نقد و بررسی فیلم Spider-Man 2 | دوگانگی زیستی

2 January 2020 - 22:00

همان عشقِ عنکبوتی اما اینبار در شمایلی جدی‌تر و کمی وسیع‌تر؛ «جدیّت» را از میزانِ پختگیِ یک دوراهیِ انسانی می‌گیرد به گونه‌ای در یک اتفاق نادر، شگفت‌آور و البته تحسین‌برانگیز در سینمای ابرقهرمانی، حال و حالتِ انسانی را طوری طراحی می‌کند و آنرا سر و شکل می‌دهد تا ژن‌های ابرقهرمانی تحت تأثیر آن قرار گیرند و به نوعی تابعی از آن شوند و از‌طرفی آن «کمی» از «وسعت»ش را هم مدیون پرداختِ به مری‌جین است تا اینبار حرف‌های عاشقانه‌اش حداقل شعاری و تحمیلی نباشند. سایرین هم از جمله «هری» و بَدمَن فیلم «دکتر اختاپوس» متاسفانه وجودشان در سطح قصه است و ابدا از جانب خودشان به درام ورود پیدا نمی‌کند؛ «هری» غالبِ وجودش، مقدمه‌ای‌ست برای پارت سوم و «دکتر اختاپوس» هم عشق-علمش دستمایه‌ای‌ست برای هستیِ ظاهری‌اش و نه بیشتر. «این» چکیده‌ای‌ست از ماحصلِ داستان و خروجیِ پرداختیِ دومین فیلم از سه‌گانه‌ی اسپایدرمن سم ریمی که بهترین فیلم در این سه‌گانه می‌باشد و در ادامه به پرداخت سکانس به سکانس این قسمت می‌پردازیم، اگر از عاشقان اسپایدرمن بخصوص سه‌گانه‌ی ریمی هستید با ما همراه باشید.

نقد قسمت نخست را می‌توانید در اینجا بخوانید:

Spider-Man – 2002

تیتراژ ابتدایی با همان موسیقیِ آشنایِ «دنی الفمن» آغاز میشود و شاملِ تصاویری‌ست از قسمت پیشین که به نوعی پرتره-مانند شده و قصد آشنایی مخاطب با بخش‌های مهم قسمت اول را دارد که بدرستی هم گزینش کرده است؛ قسمت‌های مربوط به هری، مری‌جین و البته پیترپارکر که موسیقی نیز با نوایی سیال و مماس با این تغییرات، مخاطب را همراه می‌کند تا رسیدن به آخرین تصویر که پیتر در آخرین پلان قسمت اول در قبرستان در حال دورشدن از مری‌جین است که پیش‌تر با تصویرِ سنگِ قبر عموبن (بن پارکر) و تغییرِ نوای موسیقی به عنوان علتی بر تصمیمِ پیتر تلقی می‌شود. در واقع عمو بن نماد-انگاره‌ایست از مسئولیت و انتخابِ وجهِ زیستی اسپایدرمن برای پیترپارکر.

این واپسین پرتره‌ی تیتراژ وصل میشود به اولین نما از فیلم که آنهم پرتره‌ای از چشمانِ مری‌جین واتسون است که با نریشن و روایت اولِ شخص پیترپارکر پیش می‌آید که بخوبی دغدغه‌ی اصلی پیتر و البته کشش دراماتیکِ فیلم در همین اولین نماها و گفته‌ها برای مخاطب آشناپنداری می‌شود؛ عشقِ پیتر به مری‌جین و البته دوگانگیِ زیستی که با آن دست به گریبان است.

با پیوستِ آخرین نمای قسمت پیشین به استقبال اولینِ نمای قسمتِ حاضر می‌رود؛ آیا او اسپایدرمن است؟ یا پیترپاکر؟

افتتاحیه با نریشن/پرتره‌ای آشنا؛ معشوقی ابدی (مری‌جین واتسون)

وقتی می‌گوییم دومین قسمت از این سه‌گانه بهترین آن است و حتی جزیی از پنج اثر برتر سینمایِ ابرقهرمانی، بیراه نگفته‌ایم! تنها دقت کنید به همین اولین سکانس فیلم که دغدغه‌ی پیتر و درگیری‌اش با زیستِ دوگانه‌اش چطور به معرض دید مخاطب می‌آید! بعنوان پیترپارکر شغل پیک-موتوری یک پیتزافروشی کوچک را دارد اما به خاطر کششِ زیستیِ آن روی دیگرِ زندگانی‌اش یعنی کنش/واکنش بعنوان یک ابرقهرمان و منجی‌گری با نام اسپایدرمن، باعث می‌شود که شغلش را به خوبی انجام ندهد و در نتیجه آن را از دست بدهد و بیکار شود. تنها در همین افتتاحیه، سم ریمی وجهِ دراماتیک اثر را می‌کارد تا در موقع لزوم آن را برداشت کند.

