سریال تسخیرشدگی خانهی هیل (The Haunting of Hill House)، بسیار دیدنی و خوش ساخت است. اگر هنوز آن را ندیدهاید و به سینمایِ وحشت یا سریالهای رازآلود علاقه دارید، نباید آن را از دست بدهید؛ چرا که حرفهای بسیاری برای گفتن دارد و عنوانی بسیار با کیفیت است. باید این موضوع را در نظر بگیرید که با یک فیلمِ ۲ ساعته روبرو نیستید بلکه قرار است ۱۰ قسمتِ چندین ساعته تماشا کنید، که دست یافتن به نتیجهی معقولی درچنین حالتی برای سازندگان بسیار سختتر است، موافقید؟ ولی این سریال دقیقا همان عنوانیست که بهدنبالش میگردیم، با من و سینما-فارس همراه باشید.
واقعا لذت دارد بخواهید از هر جنبهی سریالی صحبت کنید، فقط و فقط نکاتِ مثبت بهنظرتان بیاید. بله، نکاتِ منفی هم وجود دارند اما به راحتی در بین نکاتِ مثبت محو خواهند شد. فرقی نمیکند انتظارِ بالایی داشته باشید یا معمولی؛ وقتی به تماشای این ۱۰ قسمت بنشینید، مطمئنا غرقِ این سریال خواهید شد. اما به راستی دلایل این همه تعریف و تمجید چیست؟ بگذارید بدونِ مقدمه چینی بیشتر شروع کنیم و جواب را دریابیم.
مهمترین بخش، داستانِ به شدت مُهیج و جذاب فیلم است. اینجا ما با شخصیتهای به شدت جذاب و پخته که در عین حال پیچیده هستند طرفیم؛ همزادپنداری به شدت قوی بین مخاطب و کاراکترها شکل میگیرد. در ادامه این چنین شخصیتهایی به شکلی کاملا درست و حرفهای با یکدیگر مرتبط میشوند. داستانِ کلی بدون اینکه بخواهیم چیزی از آن برملا کنیم، حول محورِ خانودهی چند نفره کِرین که به خانهی هیل نقل مکان کردهاند، میچرخد. همانطور که درست حدس زدید، این سناریوی جدانشدنیِ سینمای وحشت از قدیم تا به الان بوده. نکته اینجاست در این سریال موضوع، فقط به همین مکان و حتی زمان محدود نیست و در ادامهی نه چندان طولانی (اتفاقا خیلی هم سریع) متوجهی متفاوت بودن این سناریو خواهید شد.
داستان بهطور متوالی بین آیندهی (زمان کنونی) اعضای این خانواده (کرین) و گذشتهشان رفت و آمد دارد. هر قسمت به یکی از اعضا و پیرامونِ این شخصیت اختصاص داده شده؛ ولی داستان بهشدت پیچیدهتر از اینها روایت میشود و مُختان سوت میکشد از اینهمه جزئیات که هیچ کدام هم بیدلیل اضافه نشدهاند. در سکانسی، شما از دید یک نفر جریان را میبینید، در ادامه از دید دیگر شخصیتها دوباره این قضیه را میبینید و همانجا است که تازه میفهمید بله… بخشِ رازآلودِ داستان به شدت مُهیج و عجیب است، تا آخر سریال هنوز نمیتوانید گرههای داستانی را باز کنید. البته نه اینکه در نهایت آنقدر سردرگرم شوید و متوجه نشوید چه خبر شده، بلکه با تلاش نویسنده و کارگردانی عالی به مرور زمان و کاملا حرفهای این موضوع تحقق مییابد؛ بدونِ باز کردن داستان و “اسپویل”، نمیتوان بیشتر از این توضیح داد منظور مد نظر را، پس درادامه بیشتر این بخش را از جنبههای مختلف بررسی میکنیم.
