شخصیت به نوعی توهین بسیار شدیدی به خودشان هم کرده باشند. شاید اغراق به نظر بیاید، ولی در همین حد این شخصیتِ توخالی، افتضاح است. تمام این حرفها را فعلا با هم ترکیب کنید و در ذهن داشته باشید، چرا که موقع حضورِ این شخصیت و حرفهای احساسی و تصمیمهایش (همان ادعا و تصمیمات فیلم!) اگر به خنده افتادید، شکی نکنید کارتان اشتباه نبوده و شما کار درست را انجام دادهاید، مگر بروی بیننده ندیدهاند مقداری کمتر “بسیار بَد” تحویلمان دهند! در ضمن او حتی قابلیت تلپورت هم دارد باور نمیکنید؟ در جای جای فیلم، به شکلهای عجیب ظاهر میشود. بله؟ ربطی به شخصیتپردازی ندارد؟ درست است به دلایل دیگری مربوط است. به آن قسمت هم میرسیم شاید هم نرسیم!

این هاردین محبوبمان حتی قابلیت این را دارد هر کجایِ داستان که خواست کاملا “یهویی” ظاهر شود، جل الخالق!
“جوزفین لانگفورد” فقط از نظرِ قیافه شبیه خواهرش “کاترین لانگفورد”، بازیگر با استعداد سریال ۱۳ دلیل برای اینکه، نیست! اگر سریالِ مذکور را مشاهده کرده باشید یا نه میدانید، “کاترین” بازیگرِ بسیار تواناییست و ذاتا با استعداد است چرا که به راحتی ستاره شد. “جوزفین” هم به مانندِ خواهرش با استعداد است؛ ولی میتوان استعدادی که با این فیلم به هدر رفته را مشاهده کرد. او حداقل از این نظر آنقدر بَد کار نکرده، و بسیار بهتر از زوج خود است. مشکلِ اصلی این است که چوب شخصیتپردازی، شخصیتش را خورده. باید گفت شخصیتِ تِسا، تصمیماتی بسیار بیمنطق، دغدغههایی که نباید باشند، ضعیفهایی بچگانه با اینکه مثلا هدفدار است، و دیگر ایرادها را ارائه میکند که نباید بدین صورت باشند واقعا؛ او حتی ثبات شخصیتی مناسب هم ندارد، انتظاراتی ما داریم! این شلختگی تا حدودی شخصیتپردازی بد “هاردین” که مقابل و زوج وی است بیشتر مُقصر نشان میدهد. شاید بگویید اگر شخصیتهای اصلی چنین افتضاحی هستند، خب دیگر شخصیتها تا چه مقدار بد هستند؛ اما کمی صبر کنید، دقت کنید و میبینید هرکجا تمرکز و ادعای روی آن نشده حتی بهتر هم شخصیتش شکل گرفته، مثال مادر تِسا است که قبلا ذکر کردیم. مادرِ تِسا با اینکه شاید به دقیقه در فیلم مشاهده شود، اما بشدت منطق و پختگی در او موج میزند، همان چیزی که لازمه ماست. گویا تمامِ تمرکزِ اقتباسکنندهها از کتاب این اثر و شخصیتهایش، این بوده که لحظات به ظاهر احساسی را شکل دهند؛ ولی نه از منظق بویی بردهاند، نه حتی در قالب فُرم فیلم هم چیزی را به درستی اجرا کردهاند. موضوع در همین حَد افتضاح و خندهآور است، باورتان میشود؟ چنین حماقتها و حتی توهین به مخاطب قابل تحمل نیست. وقتی شما بخواهید به زور هم که شده موضوعی به فیلم اضافه و در مغز مخاطبانتان فرو کنید، چنین وضعی خواهد شد. اصلا اگر مفهومی است، شاید نباید به طور مستقیم به آن اشاره کنید، مثالی میزنم؛ موضوع یا فیلمی بیشتر برای شما جذاب، مفهومی و قابل احترامتر است، که خودتان به نتیجه مفهوم و خواسته آن رسیده باشید؟ یا بدون اینکه چیزی در مورد آن حس کرده باشید، به شما تحمیل شده باشد؟ “بعد از آن” نه به ما شخصیتهای قابل ارتباط، نه موضوعی خاص، نه منطق و عشقی واقعی ارائه کرده و نه توانسته حتی به چنین موضاعاتی نزدیک هم شود، اما در آغاز و پایان از عشق، فداکاری، احساس انسان به عشق میگوید! برخی از داستانها با وجود ارائه درست موضوعی که هدفشان بوده، حتی جرئت نمیکنند آنرا به زبان بیاورند (فعلا که بعد از آن ادای تعریفِ جدید هم میکند) این یعنی احترام به بیننده نه این که آنها ترسی دارند، خیر! یک کلام، محتوای فیلم به آنچه ادعا میکند ساخته و پرداخته، اصلا عمل نکرده و ذرهای ارزشمند نیست.