قابِ دوگانگیِ زیستی در ساده‌ترین شکلِ ممکن

در ادامه با تمهیداتِ انسانی‌ای که در فیلمنامه صورت می‌گیرد ما با اسپایدرمن به نزدیکی و سمپاتیِ بیشتر و بهتری دست پیدا می‌کنیم. شاکله‌ی این تمهیدِ فیلمنامه نزدیک‌سازی مخاطب به وجوهِ انسانیِ اسپایدرمن می‌باشد و اگر بخواهیم بهتر بگوییم به نوعی باریک‌کردن مرز میانِ وجوهِ یک انسانِ معمولیِ درگیر با روتینِ زیستیِ خود (پیتر پارکر) با مسئولیت‌های فرا-معمولی (اسپایدرمن) هست. حال به این شاخصه‌های این دو بخش و مرزِ میانشان که از همزیستی به مداخله‌جوییِ ناخواسته تبدیل می‌شود، می‌پردازیم. بخوبی دیدیم که سکانسِ افتتاحیه با دغدغه‌مندی خود برای نشان دادن این مرز اولین قدمِ درام را بخوبی برمی‌دارد، حال ما به مرور با مشکلاتِ روتینِ زندگی پیترپارکر آشنا و همراه می‌شویم که ابدا یک بهانه‌ی بصری در فیلمنامه و قصه‌گویی نیست بلکه در واقع خرده‌-روایت‌هایی‌ست تا یک توجیهِ دراماتیک برای یک «تصمیم» باشد. گفتیم خرده-روایت‌ها و روتین زندگیِ معمولی، یکی از اصلی‌ترینِ این خرده‌روایتِ صحیح، مربوط به وجهِ اقتصادیِ پیتر پارکر می‌باشد، یعنی فیلمنامه با این تمهید و روایت، پیتر (اسپایدرمن) را از آسمان‌خراش‌های نیویورک به کفِ خیابان‌های آن می‌کشد تا مخاطب همذات‌پنداری راحت‌تری با آن داشته باشد؛ می‌بینیم که در ابتدا کارش (پیک‌موتوری) را از دست می‌دهد سپس نیز به ناچار عکس‌های اسپایدرمن را به روزنامه‌ی «جی جی» می‌فروشد و حتی دستمزدِ آن را نیز سریعاً به دلیل بدهکاری از دست می‌دهد. [تأویلِ جمله‌ی منشیِ جی‌جی به پیتر که دستش را بر روی چانه‌ی او می‌گذارد و می‌گوید: «-با این وجود و سختی- لبخند بزن» به اینکه تنگناییِ زندگی قرار است تا چه حد بر او فشار آورد!]. از آن طرف اجاره‌خانه‌اش عقب افتاده و مدام با صاحب‌خانه‌اش سر و کله می‌زند و حتی اندک پولی که عمه‌اش (عمه می) بعنوان هدیه‌ی تولد به او داده بود را نیز صاحب‌خانه‌ی روس‌تبار و‌ طنازش از او می‌گیرد. در ادامه حتی این وجهِ ضعیفِ اقتصادی و تنگ‌دستی به جایی می‌رسد که پولِ خردِ هزینه‌ی یک تماس تلفنی را هم آنطور که نیازش را کامل رفع کند ندارد و در یک تنشِ زیستی که مری‌جین از او ناراحت است، قرار می‌گیرد اما نمی‌تواند حرفش را کامل به او بگوید (به دلیل همان عدمِ داشتنِ هزینه‌ تماس) و حتی در نکاتی ریزتر و کوچکتر همچون خرید یک دسته‌گل که فروشنده بدلیل هزینه‌ اندک و کمِ پیتر، تنها سه شاخه گل به او می‌فروشد! همه‌ی اینها یک‌ کُلّ را شکل می‌دهد، کلّی که نمایانگر وجهِ انسانی/اقتصادی یک ابرقهرمانِ معروفِ کامیک‌بوک‌هاست که در اینجا مخاطب -بوسیله‌ی تمهیداتِ روایتی فیلمنامه و فیلم- در نزدیکترین جایگاه ممکن به او قرار می‌گیرد و موجباتِ کششِ سمپاتیکش با اسپایدرمن را مهیا و میسرشده می‌بیند.

