دیوید او راسل با فیلم «دفترچهی امیدبخش» موفق شده یکی از بهترین درامهای ده سال اخیر را تحویل بینندگان دهد. فیلمی که بیشتر از هرچیزی واقعی به نظر میرسد و میتوان ساعتها با شخصیتهایش همراه شد.
دیوید اوراسل را میتوان از آن دست کارگردانهایی خواند که نقطهی قوتشان به تسلط بر لحن فیلمهایشان برمیگردد. لحنهایی که بعضا متفاوت بوده و نشان از انعطاف پذیری بالای آن کارگردان هستند. اوراسل در فیلم Silver Linings Playbook اما به ترکیبی متعادل از کمدی، درام و رمانس دست پیدا کرده است. ترکیبی که با شخصیت پردازی عمیق و قابل باور، کشمکشهای جذاب بین شخصیتها و داستانی با ایده نسبتا جدید همراه شده و به دور از لودگی و مسخرهبازی در لحظاتی خنده را برروی لب تماشاگران مینشاند. خندهای که گاها ممکن است دردناک باشد.
فیلم داستان پاتریزیو سولیتانو را روایت میکند. فردی که از اختلال دوقطبی رنج میبرد و پس از هشت ماهی که در آسایشگاه روانی گذرانده توسط مادرش به خانه بازگردانده میشود. درواقع خیانت همسرش به او، در وهله اول باعث مشکلاتی برای روان او شده و حال پس از بازگشت به خانه قصد دارد تا دوباره با تغییر خود به زندگی جدیدی با نیکی (همسرسابقش) دست یابد. خانه پدرومادری که البته چندان مکان مناسبی برای بهبود روند درمان بیماریای که هنوز به طور کامل درمان نشده، محسوب نمیشود. با ورود شخصیتی به نام تیفانی به داستان، اولین نقطه عطف فیلم رقم میخورد و مسیر کاراکتر اصلی داستان دچار تغییراتی میشود. شخصیتی که همانند پت از مشکلات روانی رنج میبرد و به تازگی همسر خود را از دست داده است. شاید این ایده داستانی در ابتدا و برروی کاغذ نسبتا چیز متفاوتی به نظر نرسد. در گذشته فیلمهای کمدی رمانس بسیاری بودهاند که شخصیتهایی با بیماری روانی را در بطن داستان خود استفاده کردهاند. اما تمرکز برروی دو فردی که از بیماریهای روانی رنج میبرند (تیفانی و پت)، ایده نسبتا تازهای محسوب میشود. بهتر است ابتدا به نقاط قوت فیلم بپردازیم و از تفاوت فیلم با فیلمهای مشابه بپردازیم. یکی از نکات مثبتی که به شخصه خیلی از آن لذت بردم، این است که کارگردان سعی نکرده به طرز کلیشهای به موضوع روانی بودن شخصیتها بپردازد. کارگردان در واقع سعی نمیکند به طور جدی به این اختلاق دوقطبی بپردازد و موضوع را بسط دهد و آن را جدی نشان دهد و در وهله دوم سعی نمیکند با مسخره گرفتن این موضوع آن را غیرجدی نشان دهد و در واقع به تعادل بسیار خوبی در این بخش میرسد که تصویری زنده از آن را به نمایش میگذارد. البته نه این که پرداخت جدی به این مسائل مشکل خاصی محسوب شود. ممکن است اما فکر کنید این مشکلات آنقدر جدی و تلخ هستند که قابلیت استفاده از کمدی در بطن داستان خود را ندارند اما اوراسل به خوبی از پس آن برآمده و آن را اغلب در دیالوگهایی جذاب و البته بعضا تامل برانگیز گنجانده است. دیالوگهایی که همانند اختلال روانی شخصیت اصلی داستان بعضا دوقطبی هستند و این نشان از هماهنگی هرچه بیشتر این اثر در بخشهای مختلفش است.
