مسئله داستانپردازی ساده و عام و آنچه که این روزها مستعمل است، میدان را برای نوآفرینی و بدعت در تنگنا قرار میدهد و جو حاکم بر عقاید نویسندگان را به سنتگرایی هل میدهد اما وقتی یک مجموعه تلویزیونی با محوریت داستانی قوی علیرغم این خطف و خفقانی که در بدیهی پیش بردن روایت قصه و دوری از هرگونه بغرنجی و ابهام و ایهام است، با قلم بااستعدادی چون جوناتان نولان (شخصی که برروی بسیاری از کارهای ستایش شده برادرش کریستوفر نولان کار کرده است) میآید تا این سیره تکراری را یک بار و برای همیشه به چالش بکشد و به همگان بفهماند که نباید هوش مخاطب عام را در درک داستانهایی که برایشان میگویند دست کم بگیرند، باید دید متفاوتی در بررسی به میان آورد.
[highlight]ادامه این نوشته داستان سریال را تا قسمت پایانی لو میدهد.[/highlight]
وستورلد یا آنچه که میخواهم آن را به «دنیای غرب» که مستعد، دنیای غرب وحشی را به تصویر میکشد و به آن موجودیّتی تازه میبخشد، نسبت دهم، یکی از لفیفترین داستانهاییست که در دنیای تلویزیون – یا حتی در قیاس آن با سینما – میتوانید پیدا کنید.
بیایید کمی خودمانیتر حرف بزنیم؛ وقتی با یک داستان عظیمالجثهای که دائما در هر قسمت پیچیدهتر میشود و معماهای جدیدی به ذهن مخاطبهایش اضافه میکند روبهرو هستیم و میخواهیم آن را بررسی کنیم، نمیشود از مصداقها و جملات ساده بهره برد چرا که به سادگی مطلبی که باید گفت ادا نمیشود، مگر اینکه بخواهیم صفحهها در مورد آن توضیح دهیم و کتابچه توضیح برای سریال منتشر کنیم!
یک عزیزی زمانی به من گفت که وقتی مردم برای اولین بار با یک چیز غیرمتعارف و ناهنجار روبهرو میشوند که میخواهد تغییر ایجاد کند، در ابتدا از آن متنفر میشوند و آن را به سُخره میگیرند، سپس سعی میکنند با آن کنار بیایند و در نهایت با گذر زمان آن را در آغوش میگیرند و میپرستند. وستورلد از نظر ساختار داستانی چنین قابلیتی داشت اما نویسندگان و عوامل آن نتوانستند این ریسک را بپذیرند و سریال از همان ابتدا با اتکا به عناصر جذاب و رایج سعی کرد مخاطبها را به سمت خود بکشاند و در کمترین حالت ممکن با همین دلرباییهای بصری تماشاگران را برروی صندلیها و نشیمنگاههای خود نگه دارد. مثلاً همین پیچیده کردن داستان سریال یا استفاده از ابزار کلیفهنگر (Cliffhanger) و رونماییهای غیرمنتظره و غافلگیریهای عجیب و غیرقابلپیشبینی بودن داستان و روایت و اتفاقهای آن به علاوه خشونتی «مرغوب»! و دلفریب و جذاب از عواملی هستند که عاشق این سریال شدید!
راستی گفتم خشونت؟ همینجا بهتر است به پرمفهومترین جمله سریال که از ویلیام شیکسپیر نقل شده است برسیم که میگوید:
These violent delights have violent ends
این خوشیهای تند پایانهای تند به همراه دارند.