تمهیدِ انتخاب در سطح اما ملحق‌شده به یک «تصمیمِ فرمیک»

وجهِ اندکِ اقتصادی اما قناعتِ پیتر؛ تمهیدی اساسی از جانب فیلمنامه تا پیترپارکر از رأس آسمان‌خراش‌های نیویورک به کفِ خیابان‌های آن آورده شود تا مخاطب همذات‌پنداری بهتری با او داشته باشد.

حال دومینِ بخش و وجه دیگر اسپایدرمن که او را انسانی‌تر از هر ابرقهرمانی نشان می‌دهد، «از دست دادنِ زمان است» که البته این وجه مهمتر از آن زیستِ اقتصادی‌اش می‌باشد زیرا که مستقیم‌تر با زیست ابرقهرمانیِ پیتر یعنی نمود و ابراز وجود بعنوان یک سوپرهیرو به‌ نام اسپایدرمن برای جامعه‌اش در ارتباط است. این وجه در همان سکانس اول پیاده می‌شود جایی که پیتر بخاطر روتینِ زیستیِ اسپایدرمن که منجی‌گری برای شهرش هست، شغلش را از دست می‌دهد سپس حتی به کلاس‌های دانشگاهش به موقع نمی‌رسد و درنهایت در عقب‌افتادگی‌ شدید و مهم، دیدنِ نمایشِ تئاترِ مری‌جین را نیز از دست می‌دهد که این مهم این مرزِ دوگانه‌ی زیستی او را که شاید پیش‌تر ناملموس بود برایش عیان می‌کند و موجبِ درگیری‌های ذهنی/احساسی او می‌شود. در اینجا می‌بایست بازهم رابطه‌ی پیتر و مری‌جین را تشریح کنیم تا کم و کیف رابطه‌شان معلوم شود تا احیاناً تنها دستاویزی در قصه نبوده باشند بلکه دخل و تصرفشان در درام برای مخاطب بیگانه‌زدایی شود: دیدیم که پلان و قابِ افتتاحیه‌ی فیلم با مری‌جین و نریشن و زاویه‌ دیدِ پیتر آغاز شد (این اولین نشانه از مهم بودن عشق) سپس در شب تولد پیتر و دیالوگ‌هایی که میان او و مری‌جین رد و بدل می‌شود با محوریتِ عشقِ بالقوه‌ی بینشان اما انفعال و عقب‌نشینی‌ای که پیتر در این مکالمه و ابراز عشقِ خود به علتِ وجهِ ابرقهرمانی خود دارد، مانع از بالفعل شدن این عشق می‌شود اما به بازی‌های خوب در سکانس دیالوگ (خصوصا بازی توبی مگوایر) دقت کنید که قول و حرف حقیقی را «چشمان» در نماهای کلوزآپ می‌دهند (پشتوانگیِ فهیمِ تکنیکالِ دوربین از موقعیت) و قطعا دیگر آن ″سرِ زمانِ موعد برای تماشای نمایش مری‌جین حاضرشدن″ به دغدغه‌ی مهم زیستی پیتر مبدل گشته است و ذوق و مقدمه‌ای که به خوبی در تدوین و با پخش موسیقی برای رسیدن به معشوق در فیلم می‌بینیم اما اتفاقی که باز هم این مرز دوگانه‌ی زیستی را برای پیتر ملموس می‌کند، از دست دادن نمایش مری‌جین است آنهم بخاطر کشش و مسئولیتِ ابرقهرمانی‌ای که اسپایدرمن دارد.

