*هشدار اسپویل*
بشر از همان ابتدا به دنبال یافتن جایگاه خود در هستی، شناخت خود و جهان اطرافش بوده و برای دست یافتن به این مهم، به فلسفه، ادبیات، هنر، علم، دین و … روی آورده تا درک خویش از جهان را توصیف و درک دیگران را از جهان دریافت کند. ذات کنجکاو آدمی همواره محرک او بوده تا به جستجو بپردازد و در خود و پیرامونش کنکاش کند تا شاید بتواند پاسخی برای بیشمار سوالهای بنیادینش بیابد. در این مسیر، روایات ادبی تمثیلی و جهانشمول، همواره نمایندهی بسیار خوبی از درک بشر بودهاند، روایاتی که با سنتی استعاری و تمثیلی، قصهای جذاب و سرگرم کننده تعریف کرده و از پس روایتِ آن قصهی جذاب، درک مولف خویش از جهان را بازگو میکنند؛ روایاتی که سالهای سال در خاطر مردمان باقی میمانند و در بسیاری از مواقع، راهگشای افرادی میشوند که تشنهی آگاهی هستند و با جان و دل به جستجوی حقیقت میپردازند.
انیمیشن «لاکپشت قرمز» هم از این نوع روایات است، روایتی جهانشمول و جذاب که سعی دارد با سادگیِ خالصانهای موقعیت انسان را در این جهان توصیف کند. از بزرگترین نقطه قوتهای این انیمیشن این است که حتی یک دیالوگ هم ندارد و همین مسئله باعث میشود که اثر شکلی جهانشمول به خود بگیرد و درکش برای هر مردمی از هر فرهنگی به یک اندازه آسان یا سخت خواهد باشد.
استفاده از زبان خاصی در یک اثر مثل زبان فرانسوی یا هلندی و …، آن اثر را محدود به فرهنگ مبدأ آن زبان میکند و برای درک یا خوانش اثر توسط مردمان دیگر فرهنگها، مجبور خواهیم بود که به ترجمه روی بیآوریم و ترجمه نیز هیچگاه نمیتواند تمامی بار اثر را با خود حمل و به فرهنگ دیگری منتقل کند. اما «لاکپشت قرمز» با حذف دیالوگ خود را از قید و بند یک فرهنگ خاص رها کرده و شکلی جهانشمول به خود گرفته است. نبود دیالوگ در اثر اما، یک فقدان نیست و بههیچ وجه حوصله سر بر یا خستهکننده جلوه نمیکند، کیفیت سمعی-بصری اثر به حدی جذاب و دلنشین هست که در حین دیدن انیمیشن اصلا به این موضوع فکر نمیکنید که چرا انیمیشن دیالوگ ندارد؟ این روایت در مدیوم سینما گفته شده و تماما از صدا و تصویر برای بیان خود استفاده میکند و کارگردانی اثر به خوبی از پس بیان درونمایههای مورد نظر برآمده.
مهمترین مشخصهی اثر که در همهی عناصر آن رعایت شده، «ایجاز» است، ایجاز در تمامی وجوه اثر به شکلی حکیمانه و دلنشین حضور دارد و سادگی این مشخصه، مفهوم بزرگ و جهانشمول اثر را بیشتر و بیشتر دلنشین میکند و برای طیف گستردهای از مخاطبان قابل فهم واقع میشود.
داستانی که اثر روایت میکند، داستان مردی است که پس از یک شب طوفانی، به جزیرهای دور افتاده هدایت میشود. مرد ابتدا در جزیره جستجو میکند و سعی بر شناخت آن دارد، پس از چندی تصمیم به فرار و ترک جزیره را میگیرد، اما یک لاکپشت قرمز، مانع از رفتن او میشود، مرد بعد از تکرار این عمل عصبانی شده و به لاکپشت قرمز آسیب میزند، بعد از آسیبی که لاکپشت میبیند، لاکاش ترک خورده و زنی از آن بیرون میآید که مرد عاشقش میشود. مرد میتواند جزیره را ترک کند، اما عشقش به زن او را در آنجا نگه میدارد، صاحب فرزندی میشوند، فرزند رشد کرده و جزیره را ترک میگوید، مرد و زن هر دو سالمند میشوند و پس از مرگ مرد، زن دوباره به همان لاک پشت قرمز تبدیل شده و به دریا بازمیگردد.
رابطهای که بین مرد گم شده، جزیره و زن برقرار میشود به شکلی استعاری به رابطهی همهی ما انسانها با جهانی که در آن زندگی میکنیم دلالت دارد. همهی ما بدون اینکه از مبدأ خود آگاهی دقیقی داشته باشیم چشم به این جهان گشودهایم، سپس به جستجو در آن پرداختهایم تا آن را بشناسیم؛ با مرگ و ترک این جهان آشنا شدهایم و همواره به این آگاه هستیم که در هر لحظه میتوانیم خود را به کام مرگ رسانده و این جهان را ترک کنیم، اما با وجود تمامی رنجها و سختیهایی که در این جهان میکشیم، همچنان به زندگی کردن در این جهان ادامه میدهیم، درست مانند مرد این قصه. همانطور که در فیلم مطمئن نیستیم که مرد قصه از کجا آمده و قصد دارد به کجا برود، از مبدأ و مقصد نهایی خود نیز هیچگاه نمیتوانیم مطمئن باشیم. بیان چنین مفهوم عمیقی با روایتی تا به این حد ساده، باعث شده که اثر، برای طیف گستردهای از گروههای سنی و فکری قابل درک باشد و هر چه عمیقتر فکر کنید، مفهوم عمیقتری را از این روایت دریافت خواهید کرد.