اول از همه به یکی از اساسیترین عناصری میپردازیم که سریال از همان ابتدا به آن تاکید میکرد: خشونت! مثلاً آن کشت و کشتاری که در قسمتهای اول در شهر دیدیم بسیار شبیه بازیهای ویدیویی بود و خیلیها را به فکر فرو برد که ما انسانهایی که در پشت صندلی از این خشونت فراگیر بازیهای کامپیوتری لذت میبریم چه فرقی با این مهمانهایی داریم که از وستورلد دیدن میکنند و میزبانها یا همان روباتها را مورد هرگونه سوءاستفاده و آزاری قرار میدهند؟
به راستی بیایید به تاریخ هنر نگاهی بیندازیم، بخصوص هنر هفتم (سینما) و هنر هشتم (بازیها) که «خشونت» را به عنوان اصلیترین المان خود در آغوش گرفتهاند؛ خشونتی که در تمامی آنها دیده میشود و سوالی را در ذهن ایجاد میکند که آیا به راستی انسان از این خشونت لذت میبرد؟ اگر از خشونت لذت میبریم، پس از نظر اخلاقی چه تفاوتی با همه انسانهای دیگر داریم؟ وقتی وستورلد سقوط یک انسان درستکار و وفادار به یک قاتل بیعقل را به نمایش میگذارد چه چیزی را میخواهد به ما نشان دهد؟ آیا صرفاً بخاطر «جذابیت» نامشخص خشونت از آن لذت میبریم یا وقتی به فیلمها و بازیها نگاه میکنیم و این خشونت را میبینیم میتوانیم به این نتیجه برسیم که «خشونت» در ذات همه انسانها وجود دارد و انسانیت با آن عجین شده است؟ آیا تا به حال فکر کردهاید که چرا از کشتن انسانهای دیجیتالی در بازیهای مثلاً تیراندازی یا اکشن لذت میبرید؟ مسئله «خشونت» و سوءاستفاده به همین نوع در وستورلد با چنین سوالهای بنیادینی در ذهن مخاطب نقش میبندد. حال این خشونت را در ذهن داشته باشید تا آن را به بزرگترین درونمایه فکری سریال ربط دهیم.
اگر بخواهیم از وستورلد در دنیای واقعی تبلیغ کنیم اینگونه است که: به زندگیای وارد شوید که در آن هر غلطی که بخواهید میتوانید انجام دهید! هیچکس حق ندارد جلوی شما را بگیرد و هیچکس نمیتواند جلوی شما را بگیرد! هرگز مواخذه یا تنبیه نخواهید شد و آزادی و اختیار کامل بر سر همه چیز خواهید داشت!
در نظر بگیرید که در ابعاد وسیعتر اگر این آزادی به انسانها در دنیای واقعی داده شود چه کارهایی انجام خواهند داد!
آرنولد شخصی بود که به این نقص بزرگ انسانها پی برد. آرنولد در تلاش بود تا مخلوقهای خود را کمال بخشد و به آنها هوشیاری دهد و در اینکار موفق هم شد، آن هم با قراردادن ندایی راهنما در ذهن آنها! اما آرنولد تصویر بزرگتر را نمیدید، اینکه مخلوقاتش هنوز از نظر ذهنی به اندازهای کامل نیستند که بخواهند در برابر انسانها به عنوان موجودات هوشیار و زنده قد علم کنند. برای همین هرباری که یکی از این روباتها هوشیاری خود را بدست میآورد رابرت فورد به جلو میآمد و جلوی آنها را میگرفت تا پس از سالها روباتها بالاخره به سطحی از آمادگی برسند که بتوانند با خشونت هرچه تمامتر انسانها و خالقان خود را از میان بردارند.
پس این خوشیهای تند پایانهای تند به همراه دارند میخواهد برای انسان حد و حدودی مشخص کند، حد و حدودی که انسان هرروز به آن تجاوز میکند و از آن رد و بیشتر به «پایان تند» خود نزدیک میشود.
دکتر فورد به برنارد در لحظات پایانی قسمت آخر میگوید که: آرنولد نمیدانست چگونه باید شما را نجات دهد… اما من میدانم. شما به زمان احتیاج داشتید. زمان برای درک دشمنهایتان. تا از آنها قویتر شوید و متاسفانه باید بگویم که برای فرار از اینجا باید زجر بیشتری بکشید.
او وستورلد را به زندانی از گناهان خود تشبیه میکند.
فورد عقیده داشت که انسانها نمیخواهند تغییر کنند، یا نمیتوانند تغییر کنند! یعنی انسانها نمیتوانند ذات خودشان را که میتواند متکی به خشونت و فساد باشد تغییر دهند. او میگوید با به دنیا آمدن این موجودات جدید (بدست آوردن هوشیاری روباتها) باز هم خشونت و غافلگیریهایی که انسانها همیشه از آن لذت میبرند وجود خواهد داشت اما این بار این خشونت و درگیری باعث نابودی خودشان میشود. خوشیهای تند و خشنی که پایانهای تند و خشن دارند. وستورلد در عمق معنایی خود میخواهد به ما بگوید که انسانها باید بالاخره تاوان اعمال خود را بدهند.