در هر قسمت تسخیرشدگی خانهی هیل، گویی با یک فیلمِ ترسناکِ کامل اما متفاوت روبرو هستیم، که قابل مقایسه با هیچ محصولِ مشابهای هم نیست. هر شخصیت ترسهای مخصوص به خودش را دارد؛ در نتیجه عُنصر ترس در هر یک از قسمتها کاملا منحصر به فرد قرار گرفته. بگذارید مطمئنتان کنم، ترسِ لحظهای (جامپ اِسکیر) تنها یکی از اهداف اصلی این سریال بوده. هر چند تعداد چنین لحظاتی کم نیست. بهشخصه از آن دسته مخاطبانی هستم که دربرابر جامپ اِسکیر مقاومم، اما به حدی چنین لحظاتی خوب کار شدهاند، که من را هم غافلگیر کردند. بارِ ترس و وحشتِ این سریال، بیشتر برروی فضاسازی، روابط و خوددرگیری شخصیتها افتاده است؛ بهطوری که مثلا هر لحظه شخصیتی با خودش درگیر میشود یا به واقعیتها یا خیالی بودن ماجرا شک میکند، استرسِ وارد شده را شاید خیلی کم در عناوینِ مشابه تجربه کرده باشید. تمامِ این نکات برای دیگر داستانها و فیلمهای ترسناک رعایت شدهاند؛ هر بار که این سریال را با خوبانِ این سبک مقایسه کنید، میفهمید چه سریال ارزشمندی دردسترس شما قرار گرفته. شاید شما هم قبول داشته باشید، کلا مقایسه جالب نیست. اما برای اینکه متوجه شوید چهگونه این سریال هر یک از این نکات را بهدرستی هر چه تمام تر پیاده کرده، مقایسه کنید تا متوجهی این موضوع شوید.
از مُهیج بودنِ صحبت کردیم بگذارید این بخش را بیشتر توضیح دهیم؛ برخی از فیلمهای ترسناک، آنقدر مقدمه چینی میکنند که بیننده حوصلهاش سر میرود و حتی خوابش میگیرد و یا اینکه پایان، آنقدر قابل حدس و بد است که اصلا قابل تحمل نباشد. سریال باشد که دیگر وضعیت بدتر است. اما وضعیت در تسخیرشدگی خانهی هیل تا این حد خارقالعاده است که مقدمه که هیچ، پایانِ هر قسمت با تمام وجودتان ذوق میکنید و تحمل اینکه روزی دیگر قسمت بعد را ببینید از دست خواهید داد (شاید دلیل اینکه سریال برروی نتفلیکس پخش شده همین باشد!) تا به اینجا تعریفاتِ زیادی شد، اما با تمامِ این صحبتها هم نمیتوان مُنکر این موضوع شد که اندک ضعفهایی وجود دارد درادامه به آنها اشاره میکنیم. درمورد اتمام قسمت به صورت هیجانی (کلیف هَنگر) سریال به یک قسمت خاص اشاره نمیکنیم، بلکه تمام قسمتهای این سریال را مثال میزنیم. از دست ندهید این هیجان عالی را دوستان چرا که هر قسمت به مانندِ پایان فصلِ دیگر سریالها است.
گفتیم هر قسمت شما را به ادامه (البته تمام سریالها کلیف هَنگر دارند) مشتاقتر میکند؛ نه به مانند سریالها دیگر، بلکه حتی هیجانیتر و این موضوع شاید به نظر همان شوکزده کردن مخاطب که فقط جنبهی تزئینی دارد بهنظر بیاید (کاری که دیگر هر سریالِ خوب و بدی برای مخاطب بیشتر انجامش داده) جای تقدیر دارد که سازندگان از پس این وجههِ به درستی برآمدهاند و خودشان را از چنین محصولاتی جدا کردهاند. چرا که با روایت و ریتم داستان کاملا هماهنگ و سازگار پیش آمدهاند. بهسراغِ شخصیتها میرویم، بهترین شخصیتهای فیلم مادرِ خانواده اولیویا و دختر کوچک الینور هستند. اولیویا در یک جایگاه با الینور (نیل) دختر کوچک خانواده قرار دارد اما چرا یک جایگاه برای دو نفر؟ این دو شخصیت، درهرکدام از داستانهایشان حُکم و جایگاه ویژهای به عنوان کسی که برروی همه تاثیر گذاشته دارند. داستان با این که تم تِراژیک و مرگباری دارد و هرشخصی به نوبهای با موضوعات مختلف دست و پنجه نرم میکند، اما نیل و اولیویا هردو یک پِله بالاتر و در وضعیت دردآورتری قرار دارند که خب ماجرا را حساستر جلوه میدهد. انگار بقیهی شخصیتها دور هم جمع شدهاند و در وسط آنها جایگاه نیل و اولیویا است. (در ادامه توضیح بیشتری میدهیم) تازه بهترین قسمتهای سریال مربوط به این دو میباشد. البته، لازم است به این موضوع اشاره شود دلیلِ اینکه این قسمتها صِفت “عالی” یا “بهترین” را دریافت میکند، مقدمه چینی فراوان برای آنهاست که اگر این موضوعات نبود، به چنین جایگاهی دست نمییافتند. فضاسازی، پیشزمینه، ارتباطات و از همه مهمتر تویستهای به جا نقش مهمی در برتری این دو نسبت به بقیه دارند.