تمنایِ بالفعل‌سازیِ یک عشقِ بالقوه

دوگانگیِ زیستی مانع از ابرازِ حقیقیِ وجود و عشق

بله پیتر به خاطر اسپایدرمن (!) نمایش را از دست می‌دهد، مستاصل بیرون سالنِ تئاتر منتظر است اما شخصِ دیگری را می‌بیند که به استقبالِ مری‌جین می‌رود! در اینجا تاریخ و شگفتیِ سینمای ابرقهرمانی رقم می‌خورد؛ پیتر عصبانی، مستاصل و حیران از وضعیت و موقعیتِ دوگانه‌ی موجود، لباس اسپایدرمن را می‌پوشد -شاید به امید اینکه در آن آرامش یابد- و هنگامیکه در میان ساختمان‌های بلند شهر درحال پرواز هست به یکباره تنیدنِ تارهایش متوقف شده و سقوط می‌کند! بگذارید همینجا خلاصتان کنم: این دوگانگیِ زیستی که پیتر را مردد در «زیست» کرده است، ژن‌های سوپرهیرویی و سوپر-بیولوژیکالش را تحت تاثیر قرار داده و در نتیجه باعث اختلال در آن می‌شود.

این مورد در تاریخِ سینمای ابرقهرمانی بی‌سابقه است زیرا این اختلال ژنی نه بخاطر یک عاملِ بیرونی بلکه به دلیل یک عاملِ درونی/روانی مختل می‌شود. این عاملِ درونی همان نقطه عطفِ درام این فیلم است و در واقع فیلمنامه و فیلمساز بخوبی انسان را به عامل بیرونی ترجیح می‌دهد.

لحظه‌ و روندِ مثال‌زدنی در تاریخ سینمای ابرقهرمانی؛ خود-ژن-تغییری بعنوان تابعی از روانِ انسانی (ژنِ ابرقهرمانی تابع از صاحبِ انسانیِ آن می‌باشد)

خب اکنون اگر از عشقِ انسانی/عنکبوتی پتیر و مری‌جین دور نشویم، می‌بایست به نقطه قوتِ دیگر این فیلم و البته این رابطه در قیاس با قسمت پیشین اشاره کنیم و‌ آنهم پرداختِ عشق و نیاز (میل) در مری‌‌جین است، چیزی که در قسمت پیش نبودش احساس می‌شد و سم‌ریمی به ناچار و به تحمیل در آخرین سکانس قسمت اول آن را در دهانِ مری‌جین به نوعی چپانده بود درحالیکه هیچ پشتوانه‌ی ابژکتیو و روایی نداشت؛ اما اینبار ما خلوتگاه مری‌جین را نیز نظاره‌گر هستیم، پس از مکالمه‌ی ابتدایی که با پیتر دارد و‌ ما آنجا تمنای او را برای دیدن اشاره‌ای از پیتر -برای قبول و بالفعل‌سازی عشقشان- می‌بینیم و انتظاری که در عین تعجب اما خرسندی از پیتر برای رسیدن به نمایشش دارد، در ادامه‌ و در خلوت، مری‌جین را در پلان‌هایی کوتاه پیش و در بین اجرای نمایشش می‌بینیم، جایی که او چشم‌انتظارِ پیتر است و متوجه صندلی خالی در سالن تئاتر می‌شود که حتی موجب اختلال در اجرای بازی‌اش شده و پس از نرسیدن پیتر به نمایش موجب ناراحتی‌اش می‌شود. در ادامه حتی دلخوری‌اش به گونه‌ای بر سر پیتر تلافی می‌کند و تا جایی پیش می‌رود که با شخص دیگری نامزد می‌کند اما همچنان درگیر پیتر است و از طرفی نماد عشقش را به نوعی با آن بوسه‌ی معروف و برعکس در قسمت اول با اسپایدرمن می‌بیند و از نامزدش می‌خواهد برعکس بنشیند و آن بوسه‌ی برعکس را دوباره و البته به نوعی در تنهایی درونی خود تجربه می‌کند. همه‌ی اینها یعنی اینبار عشق و علاقه دوطرفه است و درام به خوبی و با بُعد‌سازی (عمق بخشی) بهتری پیش می‌رود.

