در مقاله ای که پیرامون سینمای وودی آلن در سایت سینما فارس منتشر شد، از ویژگیهای یک کارگردان ابداعگر گفته شد، آن ویژگی ها برای کارگردان فیلم (The aquatic life of Steve zissou) به نام «وس اندرسون» نیز صدق میکند. اندرسون با یک فیلم پرت و بی هویت کار خود را آغاز کرد، (The bottle rocket) فیلم قابل دفاعی برای فیلمساز نیود، اما پس از آن با فیلم (Rushmore) سینمای او شروع به شکل گیری میکند و با چارچوب خاصی که برای خود تعیین میکند تا انتها پیش میرود. اندرسون پیچیدگی شخصیتی با پشتوانه شفافیت بصری کاراکتر ها داستانی را بیان میکند، که زاییده ذهن خود اوست، اندرسون برای واپاشی احساسات جمع شده در ذات خود از زبان درام و کمدی استفاده میکند. او با یاری از پیشینه داستانی شخصیت میسازد، کاراکتر هایش را با آن جهان بینی ساده انتزاعی اش در روایتی روان قرار میدهد. قصه های اندرسون از دل روابط میان کاراکتر را متولد میشود. رویداد و نقطه عطف داستانی در آثار اندرسون رنگ میبازد و درون مایه محتوا از انسان نشأت میگیرد. مخاطب در نگاه اول خودش را در میزانسن های شبه تئاتر، طراحی صحنه و لباس های سانتیمانتال خود را گم میکند، این مولفه ها ساده ترین توضیح برای برای ساخته شدن اندرسون در ذهن تماشاگر است. امضایی که اندرسون بر فیلم هایش میزند با انسان هایش و خط فکری آنها تعریف میشود.
تئاتر خودش را در آثار اندرسون به میزانسن و لوکیشن ها محدود نمیکند. نمایشنامه های نئو کلاسیک در سده های شانزدهم و هفدهم فرانسه جهانی را میسازند که اندرسون امروز آن ها دست مایه دنیای کودکانه خودش کرده است. اندرسون خط فکری ای نزدیک به «راسین» نمایشنامه نویس فرانسوی دارد، انسانی دارد که جریان سیال ذهن مخشوش اش با او تنفس میکند، شخصیت هایش دچار رنگ باختگی معنایی هستند. این کاراکتر ها با تمام پیچیدگی هایشان در داستانی سطحی غوطه ور می شوند. نزدیک شدن به شیوه امپرسیونیسم با پیروی از نئو کلاسیک فرانسه، آن درون مایه ای است که از فیلم های اندرسون احساس میشود.
با تمرکز در هجای های نفس فیلم زندگی در آب با استیو زیسو به این تفاسیر گفته شده از سینمای اندرسون، به درک بهتری از او میرسیم. فیلم با امیال نفسانی ساده همچون انتقام داستان خود را شکل میدهد و با بال های ماجراجویی به اوج میرود، در همان ابتدا پسری با بازی «اُوِن ویلسون» وارد داستان میشود و ادعا میکند پسر استیو زیسو شخصیت اصلی فیلم است که نقش آن را «بیل موری» بازی میکند. اکنون آن حرف هایی که از اندرسون زدیم کلیدی هستند برای ورود به جهان فیلم زندگی در آب با استیو زیسو. فیلم در فصول ابتدایی کلافی از هم گسسته از روابط را میسازد و مخاطب را در میان آن میگذارد. برای جمع آوری این کلاف از هم گسسته تنها عنصری که به ما دست یاری میدهد، شخصیت است. شخصیت اِلمانی است که برای مستحکم کردن فیلمنامه نیز لازم است. شخصیت در ابتدا برای مخاطب نامه ای باز نشده است، برای باز کردن آن، خواندن کلمات، شناخت خط فکری و هدف نوشته شدن آن ما به گذشته ای از او نیاز داریم، در این فیلم گذشته همچون شیشه ای غبار گرفته است، رابطه ای که میان شکل گیری شخصیت و روایت وجود دارد، رابطه ای مستقیم است، هردو از یکدیگر جان میگیرند و آن امیال نفسانی بهانه ای است تا کاراکتر ها کنار هم جمع شوند.