اِلمانهای مختلف به وُفور در سریال یافت میشوند؛ از فضاسازی تنشزا که انگار از مغز ما هنگام ترسیدنمان بیرون آمده تا صحبتهای افراد در مورد اتفاقات مختلف. همه به شکلی ظریف و حساس پیاده شدهاند و با این حال باز هم عین هم نیستند و متفاوت هستند. به عنوانِ مثال: اِستیون پسر بزرگ خانواده، از آن دسته از افرادیست که اعتقادی به ماوراءالطبیعه ندارد و به درستی این موضوع که چنین فردی واکنشش به این موضوعات چه میتواند باشد را، سازندگان به درستی زیر نظر گرفته و پیاده کردهاند. اطلاع دارید، در آثار مرتبط یکی از جذابترین موضوعاتِ سینمایِ وحشت، میتواند این قضیه باشد (شخصی میان واقعیت زندگی و ترسهایش اختلافاتی به وجود آمده) اما چرا سریال با اینهمه موضوعِ مختلف و مخلوط آنها با یکدیگر هنوز سرپا ایستاده؟ جواب یک جمله است، زمان زیاد و عجله نکردن در پرداخت به موضوعات. مثلا همین موضوع که اشاره شد، دغدغههای اِستون، ستون اصلی برخی فیلم هاست، شکّ و تردید، نگرانی، نزدیک شدن به جنون و توهم و مابقی چیزها. خب یادتان هست گفتیم “هر قسمت موضوعی منحصر به فرد دارد” فکر کنم نتیجه گیری انجام شد، نه؟ برگِ برنده و اصلی موفقیتِ تسخیرشدگی خانهی هیل، “سریال” بودنش است.
اما مخالفانِ این موضوع هم میتوانند درموردش صحبت کنند و دلایلشان قابل تأمل است. همیشه این سوال بوده که؛ آیا لازم است به تمامِ مسائل پرداخت؟ یا فقط تمرکز باید برروی هدفِ اصلی مورد نظر باشد؟ به شخصه این موضوع را قبول دارم و ضعفِ بسیاری از فیلمها همین است؛ چرا که نه میتوانند موضوع مد نظر را به سرانجام برسانند و نه کلا احترامی به دیگر جنبهها گذاشته باشند (چیزی در مایههای مخلوط همهچی باهم و در آخر نتیحهی خیلی بد). شما اگر فیلمی ترسناک (اسلشر) ببینید، مثل من انتظار دارید کُل فیلم طرف با اره برقی ملت را نصف کند! نه اینکه درمورد مسائل درونی پروتاگونیست جنجال به پا شود (همین است تعریف یک فیلم اسلشر، موافقید؟) منظور این است میتوان این موضوع را یک ایراد در نظر گرفت و باید موضوعات مختلف را به جا و هرکدام را به اندازهی کافی استفاده کنیم، نه هر کدام را به حال خودشان بگذاریم و نصفه رها کنیم. اما تسخیرشدگی خانهی هیل، بستگی به تجربه شما هم دارد. میتوان این موضوع را از برترین صفاتِ سریال به شمار آورد؛ چرا که تمام مسائل به خوبی پرداخته شده و لازم هستند، به طرزِ فکبراندازی همهچیز چفت و بس دارد! اما ممکن است به مذاقِ برخیها خوش نیاید که خب دیگر نظر شخصی مخاطب میباشد.
