هنر آلوده شدن است؛ آلوده شدن به دیگران است و به رنجهای آنها؛ و کشف دوباره جهان است از طریق همراهی و گاه یکی شدن با آنها. در یک اثر هنری، هنرمند گرچه از آلوده شدن واهمه دارد اما آن را برای ماندگاری هنر خود الزامی میداند. او به مانند پیامبری است که لحظهای خیال کرده با ارتکاب گناه خواهد توانست به درکی از حالات روحی گناهکاران دست یابد؛ چرا که خیال علاوه بر آنکه با واقعیت درگیر است، گریز خوشایندی هم هست از آن. هنرمند تشنهی چشیدن درد دیگران است و در مواجههی با آنان است که خود را میشناسد و از راه هنر و با خیال همراهی با آنها، به شناختی دوباره و البته کاملتر از خویش دست مییابد. بنابراین اثر هنری، زادهی مواجههی هنرمند است با واقعیت و با دیگران به عنوان انسان؛ از این رو هنر میتواند گزینهای مناسب باشد برای فهم و درک دیگرانی که شاید از آلوده شدن به دیگران واهمه دارند اما هنر با آن سیر خیالانگیز خود، این آلوده شدن را تحقق میبخشد و حتی آن را بس خواستنی مینمایاند.
در هفتهی پیش رو، سه فیلم درجه یک و اساسی و البته آلوده (!) را برای معرفی کردن برگزیدهام. فیلمهایی که بیش از هر چیز، ما را به دیگران آشنا میکنند و درکی از حالات روحی آنان دست میدهند که در واقع این درک دیگران به درک خود ما نیز از خودمان مبدل میشود؛ چرا که دیگران در واقع آیینهایاند که روح ما را عیان میکنند. فیلم نخست، یک انیمیشن محشر و به یادماندنی است از پیکسار به نام Inside Out، دومین فیلم شاهکار مایکل مان است به نام Heat، و سومین فیلم اثر یکه و بینظیر برگمان است به نام Saraband. این فیلمها را باید دید و آلوده شد.
- نام فیلم: Inside Out
- نام فارسی فیلم: پشت و رو
- سال تولید: ۲۰۱۵ میلادی
- کارگردان: Pete Docter
- صداپیشگان: Bill Hader, Amy Poehler, Lewis Black, Richard Kind, Kyle MacLachlan, Diane Lane, Paula Poundstone
پیکسار به یقین بزرگترین استودیوی انیمیشنسازی جهان است. شاهکارهای به یادماندنیاش چون بالا، کارخانهی هیولاها، وال ایی، داستان اسباببازی و بسیاری دیگر، همگی آن حس خوشایند جهان کودکان و بدیع بودن آن را در خود ثبت کردهاند و با خود دارند. انگار آثار پیکسار پیشنهادیاند بسیار جدی و در عین حال سرزنده و شاد در برابر جهان خشک و فسردهی بزرگسالی امروز، جهانی که گویی بسیاری از زیباییها، خندهها و ماجراجوییهای دوران کودکیاش را از یاد برده و حالا پیکسار با آن جلوههای بصری خیرهکننده، داستانهای نشاط آور و با نمک خود گویی در برابرش قد علم میکند و میگوید: “نه!” و این کار را با همان خیال پردازی خاص کودکان انجام میدهد: اجسام جان میگیرند، روحیات انسان تجسم مییابند و جهان اطراف خود درمیآمیزند و تغییرش میدهند.
شاهکار بیبدیل پیکسار، Inside Out، در ادامهی همان جهان بینی خاص پیکسار است. حالا پس از آنکه اسباببازیها داستان گفتهاند، رباتهای ساخت خود آدمها برای نجاتشان عشق را تجربه کردهاند و هیولاهای جهان تاریکیها به انسانها خودی نشان دادهاند، وقت آن رسیده تا پیکسار از درون خود بچهها بگوید و نشان دهد ترس، غم، شادی و نفرت چه شکلی خواهند داشت!
پیکسار دقیقا همان گونه فیلم میسازد که بچهها جهان را میبینند؛ او به همه چیز تجسم میبخشد و خیال را واقعیتر از هر زمان عیان میکند. در این خیال اما شیرینی و صافی جهان کودکان هویداست چرا که خانواده در تمام این آثار نقشی اساسی دارد. برای پیکسار تجربهی تمام این خیالها، میسر نیست مگر حضور مداوم و اثربخش خانواده و عشق به آن. دختر نوجوان این انیمیشن پس از چشیدن طعم تلخ جهان بزرگسالی، ناگهان خانوادهاش را در مییابد و در آغوش میکشد و بدین وسیله از آن تلخی رهایی مییابد.
این اثر منحصر به فرد و محشر پیکسار را باید دید تا طعم خوش شیرین دوران کودکی را حس کنیم و خندهای سر دهیم سرخوشانه از این خیال دقیق، پاک و خالصانه.