پرداخت به خلوتگاهِ مری‌جین، راه‌سازی دوطرفه برای عشق و عمق‌بخشی به رابطه‌ با پیترپارکر

حال می‌بایست به ویلن این قسمت یعنی «دکتر اختاپوس» (با بازی آلفرد مورینا) اشاره کرد. متاسفانه به غیر از لحظاتی آن هم به کمک بازی و اندک مکث‌هایِ ظاهری‌ در اجرا که برایش تدارک دیده شده، پرداختی موثر به گونه‌ای که درام را بارور کرده و به هرچه دیدنی‌تر شدن فیلم کمک کرده باشد، نمی‌بینیم. علاقه‌اش به علم و دستاوردِ علمی در زبانِ تصویر غایب است و حتی تضاد و کشمکشی موثر نیز با هوشِ مصنوعیِ بازوانِ مکانیکی‌اش مشاهده نمی‌کنیم. در واقع برای رسمِ پرتره‌ی سینمایی دکتر اختاپوس حداقل می‌بایست پیرامون آن «تراشه‌ی کنترل‌کننده» زوم و مکث می‌داشتیم به گونه‌ای که کشمکش او میان ولعِ علمی و اختیارِ انسانی به درام دخول پیدا می‌کرد اما به غیر از یک سکانس گذرا که در آن شروعِ ویلن‌شدن به اختیارِ بازوانِ مکانیکی کلید می‌خورد و تاحدودی کنجکاوی مخاطب را برانگیخته می‌کند نکته‌ی درخورِ توجهی در طول فیلم از او نمی‌بینیم و در واقع وی به بهانه‌ای شرورانه در سطح قصه مبدل می‌شوند تا تنها مواجه‌ و واکنشِ اسپایدرمن را در تقابل با خود آن هم در سطحِ ماجرا ببیند و نه بیشتر.

دوگانه‌ای که مسیری برای کشفش وجود نداشت و «دکتر اختاپوس» تنها به همین نکاتِ ریزِ اجرایی در فیلم اکتفا شده‌بود.

بازوان مکانیکی؛ اصلی‌ترین وجهِ شماتیکِ دکتر‌اختاپوس

تراشه‌ای که می‌توانست دست‌مایه‌ی پرتره‌ی سینمایی و دراماتیزه‌ی دکتر اختاپوس باشد اما سوخت!

بازگردیم سراغِ پیتر خودمان؛ تحول و به نوعی خود-ژن-درمانی او را دیدیم خصوصا پس از اینکه اصلی‌ترین موتورِ محرکِ زیستی‌اش یعنی مری‌جین را از خود سرخورده می‌بینید. با اینحال او به پوششِ زیستیِ سوپرهیرویی خود ادامه می‌دهد و حتی اولینِ مبارزه رسمی فیلم با دکتر اختاپوس در بانک را کلید می‌زند اما در هنگام‌ مبارزه باز هم اختلالِ ژنی‌اش را مشاهده می‌کنیم که در تنیدنِ تارهایش بعضاً با مشکل مواجه می‌شود. در ادامه پس از اینکه بیشتر از جانب مری‌جین خود را طرد شده می‌بیند و شاهد اعلامِ عروسی او نیز هست و‌‌ از طرفی درگیری‌های نیز با هری داشته، همه‌ی اینها فشار روانی را تا جایی پیش می‌برد که حتی زوالِ ژنِ سوپرهیروییِ پیتر تشدید شود به طوریکه حتی کیفیتِ دیدِ چشمانش نیز به شکل سابق بازمی‌گردد. همه‌ی اینها دست به دست هم‌ می‌دهند و پله به پله وجه دراماتیکِ شخصیتِ پیتر را جلو می‌برند تا او در آخر در دو مرحله‌ی ذهنی/حسی قرار بگیرد و دست به یک «تصمیم» از جنسِ «تغییر» بزند؛ ابتدا در مرحله‌ی ذهنی که یک پشتوانگیِ ابژکتیو/روایتی/سینمایی دارد، وارد می‌شود و خود را نزد یک پزشک می‌برد و از او یک نصیحت می‌شنود مبنی بر اینکه باید بین دو‌گانه‌ی زیستی‌اش یک انتخاب کند! حال در تنهایی، در خلوت و در یک مرحله‌ی حسی که سکانسی شبه-سورئال است و درحالتی ایماژ‌گونه با عمو‌بن ملاقات می‌کند، عمو بنی که نماد-انگاره‌ای از مسئولیت و وجهِ سوپرهیروییِ پیتر می‌باشد، در آنجا و در خیال به او جواب رد می‌دهد! دلیل‌ش را هم می‌گذارد بر پایه‌ی یگانه معشوقش و محرکِ زیستی‌اش یعنی مری‌جین و مایِ مخاطب نیز نمی‌توانیم این استیصال و پاسخِ پیتر را پس بزنیم و به نوعی به انتخابش احترام می‌گذاریم.