الان که بحث برروی شخصیتهاست، درموردِ بازیگران هم صحبتی کنیم؛ چقدر خوب است اینهمه عالی بودن درهمه چیز. مطمئن باشید هدف در این مقاله، فقط تعریف و تمجید نیست این سریال در هر بخش عالی ظاهر شده و باید بیان شود. اما بگذراید ایراد فیلم را یکی از شخصیتها معرفی کنیم “شِرلی”. بازیگران به خوبی از عهدهی کاراکترشان بر آمدهاند و برخی از ریزترین و مثبتترین فاکتورها را، به راحتی در نقشآفرینیشان تیک میزنند. حتی بازیگرِ شِرلی (الیزابت آن-ریسر) به خوبی از عهدهی این نقش برآمده و بسیار عالی است. اما ایراد از بازیگری نیست و در ادامه توضیح میدهیم که ایراد نحوهی داستان و ناهماهنگی شِرلی با آن است. گل سرسبد بازیگران اما اُلیور جکسون-کوهن، کاراکتر لوک است. چهقدر این بازیگر بااستعداد و آیندهدار بهنطر میرسد، مطمئن باشید شمارا حیرتزده میکند. نیل و لوک دوقلو هستند اما لوک بر اثر مشکلات زیادش معتاد شده و خیلی هم روحیهی ضعیفی هم دارد. این شخصیت به شدت بازیگرِ مناسبی دارد و داستان مربوط به خودش شما را اگر به گریه نیندازد خوب است! نه اینکه فکر کنید بقیه کم کاری کردهاند، مطمئن باشید شما از بازیگران این سریال رضایت کافی را خواهید داشت و از این یکنظر دیگر مخالفی نمیتواند وجود داشته باشد.
خب اما چرا شِرلی؟ این شخصیت بسیار نَچسب و با داستان هم به درستی جور نمیشود. دقت کنید، با اینکه بسیار پتانسیل بیشتری وجود دارد ولی انگار این شخصیت به بدترین حالت در داستان ورود کرده و نمیتواند شما را همراه خودش پیش ببرد. به عنوانِ فرد بزرگ خانواده(دختر بزرگتر و فرزند بزرگتر) شِرلی باید از جایگاه محکمتری برخوردار میبود. مخصوصا پیچیدگی (تویست) داستانی این شخصیت خوب کار نشده و به ضعفهای سریال اضافه میشود، حتی از قبل هم قابل حدس است. در کودکی شِرلی شاهد وضعیتِ خیلی بهتری بودیم و میتوان پتانسیل از دست رفته را دید، چرا که خود شِرلی هم سردرگم است و آنچنان که باید و شاید محکم نیست. انگار ترکیبی از چند شخصیت دیگر است، که بد پیاده شدهاند (به همراه خصیصهی بدترشان) مثلا، ما درمورد اولیویا مادرِ خانواده به وضوح متوجه شدهایم؛ مادری دلسوز که تمام محبت را برای فرزندانش خرج کرده و از همه مهمتر تصمیمات و پییچیدگیهای مربوط به او کاملا با داستانش به درستی مینشیند. ولی شِرلی کلا از این وضعیت چیزی دریافت نکرده و ضعف شدیدی دارد چرا که انگار چند نفر است و هیچ کدام این خصیصهها که از دیگر شخصیتها قرض گرفته چندان جالب نیست و یک ضعف برای سریال به حساب میآید. در مورد شخصیتِ باقی مانده یعنی هیو (پدر خانواده) درادامه بیشتر میگوییم، که چرا او هم مشکلاتی در فیلمنامه دارد و دیگر ضعف سریال است.
