سریال I Am Not Okay With This، یک مسیرِ مشخصشده و جدید پیشرو دارد و بیشتر از اینکه بهفکر یا درگیر جزئیات باشد، برروی نقطهی اصلیاش متمرکز شده و بهعنوان یک پیشدرآمد، عالی عمل میکند؛ در این یادداشت با بررسی این موضوع و اینکه به چه دلیل باید حداقل منتظرِ ادامهی این سریال بمانیم، سعی میشود به خوبی این عملِ درست و پسزمینهی بسیار جالب را باز کنیم. فصل اولِ سریال به نظر میرسد هدفِ ویژهای دارد و چیزی که در ظاهر دیدیم، آغازکنندهی ماجرای اصلی در فصل بعدی است و توقع از موضوع پراهمیتترش بیش از قبل میشود، البته که مابقی سریال و وجهههایش هرگز نمیتوانند بهجایی برسند! با یادداشت و توضیحات مرتبطِ بیشتر و بهتر، با من و سینما-فارس همراه باشید.
اگر این چند قسمت، که چندان طولانی هم نیستند را در تمامی جوانب بخواهیم نقد کنیم، راستش چندان چیز جالبی بهدست نمیآوریم؛ چون سریال عملاً نکتهی جالبی جز شخصیتپردازی “سیدنی” ندارد! بهغیر از این متمایز بودن، در هیچیک از عناصُر و عملگرهای دیگر، تفاوتی با داستانهای درام-کمدیِ نوجوانانهی بسیار کلیشهای و غیرقابلتحمل ندارد (تعدادِ زیادی سریال در این چند سال اخیر منتشر شده، چون نتفلیکس مُد است!) از ایرادهای جزئی گرفته تا ایرادهای گلدرشتتر که بهوضوح در سرتاسرِ سریال، به چشم میخورند. امّا، یکی از بزرگترین و مهمترین مرکزِ توجه سازندگان پرداخت عمیق و درستی برای شخصیتِ “سیدنی” است؛ به نظر قصهی “سیدنی” جای کار خیلی بیشتری دارد و بعد از اتمامِ فصل اول و باز شدنِ گرههای داستانیِ مختلف ریز و درشت، بالاخره مسیر و پسزمینهای برای ادامه داستانش بهدرستی تکمیل میشود (خب پس شخصیتپردازی “سیدنی” در مرکز توجه سریال و یادداشت قرار دارد)
“سیدنی” دختری است که با جزئیات هرچه تمامتر دغدغهها، علایق، غم و شادیهایش را که توضیح میدهد که به طرزِ ریزبینانهای پیاده شدهاند و به چراییِ پیریزی برای ادامه داستانش بهتر پی میبریم؛ پیشدرآمد بودن این فصل خیلی نکات را روشن میکند، خیلی از قفلهای قصهی بهظاهر “بد” را باز میکند ولی این موضوعات فقط به سیدنی مربوط میشوند و درامِ جالب یا روابط اندکی مهم، برای دیگر شخصیتها یا دنیای بهظاهر کوچکش تأثیری ندارد. روابط اصلاً قابلباور نیستند و یا بهاصطلاح بیجان و سطحی هستند؛ هیچیک از تیپها! (این کلمهی مناسبتری است) چندبُعدی و حتی بازیگرِ چندان جالبی هم ندارد، ولی همه این موضوعات و دیگر مباحث که به آنها اشاره نمیشود (بدیشان بدیهی است!) منهای شخصیتِ “سیدنی” میشوند. قدرتها و ترکیبشان با زندگی متفاوت و تعجببرانگیز سیدنی، بهترین ترکیبیاتِ این سریال هستند و شاید دلیلی، که باید منتظرِ ادامهاش در آینده سریال بمانیم؛ چراکه بهطور حتم، این سریال دیگر راه قبلی را در پیش نمیگیرد و اگر یک درام-کمدی بوده، هماکنون با اتفاقِ شوکبرانگیز آخرین قسمتِ تغییراتی خواهد داشت.