قابِ طلاییِ فشار بر روی پیتر؛ به نوعی تببینِ بصریِ ناخوداگاهِ پیتر، سرایت کرده به رئالِ قاب و واقعیت

تصمیمی کامل فرمال و انسانی برآمده از یک دیدارِ سورئال (ایماژگونه) با دوگانگیِ زیستیِ خود (عمو بن)

حال پیتر پس از کنار گذاشتن وجهه‌ی ابرقهرمانی‌اش در سکانسی مفرح و با موزیکی مسرور به سراغِ زندگیِ ایده‌آل معمولی‌اش می‌رود! به موقع سرِ کلاس‌های دانشگاه حاضر می‌شود و البته از همه مهمتر سر وقت به نمایش تئاتر معشوقش مری‌جین می‌رسد اما اتفاقاتی می‌افتد که بازهم این ثباتِ موقتی را برای او متزلزل می‌کند، ابتدا از جانب مری‌جین آنطور که باید مورد استقبال قرار نمی‌گیرد اما مهمتر از آن با شالوده‌ی وجهه‌ی زیستیِ ابرقهرمانی‌اش مورد آزمایش قرار می‌گیرد یعنی «نجات مردم» (منجی شدن) که در موقعیت‌هایی او در یک فشار برای انتخاب قرار می‌گیرد که در ابتدا برخلاف میل باطنی از آنها گذر می‌کند اما هرچه می‌گذرد این فشار شدیدتر می‌شود، فی‌المثل زمانیکه ساختمان آتش می‌گیرد و پیتر برای نجات یک دختر بچه به داخل ساختمان میرود و البته موفق هم می‌شود او را نجات بدهد اما درآخر متوجه میشود که چند نفر دیگر جانشان را از دست داده‌اند! سپس بازهم دچار همان گیجی و استیصالِ پیش از تصمیم می‌شود اما اینبار اولین تلنگرِ موعظه‌گونه را «عمه می» به او می‌زند که ابدا در حد یک شعار نیست زیرا که هم سکانسِ نجات و همکاری عمه‌می با اسپایدرمن را دیده‌ایم و هم البته دلتنگی‌های عمه‌می برای همسرش عمو‌بن، بدین‌گونه حرف‌های او مبنی بر بازگشت اسپایدرمن برای پیتر ابدا شعاری نمی‌تواند که باشد؛ این اتفاقات باعث می‌شود تا پیتر اولین آماده‌سازی‌های ذهنی خود را برای بازگشت به وجهِ ابرقهرمانی خود انجام دهد (سکانس پریدن از روی ساختمان‌ها) اما همچنان به قوتِ قابل توجهی نمی‌رسد تا زمانیکه ابتدا دکتر اختاپوس، مری‌جین را به گروگان می‌گیرد و اما جلوتر و مهمتر در برخوردی مستقیم با مردمِ شهرش مواجه می‌شود؛ یعنی در سکانس مشهور و دیدنیِ مبارزه‌ی اسپایدرمن با دکتر اختاپوس -که بیشترین تاثیر را برای بردنِ جایزه اسکارِ بهترین جلوه‌های ویژه برای فیلم داشت- پس از اینکه در منجی‌شدنی طاقت‌فرسا که قطار را نگه می‌دارد، در پاسخ‌ به عمل اسپایدرمن و این مواجه متقابل اسپایدرمن و مردم، اینبار مردم هم به حمایتِ اسپایدرمن‌ شهرشان درمی‌آیند اما با این تفاوت مهم که هویت اسپایدرمن فاش شده و آنها با چهره‌ی پیترپارکر مواجه می‌شوند اما در برخوردی انسانی قول می‌دهند که هویت‌ش را حفظ کنند! در این سکانس شگفت‌انگیز دو نکته نهفته است: اولا برخلاف قسمت اول که حمایتِ مردم از اسپایدرمن در حد شعارهایی بیش نبود اما اینبار حمایت مردم از او منطقی و انسانی است زیرا که نجات یافتنشان را به عینه توسط اسپایدرمن می‌بینند و دوما اینکه این واکنش و عملِ حامیانه مردم، تبدیل به مُهرِ تاییدی می‌شود تا او نقاب اسپایدرمن را با قاطعیت و حقانیت انتخاب کند.