خب داستان و شخصیتها تا به اینجا بماند؛ برسیم به عناصرِ مربوط به ایجاد و پیاده شدن درستِ استرس و ترس. چیزی که احتمالا از همان اول منتظرش بودید. چند عاملِ اصلی در این موضوع تاثیر مستقیم میگذارند؛ در ادامه، هر موردی که خواهیم گفت رتبه ندارند و فرقی ندارد کدامشان اول یا چندم، مهم این است درکنار یکدیگر باشند. اولین موضوع مقدمه چینی در مورد همان ترس موجود است. برای اینکه مخاطب از عامل (همان موجود ترسناک عجیب و غریب مثلا) به خوبی بترسد، کافی است این نکته جانبی اضافه شود، مثلا در مورد یک موجود عجیب اینکه “موقع خواب به سراغ شما میآید” یا “موقع ترس” ظاهر میشود. این نکته به شدت تاثیر گذار است و باعث ایجاد تنش بیشتر میشود. که در این مورد سریال پر است از این دست موضوعات و مقدمه چینیها. بدی ماجرا برای مخاطب عام جایی است که یک موجود یا یک ترس هم نیست، بلکه هر قسمت یک ترس متفاوت دارد اگر شما زن عجیب و غریب ترسناکی میبینید که ماجرای خودش را دارد دیگر قضیه تمام نشده و این بدی دقیقا میشود همان لذت برای علاقهمندانِ به سینمای وحشت. دومین موضوع به نحوهی معرفی یا موقعیتِ مناسب برای ایجاد شدن آن ترس است، طوری که تیر اول را شلیک کند و شما هر لحظهی بعدی که با آن روبرو شدید به هدفش رسیده باشد (همان جامپ اِسکیرها که در این زمان دیگر کلیشهای شدهاند) شاید “ایجاد شدن” مشکلدار باشد، ولی منظور دقیقا همان جامپ اِسکیرهای آبکی امروزه نیست. زمان مناسب، میتواند عاملِ ترس را چندین برابر کند که در جای جای فیلم فکر میکنید الان وقت پریدن از جایتان است. ولی سریال دست به نوآوری زده و با تدوینِ بسیار عالی اینکار را نمیکند؛ شما از آن به بعد شک میکنید به اینکه چه وقت باید منتظر باشید که تبدیل به همان عامل ترس شدیدتر برایتان میشود. این یعنی از معکوسِ این رکنِ مهم استفاده کردن، و نتیجه میشود لحظاتی که چنان غافلگیرتان میکند که استرستان بیرون میپرد و قلبش را میگیرد!
متاسفانه به این دلیل که لو دادن داستان حساب میشود، نمیتوان نقاط مورد نظر را اشاره کرد. ولی خودتان حتما یا تجربه کردهاید یا تجربه میکنید و شاید همان ترس قدیمی و قدرتمند که چند سال است آبکی شده را دوباره حس کنید (البته منظور این نیست کلا دیگر همه فیلمها اینچنین شدهاند) اما سومین موضوع هم باید قطعا طراحی و فضاسازی باشد. خانهی هیل بهشدت خوب طراحی شده و از اتاقهای زیادی تشکیل شده که ترس را به خودی خود منتقل میکند، از بخشِ زیرزمین هم به خوبی استفاده شده و بهقول معروف خوراکِ این موضوعات است. طراحیهای این سریال وحشتناک است از این سادهتر نمیشود گفت. به شدت موجود (مرد) قد بلند کلمهِ ترسناک (همان کریپی) برازندهاش است. باید به دیگر موجودات ترسناکِ سریال هم اشاره کرد ولی خب آنچنان جدید و یا متفاوت نیستند همان زنِ معروف و لباس سفیدِ همیشگی مثال خوبی برایش است. آخرین موضوع که مقداری سخت است پیاده کردنش وضعیت شخصیتهاست؛ فرق دارد حِس بیننده هنگام ترس بههمراه چند دختر پسر دانشگاهی تا کسی که در تنهاترین روزهای زندگی خودش ترکِ اعتیاد کرده و حال خوبی ندارد، همین جمله به کُل سریال مینشیند. چرا که کلا از غم و اندوه شخصیتها سواستفاده شده (این عامل خیلی خوب شده در سریال) تا مخاطب هرچه بیشتر توجهاش جلبِ ماجرا شود. قضیه با سرخوش و زودگذرا بودن ادامه پیدا نمیکند و کاملا متفاوت و جدا شده؛ در سکوت و غرق شدن در عُمق به راه خودش میرود که این موضوع بسیار بر ترس مذکور تاثیر گذاشته. چقدر این همه نکات ریز و درشت برای این سریال رعایت شده تا به ترس مورد نظرش برسد. جالب است بسیار هم موفق عمل کرده و به عنوان یکی از ترسناکترین سریالها نام بزرگی برای خودش بهدست آورده است.