رابرت فورد در پی انقلابی بود که این دنیا را از چنگ انسانها خارج میکند و آنها را به مردم و مخلوقاتی جدید و خودهوشیار میدهد. در واقع ایجاد این حالت برای فورد، راه حلی بر معمای ذات بد و خشن انسانها بود.
وستورلد در گفتن حرف خود خیلی هوشمندانه عمل میکند. خالقان این سریال فلسفه خشونت و آنچه انسان از آن لذت میبرد را دقیقاً با لذتی که در تمام طول فصل اول این سریال با همین المانها بردیم به ما نشان میدهد.
در نهایت میخواهم این مطلب را با نقل قول سخنرانی دکتر رابرت در ۱۰ دقیقه پایانی سریال به اتمام برسانم:
از زمانی که کودکی بیش نبودم، از یک داستان خوب لذت بردهام. بر این باور بودم که داستانها باعث میشوند که تبدیل به انسانهای شریفی شویم و آن بخشهایی از وجودمان را که خدشهدار بود التیام دهیم و همینطور به ما کمک کنند تا تبدیل به آدمهایی شویم که همیشه رویای آن را داشتهایم. دروغهایی که از یک حقیقت عمیقتر سخن میگفتند. همیشه فکر میکردم که میتوانم حداقل نقشی کوچک در این سنت [داستانگویی] عظیم داشته باشم، و برای تلاشهایی که کردم و زجرهایی که کشیدم، این [دنیا] را بدست آوردم. زندانی از گناهان خودمان. چرا که شما نمیخواهید تغییر کنید، یا اصلاً نمیتوانید تغییر کنید، زیرا در نهایت شما انسان هستید. اما بعد فهمیدم که یک نفر داشت به همه اینها توجه میکرد، شخصی (موجودی) که قادر به تغییر بود. برای همین شروع به ساختن داستانی جدید برای آنها کردم. این داستان با تولد مردم جدیدی شروع میشود و تصمیمهایی که باید بگیرند و موجوداتی که میخواهند به آن تبدیل شوند. و ما همه آن چیزهایی که همیشه از آن لذت بردهاید را خواهیم داشت: همه غافلگیریها و خشونتها. این داستان در زمانهای جنگزده با یک قتل عام شروع میشود، آن هم با شخصیت شروری به نام وایِت، اما این بار به «انتخاب». متاسفانه باید بگویم این آخرین داستان من خواهد بود. یک دوست قدیمی یک بار چیزی گفت که بسیار به من آرامش خاطر داد…
[برنارد]: این خوشیهای تند پایانهای تند به همراه دارند
… چیزی که قبلاً خوانده بود. او گفت که موتزارت، بتهوون و شوپن هرگز نمردند. آنها به موسیقی تبدیل شدند. پس امیدوارم از این قطعه آخر بسیار لذت ببرید…!
در آخر هر شخصی میتواند تحلیل متفاوت و بسیار گستردهای از این سریال پرابهام و پرمفهوم داشته باشد. وستورلد به سادگی یک سریال تلویزیونی نیست، بلکه یک اثر هنری و ادبی است که تا سالها در ذهنها باقی خواهد ماند و حرفهای زیادی برای گفتن دارد و مخاطبان را با فکر کردن به چالش میکشد و از شما میخواهد خیلی از مسائل تثبیت شده در ذهنتان را زیر سوال ببرید. توصیه میشود چندین بار به تماشای آن بشینید و خودتان آن را تحلیل کنید!
نظرات
من تشکر میکنم ازتون آقای وکیلی بابت متنی که نوشتید
ولی یادداشت تون خیلی خیلی ضعیف بود
اول از عنوان که نمیدونم اشتباه تایپه یا من دامنه لغاتم ضعیفه
ممنون میشم ار توضیح بدید “معمای تعمیه مخافت مخاطب عام” یعنی چی؟؟؟
بعد در مورد جمله شکسپیر
بدترین و سطحی ترین ترجمه ممکن رو نوشتین
خوشی تند؟؟؟؟
این لذت های خشونت آمیز….