درباب هماهنی قابل ذکر است که حتی کوتاه ترین نماها در خدمت داستانگویی قرار گرفتهاند. کافیست به تکانهای دوربین هنگام فیلمبرداری سکانسهای جروبحث پت و خانواده و … در خانه توجه کنید که ذکر آن خالی از لطف نیست. بهتر است برگردیم به رابطه پت و تیفانی و درواقع داستانگویی فیلم زیرا که اصلیترین نقطه قوت آن محسوب میشود. در ابتدا شاید ساخت رابطهای بین آنها و شکل دادن به آن اندکی دور از ذهن به نظر برسد همان طور که در ابتدا هیچ شباهتی به جز مشکلات روانی بهم ندارند. نقطه قوت کارگردان در این است که از کمترین وجه اشتراک بین این دو استفاده میکند و با شخصیت پردازیهای عمیق روندی را جهت ساختن رابطه بین این دو شروع میکند که به خوبی شروع میشود و در ادامه چکش کاری میشود. این روند یکی از بهترین و اصلی ترین نکات فیلمنامه است و درواقع شالوده فیلم محسوب میشود و فیلم را به جلو هل میدهد. شخصیت پردازی فیلم اما برخلاف بسیاری از فیلمهای رمانس که به دوشخصیت اصلی پرداخته میشود، محدود به پت و تیفانی نشده و به همه شخصیتها اصلی گرفته تا مکمل بهای کافی داده میشود. شخصیتها چندلایه هستند و هیچ خط و مرزی برای آنها درنظر گرفته نشده است و این مورد باعث شده اغلب اقدامات و دیالوگهای آنها غیرقابل پیشبینی باشد. شخصیتها درواقع همگی درهم تنیده شدهاند و تصور عدم حضور هریک از آنها مشکل است. اما در راس همه آنها شخصیتهای پت و تیفانی قرار میگیرند. شخصیتهایی که بیشتر از هرچیزی واقعی به نظر میرسند و حس همدردی را در مخاطب ایجاد میکنند و بیننده به آنها اهمیت میدهد. یکی از نکات جالب فیلم در آن است که هرچه پت روند درمان خود را طی میکند، لحن فیلم مقداری روشن تر میشود و از یکنواختی آن میکاهد. همچنین فیلم پر است از مفاهیم مختلفی که به خوبی در پسزمینه به آنها پرداخت میشود. درواقع کارگردان اغلب قصد دارد بیان کند که قضاوت هیچ کس کار درستی نیست و صرفا آنها را متفاوت نشان میدهد. البته همهی اینها دلیل بر آن نیست که این فیلم بی نقص است بلکه مشکلات ریزی دارد که آن را از تبدیل کردن به اثری بی نقص باز میدارد. هرچه اوراسل قصد دارد کلیشهها را کنار بزند اما در پرده آخر فیلم همانند اکثر فیلمهای بعضا موفق این ژانر دست به دامان کلیشه میزند. البته هرچند پایان فیلم قابل پیشبینی باشد، مهم مسیر سفری است که کارگردان ما را با فیلمش همراه میکند و این کار را نیز به زیبایی انجام میدهد. البته مسیرسفر ممکن است در لحظاتی سخت شود. این لحظات به بهبود مشکل روانی شخصیتها برمیگردد که مسیر آن ممکن است مقداری غیرقابل منطقی به نظر برسد.
هنرنمایی بازیگران فیلم بسیار عالی و قابل تحسین است. بردلی کوپر به خوبی موفق میشود خود را به عنوان یک بازیگر در این فیلم نشان دهد و به زیبایی هرچه تمام شخصی با مشکلات روانی را به تصویر میکشد که با گذر زمان بهبود مییابد. در طرف دیگر جنیفرلاورنس نیز تمام نکات مثبت کوپر را دارد و در وصف بازی او همین بس است که به تنها جایزهی اسکار او تاکنون ختم شد. رابرت دنیرو در نقش پدر پت و یکی از نقشهای مکمل فیلم به خوبی شخصیتی غرق شده در قمار و خرافات را به نمایش درمیآورد. در این بین قابل ذکر است که حتی کوتاه ترین هنرنماییها عالی انجام میشود و نمود آن را میتوان در کریس تاکری پیدا کرد که در اندک لحظاتی که در فیلم حضور پیدا میکند به خوبی موفق میشود بر کمدی فیلم بیفزاید و از خسته شدن مخاطب جلوگیری کند.
درنهایت فیلم “Silver Linings Playbook” یکی از بهترین درامهای عاشقانهای است که میتوانید تماشا کنید. فیلمی که تک تک لحظات آن قابل توجه است و هیچ گونه اضافه گویی نمیکند. فیلمی کمدی که در هنگام تماشای آن احتمالا گذر زمان را متوجه نخواهید شد و پر از مفاهیمی عمیق است که شما را به تأمل وادار میکند.
نظرات
تشکر از نقد روان و دقیق نویسنده محترم