در چنین سبکی شاید آنچنان جلوههای ویژه تاثیری ندارند و بودهاند فیلمهایی که بدون این جلوهها هم موفق باشند. اما فیلمبرداری و موسیقی به خصوص، تاثیر گذار هستند. که موسیقی را باید درادامهی یکسری مسائل بررسی کنیم. آنچنان که باید و شاید جلوههای ویژه در سریال نه نیاز بوده و نه بد استفاده شده پس زیاد برروی آن تمرکز نمیکنیم. اما فیلمبرداری خوب و بد دارد؛ برای مثال میتوان به برخی از بهترین فیلمبرداریهای موجود برای سینمایِ وحشت اشاره کرد، مثلا در انتهای قسمتِ ۵ شما خیلی لذت خواهید برد آنهم از چگونگی حرکت دوربین و همراهی بسیار فوقالعادهاش با روایت عجیب و غریب سریال. (چقدر هم این قسمت پایانش خوب و جالبی دارد) برخی دیگر مثلا راه پلهی خانه هیل که به صورت لانگ گرفته شده و شگفتانگیر هستند که حتی عمق این امارت را چند برابر بیشتر نشان میدهند که باعث تنشِ بیشتر برای جستجوی مخاطب برای ناشناختههاست. اما حیف و صد حیف تمام این فیلمبرداریها یک دست و عالی نیستند، که خب بعضی اوقات نامید میشوید و این ضعف دیگری از فیلم است. ولی فکر نکنید تدوین هم اینچنین بد و خوب دارد؛ به جرعت میشود اعلام کرد، کمتر سریالی تدویینی تمیزتر این این سریال دارد. سریال حتی با خیلی از فیلمهای سینمایی عالی هم رقابت میکند، جالبی ماجرا این است به شدت به رازآلود شدنِ داستان کمک شده و حتی کاتهای زیاد فیلم هم نتوانسته به بدی مُنجر بشوند. فقط کافیست به صحنههای مشترکی که در طولِ داستانِ چند شخصیت مختلف با آن روبرو میشوند، به تدوین (ضرافتش) این بخشها نگاهی دوباره بیندازید.
قبل از صحبت درمورد موسیقی و ترکهای سریال اول باید ذکر کرد؛ درمورد هیجانزده شدن مخاطب، اشتباه برداشت نکنید که فقط و فقط چند لحظه بوده و یا برای شکزده کردن (فراموش شدن لحظهای) بیننده باشند. این نوع هیجان موجود کاملا متفاوت پیاده شده که به عواملِ مختلفی ربط دارند. در چندین پایان (قسمتها) این سریال موسیقی نقش پررنگی دارد و به شدت همان هیجانی را که گفتیم، ارضا میکند. چهقدر که من این قسمت ۵ را دوست دارم و مثال بارز و هدف این پاراگراف همان است. موسیقی خوب، با موقعیت عالی، شگفت انگیز و گوشنواز میشود. در حساسترین وضعیت، حس و حال شمارا تغییر میدهد و به نوعی تیر آخر را به شما میزند. ساندترکهای سریال عالی هستند و شاید به صورت صد در صد غرق آن شوید؛ چرا که در جای جای فیلم موسیقیهای مناسب و درخور یک عنوان با کیفیت به گوشتان میخورند.