متن ۱۰ دقیقه پایانی رو هم که مثل قرآن ترجمه کردن نوشتین
من به شخصه انتظار خیلی بیشتری داشتم از این سایت واسه یه نقد خوب واسه این سریال
تشکر بابت نظردهیتون.
تیتر که لغت هستش، اشتباه تایپی؟!
در ارتباط با شیکسپیر هم باید بگم اگر تا حالا مطالعه کرده باشید میدونید که هیچوقت معنی نزدیک کلمه رو نمیشه براش در نظر گرفت (چون بی معنی میشه، در واقع شیکسپیر هم به گونه ای همیشه با لغات بازی میکنه و اون هارو در لفافه به کار میبره. با توجه به استفاده هایی که از این جمله برای توضیح فلسفه داستان داشتم «خشونت» کمی غیرقابل درک و ناواضحه (چون صرفا به خشونت اشاره داره و نه چیزی بیشتر، چه بسا اینجا منظور نویسنده همه چیزهایی هست که توی زندگی میتونیم به عیش نسبت بدیم و براش حد و حدودی قائل نشیم. معنی دور وایلنت هم که یک چیز افراطی و بیشازحد نورم قابل قبوله. اگر ما بگیم این لذتهای خشونتآمیز دقیقاً منظورش چیه؟ یعنی فقط به قتل اشاره داره و آیا فقط داره در مورد قتل صحبت میکنه؟ (متن اصلی هم که نمایشنامه رومئو و جولیت گرفته شده و داستان عاشقیه.) در کل داره به افراط یا تفریط در اعمال اشاره میکنه که به عبارتی همون خوشی و عیشهای تند و افراطی معنی میکنیم. و چه تفاوتی میان لذت و خوشی هست؟
امیدوارم توضیح داده باشم. متن آخر رو هم سعی کردم در ترجمه ادبی بنویسم تا بار و ارزش هنری حفظ بشه و استفاده از قلاب هم برای دخل و تصرف در متن برای درک بالاتره و فقط در قرآن نمیبینیم…!
در این تحلیل سعی شد یک توضیح مختصر و مفید در مورد سریال داده بشه. ما میتونستیم مثل همه رسانه های دیگه نقد بنویسیم اما خیلی کار متعارف و تکراریای شده، بخصوص برای سریالی که انقدر بار معنایی داره. از طرفی تحلیل کامل تمامی درونمایهها هم داستان رو لوث میکنه، جذابیت رو در این دیدم که یک درک کلی از اتفاقاتی که افتاد به مخاطب بدم و بعد ازش خواستم که خودش بره سریال رو ببینه و تحلیل کنه که مشخصاً لذت بیشتری هم داره… اگر ما همه چیز رو رو کنیم و بذاریم کف دست مخاطب و دیگه خودش نتونه تحلیلی داشته باشه یا به سریال و اتفاقهاش فکر کنه چه ارزشی داره؟
امیدوارم پاسخ مناسبی به انتقادهایی که وارد کردید داده باشم. در نهایت نظرتون شدیدا محترمه.
من هم مممنونم بابت پاسخ گویی شما
در مورد اون جمله شکسپیر ببینید کجا داره در فیلم استفاده میشه یکبار که آرنولد و بقیه میزبان ها کشته شدن و دفعه دوم هم که فورد و میهمان ها
به نظر من که همون لذت های خشونت آمیز…. اینجا کاربرد داره، نظر شما هم شدیدتر محترمه
به نظر من بعد از اتمام سریال یه نقد کامل (نه اینکه داستان رو لو بدین) لازم بود مثل بقیه منتقدها تا نکات مثبت و منفی کارگردانی، فیلم نامه، تصویربرداری، آهنگسازی و…. رو از نظر شما یا بقیه دوستان بدونیم
فقط مطلب آخر من هنوز متوجه نشدم معنی تیتر رو
تو لغت نامه دهخدا هم زدم ولی جمله اش کامل نمیشه (معمای معما گفتن ترس مخاطب عام؟؟؟!!!)
بینظیر!