- نام فیلم: Heat
- نام فارسی فیلم: مخمصه
- سال تولید: ۱۹۹۵ میلادی
- کارگردان: مایکل مان
- بازیگران: رابرت دنیرو، آل پاچینو، وال کیلمر
هیچ مدیوم هنری به اندازهی سینما قادر نیست دامنهی تجارب ما را تا این اندازه بالا ببرد و غنی سازد. سینما گرچه به اندازهی ادبیات قادر نیست قوهی تخیل ما را رشد دهد؛ اما برخلاف آن میتواند ما را وارد موقعیتها و فضاهایی کند که در مخیلهی ما نمیگنجند! مخمصه به عنوان یک اثر سینمایی تمام عیار دقیقا همین کار را میکند! چنان موقعیتها و فضاسازیهای محشری دارد که تقریبا در همان بار نخست چشم هر بینندهای را مجذوب خود مینماید. مایکل مان، فیلمساز مخمصه، چنان هوشمندانه و با چیره دستی، یک ماجرای دزدی بانک را توسط یک دزد حرفهای و سپس تعقیب و گریز و صحنههای اکشن و درگیری با پلیس را برایمان تعریف میکند که هر گاه اسم دزدی بانک بیاید، ناخودآگاه به یاد صحنهها و موقعیتهای فیلم بیفتیم. مان با آن دوربین مستحکم و دقیق خود، دنیرو و پاچینو را چنان تصویر کرده که محال است حتی تصور کنیم کسان دیگری نقشهای مککالی و وینسنت هانا را ایفا کنند. مان با توانایی منحصر به فرد خود توانسته است از کلیشهها دوری کند و به جای دادن تصویری سیاه و سفید از آنتاگونیست و پروتاگونیست قصهی خود، به تصویری واقعی ارائه دهد از تقابل بین دو “انسان” که اتفاقا از جهاتی نیز شبیه به یکدیگرند و هیچ کدام برتری مطلق به دیگری ندارند. بهرهگیری درست مان از لنز واید و اندازه قاب عریض، علاوه بر آنکه فیلم را بسیار دیدنی کرده، توانسته فاصله و نزدیکی کاراکترها را نیز به خوبی عیان کند و تصویری از آنها به دست دهد که به درون آنها نفوذ کند. فیلم پر است از تصاویری که زندگی خصوصی این کاراکترها را نشانمان میدهند. نیل مککالی در یک آپارتمان شیک اما خالی و بسیار ساده زندگی میکند و هانا درگیر با مسائل خانوادگی است. برای مککالی خود مشغول بودن، خود دزدی مسئله است و پول بزرگ و… همگی بهانه است. او گرچه کوشش مختصری نیز میکند تا عشق را تجربه کند، اما حاضر نیست خود را فدای آن کند و مان از پس نمایاندن این تضادها به خوبی برآمده است.
این فیلم درجه یک مایکل مان را باید دید و فهمید سینما چه کارها قادر است انجام دهد.
- نام فیلم: Saraband
- نام فارسی فیلم: ساراباند
- سال تولید: ۲۰۰۳ میلادی
- کارگردان: اینگمار برگمن
- بازیگران: Liv Ullmann، Erland Josephson، Börje Ahlstedt، Julia Dufvenius، Gunnel Fred
ساراباند رقص دو نفره است.
ساراباند برگمان رقص زندگی و مرگ است و اضطراب بیامان یوهان پیر، که با اشتیاقی پرحرارت به زندگی، نمیخواهد تسلیم مرگ شود، و میل و تمنای هنریک است به مرگ، که برگمان این دو عنصر متضاد وجود انسان را از طریق آنها، کنار یکدیگر آورده و رقصان در آغوش هم، تصویر کرده است.
برگمان در این شاهکار خود، ما را به سفری رویایی دعوت میکند. ماریان پس از دلتنگی و یاد عشق قدیمی خود، به دیدار یوهان میرود. گویی چیزی غریب، نیرویی وصف ناشدنی او را به خود فرا میخواند. فیلم پر است از زوم اینها و مکثهای طولانی روی کلوزآپ شخصیتها. گویی شخصیتها ما را به خود فرا میخوانند و توجه ما را به خود طلب میکنند. یکی از غریبترین زوم اینهای فیلم، زوم این به تصویر آناست، که مرده و در میان آنها نیست؛ اما روح او در تمام فیلم حضور دارد. زوم اینها به تصویر او، زوم اینهای ساده و معمولی نیستند؛ چنان در آمدهاند که آدم حس میکند تصویر، او را به خود میکشاند. و فیلم توضیح این کشش است؛ کشش به مرگ و زندگی؛ و کشش به عصارهی این دو؛ یعنی عشق. عشق است که در نهایت این شخصیتها را در کنار هم میآورد، و برگمان به آنها اجازه میدهد دو به دو در کنار هم قرار گیرند و از مشکلات خود و فرد سومی که در میان آنها نیست، صحبت کنند؛ و از طریق این گفت و گو، هم آنها به یکدیگر نزدیک میشوند هم ما از طریق کلوزآپهای خاص و غریب برگمان، به آنها نزدیک میشویم و به درون آنها میرویم. در حقیقت راز همه چیز آنها در صورتشان است و در مکثهایی که میکنند و در لمس کردنهای یکدیگر. باخ در تمام طول فیلم حضور دارد، و همچون آنا، با لبخندی غریب، به در کنار هم قرار گرفتن این شخصیتها، تحقق بخشیده است. باخ و موسیقی، کلید فیلم است و عصارهی فیلم؛ و برگمانی که این چنین در سرتاسر فیلم حضور دارد و خود را عیان کرده است؛ و یک اثر بینظیر را برای ما به جا گذاشته که گویی تمام آثار پیشین او را نیز در خود گرد آورده است. ساراباند وصیتنامهای انسانی است که در سینما نظیر ندارد.
نظرات
ممنون بابت معرفی فیلماتون و این مقاله جذاب.اگه هر اخر هفته همین روند رو ادامه بدین خیلی خوبه
من خودم فیلم Cold mountain به گارگردانی انتونی مینگلا و با بازیگری ستارگانی چون نیکل کیدمن و جود لاو رو پیشنهاد میدم.فیلم بسیار فوق العاده و زیباییه که به روایت جنگ و ماجرای عشق میپردازه
خواهش میکنم. حتما. ممنون از نظرتون.