برای پرداختن به گزاره هایی ساده در سینما از کودکان که داری معصومیت و پاکی استفاده میشود، حال تصور کنید، همان داده های شفاف را در اختیار داریم اما تفاوتش در آن کودکانی است که جایشان را با انسان های بالغ با روحیات ناپاک داده اند. وس اندرسون در این فیلم با زیرساختی کودکانه پابه پای تفکرات شخصیت های بالغ پیش میرود.
موقعیت های کمیک همیشه از فیلم های اندرسون ناگزیر بوده اند، صحنه هایی بامزه ای در فیلم تعبیه شده از قبیل لوده بازی های «ویلیام دفو» که کُنش های خشک و خودآگاه بیل موری به همراه است. در دیدی کلی اَکت های موری فیلم را به جاده خاکی میبرد و ریتم را از درون مایه آن بیرون میکشد، فیلم کمی زمین میخورد و به نفس زدن میافتد.
این فیلم ماجراجویی ای دریایی را به تصویر میکشد که جذابیت خود را از جدال های دزدان دریایی و ساختار شکنی های معلق در کنار هم صحنه های کمیک که گفته شد، میگیرد. از جزئیات فیلم میتوان به حس تعلیق برانگیزی که برای مخاطب ایجاد میشود نیز اشاره کرد، این حس از پرسشی زاده میشود که آیا این جوان واقعا پسر زیسو است یا نه؟ به نکات ضد و نقیضی پیرامون این پرسش اشاره میشود که مخاطب را گمراه تر میکند، تا در نهایت یک سوم پایانی فیلم این پرسش را خیلی سطحی رفع میکند. با همان روال کمدی و ماجراجویانه تا پایان بندی و نقطه اوج فیلم پیش میرویم، اندرسون چاشنی آخر خود را اضافه میکند. تراژدی ای که فصول پایانی فیلم را در آغوش میگیرد و ژانر فیلم را از ماجراجویی-کمدی بودنِ خالص بیرون میآورد. لحظات تلخی که کام ما را هم رنگ خودش میکند تا به بفهماند زندگی با پستی و بلندی هایش سراغ همه ما میآید. اما پایان تلخ فیلم استیو زیسو برای ما کاملا غیر قابل پیش بینی است، تا حدی باور پذیر نیست. تراژیکمدی سبکی است که اندرسون برای بار اول از آن استفاده نمیکند. در تمام آثار او تراژدی در کنار کمدی پایه ثابت است، این سبک نشانه از نوع جهان بینی او دارد. ما در آثار اندرسون وجهه ای از رئالیسم رو به رو هستیم که در آن موقعیت های غیرمتعارف برای گیرایی بالای فیلم گنجانده شده است.
مولفه دیگری که به فیلم اعتبار میبخشد بازیگران آن است. ترکیب بازیگرانی که حضوری نسبتا ثابت در تمام فیلم های اندرسون دارند. به ویژه شخصیت اصلی این فیلم استیو زیسو که بیل موری به خوبی از پس آن بر میآید، (غیر از آن دو سه موقعیتی که فیلم را از ریتم میاندازد که البته مربوط به فیلمنامه است)، بیل موری در طی این سه الی چهار دهه بازیگری اش سبکی از خودش نشان داده است، این سبک انقدر خاص است که اگر کارگردانی با آن خو بگیرد، امکان رها شدن از آن را ندارد. بیل موری بازیگری همچون «رابین ویلیامز» و «تام هنکس» و خیلی های دیگر نیست که آچار فرانسه ای باشد و تمام کاراکتر های سینمایی را همچون کتابی از بر باشد، اصطلاحاً او بازیگری برای تمام فصول نیست، اما زیبایی فصل بهار است که به وسیله روحیات شخصیت اش لذت را در دل مخاطب میکارد.
نظرات