ارتباطات میان برخی شخصیتها ضد و نقیض است؛ در یکی از قسمتهای سریال رسما، فقط و فقط به این موضوع پرداخته شده و بار دِرام سریال به شدت بالاتر میرود. البته این قسمت، از قسمتهای بسیار خوب و پرتنشِ سریال که لازم و ضروری هستند، میباشد. هنوز در مورد پدر خانواده صحبتی نشده؛ نقضها از همین شخصیت شروع میشوند. دلایل و درگیری، توسیتهای داستانی و موضوعات مرتبط با دیگران که پیرامون این شخصیت هستند، بسیار طولانی و در دراز مدت پیاده شدهاند. خب این موضوع باعث شده تا پایان داستان، تقریبا این شخصیت کلا خنثی باشد. مثلا، در خیلی از اوقات این شخصیت میتواند صحبت کند و توضیحات لازم را بدهد که خب منطق هم چنین صدق میکند، اما انگار به زور گفتهاند تو نباید حرفی بزنی تا داستان به نقطه مورد نظر ما برسد. خب این چه کاری است، این شخصیت تقریبا بیکار نشسته و برای اینکه فرصتش برسد، تقلا میکند. حتی پیرامونِ این شخصیت بحثهای زیادی میشود، که باید بالاخره دلیل را متوجه شویم که به دلایل مذکور در سکوت و بی صحبت خواهد ماند. درصورتی که این شخصیت بسیار داستانش جفت و پس دارد و خیلی جذاب است اصلا جوری نیست بگوییم: “ضعف دارد” ولی خب گویا وضعیت بدین صورت “خواستنه اند” باشد.
نکتهی دیگری که باید ذکر کرد این است که به هیچ عنوان نباید برای پیچیده بودنِ سریال نگران باشید؛ این داستان به این دلیل پیچیده نیست که مغز شما را برای پایان (ها) درگیر کند، یا از این موضوع برای بزرگ جلوه داده شدنش استفاده کند. بلکه اصلا به غیر این حالت سریال حتی نمیتواسنت جایگاهی متوسطی هم داشته باشد. رمزآلود بودن در تار و پود این سریال پیچیده شده و سازندگان احترام زیادی برای مخاطب قائل شدهاند. به چه صورت؟ شما خودتان کاملا وظیفهی درک کردن و حل این ماجراها را دارید؛ طوری نیست که به زور به شما بفهماند، چه شده یا چه چیزی درست است. طی داستان شما خودتان کم کم متوجهی ماجرای اصلی خواهید شد. دقت کنید، باید کل سریال را یک کُل در نظر گرفت و مثلا قسمت فلان ضعیف بود و دیگری قوی، در آخر تبدیل به تجربه جز از کل میشوند. سریال راز و رمزهای زیادی دارد چه لحظهای و چه در دراز مدت. سریال نمیآید به شما بگوید هر لحظه به اطراف نگاه کنید ممکن است چیزی ببینید بلکه کاملا این کشف کردن برعهده شماست. اگر هم بخواهیم در نظر داشته باشیم “جایگاه این سریال کجاست؟” باید آن را با دیگر سریال های هم سبک و مشابه بررسی کرد. درحال حاضر به جرعت میتوان اعلام کرد، این سریال در سبک خودش از بهترین و برترینها مدیومِ تلویزیون است. اینچنین موفقیتی آن هم در چند سال اخیر و در دهای که ما زندگی میکنیم، بسیار ارزشمند است.
دلیل این که سریال حرفهای خودش را با دقت و به درستی ادا میکند شناختِ بسیار عالی از مخاطب و وضعیت خودش است. به هیچ عنوان تسخیرشدگی خانهی هیل، نمیتوانست با درجهی سنی پایین کار به جایی برساند. بله، سریال از چنان درگیریهایی برای عذاب شخصیتهایش استفاده میکند که در یک کلمه تحسین برانگیز و کاری هستند. درمورد نیل، اگر قسمت مربوط به این شخصیت را مشاهده کردهاید متوجه خواهید شد؛ تا چنین دلایلی وجود نداشته باشد، این سریال به هدفش در رابطه با نیل داستانمان نخواهد رسید. حتی مخاطبان هم نمیتوانستند تا این حد درگیر شوند و باید گفت دیگر شخصیتها هم وضعیتِ مشابهای دارند. سریال خودش را دست کم نگرفته؛ اگر جایی به چیزی اشاره کرده تا آخر پیش رفته، اگر به مشکلات کارکتری اشاره شده تا آخرش رفته است، چنان با واقعیت روبرویمان میکند، تا بالاخره تسلیمش شویم. حتی اگر برروی تعریف ترس از نگاه خودش دست گذاشته، تمام و کمال به ما اثباتش میکند.