قدرتهای فراطبیعی و بهمرور زمان عمیقتر عمل میکنند و با شخصیت و درونیات سیدنی، همخوانی و الهاماتِ مستقیمی دارند؛ اعمالی که مخاطب از اتفاقاتِ پیرامونِ سیدنی توسط خودش میبیند، دقیقاً تاثیر مستقیمی بر جنبهی ماورائی و بحثبرانگیز سریال دارد، بهنوعی که هرگز احساسِ نامرتبط بودن چنین بُعدی به شما دست نمیدهد (حتی بیشتر با ذهن و وجودِ شخصیت و “ترکیبیات” ارتباط برقرار میکنید) سیدنی در زندگی سادهای و نارضایتیهایی که دارد چندین چند سوال با موضوعاتِ مختلفِ دارد و به دنبال جوابهای شخصی یا دیگر مسائل نامشخص، همواره تلاش میکند؛ از پدر و گمراهیاش تا روابط خصوصیاش و دیگر مباحث، همه و همه به بهتر شناختن سیدنی و همزادپنداری با این شخص میرسند (و البته پی بردن به سقوطِ روحی روانیِ سیدنی، که مهمترین بخش است!)
سیدنی در خلوتِ ذهنش و آن دفترچه خاطراتِ عالیاش! همهچیز را بررسی میکند و روایت کُلی در همان لحظاتِ ابتدایی و خونآلود، خبر از واقعهای تلخ و نابودیِ تام این شخص میدهد؛ تفکراتِ این شخص و مسیرِ زندگیِ عجیبش، همگی به آینده (فصل دوم) اشاره دارند و مسیری که بالاخره او را مجابِ به رقم زدن آخر داستان میکنند (در مورد قدرت و تأثیرش جلوتر صبحت میکنیم) سازندگان برای این موضوع و پسزمینه، از همان اول هم میتوانستند از این چند قسمت کوتاه بگذرند (۷ قسمتِ ۲۰ دقیقهای! کمی عجیب است، نه؟) و در ادامه بهعنوان فِلشبکهایی، چنین وقایعی را بازگو میکردند. امّا، اینکه با جزئیات و پرداخت درست به ماقبلِ داستان و شخصیت آیندهی سیدنی نگاهی انداختهاند، مطمئناً تاثیر مستقیم و مثبتی برای ادامهی سریال به همراه خواهد داشت و حداقل، این اقدام تحسینبرانگیز است!
اما چرا و چگونه باید به آیندهی چنین سریالی که پایههای دیگرش تماماً ضعیف و ناامیدکننده هستند، امیدوار بود؟ شاید دلیلش شواهدی است که به مرور زمان، سریال را از یک کمدیِ نوجوانانه به چیزی که در ادامه متغیر است، تغییر جهت میدهد؛ چنین اتفاقات غیرطبیعی واحد، نویدِ یک تغییر سبک خاص در ادامه میدهند. همانطور که در مورد “قدرت” گفتیم، چنین اتفاقات و تغییراتی بهمرور زمان همراه با قدرتها “سیدنی” پیش میروند. قدرتها دلایل و بروزِ جالبی در داستان دارند؛ هر بار با غمِ درونی “سیدنی”، شوکها بیشتر برای رسیدن به نقطهی اوج (کلایمکس) هماهنگ میشوند و هر تغییر بهجا و در خدمتِ بیشتر درک کردن آن صورت خونیِ “سیدنی” که در طول سریال بارها میبینیمش هستند! بهنحوی که حتماً، چنین اتفاقات و قدرتهایی نبودشان، به شخصیتپردازی عالی، ضربه اساسی میزنند. همینکه از هر دو جهت برای نشان دادنِ عواقب، دلایلِ درستی وجود دارد کافی است. قدرتها، هر بار نشان از تنهایی بیشتر و در طرف دیگر حُکمِ نزدیک شدنِ مخاطب به سیدنی را دارند. امّا بهعنوان گلایه! متاسفانه تمرکزِ زیاد برای درست پیاده کردن تک-تکِ اِلمانهایی که برای خلق پیشدرآمدی بر قصهی سیدنی لازم است، موجب بیاهمیت بودن و شلختگیِ زیاد در تمامی بخشهای سریال شده و در اطرافِ این هالهی عالی، مشکلات بیشماری وجود دارند و ذره-ذره در سریال میخزند. بهعنوان جمعبندیِ یادداشت باید گفت؛ اگر چنین پسزمینهی درستی که پیاده شده، به خوبی در ادامه و حتماً گسترش یابد (شخصاً چنین گسترشی را اصلیترین لازمهی موفقیت سریال میدانم) سریال شاید ارزش بالایی پیدا کند؛ در غیراینصورت و با اندکی لغزش، این سریال یک شکستِ همهجانبهی بسیار ناامیدکننده است!
[poll id=”48″]
نظرات