قضاوتِ بیرونی ناشی از عادتی ذهنی/روانی

تقابلِ انسانیِ مردم با اسپایدرمن و پس زدن شعار؛ مُهر تاییدی برای اطمینان و حقانیت برای انتخاب

حال قبل از رسیدن به پایان و اختتامیه فیلم می‌بایست به پاشنه آشیلِ دیگر فیلم نیز اشاره کنیم؛ «هری آزبورن» که او هم همچون ویلنِ فیلم دکتر اختاپوس در سطح قصه جولان می‌دهد با این تفاوت که در رده‌هایی پایین‌تر از او قرار دارد. درست است که از ابتدای فیلم انزجارش را از اسپایدرمن اعلام می‌کند اما خود-درگیری‌هایی که دارد و ملامت‌هایی که پیتر را می‌کند ابدا حفاری‌ای از طرف فیلمنامه برای عمق‌بخشی به کارکتر او نمی‌بینیم؛ نه خلوتگاهی دارد و نه موثری فرمیک از جانب پدرش بر او می‌بینیم، تنها در سطحِ ماجرا موجباتِ دستگیریِ اسپایدرمن را فراهم می‌کند و حتی زمانیکه هویت اسپایدرمن را می‌فهمد و معلوم می‌شود که دوستش پیترپارکر است بازهم نه تعلیقی برپا می‌شود و نه مخاطب می‌تواند با او همذات‌پنداری کند و در آخر هنگامیکه حتی مخفیگاهِ پدرش نورمن‌آزبورن/گرین‌گابلین را پیدا می‌کند، همه‌چیز برای مخاطب معلوم می‌شود، بله عیان می‌شود که کلهم وجودِ ظاهری و کارکردِ سطحیِ هری تنها دستاویزی‌ست برای پارت بعدی تا قصه‌ای اگر احیانا در جریان باشد، بشود از این نیمچهِ روایتِ سطحی او آویزان کرد.

«هری آزبورن» تنها دستاویزی در فیلم که به نفعِ پارت سوم هدر می‌رود.

درآخر و آخرین سکانسِ مبارزه‌ی فیلم -که البته کوتاه است- دو نکته قابل توجه و نمایان است؛ در واقع یک ضعف و یک عطف! ضعفِ سکانس، پیرامونِ دکتر‌اختاپوس هست که پیش‌تر هم به سطحی بودنش اشاره کردیم و اینکه مرز میان تصمیم و انتخاب برای او مشخص نیست یعنی به فهمِ بصریِِ دراماتیزه-شده نرسیده است و در اینجا هم می‌بینیم تنها با یک تلنگرِ کلامی -که به خودیِ خود در مدیوم سینما نازل‌تر از وجه بصری و زبانِ تصویری است- از طرف پیتر تصمیم به نابودسازیِ اختراعِ علمی‌اش می‌گیرد و در نهایت به نوعی خودکشی می‌کند! اما وجه مثبت و نقطه عطف سکانس -طبق انتظار- مربوط به پیتر و مری‌جین است که سرانجام هویت حقیقی پیتر برای مری‌جین آشکار می‌شود که این مهم بخوبی با زبان دوربین تبیین می‌شود به این صورت که نما از هردویشان با یک زوم-این به یک کلوزآپ می‌رسد و موسیقی نیز در یک نیمچه تضادِ موقعیتی، فضا را تلطیف می‌کند و در نهایت رفعِ حاجتی‌ست برای مخاطب که پرده‌دری‌های انسانی را بالاخره می‌بیند و همینطور البته برای پروتاگوتیستِ سمپاتیکمان یعنی پیترپارکر که با آن بوسه‌ نهاییِ مری‌جین حقیقتاً اسپایدرمن را با خیالی آسوده در نهایت انتخاب می‌کند.

پرده‌برداری در گویاترین شکل ممکن و مری‌جینی که از این برزخ رها می‌شود.