فقط و فقط نشان دادن عشق به این صورت که کافی نیست (میدانید که دقیق منطورم چیست!) ناسلامتی مخاطب باید چندتا چیز درست و حسابی و اندکی همزادپنداری هم نصیبش شود!
اما به موضوعی میرسیم که شاید برای برخی از مخاطبان هدف و علاقه اصلی لذت بردن از هر فیلمی است، ارائه کردن تمام محتویاتِ بدون اهمیت به آن درست یا نادرست، افتضاح یا شاهکار، سیاه یا سفید در فُرمی صحیح و ریتمِ معمولی است. فیلم بعد از آن، حتی در این قسمت هم با بیننده کاری میکند، تا از هدر رفتن وقتش پیشمان و عصبانی شود؛ چنین ریتم فیلم هم بشدت احماقه است حال میپرسید، چگونه احمقانه؟ اتفاقاتِ مهمی که در فیلم خواهند افتاد که در کسری از ثانیه فراموش میشوند و فیلم به ادامه ماجرا میرود. اتفاقاتِ بیاهمیت چنان کُند روایت میشوند که حوصلهتان را سر میبرند (واقعا حوصله میخواهد!) ثباتِ ریتم در چنین فیلمهایی باعث جلوگیری از خستهکننده بودن آنها شده و اگر خوب و عالی هم اجرا شود، باعث جذابیت بیشتر فیلم میشود. فیلمبرداری با کاتهای بشدت افتضاح و ناشیانه انجام شده است؛ در حالی چنین خواهد که گویا کلا فیلم منطقی ندارد، (تکرار مکررات در هر بخش خسته کننده است، به عنوان نگارنده عرض میکنم!) حتی اتفاقاتِ عجیب و غریبی و فانتزی هم میافتند؛ مانند این ظهور یکبارهی “هاردین” در بین صحبتهای نواه و تِسا که عملا تِلِپورت است! تازه مثلا طبیعی جلوه میکند از نظر تدوینگر محترم فیلم، فیلنمامه که هیج! موسیقیها هم هرزمانی از فیلم و تدوین آنها با نقطهای که پخش میشوند، براستی افتضاح است. تقریبا هر موقع موسیقی پخش میشود، شما حس تکراری (تکراری بودن آهنگ نه) و حوصله سربر بودشنان را متوجه میشوید. باور کنید “ضِد نقد” نیست و تازه هم به عنوان نویسندهِ بررسی فیلمِ، سختتر است از بدی چیزی زیاد بنویسی!تعلیق؟واقعا؟ چه بگویم در مورد این موضوع، اجرای نادرست و اضافه کردن بیدلیل چه در فرم چه محتوای هر فیلم، حتی با آنکه فیلم بسیار بدون نقص باشد هم یک اشتباه تمام عیار است. بدِ این موضوع که دیگر آن فیلم را نابود خواهد کرد، چه برسد به فیلم “بعد از آن” که نابوده شده است از قبل… در ابتدا گفتیم بدترین نکتهی فیلم شخصیت “تاردین” است، بیراه هم نگفتیم چرا که این تعلیق به او مربوط میشود. دیگر نمیشود بیشتر در این موردش گفت، باید فیلم را دیده باشید تا با درستی متوجه فاجعه بودن این موضوع شوید. نمیشود فقط برای این که شوک به داستان و فیلم اضافه شد باشد؛ از تمام این مشکلات چشمپوشی کرد و افتضاح بودنِ موضوعات مربوط به آن را هم از خاطر لامصب! برد.

حداقل نکته مثبتی کم رنگ در فیلم وجود داشت! لانگفوردها انگار کُلا با استعداد هستند و قطعا آیندهی درخشانی در انتظار این دو خواهر است.