هرگاه که با یک روایت تمثیلی به این شکل برخوردید، بدانید که در اکثر مواقع، نامی که مولف برای چنین روایتی انتخاب میکند، نامی است که یا خود رمز روایت است یا به آن دلالت میکند. در این انیمیشن نیز «لاک پشت قرمز» آن نام است. برای مردی که به ناگه چشم بر این جهان (همان جزیره) گشوده و هیچ همدم و همزبانی در آنجا ندارد، مهمترین مسئله ترک آن مکان و رهایی است (یا همان مرگ و چشم فرو بستن از این جهان). سودای رهایی مرد از بند جزیرهای که در آن گیر افتاده، به شکل رویاهایی که در خواب میبیند نمود پیدا میکنند. رویاهای مرد نشانگر ذات چموش و حقیقتجوی او هستند که هر بار او را به حرکت در میآورند. مرد سرانجام قایقی میسازد و میخواهد از این جهان فرار کند، اما چیزی او را نگه میدارد. مرد باز به جستجو میپردازد و متوجه آن لاکپشت قرمز میشود. چیزی که مانع ترک گفتن مرد از آن جزیره میشود، همان لاک پشت قرمز است و از درون آن لاک پشت قرمز، عشق و خانوادهی مرد زاده میشوند. این مسئله نشانگر این است که از نظر مولف این اثر، چیزی که باعث میشود ما انسانها با وجود تمام سختیهای زندگی کردن، به آن دل ببندیم و آن را رها نکنیم، عشق است؛ و منظور از عشق نه صرفا عشق به یک انسان، بلکه عشق به طبیعت است، زیرا نباید فراموش کنیم که آن زن، از دل طبیعت زاده میشود!
مرد بعد از یافتن عشق، تشکیل خانواده میدهد و فرزندی به یادگار میگذارد، فرزند نیز همچون خود مرد، جستجوگر است و حتی جاهایی از جزیره را که قبلا پدر طی کرده، خود نیز دوباره تجربه و طی میکند. زن و مرد هر دو پا به سن میگذارند و فرزندشان جزیره را ترک میکند. این بخش از روایت نشانگر این است که هر انسانی در این زندگی یادگاری از خود باقی میگذارد که زادهی عشق است و حتی پس از مرگ او نیز در جهان باقی میماند و پا به جهانهای بزرگتری نیز ممکن است بگذارد. شاید در ابتدا فکر کنید که منظور تنها فرزندآوری است، فرزندانی که پس از شما باقی میمانند و در جهان تجربههایی جدید را رقم میزنند، که درست است، اما فرزند در این اثر استعارهای است از هر آنچه که در این جهان حاصل عشق شما است، حال میخواهد یک فرزند باشد یا یک اثر هنری یا یک درخت و … . هر آنچه که از عشق زاده شود، مانا است و حتی میتواند شما را از گزند آسیبها و سختیهای هولناک این جهان نجات دهد. در جایی از فیلم، سیلی عظیم به جزیره حملهور میشود و زن و مرد داستان را زخمی میکند، اما چیزی که آن دو را از گزند آسیب جدی آن بلای طبیعی نجات میدهد، فرزندشان است، موجودی که حاصل عشق آن دو است، آنها را از یک بلای عظیم نجات میدهد.
در انتهای فیلم نیز، مرد سالمند شده و به آرامی جان میدهد و به کام مرگ میرسد، به کام همان رهاییای که در رویا دیده بود؛ اما آن زن، یا همان عشق، همچنان وجود خود را حفظ میکند و به کالبد لاکپشت قرمز باز میگردد تا دوباره در زندگی جریان داشته باشد. این یعنی عشق چیزی نیست که تنها در ما انسانها جریان داشته باشد و با مرگ انسانها، عشق نیز از بین برود، بلکه عشق ذاتی است که در جهان و زندگی در جریان است و در شکلها و کالبدهای مختلف، در تمامی ابعاد زندگی جریان دارد و ما انسانها بایستی که عشق را در تمامی تجربیاتمان از زندگی جستجو کنیم تا این چند صباحی که زنده هستیم را به زیباترین شکل ممکن تجربه کنیم.
«لاکپشت قرمز» انیمیشنی است چشمنواز، گوشنواز و روح نواز و با ایجاز حکیمانهای که در تمامی ساحات خود رعایت میکند، یکی از شاعرانهترین انیمیشنهای تاریخ سینما را برای مخاطبین به ارمغان میآورد. تجربهی دیدن این انیمیشن تجربهای است لذت بخش که هم لذت سینمایی به ارمغان میآورد و هم با مفهوم عمیقی که در خود جای داده، میتواند دید شما را نسبت به زندگی تغییر دهد.
نظرات