دیدار عشاقِ در خانه‌ی عنکبوتیِ پیتر پارکر

در این مقاله سعی شد به جنبه‌های اصلیِ درام دومین -و بهترین- قسمت از سه‌گانه‌ی اسپایدرمن سم ریمی -با نام رسمی Spider-Man 2- پرداخته و البته به مهمترین نقطه‌ی عطف این فیلم یعنی تابعیتِ وجهِ ابرقهرمانی از وجهِ انسانیِ یک سوپرهیرو بپردازیم که این مورد این فیلم را در سینمای ابرقهرمانی برجسته و مثال‌زدنی می‌کند. پس پیشنهاد می‌شود این فیلم دیدنی را حتما تماشا کنید.

مطالب جنجالی

Sorry. No data so far.

نظرات

دیدگاهتان را بنویسید

Your email address will not be published.

  • عطا اتحاد says:

    خسته نباشید، ممنون از نقد خوبتون، این فیلم به وضوح و خیلی خیلی کامل‌تر از آثار دیگر مردعنکبوتی عبارت «قدرت زیاد مسئولیت زیادی با خودش به همراه میاره» رو به تصویر کشید، وقتی مردعنکبوتی رو می‌دیدیم دوست داشتیم جاش باشیم ولی وقتی پیتر رو میدیدیم اصلا دلمون نمیخواست جاش باشیم.

  • علی says:

    سلام . اولا ممنون از نقد خوبتان که خودش گویای خیلی از اتفاقات فیلم بود. فیلم ، فیلم فوق العاده ای هست و از نظر من که حداقل انقدری فیلم ابرقهرمانی دیده ام و نقد خواندم که بتوانم نظر بدهم بهترین فیلم ابرقهرمانی تاریخ سینما هست. بی شک هیچ فیلمی این گونه به شخصیت انسانی یک ابرقهرمان و دوگانگی زیستی اش نپرداخته . خیلی زیبا و درست بینانه نشان میدهد که مردعنکبوتی هم یکی مثل ما هست . نشان میدهد که مردعنکبوتی هم ممکن است شکست بخورد ( سکانس نبرد قطار که در نهایت اکتاویوس پیتر را به خانه هری میبرد) . این فیلم قطعا خاص ترین و حقیقی ترین فیلم سینمایی ابرقهرمانی هست.
    اما در رابطه با اشکالاتی که گرفتید 2 تا نکته :
    درباره هری که واقعا بنده حرفتان را به صورت کامل قبول ندارم چرا که این فیلم نمیتوانست وقتش را به درگیری ذهنی هری بدهد چئن خود فیلم به اندازه کافی درام و احساسی و عاطفی بود و اگر قرار بود سکانس های احساسی هری را هم در این فیلم گنجاند فیلم از ژانر خودش تا حدودی خارج میشد. به همین دلیل سم ریمی به درستی هری آزبورن را به قسمت سوم فیلم میفرستد تا بهتر صحنه سازی کند . در این فیلم ضعف هری ( صحنه بعد از انفجار پروژه دکتر اکتاویوس و …) و همین طور تنفر او از مردعنکبوتی را به خوبی هر چه تمام تر میبینیم.
    در رابطه با ویلن اصلی دکتر اکتاویوس هم حرف شما صحیح هست ولی ایرادی به صورت جدی به فیلم وارد نیست. شما یکی از ویلن های 10 سال اخیر سینمای ابرقهرمانی را مثال بزنید که بتونید باهاش همذات پنداری کنید. واقعا در حد 0 هست . این بخشی از ذات فیلم های ابرقهرمانی هست که ما باید ویلن را یک شخصیت منفی در ذهنمان تصور کنیم ( تانوس و ویلن های دی سی که مثل جوک میمانند)
    شما حتی اگر به نمره سایت های منتقدان هم نگاه کنید که به فیلم های ابرقهرمانی نمره پایینی میدهند این فیلم نمره اعجاب انگیز 83 را در متاکریتیک گرفته که برای یک فیلم ابرقهرمانی شاهکار هست! ( پس ایرادی که شما میگیرید درباره ویلن های فیلم اصلا بزرگ نیست و انقدر هم نباید بولد شود)
    در کل این فیلم به نظرم کامل ترین و زیباترین فیلم تاریخ سینمای ابرقهرمانی هست بی شک! مرسی از نقدتان