بشخصه هنوز ماجرای رابطهی عشق بین تِسا و هاردین را مانند یک خیانت میبینم؛ در اکثر فیلمها این رابطهها بر اثر اتفاقاتی ناگهانی و رودروییهایی خیلی به یکباره، شکل میگیرند. دو نفر با حسی جدید روبرو میشوند و آغازی برای یک داستان و زندگی و رابطه جدید برایشان رقم میخورد. احساسی به هر فرد با عنوان این که شخصی را در زندگیشان دارند که آنها را دوست داشته و به آنها امید میدهد، به وجود میآید (عشق دیگر همه میدانید!) پس درواقع به یک حس جدید کامل دست مییابند؛ در اینجا چه ارزشی دارد وقتی این اتفاق در حالی میافتد، که خیانت صورت میگیرد؟ “نواه” چه چیزی از این احساساتی که گفتیم کم دارد برای رابطهاش با تِسا؟ بله، شاید نواه اندک مشکلاتی دارد و هیچ فردی بدون مشکل نیست، اما اگر تِسا با نواه مشکلی دارد خب چرا آنرا حتی یکبار به نواه نمیگوید و به زبان نمی آورد. در حالی که میداند نواه در چه حد او را دوست دارد و اگر واقعا مشکل قابلِ حل است، حل میشود! به چه دلیل تِسا مانند کودکانِ کمتر از ده سال، به راحتی به شخصی دیگر دل میبندد. ای کاش “بعد از آن” داستانش در دورانِ دبستان شکلگرفته بود، شاید آنموقع قابل باورتر بود! چنین عشقی که با شکستن بیدلیلِ دل دیگری شکل میگیرد، ارزشمند است؟ پس چرا فیلم اینقدر ارزش و مفهوم قلمبه سُلمبه عشق را تا ته در حلق ما فرو میکند؟ جواب: همان تیتر را بار دیگر مینگیریم بیارزش، اما پر ادعا. کاملا چنین جملهای به فیلم “بعد از آن” مینشیند؛ حین تماشای این فیلم قیاسِ عجیبی در ذهن شکل میگیرد، فیلم مانندِ آهنگی از خوانندهای به سبکِ پاپ است، که نه صدایش خوب، نه آهنگ سازی آن مناسب سبک پاپ، نه معنی درست حسابی و عاشقانهای، نه کُلا میتواند احساسی به شما انتقال دهد، بعد حتی خواننده برای شعور شما اندک ارزشی هم قائل نمیباشد و آهنگ را به زور خودش با صِفت *عالی بودن* در مغز شما فرو میکند؛ افسوس که قیاسِ آشنایی بود!
نظرات
انقد مزخرف بود این فیلم هر سه قسمتش و همه ی شخصیتاش مودی بودن که حد نداره
اصلا احساسات ادم برانگیخته نمیشد کارگردان و نویسنده اش هیچ ذهنیتی از عشق نداشتن( عشقو تو رابطه ی جنسی میدیدن فقط)
جوری منی که همیشه عاشق نقش اول مرد میشم تو فیلمای رمنس از هاردین متنفر شدم و عشق و عاشقی دلمو زد :|
من اصلا نتونستم با این فیلم همزاد پنداری کنم همه این اتفاقات در آن واحد اتفاق میوفته و اگه این فیلم سانسور بشه واقعا چیزی ازش باقی نمیمونه و این آشکارا ضعف فیلم رو نشون میده شخصیت ها بدون اینکه به درک خوبی از هم برسن عاشق همدیگه میشن، در واقع خود فیلم هم به این نکته اشاره میکنه اونجایی که هاردین به تسا میگه گذشته اصلا اهمیتی نداره و هر آن چه در آینده قراره پیش بیاد مهمه واقعا یه توهین بزرگه…..
خوشم میاد فشار خوردی از اینکه موفق شدن xD
به نام خدا کاملا غلط توضیح دادی نمدونم از کجا پر بودی اومدی سر این فیلم خالی کردی ولی خوب کامنتا همه چیو میگن :› 😃
فیلم قشنگی بود .فق کافیه درکش کنید تا بفهمید یعنی چی.فیلم نباید حتما حسی ب شما انتقال بده یه زمانی شما حس انتقال میدی و همین باعث میشه حسی هم دریافت کنی از اون فیلم.