خانه هیل مرکزِ اصلی شکل گیری این داستان و اتفاقاتِ پیرامون آن است. در زمانِ گذشته و کودکی شخصیتها این خانه به یکی از ارکانِ اصلی ترس در سریال تبدیل میشود. حال چهگونه این امر به داستانِ آینده کمک کرده؛ ما در هر صورت مدام به گذشته و آینده رفت و آمد خواهیم داشت و وقتی میبینیم اتفاقات الان چقدر متفاوت هستند، به شدت کنجکاو خواهیم شد. مطمئنا میگوییم “چه اتفاقی افتاده و راز این خانه عجیب چسیت؟” بیاید فرض کنیم و قسمت هارا تقسیم کنیم؛ در ۵ قسمت، داستان کنونی روایت میشوند، ۵ قسمت دیگر پیش درآمد (مثلا) برای درک بهتر برای شما اینگونه تقسیمبندی شده تا بتوان برای شما همان منظور را به درستی بازگو کرد.
این دو زمان متفاوت به صورت یکسان روایت شدهاند؛ سریال در حالت کنونی نیاز به عُنصر ترس دارد و این ترس را از گذشته قرض میگیرد. خب این نکته، خسته کنندگی و مقدمی چینی طولانی را به صورت کامل از بین میبرد، مثلا ما در دیگر فیلم یا سریالها میبینیم، ۳۰ دقیقهی اول یا حتی بیشتر باید منتظر بمانیم تا همهچی محیا شود و تازه استارت زده شود. اما در تسخیرشدگی خانهی هیل شما در حین مقدمه چینی به گذشته برده میشوید و آنجا هم که گفتنی نیست چقدر پتانسیل بالایی دارد. هرچه بدبختی میبینید از آنجا آمده و شاهد ماجرای جدیدی خواهیم بود. ما همان عامل ترس در نظر میگیریمش؛ حال وقتی دوباره به زمان کنونی برمیگردیم، در مقدمه، این عامل، همراه ماست و حتی بیشتر و تاثیرگزارتر هم شده است، چرا که اگر شخصیتی در کودکی ترسی داشته وای به حال وضعیت الانش و این ترس را بسیار بهتر درک خواهید کرد. با این ابتکار دیگر هیچ قسمتی طولانی یا خسته کننده نشده و ریتم کلی از همان اول تند پیش خواهد رفت و استرس همیشه همراه شماست.
همانطور که گفتیم و متوجه شدید تا به اینجای مطلب؛ گویا کلا قضیه در مورد این سریال همان همیشگی که میشناختیم نیست. حال با این همه وضعیت دست سازندگان برای خلق کانسپتهای بسیار جدید و حتی نوآورانه باز شده. دیگر فکرش را بکنید، چقدر ایده باید داشته باشید تا سریالی چندین ساعته را با آن پر کنید. کاری که به صورت کاملا موفقیت آمیز در این سریال پیاده شده و به جرعت میتوان گفت به این زودیها رودست نخواهد داشت. تسخیرشدگی خانهی هیل ویژگیهای منحصر به فرد خودش را دارد. بهشخصه بعد از تماشای سریال فکر میکنم هنوز خیلی ایدههای مختلف میتواند به آن اضافه شود؛ گویی این سریال مثل یک دریچه برای خَلق ترسهای مختلف در آینده عمل میکند. از اینها گذشته برای افراد علاقهمند به این سبک فکر نکنم چنین عنوانی نابی به زودی منتشر شود آن هم یک سریال که بسیار لذتبخشتر است. اگر بخواهیم جمعبندی کنیم، ایراداتی وجود دارد؛ اما آنچنان نکات مثبت دیگر وجود دارد که سخت گیرانه رفتار کردهایم اگر بخواهیم ایرادات را پررنگتر ببینیم، تسخیرشذگی خانهی هیل را به عنوان یک سریالِ ارزشمند در سینمای وحشت به یاد میسپاریم و منتظر فصل دوم و روایت متفاوتش میمانیم، چرا که به یک وحشتِ نوآورانه دیگر نیز داریم.
نظرات
استیو فرزند اول خانواده است نه شرلی!
شرلی دختر بزرگ تر هست ولی فرزند بزرگ تر نیست.
حتی خود شرلی وقتی تلفنی با استیو حرف می زنه این رو عنوان می کنه.
بهتره یک بار دیگه با دقت سریال رو ببینی:)))))